سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی خبر مرگش را شنیدم راحت شدم!
مادرش نجات پیدا کند. او شوهرش، اشرف، را در شب عروسی و زمانی که به اتاق خواب پا می گذارد می بیند. فقط در چند دقیقه اول با نبا مهربان است. نبا توضیح می دهد: "شوهرم اشک ریخت و گفت می دانم که من را نمی شناسی و برایت سخت است که با من باشی. اما وقتی به من دست زد و اکراه کردم، ناگهان خشن شد و به زور متوسل شد." این وضعیت در 10 روز نخست ازدواج، زمانی که اشرف خانه بود و از جنگ دور، ادامه یافت. ...
سپاس صدرنوری در آستانه برگزاری کنسرت چو بیایی
به گزارش پیک نکا ، شوق نواختن، درست از همان کودکی اش آغاز شد، جایی که انگار تصویری از تابلوی فردا را در ذهن ترسیم می کرد. با آوای خوش دوست در خانه، آهنگ موسیقی جانی دوباره در او می بخشید. دست هایش بر روی کلاویه ها، آهنگ زندگی را با ساز دل آرام آرام می نواخت تا جایی که در این سن کنونی، اولین کنسرت خودش را با نام “چو بیایی” برای مخاطبان اجرا می کند. سپاس صدرنوری در اسفندماه 1379 بدنیا ...
یک نگاه به ساختمان کمیته امداد انداختم، دستم آمد اوضاع چطور است؛ ساختمان را به دولت فروختیم/ حقوق خالصم ...
کنم هر کاری داشتید و سرتان شلوغ بود این کار را ترک نکنید. س: هفتگی می روید؟ فتاح: من هر هفته می روم. بعضا به من می گویند شما حتما قصد سیاسی دارید. من می گویم من در وزارت نیرو بودم و 4 دور ایران را زدم. در بنیاد تعاون دور پنجم را می رفتیم. مدیر ناآرامی هستم. ایراد از من است. احساس می کنم باید برویم و میز و صندلی را رها کنیم. س: سجده شکر در ماه عسل از پیش طراحی شده ...
روزی که مدیران کیهان ترور شدند
می خواهیم یک انتشارات مذهبی راه بیندازیم. بررسی کردیم اگر یک میلیون تومان سرمایه داشته باشیم، می توانیم کار را شروع کنیم. آن زمان انتشارات مذهبی وجود نداشت. جان مان به لب می رسید تا یک کتاب درست و حسابی چاپ می کردیم. 2 - 3 روز بعد، 10 تا چک 100 هزار تومانی از صندوق قرض الحسنه جاوید به آن ها تحویل دادم. همان صندوق قرض الحسنه که در بازار است؟ بله، سرای رحیمی؛ هنوز هم هست. لطف ...
سرگذشت غم انگیز زن اعدامی +عکس
نمی کرد عصبانی بودم. همان موقع ناگهان بالش را روی صورتش قرار دادم که چند دقیقه بعد دخترم بی حرکت ماند. این اتفاق آنقدر سریع افتاد که خواهرش نیز متوجه ماجرا نشد تا اینکه با صدای گریه ام از خواب پرید و با پیکر بی جان خواهر دوقلویش روبه رو شد. پس از اعتراف های این زن، پرونده در شعبه اول بازپرسی دادسرای جنایی کرج تحت رسیدگی قرار گرفت و متهم صحنه قتل دخترش را بازسازی کرد. تحقیقات قضایی حاکی ...
یک روز از زندگی دستفروش تحصیلکرده
به گزارش آی سبک ، لازم نیست که مسافر هر روزه و دائم مترو باشید اگر فقط یکبار هم از مترو برای سفرهای شهری خود استفاده کنید مردان، زنان و دختران جوانی را خواهید دید که کوله پشتی و ساک به دست در این تونل تنگ و تاریک دستفروشی می کنند و روزی خود و خانواده شان را از این راه بدست می آورند، فروشنده هایی که دیگر از برخورد و اولیماتوم مسئولان مترو ترسی ندارند و به تنها چیزی که فکر می کنند تامین مایحتاج ...
این جسم من نیست!
اینکه در خانوده ای مذهبی به دنیا آمده و بزرگ شده ، اظهار می کند: پدرم جانباز جنگ تحمیلی و مادرم قاری قرآن است و 14 سال قبل به دلیل نبود آگاهی کافی از ترنس در جامعه، همواره مردم تصور می کردند افراد ترنس و هم جنس گرا یکسان هستند! به همین دلیل نمی توانستم مشکل خود را آزادانه با خانواده ام در میان بگذارم . وی در ادامه ی سخنان خود می گوید: در سن 17یا 18سالگی وقتی دوستانم از علاقه و احساس ...
این خانم همان ایشیزاکی است!
سردرآوردید؟ 17 ساله بودم که گفتند سازمان صداوسیما تست می گیرد. آن موقع کنار دانشجویان صداوسیمایی برای تست رفتم. یک خرده اصطلاحات سینمایی خواندم، تست دادم و قبول شدم. قرار بود دوبلاژ را به صورت علمی و آکادمیک آموزش بدهند. استادهای بسیار خوبی دوسال به ما آموزش دادند. من و حسین یاری از همه کوچک تر بودیم. اما او رفت بازیگر شد و من در این کار ماندم. بعد از تستی که در آن قبول شدید و ...
خدا دستم را گرفت/ معلولیتم در زندگی مشترک مانعی برایم ایجاد نکرده است
... او در گفت و گو با آرمان زنان گفت: سال 1374 پدرم فوت کرد و مادرم سرپرستی من و خانه را به عهده گرفت. مادر هم در سال76 سکته مغزی کرد و کاملا زمین گیر شد. بعد از مادر دیگر هیچ سرپرستی نداشتم و من و مادرم در حدود سه سال خانه خواهر و برادرهایم به صورت نوبتی زندگی می کردیم. این نحوه زندگی برای من اصلا خوشایند نبود. من نیرویی را در خودم می دیدم که قابل قبول نبود که به صورت یک معلول نوبتی خانه خواهر ...
کاشف داروی ایدز در دفتر شیرازه؛ همه تست ها جواب داد و آماده تولید انبوه هستیم
کشور را داد؟ اساتید و آن مسئولینی که ازشان کمک خواستم تقریباً اکثراً گفتند برو و چه کسی گفت نرو که ماندید؟ فقط دکتر عسکری مسئول سابق بسیج سازندگی فارس بود که با اصرار می گفت نرو، لحظه آخری که من نامه زدم به رئیس دانشگاه، این را هم بگویم من هیچ وقت به رئیس دانشگاه برای مسائل مالی نامه نزدم با اینکه از نظر مالی خیلی تحت فشار بودم و حتی نماینده گروه بودم هیچ وقت نگفتم من دارم ...
از امام تا شهیدهمت: بزرگانی که سیگاری بودند و ترک کردند
وسایل مرحوم پدرم برمی داشتیم و می رفتیم می کشیدیم. روزی عیدی هایمان را برداشتیم و دو تایی با هم رفتیم و یکی یک پاکت سیگار 10 تایی که 10 شاهی قیمتش بود گرفتیم. یک شاهی هم دادیم و 2 تا کبریت خریدیم. نزدیک منزل مان خرابه ای بود به نام قهوه خانه. آن جا رفتیم و دوتایی روبروی هم نشستیم و هر کسی با کبریت خودش سیگارها را آتش زد و کشید. 10 سیگار من و 10 سیگار آقا مهدی کشید. تمام که شد، آمدیم بلند شویم ...
پس ندادن موتور امانتی انگیزه ای برای یک قتل
امین تعادلش را از دست داد و سرش به کمدی که داخل مغازه بود، برخورد کرد و روی زمین افتاد. ترسیده بودم و بلافاصله به یکی از دوستانم زنگ زدم. او با پرشیای مشکی آمد و با هم مقتول را سوار ماشین کردیم. وقتی به درِ خانه ام رسیدیم، مقتول را به طبقه پایین بردم و او را به برادرم علی سپردم. علی چند سالی بود که به خاطر بیماری روحی و روانی تحت درمان بود و دارو مصرف می کرد. برادرم آن شب به خاطر مصرف ...
از سینمای وسترن تا سینمای موج نو و خیابانی
ابر ، چند تا سکانس آنجا فیلم برداری کردم. معماری به آن زیبایی را به هم ریختند و یک چیز افتضاحی شده که درباره اش حرف نزنیم بهتر است! جاهد: در آنجا درس خواندی؟ کارخانی: بله، دو سال آخر دوره راهنمایی که بعد هم... . جاهد: خورد به انقلاب؟ کارخانی: بله، البته قبل از آن سه، چهار مدرسه معمولی در همان اطراف عوض کرده بودم. چون ما هفت پسر بودیم. پدرم مرتب خانه عوض ...
خاطرات محمد توسلی، چریکی که شهردار شد
تاریخی از جمله 30 تیر و امثال این رویدادها را در آنجا شاهد بودم. پدرم به لحاظ فکری روشن بود. با علامه محمد سنگلجی- که از روحانیون روشن در آن دوران بود و افراد خانواده شان یک جلساتی داشتند و آشنا بودند. مادر من نتوانست به خاطر محدودیت های مذهبی ای که در خانواده بود، تحصیلات داشته باشد اما خواندن و نوشتن، قرآن و دعا را بسیار مسلط بود. خیلی علاقه مند بود که همه ما تحصیل کنیم. آنچه علاوه بر بحث ...
این کتاب های دفاع مقدس را باید خواند
در اهواز روز های آغاز جنگ روایت می کند. خود نویسنده در این باره گفته است: وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریبا نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل می کنم. اما مردم چه آرام اند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم می خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که ...
واکاوی 5 سال سکوت عماد افروغ
، از پدرم خواستم که پولی به من بدهند. در زمان بچگی پیراهنی مد شده بود به نام یقه کیپ (همین یقه دیپلمات امروز؟) بله؛ به پدرم گفتم: لطفا پولی بدهید تا این پیراهن را تهیه کنم. ایشان امتناع ورزیدند و من هم خداحافظی کردم و رفتم. مادرم با حالتی ناراحت با پدرم صحبت کردند که این پسر تا به حال چیزی از شما نخواسته است، چرا دست رد به سینه اش زدید؟ پدرم رفت و همان لباس را برایم خرید و عذرخواهی هم ...
زندگی روزانه و خصوصی آیت الله به روایت دخترش/عکس
صبحانه را مهیا می ساخت و از من و مادرم می خواست سر سفره صبحانه بیاییم. فاطمه خانم می گفت که در طول این سال ها که بچه های آیت الله ازدواج کرده و به خانه و زندگی خودشان مشغول بودند، همیشه سعی می کرده اند خودشان به سفره صبحانه خانه پدری برسانند: سر سفره صبحانه، همیشه حرف ها و اخبار سیاسی رد و بدل می شد. صبحی نبود که لااقل یکی از ما، من یا خواهرم فائزه با برادرانم محسن، یاسر و مهدی، تا زمانی ...
آخرین کلمه ای که گفت یا اباالفضل بود
بیرون رفت حتی یک بار هم پشت سرش را نگاه نکرد. گام هایش را آن چنان محکم برمی داشت که معلوم بود به اندازه سرسوزنی در تصمیمی که گرفته است شک ندارد. روزهای بعد از شهادت حسین برخی از دوست و آشناها به خانه ما آمده بودند. بعضی از آن ها می گفتند حسین را به زور به سوریه فرستاده اند واو با خواست قلبی خودش نرفته است. من که از ماجرا کامل اطلاع داشتم، در جوابشان گفتم: من این حرف شمارا قبول ندارم چون حسین ...
گپ و گفتی با زهرا قرائتی/ زهرا و فاطمه! فقط نماز نماز نماز
، متأسفانه این طور فکر نمی کنند و می گویند هر وقت دخترم دوست داشته باشد خودش نمازش را می خواند. این معلم قرآن در پایان اظهار کرد: بچه ها با توجه به سن شان، هیجان های زیادی دارند و به این موضوع مهم توجهی ندارند. ولی ما باید نماز خواندن آنها را زیر نظر داشته باشیم، همان طور که موقع مریضی آنها مواظب هستیم تا داروهای شان مرتب خورده شود و این را می دانیم که با مصرف درست دارو سلامتی کامل جسم را به دست می آورند باید مواظب باشیم که حتما نمازشان را بخوانند چون برای سلامت روح آنها بسیار مفید است و باعث جلوگیری از هر انحرافی می شود. الهام مهران راد ...
سیره سیاسی امام باقر(ع)
تبعیت کنند و این حکم درباره آن ها هم جاری است.) (اصول کافی جلد 2 ص 250) زراره گوید: خدمت امام باقر(ع) بودم که مردی از اهل کوفه از آنحضرت راجع به قول امیرالمؤمنین(ع): (هرچه خواهید از من بپرسید، هرچه از من بپرسید؛ به شما خبر دهم) سؤال کرد، حضرت فرمود: هیچ کس علمی ندارد جز آنچه از امیرالمؤمنین(ع) استفاده شده، مردم هر کجا خواهند بروند، بهخدا علم درست جز اینجا نیست و با دست اشاره به خانه خود کرد ...
بدقوارگی شهر از بدقوارگی اقتصاد و سیاست است
تراکم بفروشید؛ اصل ایده همان حرفی بود که من درباره خیابان نواب زدم. اگر یک مجموعه ای را در یک شهر در نظر بگیرید شما دو جور می توانید در آن ساخت وساز کنید: اول اینکه بیایید به همه بگویید یکی دوطبقه بسازید و بعد هیچ کوچه ای برای عبور نیست؛ راه دوم این است که بگویید کوچه را بازکنید و کسی را که خانه اش این وسط است بردارید و بگذارید روی خانه بغلی. مکانیسم اجرایی چنین کاری این است که در طرح های شهری که یکی ...
یک معامله خوب، از جنس خشونت پنهان / ما به این سوی آب ها پرت شده ایم
دیگر جان خود را در راه این سفر پر فراز و نشیب از دست داده اند. گفته می شود تعداد قابل توجهی از مهاجران از آسیا و آفریقا و از کشورهایی بوده اند که در این سال ها درگیر جنگ اند و امنیت در آنجا به سان گوهری است نایاب. در این میان، افغانستانی ها دومین گروه مهاجر را تشکیل می دهند. غفار یعقوبی، روزنامه نگار و نویسنده افغانستانی، از جمله مهاجرانی است که در ماه های پایانی سال گذشته تصمیم به مهاجرت ...
گفت وگو با مؤذن مسجد حضرت زینب(س) مصر+ خاطره ای از استاد غلوش
.... من در خانه ای قرآنی تربیت شدم. پدرم شیخ ابراهیم از قراء و مبتهلان مشهور مصری بود و پدربزرگم شیخ فتح الله در سال 1918 میلادی مؤذن مسجد حضرت زینب(س) بود. من از کودکی به این مسجد رفت و آمد می کردم و در آنجا رشد و نمو پیدا کردم. پدر من حافظ قرآن بود و به قاریان و مبتهلات آموزش می داد. من و برادرانم نیز تواشیح و ابتهالات دینی بزرگان را حفظ می کردیم. من حفظ قرآن را در سن 10 سالگی آغاز ...
کسب رتبه برتر آزمون دکتری تخصصی 96 توسط جوان مسجدی صومعه سرا
، ارتباط مستقیم با میزان تلاش و همت شخص داوطلب دارد. میزان مطالعه شما جهت آمادگی برای آزمون دکتری روزانه چند ساعت بود؟ در آغاز به طور میانگین روزی 4 تا 5 ساعت درس می خواندم ولی به مرور در ماه های بعد به روزی 8 تا 10 ساعت رسیدم. البته اشاره کنم بنده در مطالعاتم از روش خاصی استفاده می کنم. به طوری که مابین دروس تحلیلی و توصیفی تفکیک قائل می شوم و هر کدام را بر اساس روش خودش می ...
کار ما دادن پول نیست ارائه خدمت است
کنم هر کاری داشتید و سرتان شلوغ بود این کار را ترک نکنید. وی ادامه داد: من هر هفته می روم. بعضا به من می گویند شما حتما قصد سیاسی دارید. من می گویم من در وزارت نیرو بودم و 4 دور ایران را زدم. در بنیاد تعاون دور پنجم را می رفتیم. مدیر ناآرامی هستم. ایراد از من است. احساس می کنم باید برویم و میز و صندلی را رها کنیم. رییس کمیته امداد امام خمینی در ادامه در پاسخ به این سوال که ...
... ناگه غروب ستاره
: سال های حوالی 1350 آیت الله خامنه ای در تهران به دیدنم آمد و ساعاتی را با هم به شعرخوانی صحبت گذراندیم...از حال مهدی اخوان ثالث جویا شدند و بعد گفتند همین الآن برویم احوالی از او بپرسیم. به در خانه اخوان که رسیدیم، آیت ا... خامنه ای کمی آن طرف تر ایستادند و من زنگ را زدم. آمد و در را باز کرد. با هم دست دادیم و سلام علیکی کردیم و بعد مرا به داخل دعوت کرد که آرام به او گفتم: با سیدعلی آقای خامنه ای ...
قصد کنایه زدن به رییسی را نداشتم/ کاندیدا شدن قالیباف درست نبود
سرتان شلوغ بود این کار را ترک نکنید. من هر هفته می روم. بعضا به من می گویند شما حتما قصد سیاسی دارید. من می گویم من در وزارت نیرو بودم و 4 دور ایران را زدم. در بنیاد تعاون دور پنجم را می رفتیم. مدیر ناآرامی هستم. ایراد از من است. احساس می کنم باید برویم و میز و صندلی را رها کنیم. - سجده شکر در ماه عسل از پیش طراحی شده و کار آقای علیخانی بود؟ - کار خودم بود. آقای علیخانی هم یکه خورد و گفت که من تعجب ...
ابعاد تکان دهنده از پرونده سارق مسلح بانک های شیراز واصفهان
تحویل بده. واقعا قصد کشتن او و هیچ انسان دیگری را نداشتم. به خاطر کلاه کاسکتی که روی سرم بود دید خیلی کمی داشتم. خیلی مضطرب بودم. در همان لحظه بود که پلیس جوان با پا ضربهای به اسلحهام زد. اسلحهام همیشه روی تکتیر بود اما آن روز نمیدانم چرا ضامن روی رگبار رفته بود. چون دستم روی ماشه بود با ضربه پای مأمورجوان اسلحه شلیک و گلولهها به او برخورد کرد. بعد از سرقت به خانه خواهرم که در اصفهان بود رفتم ...
همیشه دعای مردم پشت و پناهم بود/قول مسئولین مردونه نیست
دعوت شدید؟ انتخابی آزاد کشور همه سال برگزار میشه که اول شدم و راه پیدا کردم به تیم ملی و از اون به بعد عضو تیم ملی شدم یعنی از 13 سالگی چه شد که به اردوی تیم ملی بزرگسالان دعوت شدید؟ اینکه چون مسابقات نوجوانان رفته بودم و رویداد های مهم و مدال های رنگارنگ دیگه توی بزرگسالان حضور پیدا کردیم و اساتید خواستن روی من سرمایه گذاری کنن تا تجربیات لازم را کسب کنم چون خیلی فرق داره ...
مجید درخشانی: کاش بگویند موسیقی نیازی به مجوز ندارد
موسیقی نزدیک تر کرد. چون دانشکده نقاشی، موسیقی، معماری و تئاتر همه در یک ساختمان بودند. آنجا بالاخره آقای لطفی را ملاقات کردم و برادر دیگرم واسطه شد و بعد از شش ماه کلاس رفتن، اولین قرار ملاقات را با استاد لطفی گذاشتم. بعد از دیدن ایشان، به معنای واقعی جذب هیبت و بزرگی استاد شدم. در حضورشان تار زدم. پرسید چند وقت است کار کردی؟ گفتم پنج، شش ماه . گفت: زحمت بسیاری کشیدی ولی نحوه دست گرفتن تار ...