سایر منابع:
سایر خبرها
آزادی تلخ و دوری از خدای اسارت
می توانم راه بیایم و مرا رها کردند، در همین لحظه خمپاره ای آمد و بدون این که ترکشی به من بخورد این دو نفر و تعدادی دیگر از عراقی ها را مصدوم کرد. بعد از آن تعدادی از نیروهای دشمن که از سالم ماندن من عصبانی شده بودند سر من ریختند و به شدت من را زدند، بعضی از آن ها آب جوش را به زور در دهانم می ریختند که معده و داخل شکمم را سوزاند. روز عید فطر بود، همان طور که مرا می بردند از کنار شهدای ...
روایت دردناک افتخاری از عواقب آن آغوشِ سیاسی
تبهکاران موسیقی را بنویسید و منتشر کنید. موضوع این کتاب از کجا شروع شد؟ دلم گرفته بود از همه بی مهری ها. همه جا سخن از من بود و می خواستند نابودم کنند. به قدری دلگیر و ناتوان شده بودم که هرکاری از من بعید نبود. همین باعث شد به فکر بزند که کتابی منتشر کنم و در آن همه این موضوعات را عنوان کنم. حرفی مانده؟ آینده کاری شما قرار است در چه شرایطی پیش برود؟ اگر یک نفر هم از ...
افتخاری: احمدی نژاد به زندگی ام آتش انداخت
همه گلاویز شوم. من کار دلم را انجام دادم و هرگز و هرگز قرار نیست با کسی دشمنی داشته باشم. من کاری می کنم که خداوند عالم از من راضی باشد. اینکه در مقاطع مختلف یک کشور علیه من شورش می کند، برایم مهم نیست. بعد از آن اتفاقات که در سال های گذشته برایم افتاد، به این نتیجه رسیدم که دیگر نباید سعی در پاسخ دادن به آدم ها و رسانه ها داشته باشم. منظورتان دیدار و در آغوش کشیدن آقای احمدی نژاد است؟ از آن ...
تماشاگر باید شگفت زده شود
بیننده چنان به هیجان می آید که همه چیز را فراموش می کند چون آن بندباز ممکن است هر لحظه از ارتفاع 20متری سقوط کند. اینجا بیننده به اوج هیجان می رسد، اما تعقل او بسته است و به صفر می رسد. معتقدم باید بینابین عمل کرد. می خواستم در واقع عاطفه، تعقل، آگاهی و در عین حال وهم دوستی تماشاگر را هم زمان با هم داشته باشم. نمی خواستم پدال اکسپرسیون را بیش از این فشار دهم، چون معتقدم هرچند ممکن بود اثر آنی بیشتری ...
کشف های خودمانی!
نشوم؟ آیا هم سفرانم مرا ناراحت نمی کنند؟ اگر بلیت اتوبوس، قطار یا هواپیما را فراموش کنم چه می شود؟ اسم این سؤال ها، دلشوره است. شاید بشود گفت اولین و شاید بهترین هم سفر ما، همین دلشوره است. تازه، دلشوره به همین جا ختم نمی شود. یک بار اینترنتی هتلی را رزرو کردیم. در سایت هتل، تصاویر جذابی از اتاق ها و امکانات، دل ربایی می کرد. برای این که خیالم راحت شود، آن تصاویر را به هم ...
شاعران جوان برای شهید حججی سنگ تمام گذاشتند
اباد است تاکه خون حججی در رگ نسلم جاریست/ کار ما در این معرکه میدان داری است کاویانی در ادامه شعری دیگر برای شهید حججی خواند جان حججی بیا خیانت نکنیم/ مثل خود او شویم و غفلت نکنیم این جمله ساده اش مرا کشت که گفت/ اموخته ام که زود قضاوت نکنیم در ادامه مراسم شب شعر سر به راه گروه سرود جوانان به اجرای برنامه پرداخت. بعد از اتمام کار گروه ...
معلم بازی
.... بازی به این شکل است که من وارد کلاس می شوم از بچه های خیالی و آروین سؤالات مختلف می پرسم و بعد با جدیت از بچه ها می خواهم آروین را به خاطر مهربانی و مثلاً پاسخ های درستش تشویق کنند! چشمان آروین آن لحظه دیدنی و پر از حس خوب می شود و دقیقاً خودش را در بین یک گروه کودک همسن و سال خودش تصور می کند که برایش دست می زنند، یا مثلاً از بچه های خیالی و آروین می خواهم که برایم نقاشی کنند یا با ...
هنزا؛طبیعتی بکر با خانه های پلکانی/نبود زیرساخت های لازم برای منطقه گردشگری هنزا
خدابیامرز مادربزرگم افتادم، جلو رفتم و بعد سلام و حال و احوالپرسی ازش پرسیدم چند سال دارد و چند فرزند که در جوابم پاسخ داد: 80 سال دارد و 4 فرزند پسر. در ادامه گفت: مادر دعا کن خدا مرا راحت کند. گفتم : خدا نکند انشاالله خداوند شفای خیر عنایت فرماید، گفت: نه مادر خیلی مریضم شب و روز رنج زیادی می کشم نمی توانم راه بروم و از باکر کمک می گیرم ، پسرانم هر کدام ازدواج کردند و سرگرم زندگی خودشان هستند ...
روایتی جالب از پنج سال زندگی متاهلی شهید حججی
8 نجف اشرف شش شهید داده بود که در میان آنها، آقا محسن با شهید پویا ایزدی و شهید موسی جمشیدیان از قبل رفاقت نزدیک تری داشت. بعد از برگشت از سوریه، برخورد اولش با شما چطور بود؟ بعد از برگشت، همان لحظه اولی که من را دید، در آغوشم گرفت و با گریه گفت زهرا دعا کن باز هم قسمتم بشود. دوباره من بودم و بیقراری های محسن که البته این بار طور دیگری بود و او به کل عاشق شده بود. همه فکر و ذکرش ...
نشنیده شدن؛ درد بزرگ ناشنوایان
که شما انجام می دهید، فقط از شما بر می آید و بس و دیگران از انجامش ناتوانند. همچنین برای اعتماد به نفس بخشیدن بیشتر و امیدوارکردن شان به کار و زندگی، به ناشنوایان گروه هنری دستان گویا می گویم که شما بدون نیروی شنوایی، حس می گیرید و با هم هماهنگ اید و در یک هارمونی می نوازید و هم خوانی دارید و همه این ها برآمده از اراده قوی و کار و تمرین شبانه روزی شما است. ** پیشینه پرفروغ پوران ...
قرار نبود قهرمان پروری کنیم
همسری آلمانی به ایران برمی گردد و به غربی ترین نقطه کشور عزیمت می کند تا فکری برای زباله ها بکند و در نهایت با افتخار می گوید که در این سال ها موفق شدم تا مانع دفن زباله شوم و این یعنی ایثار و از خودگذشتگی. افضلی: این روزها وقتی فیلم را با مردم روی پرده می بینم متوجه می شوم که مخاطب فیلم را دوست دارد و این دوست داشتن برای من حس خیلی خوبی را ایجاد می کند و فکر می کنم علت این علاقه، ارادت و ...
پنج کتاب، پنج اسیر
نخواهند کرد. بعد از شکنجه با شوک الکتریکی مرا روی زمین گذاشتند و گفتند: راه برو! پایم کاملاً سیاه شده بود، اصلاً نمی توانستم بایستم چه برسد به راه رفتن. وقتی دیدند راه نمی روم شروع کردند با کابل روی پایم کوفتن. مرا به سمت زندان بردند وقتی درِ زندان را باز کردند سربازی که همراه من بود ناگهان فریاد کشید: موت، موت، موت، یعقوب موت. از این سرو صداها متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است. خلیل یعقوب در ...
گفتم شهید شو اما اسیر نشو/ به او می گفتیم در جبهه زیر دست و پا می مانی/ برای مظلومیت رهبر گریه می کرد
و کتاب شهدا بود، هر وقت به او نگاه می کردم ته دلم می لرزید، چون احساس می کردم او دیر یا زود شهید می شود. محمدامین شهادت را درک کرده بود. می گفت شهید شدن به همین راحتی نیست. اول باید آدم در دلش شهید شود بعد به مقامی برسد که خدا او را به عنوان شهید قبول کند. ممکن است مردم فکر کنند این بچه درس خوان بیست ودوساله نحیفِ استخوانی سوریه چه کار می توانست بکند؟ ما هم به او انتقاد می کردیم، می ...
مجموعه اشعار ویژه شهادت امام جواد "علیه السلام"
میسوزد لباس خاکی او ارث چادر خاکی است مدینه رفته دلش هرقدر که میسوزد زنی قنوت گرفته ست بین آتش و دود امان ز غربت انسیه در که میسوزد زمان رد شدن چهل نفر که افتاده؟ زمان رد شدن چهل نفر که میسوزد؟ __________________________________ بر روی خاک حجره ای مردی بی رمق، بی شکیب افتاده باز تاریخ ...
روایتی از زندگی مشترک محسن حججی
پرسیدم دوست دارید وارد سپاه بشوید و این شغل را انتخاب کنید؟ ابتدا گفتند باید فکر کنم اما بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، جواب شان نسبت به پیشنهاد من مثبت بود و گفتند که بله من مشتاقم و مسیرم را پیدا کردم. بعد هم رفتند دنبال کارهای استخدام و از سال 93 عضو رسمی این نهاد شدند. آن موقع هنوز در دوران عقد بودیم. پس به راحتی با پیشنهاد شما موافقت کردند؟ بله؛ فقط آقا محسن گفت از من خواسته اند ...
پدیده ی خندوانه، از مسافرکشی تا استندآپ کمدی!
. بعد از اجرا با خودم گفتم که صد در صد جزو 20 نفر هستم. اما دو روز بعد دوباره استرسم شروع شد و گفتم نه همه از من قوی تر بودند (باخنده). نکته بامزه اینجاست که بعد از اجرا برگشتم شیراز؛ اما شب ساعت 11 دوباره به من زنگ زدند و گفتند صدایت در ضبط مشکل پیدا کرده و دوباره باید برگردی و من فردا باز برای تکرار اجرا به تهران برگشتم. اصلاً از رامبد خوشم نمی آمَد! اگر پای صحبت ...
زیر سایه خورشید از شلمچه تا موصل
این مجروح، پرچم در بخش های دیگر بیمارستان هم گردانده می شود، اما باز در آخرین اتاق قصه ای عجیب رقم می خورد. جوان مجروح به محض دیدن پرچم بهت زده ذکر یا امام رضا(ع) را تکرار می کند و با شعف می گوید، امام رضا(ع) خواسته مرا اجابت کرده، چون روز گذشته در حال تماشای برنامه ای بودم که کاروان حامل پرچم رضوی در مرکز تخصصی کودکان سرطانی بود همان لحظه دلم هوای مشهد کرد و گفتم کاش می شد من هم می توانستم این پرچم ...
از اروپا تا قم در جستجوی بهشت/دیدار پدر و پسر بعد از 30 سال تازه شد+عکس
دیدار فرزند ش به قم بیاید به عنوان یک ایرانی دلم اجازه نمی داد در این مراسم نباشم دلم می خواست به اندازه خود و به پدر شهید بگویم که پسرت اینجا غریب نبوده و ما امروز به شما خوش آمد می گوییم. لحظه ها می گذرد می دانی اینجا پدران و مادران شهدا را تجلیل می کنند اما پدر شهید کورسل به خاطر پسر شهیدش جریمه هم شده و از کارش اخراج شده هنوز پدر نیامده غربتش را حس می کنی گویی از پسر شهیدش هم غریب تر ...
اقدام کثیف مرد تنوع طلب با 3 دختر که همسرش شده بودند
به مهدیه سپرده است. یاسر مرد خوش قیافه و جذابی بود و وقتی شنیدم بعد از اولین دیدار مرا از برادرم خواستگاری کرده، قند در دلم آب شد. حرف های یاسر را درک می کردم. من هم ازدواج ناموفقی را پشت سر گذاشته بودم و می توانستم به خوبی درک کنم که زندگی و ازدواج عاری از عشق می توانست تا چه حد دردآور و عذاب دهنده باشد. من و یاسر دو ماه بعد از آشنایی مان با هم ازدواج و زندگی مشترکمان را ...
روایت همسر شهید حججی از راز انگشتر یازهرا در دستان شهید
...، در یکی از کانال هایی که عضو بودم تصویر را دیدم، باز کردم و دیدم که تصویر آقامحسن است، دستانم می لرزید چون اسارتش من را شوکه کرد، حس کرده بودم که این سفر آخرش است، به او هم گفته بودم که "حس می کنم دیگر برنمی گردی"، بعد از آن تماس گرفتم که پدرم بیایند و گفتم که حالم خوب نیست و بعد از آن اسارت ایشان را به همه اطلاع دادیم. همسر شهید حججی درباره نشانه های شهادت او گفت: می دانستم دیگر ...
گفتگو تفصیلی با علی ضیا/ تاوان اشتباهم را با ممنوع الکار شدنم، دادم
در برنامه فرمول یک اتفاقات جذابی مثل گرفتن جشن تولد رقم می خورد، اما برای پرسپولیسی ها، این از پرسپولیسی بودن شماست و یا تیم استقلال همکاری نمی کند؟ مهمان های این جشن تولدها قرار است در ادامه چه کسانی باشند؟ ما یک جشن تولد پرسپولیسی برای آقای طارمی گرفتیم که به دلیل مصادف شدن با شهادت امام جعفر صادق (ع)، به صورت تولیدی و با تاخیر به روی آنتن رفت، ولی هفته بعد آن تولد آقای زرینچه بود ...
اینجا احمدآباد است؛ تبعیدگاه محمد مصدق
پست است و بعد استراحت است. اگر امروز رفتی و پیدایش نکردی، می روی در خیابان کاخ در آبدارخانه می مانی و می خوابی و صبح که پاسبان سر پست خود آمد قبض جریمه را از او می گیری. پول به من داد و گفت که برو این کار را بکن. این در حالی بود که او تبعید شده بود و مملکت دست کسی دیگر بود اما او هنوز مرد قانون بود. رفتیم و پاسبان از دور مرا دید و گفت که هان! کارت را کردی؟ گفتم: دکتر مصدق این طوری است. ...
این گونه قفس ها شکست؛ خاطراتی از دوران اسارت
رفتار ناجوانمردانه شان به تنگ آمده بودند. رمز سخن زیبای امام که فرمود: اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادی اند و احرار جهان آنان را زمزمه می کنند همین جاست. معنای سخن رهبری که از آزادگان به عنوان ذخائر انقلاب یاد کردند و فرمودند: دوران اسارت کوتاه شده قرن هایی است که انسان های با استعداد را به الماس های درخشان تبدیل کرد. آری این گونه بود که قفس شکست و پرستوهای مهاجر به آشیانه باز آمدند. ...
نوجوان کم سن وسال بسیجی که در اسارت حماسه آفرید
پرتاب کردند جلوی این فرمانده و او حسابی مرا زیر مشت و لگد گرفت و گفت: تو آدم نشدی! امشب کارت را تمام می کنم! قسم خوردم و عمل می کنم. مرا گرفتند و به حالت رکوع کمرم را خم کردند. این سرگرد هم گرزی داشت مخصوص درجه دارهای عراق. گرز را بلند کرد که بزند به کمر من، من یک لحظه در آن حس و حال های خودم، گفتم: یا امام زمان (عج) و توسل کردم. خدا شاهد است که وقتی گرز را به کمرم کوبید، انگار که بال ...
روایتی از معنا کردنِ همزمانِ جانبازی؛ آزادگی و شهادت
خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: او اکنون یک شخصیت کم نظیر و یک الگوی بی بدیل است؛ کسی که شهادت حدود 30 نفر از همرزمانش را شاهد بود؛ آنگاه از ناحیه پهلو و دست راست، به افتخار جانبازی نائل آمد؛ سپس اجر آزادگی و اسارت را چشید و در نهایت، جان و سر را – که بزرگترین سرمایه اش بود – با هم، تقدیم راه حق و حقیقت کرد؛ و البته همه این مصائب و امتحانات، در کمتر از چند ساعت یا چند روز برایش پیش آمد و او، از همه ...
به هوش ای دل که میقات است اینجا
...> صفا دادی چو بیرون و درون را بخوان "اِنّا الیه راجعون" را حدیث مرگ قبل از مرگ این است طریقِ وصلِ حق جویان، چنین است بگو یا ربّ؛ مرا ثابت قدم دار به پاکی در دو عالم محترم دار رهایم کن الهی از دو رویی بده بر فطرتم آئینه خویی صفایِ صُبحِ صادق بر دلم ده به قُربِ خویش در دل، منزلم ده صفا چون ...
روایت رفاقتی خونین، که پس از 11 سال بند آمد
کرده بودند. دست ازسرم برنداشتند. روز بعد دوباره مرا خواستند تا بروم و توضیح دهم. یک سوال را 10بار می پرسیدند. سیاوش سیزدهم بهمن ماه دستگیر شد. اولش اعتراف نمی کرد، اما وقتی زیر دست و پای ماموران ماند و بدنش کبود شد، سکوتش را شکست: پلیس آگاهی برایم آخر خط بود. همان شب اعتراف کردم و بازداشتم کردند. 16 سال و 11روزم بود که افتادم زندان. هنوز خانواده ام نمی دانستند قتل کار من است. دربازپرسی ...
مصاحبه خواندنی با یکی از آزادگان شهر صومعه سرا
ستون از معبری میگذشتیم و یکی از سربازان به عنوان اولین نفر در ستون راه را باز میکرد و برای اطمینان از پاک بودن راه هر چند قدم یک بار تیری با کلاشنیکف خود شلیک میکرد. من نفر چهارم این ستون بودم و با هم همینطور به جلو میرفتیم، شب بود و تاریک، حتی مهتاب هم نبود! بعد از چند قدم سربازی که جلوی ستون بود با ترس و صدایی بلند گفت وای! ، این را گفت و در یک لحظه انفجاری رخ داد ، همه به زمین نشستیم و ...
پس از خبر سقوط هواپیمایش تا 10 سال از او بی خبر بودم/ زنده شدن شهید لشگری تنها آرزویم است!
: هواپیمای همسرتان را زده اند. یک لحظه فکر کردم، حتماً حسین در خاک ایران فرو آمده و احتمالا زخمی شده باشد و اینها نمی خواهند به من بگویند. گفتم: حسین کجاست و در چه وضعیتی است؟ گفتند: هواپیمایشان را توی خاک عراق زده اند، البته مرزبانان ما با دوربین دیده اند که چتر نجاتش باز شده، اما اززنده بودنش خبری نداریم. سه روز بعد از آن، سی و یکم شهریور بود که جنگ تحمیلی عراق به ایران رسما ...