سایر منابع:
سایر خبرها
هر کجا ماندید در کل امور/ رو به سوی حضرت زهرا(س) کنید
... عروسی ما شب ولادت حضرت زهرا(س) بود. رفتم سر مزار محمد. گفتم: تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده . شما مرا با حضرت زهرا(س) آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن. بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم . علی رغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم : سرمایه محبت زهراست(س) دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد ...
روایتی از شهید صابری در روزی که آمدی
می کردم. زن عمو دیگر طاقت نیاورد. در میان هق هق گریه هایش گفت: اینطوری نگاهم نکن زهره جان، عزیز دلم، دختر غریبم... علی اکبر دیگه پیش ما برنمی گردهف منتظر نباش زن عمو چه می گفت؟ با همان بهت و ناباوری گفتم: یعنی چه که برنمی گرده؟ مگه مجروح نشده؟ زن عمو با ضجه گفت: علی اکبر شهید شده و صدای شیون جمعیت بلند شد. دهانم قفل شده بود. دیگر چیزی نمی فهمیدم. دست بر شکمم گذاشتم. احساس کردم کودکم سقط شده. نه ...
انسان عالم تحت سلطه قرار نمی گیرد/ خلق انسان برای کمال روح است
، نقل کرده اند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منقلب شد و در حال انقلاب فرمود: مرگ مالک کمر علی را شکست. اصبغ بن نباته می گوید: دیدم که دستمالی که به سر حضرت بسته اند حکایت از عمق شکاف دارد. آقا فرمودند: اصبغ بن نباته جلو بیا. جلو رفتم. ایشان فرمودند: دستت را جلو بیاور. ایشان دست من را گرفتند و فرمودند: همین گونه که من چهار انگشت تو را می گیرم، برادرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز آخر ...
داستان سیاه پسر بچه ای که می خواست از روی پل عابر خودکشی کند
پدرم عشق دختر است و بین من و خواهر کوچکترم تبعیض قائل می شود، سر هر موضوع کوچکی مرا به باد کتک می گیرد و همیشه می گوید ای کاش تو هم دختر می شدی دیگر از این وضعیت خسته شدم و می خواهم هر طور شده خودم را از بین ببرم ..... این صحبت های احمد، پسر 14 ساله است که ماموران کلانتری درحال گشت زنی در خیابان هنگامی که قصد داشت خودش را از بالای عابر پیاده به پائین پرت کند با آرام کردن وی و مذاکره او ...
شمشیر دودم!
هم اسمی منو خیلی دوست میداشت و با هم سلام علیکی داشتیم و منم مجذوب تیپ حزب الهی و زیبایش شده بودم عمو صدایش میکردم، آقا سید علی وقتی چوب توی دست مرا دید بهم گفت این چیه عمو جان گفتم: شمشیره بعنوان کار دستی درست کردم میبرم مدرسه خندید وگفت: بچه سید این بیشتر به صلیب شبیه تا شمشیر!بیار ببینمش شمشیرم را دادم بهش، گرفت انداختش یه گوشه مغازه و گفت: چند لحظه ...
گزیده بهترین اشعار شهریار به زبان ترکی
... لیک آن همه جوانِ تو شد پیر و دردمند توْخلیلارون آریخلییب، آجالدی گشتند برّه های فربه تو لاغر و نژند کؤلگه دؤندی، گوْن باتدی، قاش قَرَلدی خورشید رفت و سایه بگسترد در جهان قوردون گؤزی قارانلیقدا بَرَلدی چشمانِ گرگها بدرخشید آن زمان ******* حیدربابا، دوْنیا یالان دوْنیادی دنیا همه دروغ و ...
بعد از 34 سال دوباره سردار
روی سینه اش کندم و همۀ مدارک خودم و او را چند متر آن طرف تر با نارنجک منفجر کردم . عراقی ها از پی .ام .پی پیاده شدند. من اسیر شدم . پس شما کاملا متوجه شدید که شهید شدند. بعدها و در عراق سعی نکردید این مسئله را از طریق نامه به خانواده اطلاع دهید؟ دو روز بعد در مصاحبه ای که رادیو عراق از اسرا می گرفت به دلیل نسبت خانوادگی مان در میان حرف هایم گفتم: ابوالفضل پیش فروتن رفت. . سعی کردم خبر ...
بادامچیان: لاجوردی کسی را اعدام نکرد
بردند و آرام آرام چشم هایم را باز کردند و داخل زندان من را شکنجه دادند. از من سوال کرد که اگر تو جای من بودی چه می کردی گفتم این منافق را دستگیر می کردم و دست نوشته او را به متخصصان می دادم تا از همین نوشته ای که برای شما فرستاده یک شبکه نفاق و ضد انقلاب کشف شود. گفتم اگر این فرد یک آدم عادی بود کاملا خود را باخته بود و حتی توان نامه نوشتن هم نداشت؛ اما همین که فردی دست به قلم شده و ...
صابری صومنی ؛ از صومعه سرا تا گل آقای مردم ایران
اختصاصی گیل خبر/ بهنام ربیع زاده: در طنز پنجاه ساله اخیر اسامی متعددی حضور داشته اند اما یک نام بیشتر از همه تکرار شده است . کیومرث صابری ؛ نام آشنایی ست که هم در مجله طنز توفیق قبل از انقلاب نقش ویژه معاون سردبیر داشته و هم در مجله گل آقای بعد از انقلاب رل محوری را ایفاء کرده است . کیومرث که اصرار عجیبی داشت پسوند فومنی را بعداز شهرت اش بنویسد پدرش رشتی و از کامندان جزء ...
علت رای آوری روحانی از نگاه رئیسی
...> * یعنی شما به این که دل محرومان را شاد و بخشی از آنها را با خودتان هموار کردید، راضی و قانع هستید؟ من از این که حرف دل بخشی از مردم را در انتخابات گفتم، راضی و خدا را شاکر هستم، چون این مردم عموماً رنج دیده ها و هزینه داده ها برای انقلاب هستند و وظیفه ما که در این نظام مسئولیت داریم در توجه به آنها مضاعف است. اما این که گفتید، قانع هستید، نه؛ قانع نیستم. اولاً ما در این انتخابات اشکال هایی داشتیم ...
روایتی متفاوت از زندگی یک شیرزن مهاجر افغانستانی در ورامین+ تصاویر
به گزارش دولت بهار به نقل از تسنیم، داشتم به این فکر می کردم که زندگی ما آدم ها خیلی با هم فرقی ندارد، همه زندگی ها مثل یک پازل است، یک صفحه ثابت به نام زندگی و قطعاتی که در زندگی هر کداممان جایشان عوض می شود، یک روز شادی سهم من است، یک روز سهم تو، یک روز چشم های من بارانی می شود، یک روز دیگری، یک روز تو فرصت داری بلند بلند قهقهه بزنی و یک روز من باید صبوری کنم تا روزگار کمی مهربان تر تا کند. ...
بار آمده در غرب نمی تواند انقلابی باشد
نایب رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی گفت: دهه60 مهم بود چون برای تثبیت انقلاب کارهای اساسی از جمله تهیه قانون اساسی، تشکیل خبرگان، سه قوه و حضور مردم شکل گرفت . خبرگزاری مهر: دهه 60 و ترورهای هر روزه منافقین نخستین دهه انقلاب اسلامی را به دهه ای مظلوم که خون هزاران انسان بی گناه در آن ریخته شد تبدیل کرد و این دهه شناسنامه اصیل انقلاب اسلامی شد. شناسنامه ای که رهبر فرزانه انقلاب این روزها از دغدغه ناشناخته ماندن آن سخن به میان آوردند. از این رو با اسد الله بادامچیان یکی از مبارزان انقلاب اسلامی و نایب رئیس شورای ...
مرد سی سختی خود را وقف حیوانات کرد +عکس
فانوس زاگرس؛ گله های وحش در طوفان باد و باد به سمت دماغه سترگ کوه چون ابرهایی چالاک بالا می رفتند تا در آبی آسمان گم شوند که نفیر گلوله می پیچد در کوه. پژواک مرگ گله را پاشاند. بزغاله وحشی بر سبز علف های روییده بر دامنه افتاد. تکه ای از ابر به دست باد افتاد و گل های وحشی در ارتفاع بلند پستی، رنگ خون گرفتند. شکارکُش ها هل هله کشیدند بر جنازه زخمی بزغاله. نعش وحش به نشیب دره ...
عشق های مجازی ...
مردانه دست مرا گرفت و به پلیس فتا برد، آن روز فهمیدم هزار بار نشنیدن جملات محبت آمیز از زبان پدرم به یک بار حمایت و پشت گرمیش می ارزد و خدا را برای داشتن همچنین پدری شکر کردم. سرانجام پلیس با تشکیل پرونده، مخاطب ناشناس مرا که یکی از اقواممان بود پیدا کردند و به سزای اعمالش رساندند اما آنچه برای من باقی ماند، حسرتی در دل و آبرویی که با حرف های به ظاهر عاشقانه مخاطبی ناشناس به باد رفت. دخترک ...
گرمابه ها آب می روند
، حالا همه فکر می کنن این جا دایم داره پروخالی میشه! گفتم: همین چند نفری که میان، واسه چی میان؟ گفت: کارگر هستن. این دوروبر یه سری خونه های ساختمونی داره، کارگرها توش کار میکنن. حموم که ندارن. سه چهار روز یه بار مجبورن بیان این جا. تازه این خونه هارو هم که بسازن، احتمالا همین چند نفر هم دیگه نمیان. تازه الان تو یه سری ساختمون هایی که دارن میسازن، صاحب کار اومده چی کار کرده؟ یه اتاقک آماده گذاشته، یه ...
حال دل صائب ز جبین روشن و پیداست*
...> چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟ چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟ کوته کن این بهانه دنباله دار را! ریشه نخل کهنسال از جوان افزونترست بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را طفل بدخویم، شکر در شیر می باید مرا *حال دل صائب ز جبین روشن و پیداست این آینه ای نیست که رسوا نکند کس ...
آموزه ی عشق افلاطونی در نمایشنامه ی ماسک دار کومس اثر جان میلتون
ساختم دشوار نباشد. ولی نمی دانم آیا خواهی توانست بالاترین و مقدس ترین سرّی را که همۀ آن سخنان مقدمه ای برای آن بود دریابی؟ به هر حال می کوشم از آن نیز پرده بردارم به شرط آنکه تو نیز بکوشی تا از فهم سخن باز نمانی. چنانچه اسرار و رموز کوچک تر را به درستی و با نفسی سلیم دنبال نمایی چه بسا که راه رسیدن به آن اسرار بزرگ تر بر تو نمایان شود (462، بند 210). بدین ترتیب، در نمایش نامۀ کومس، بانوی ...
ای انتظار آخر چشم انتظار ها(چشم به راه سپیده)
...> دلگیرم از زمانه بیا مهربان من بر لب رسیده از غم ایّام جان من دنیا مرا به بند اسارت کشیده است رنگ قفس شده همه آسمان من عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستی باران شرم می چکد از دیدگان من عشّاق را به رنج و بلا آزموده اند ای وای اگر فراق بود امتحان من دستی بگیر تا نرود نوکری ز دست هجران تو ببین که بریده امان من در عالم خیال شدم با تو همسفر ...
اگر هفتاد مرتبه بسوزم و خاکسترم را باد ببرد، دست از یاری روح الله و رهبر جامعه بر نخواهم داشت
درراه اسلام جان می دهند. امیدوارم که این خدمت ناقابل را هم از من قبول کنی ولی به خدا قسم اگر هفتاد مرتبه مرا بسوزانند و خاکستر بدنم را باد بدهند و دوباره به هم ملحق شود و جان بگیرم دست از تو و فرزندت روح الله بر نخواهم داشت به خدا دلم برای کربلای خونین و برای حرم شش گوشه ات تنگ شده نظر لطف عنایت بفرما. حسین جان من روسیاهم تو روسفیدم کن در خانه خدا شرافتمندترین مرگ ها شهادت است من هم آن قدر با ...
چه کسی عامل اختلاف امام و آیت الله بروجردی بود؟
... من مبارزه علنی نداشتم و مخفیانه بود ولی همزمان با مبارزات امام به انقلاب پیوستیم. من در جهرم منبری بودم. آنقدر انتقادات از دستگاه دولت و شاه می کردم که بعضی افراد من را نصیحت می کردند و می گفتند "کسی که این راه را به تو نشان داده است به تو نانی نداده است"! اما بنده می گفتم و ترسی هم نداشتم و طوری هم نشد. "بر تو ای روح و روان باد سلام" من شعرها گفتم، مقالات نوشتم و با ...
گفت این بار فرق می کند...
کد خبر: 19578 || تاریخ 18 تیر 1396 روزنامه خراسان:مروری می کنیم فصل های کتاب علقمه را که به یاد شهید رفیعی توسط انتشارات نشر ستاره ها منتشر شده است و خاطرات و دلگویه های خانواده و همرزمان و یاران آن شهید را ماندگار کرده است. اینقدر جبهه نرو روزی به ابوالفضل گفتم: اینقدر جبهه نرو؛ اگر من بمیرم، چه کسی مرا دفن می کند؟ برادر ناتنی اش آرام به من گفت: مادر! به او بگو اگر به جبهه بروی ...
حجاب و عفاف بازدارنده فساد و ناهنجاری ها در بنیان خانواده/ ایجاد آرامش درونی و نزدیک تر شدن به خدا حاصل ...
.... وی با اشاره به سخنان استاد خود که نامه اعمال ما هر روز صبح و غروب به دست امام زمان می رسد، تصریح کرد: استاد در کلاس از سوره نور و احزاب که درباره حجاب بود بسیار صحبت می کردند و با تاکید بر اینکه اگر حضور در کلاس ها موجب تحولتان نمی شود، نیایید. این بانوی آملی با اشاره به روزی که تصمیم به محجبه شدن گرفت، یادآور شد: یک روز بعد از کلاس به استاد گفتم دوست دارم چادری شوم، اما ...
روزگار تمام عاملان حادثه را به روز سیاه نشاند
بفهماند که جانبازی در راه دین، چگونه انسان را به جایگاهی می رساند که حتی از مرگ هم نمی ترسد و اندوهی به دل راه نمی دهد. خیلی قلب مطمئن و اراده قوی و محکمی داشت و به من گفت: حتی اگر حکم اعدام مرا هم بدهند، هیچ حسرت یا تأثری ندارم؛ چون در راه خدا شهید می شوم. من از بالای سر شما می روم، اما می دانم که خدا کفیل شماست و به شما عنایت خواهد کرد. پدر می گفت خوشحالم که محاکمه ما به دست دادگاه های ارتش افتاد؛ چون ...
ناگفته های حسینی بای ازکنکوروکنکوری ها
چه رشته ای در دانشگاه تحصیل کردید؟ من کارشناسی تاریخ از دانشگاه تهران دارم. خیلی دوست داشتم در رشته موردعلاقه و متناسب با کارم ادامه تحصیل بدهم. برای همین کنکور دادم و علوم در مقطع کارشناسی ارشد ارتباطات دانشگاه آزاد قبول شدم. اما نرفتم. می دانید چرا؟ چون یکی از دلایل نرفتنم همین شغل خبرنگاری بود. چون ما هر روز در گزارش هایمان با دانشگاه آزاد چالش داریم. گفتم اگر بروم دیگر نمی توانم از ...
گلچینی از بهترین اشعار یدالله رویایی
نیما شاعر نداریم . می گویند شعرحجم سکوی پرتابی برای رفتن به ظرفیت دور جهان های ناپیدای شعر است. بهترین اشعار یدالله رویایی از دوستت دارم من از دوستت دارم از تو سخن از به آرامی از تو سخن از به تو گفتن از تو سخن از به آزادی وقتی سخن از تو می گویم از عاشق از عارفانه می گویم از دوستت دارم از ...
وزیر دفاع بعث: اگر ما نیروهایی مثل بسیجی های ایرانی داشتیم جهان را تسخیر می کردیم!
این که سوت آمار به صدا درآید، از پشت سیم خاردار توپی سوله ی سه، کریم را دیدم. او را که دیدم ظلم ها و خیانت هایش برایم تداعی شد. خداوند، کریم را ذلیل کرده بود. او بعد از آن همه خوش خدمتی هایش به عراقی ها، تاریخ مصرفش تمام شده بود. سال قبل که بچه ها از دست او به ستوه آمده بودند، هنگام بازدید یکی از افسران عالی رتبه، از کریم شکایت کردند. افسر عراقی که آدم تأثیرگذار و منطقی بود، برای خواست اسرا ارزش ...
رییسی از دیدارش با تتلو می گوید: متأسف شدم وقتی شنیدم که تصاویر نامناسبی از گذشته او که از آن اعلام ...
سید ابراهیم رئیسی گفت:تصور می کردیم آقای روحانی در انتخابات حداقل به واسطه لباس روحانیتش، در تخریب و تهمت حدّ نگه دارد. وی از دیدارش با تتلو نیز توضیحاتی ارائه داده است: خیلی متأسف شدم وقتی شنیدم که تصاویر نامناسبی از گذشته که او از آنها اعلام برائت کرده با طراحی همان اتاق عملیات روانی به طور گسترده در فضای مجازی پخش شد./ این کار خیلی زشت و حرام بیّن و اشاعه فحشاء از جوانی است که اظهار میکند من توبه کرده ام متن کامل مصاحبه فارس و تسنیم با رییسی در ادامه می آید: آقای رئیسی، اگر امروز می خواستید برای ورود به ...
درهم و برهم
ساعت می گذرد. همه چیز کند می شود، حتی گردش خون. لخت لخت بودم. بالاخره بعد از مدتی که انگار یک سال طول کشید به مقصد رسیدم. کیف و بند و بساط را برداشتم کلش کلش از پله های اتوبوس پایین آمدم. همین طور که منتظر رد شدن اتوبوس بودم تا از خیابان عبور کنم، دو پسر بچه، یکی با ماسک مرد عنبکوتی یکی هم با شمشیر پلاستیکی جلویم ظاهر شدند و به هوای ترساندن من پریدند توی دلم! چنان رخوت و لختی از بدنم بیرون آمد که ...
تاکسی بدون کولر
. در را باز کردم و روی صندلی جلو ماشین نشستم. آفتاب درست توی چشمم بود. توی ماشین هم پخت پیچیده بود. انگار مرغ درسته ای بودم که هلم داده بودند، توی فر اجاق گاز. خواستم شیشه را پایین بیاورم؛ اما خبری از دسته پنجره نبود. به راننده گفتم: آقا، این باز نمی شه؟ نگاه عاقل اندر سفیه ای به من کرد و با نیشخند گفت: داداش، خودت داری می بینی که دسته نداره. خوب لابد باز نمی شود، دیگر. هیچی نگفتم. پشت چشم نازک کردم ...
آرزوی دشمن قهر مردم با نظام است/ این حجم تخریب را پیش بینی نمی کردم
ندارد و ظرف چند روز محقق می شود. شما این را در انتخابات اخیر بوضوح دیدید. هراس زدایی از جامعه نسبت به جریان انقلابی یکی از مهم ترین ماموریت های آینده است . این وضع، قابل پیش بینی بود اما حقیقتاً خود بنده این حجم از تخریب و ترساندن مردم را پیش بینی نمی کردم؛ چرا؟ چون پیش خود می گفتم که اولاً طرفِ رقابت، فردی است که لباس دین و روحانیت را به تن دارد و لااقل در این قضیه حد نگه می دارد؛ نه اینکه ...