سایر منابع:
سایر خبرها
مشایی و بقایی، احمدی نژاد را منحرف کردند؛
.... در جلسه ترحیمت هم شرکت نمی کنم. اگر من مُردم تو می توانی بیایی ولی دوست دارم نیایی. من را تشییع نکن. البته الان دارد نرم می شود. * پس الحمدلله این نصایح و هشدارهای شما اثر کرده ... امیدوارم بلکه نرم بشود. گفتم اگر هفت میلیارد جمعیت کره زمین پشتیبان تو باشند با خدا چه کار می کنی؟ خدایی که قلب سحره فرعون را برمی گرداند می شود تبعه موسی. خدایی که به مادر بچه می گوید بچه را ...
گلی که شادی کاذب می دهد
سری تکان می دهد: شاید بد باشه بگم؛ اما زیاد شدن مصرف این ماده در میان هنری ها به نوعی سبک زندگی تبدیل شده. دیگه دانشجوی تنبل و زرنگ هم نمی شناسه. همه جور آدمی ازش استفاده می کنند. یکی از دوستانم تو حیاط دانشکده ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران علف می زنه. چند بار از عوارض همان بلاهایی که سر خودم آورده بود برایش گفتم. حتی برایش گفتم مصرف علف باعث می شه هر ساعت 5 تا 10 سلول خاکستری مغز سوخته بشه، چون این ...
معلم خوب یا معلم ......؟
....از اونا خواستم به کارهای او از دیدگاه نقادانه نگاه کنند . عجب!! باز هم کیف می کردند اصلا همه با هم یکصدا می شدند و هر کدام هیجان خود رو ابراز می کردند. گفتم: خب آروم تر . یکی تعریف کنه. یکی از آن ها گفت خانم قاسمی ، معلم ما به تقلب خیلی حساس بود. یه بار دید دوستم داره تقلب می کنه اومد گفت داری چه می کنی؟ ورقه ی تقلب رو ازش گرفت مچاله کرد انداخت زمین . از زمین بلند میشد و لگد میزد ...
خاطراتی از مراودات مقام معظم رهبری و استاد شهریار / ماجرای دلتنگی استاد برای رهبر انقلاب چه بود ؟
زیبایی ها و مجمعه ی گل ها. این عشق استاد حکیم به اقامه ی نماز جمعه توسط آقا در شِعری نیز بازتاب یافت. رهبر انقلاب: من خبر داشتم در همان اوقاتی که شهریار برای انقلاب می سرود، یک عده از روشنفکران وابسته به رژیم گذشته که با او سابقه ی دوستی داشتند، مرتب فشار می آوردند، نامه برایش می نوشتند و شعر در هجوش می گفتند. حتی اطلاع داشتم که رفته بودند و او را ملامت کرده بودند که تو چرا برای انقلاب ...
ماجرای مصادره گروه صنعتی بهشهر
. تجارت خانه ای که با تلاش محمود و اکبر لاجوردیان برادرزاده هایش در دهه چهل به راه اندازی یکی از بزرگترین هولدینگ های صنعتی و تجاری ایران با عنوان شرکت توسعه سهامی بهشهر و شرکت های دیگر منجر شد. این خاندان در آستانه انقلاب اسلامی به یکی از خانواده های تاثیرگذار در عرصه صنعت و کالاهای ایرانی تبدیل شده بود. اما انقلاب این روند رو به رشد را کند و متوقف کرد. آن طور که اکبر لاجوردیان در ...
راز طول عمر آیت الله جنتی از زبان پسرش
امام موسی صدر گفتند که من وقتی با شاه ملاقات داشتم، مسئله مجاهدین خلق را هم مطرح کردم و آرام آرام صحبت می کردم و هر جمله ای که می گفتم به چهره شاه نگاه می کردم تا ببینم چه تأثیری بر شاه می گذارد . غرض اینکه مرحوم بهشتی هم از امام موسی صدر خواسته بود آزادی مجاهدین خلق را با شاه مطرح کند، منتها در آن زمان انقلابیون به هرکسی که به شاه نزدیک می شد، معترض بودند. امام موسی واقعا یک شخصیت فوق العاده بود ...
میانمار؛ کشتارگاه انسانیت!
وحشیگری پیروان آیین و مذهبش باز هم می گفت که پایه و اساس دین من صلح و دوستی است؟ بار الهی! انسانیت و مهربانی رو به اتمام است، دنیا به کدام سمت و سو می رود که گوشه ای از مهربانی تو در وجود بندگانت دیگر دیده نمی شود؟ عجب صبری خدا دارد! مریم فولادی| چقدر ترسناکیم ما انسان ها! کدام حیوانی برای شبیه نبودن به آن دیگری تنش را می درد؟ اگر قتل عام کودکان میانمار نسل کشی ...
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی/ شرح شورانگیز شهریار در وصف قنوت آیت الله خامنه ای/تجربه موفق و ...
تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی شهریار تنها یک شاعر غزلسرا یا قصیده سرا نبود، او زبان گویای مردم آذربایجان و آئینه احساسات پاک و بی غش آذربایجان است، آوازه بلند شهریار و شعرش و مهم تر از همه سبک نوین شعری شهریار حتی اکنون بعد از گذشت بیش از دو دهه از درگذشت او مرزهای جغرافیایی را در نوردیده و حصار زبان ها و لهجه ها را هم شکسته است. ...
راز طول عمر آیت الله جنتی از زبان پسرش
من می آمد. از آنجا با او آشنا شدم. سال 55 که تصمیم گرفتم ازدواج کنم با افراد مختلفی مشورت کردم؛ ازجمله خواهر همسرم. خواهرشان را به شما پیشنهاد دادند؟! خیر. ابتدا شخص دیگری را پیشنهاد کردند. مجبور بودم واقعیت را به او بگویم که من تحت تعقیب هستم و نمی توانم به ایران برگردم و اگر با من ازدواج کند ممکن است تا آخر عمر نتواند به ایران بازگردد. به او گفتم به خانواده ات هم نباید ...
کودکی های بازیگوشانه ی ما
. ولی خیلی جذاب بود. خواهرم را نشاندم جلوی اختراع و گفتم: تو را توی جعبه می بینم. باورش نشد. گفتم یک حرکتی بکن. سرش را خاراند. گفتم سرت را خاراندی. دستش را به کمرش زد. گفتم دستت را به کمرت زدی. چشم هایش از تعجب گرد شد. دروغ چرا، این را توی دوربین ندیدم. گفتم که دوربینم جزییات را نشان نمی داد. اختراعم را بردم توی کوچه. بچه ها دورم جمع شدند. نمی دانستند این کارتن که رویش نوشته شده ...
ملوک زندانی شرف است از شرف او حمایت کنید
اولین بار به خانه رفتم، عروسم فیلم شب عروسی شان را گذاشت، آن قدر گریه کردم و غصه خوردم که حالم بد شد.میان حرف های پرغصه اش خنده کوتاهی روی لبانش می نشیند و می گوید: پسر بزرگم الان پسری 2.5 ساله دارد که خیلی دوستش دارم. خدا را شکر می کنم که در نبودنم فرزندانم از راه راست منحرف نشدند و با ادب و مردم دار تربیت شدند و به هیچ خلافی آلوده نشدند. وقتی بعد از شش سال آزاد شدم، برای اولین بار که به حرم رفتم از ...
آیا زن بلافاصله بعد از عقد ازدواج مالک مهریه است و حق دخل و تصرف در آن را دارد؟
ایران آنلاین /حس عجیبی بود باید به او نزدیک می شدم. دختر خیلی زیبایی نبود، لحن حرف زدن و ادبیات زیبایش بود که مرا به خودش جذب کرد. با یک نگاه عاشقش شده بودم. راستش از آن پس هرگاه او را می دیدم قلبم تندتر می تپید، دست و پایم را گم می کردم و تا چند روز همه فکرم درگیر ش بود.یک سال همه این ماجرا هی تکرار می شد و من ترسوتر از آن بودم که حرف دلم را به او بزنم. چند بار هم می خواستم جلو بروم و همه چیز را ...
در انتظار روز فریادم
وجود داشت. این شعر را آنجا گفتم، گفت: این شعر برای چه کسی است؟ گفتم: برای خود من است، تو برای من یک شعر فرستادی من هم در جواب یک شعر فرستادم، یک شعر گفتم. گفت: شعر که برای من نبود. گفتم: به من یک جسارتی داد، یک اتفاقی افتاد. از آنجا شروع کردم، پراکنده شعر گفتم. منظورتان شعر جدی است؟ نه جدی، گاهی وقت ها می گفتیم برای بچه ها می خواندیم. گاهی وقت ها دبیری باور می کرد یا نمی کرد، برای من ...
شاملو و نفرت سیاسی از شعر عاشقانه
دیگری بودند. مثلا در شعر ظلمات مطلق نابینایی (1370)، واقعه مهم زندگی اش، صرفا دریافتنِ وجود کسی در کنار خودش است: ظلماتِ مطلقِ نابینایی/ احساسِ مرگ زای تنهایی./ چه ساعتی است؟ (از ذهن ات می گذرد)/ چه روزی/ چه ماهی/ از چه سالِ کدام قرنِ کدام تاریخِ کدام سیاره؟ / تک سرفه ئی ناگاه/ تنگ از کنار تو./ آه، احساسِ رهایی بخش هم چراغی! مقایسه این شعر با شعری که زندگی است ، به خوبی نشان می دهد ...
من اون خستگی تو راهو میخوام
نشسته بود و عکس یادگاری گرفته بود؛ یا قطعه شهدای گمنام که محسن با حسرت نگاه شان می کرد و شاید آرزو داشت سرنوشتی شبیه به بچه های حضرت زهرا داشته باشد که شنیده بود حضرت زهرا مادر گمنام هاست . محرم پارسال که به اصفهان آمد و کنار مزار شهید احمد کاظمی شاید بازهم از خدا طلب شهادت کرد، فکرش را می کرد محرم سال بعد ، کنار احمد کاظمی و خرازی و ردانی و همت و جواد محمدی و بیضایی و حسین قمی و ... حجت خدا شده ...
چهارمین ناطق دنیا از نظر رادیو لندن
زدیم رو به پدر کردم و پرسیدم که "پاکت شما چقدر است؟". ابوی پاسخ دادند، "برای چه می پرسی؟". گفتم که "امسال مجالس خیلی تشریفاتی شده، حتما پاکت ها هم تغییر محسوسی کرده است". هنوز جمله ام تمام نشده بود که پدر کنار دیوار ایستاد و پرسید "مگر پاکتت را می شماری؟". گفتم "نباید بشمارم؟!". اشک در چشمانشان حلقه زد و گفت "با امسال، 49 سال است که منبر می روم. تا به الان پاکتی را به قصد شمارش باز نکرده ...
متن کامل شعر زندگی سهراب و فاجعه جعلی بودن آن
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که ...
AMD در زمینه طراحی پردازنده های Threadripper دروغ گفته است!
میتونه دما تولید کنه هم خیلی پرمصرف میشه علاوه بر اون واتر کولرم نیاز داهر دوما هزار بار گفتم تو گیم سلطان اینتله و لاغیر تو تو تک هسته ای قویتره مثلا amd میشه تو تک هسته 4000 مثلا میگم ها این میشه 7000-6000 و اکثرا همه بازی ها رو نک هسته هستند الان هم خبر 8 هسته های عالی و بی نظیر اینتل به گوشیم رسید ما شاهد روز به روز پیشرفته تر شدن اینتل و انویدیا هستیم ولی amd تا حالا هر چی زده یه مشکل داشته هر ...
یک اعلامیه برای دیوار: نونِ نوشتن
محمد مالی چند سال پیش، کتابی از "محمود دولت آبادیِ بزرگ" می خواندم به نام "نون نوشتن"، البته فکر می کنم وقتی غولِ سترگی مثل محمود دولت آبادی که شَرَفِ ادبیات این سرزمین است چنین نامی بر چنان کتابی می نهد که مجموعه وقایع نگاری های شخصی اوست، خُب معلوم است که حرف چیست، درد چیست، شاید دیگر من هم نباید بیش از همان خط اول این نوشته می نگاشتم و نیک بسنده روا می داشتم به همین سخن که... ...
چه بوی علفی می آید ...
باریکه ای بود. تا سال 91 که یکی از بچه ها اومد گفت عطا یک کیلو گل خریدیم 3 میلیون، نمی دونم چه غلطی باهاش بکنم؟ گفتم داداش نگران نباش. جاش امنه؟ گفت آره. گفتم هر روز علف رو پک کن بیار واسه من. نگران فروشش نباش. گفتم پک می زنیم 30 تومن ،15 من، 15 تو. بعد از فروش کار روی غلتک می افتد. شریک پایه و مشتری های دست به نقد: شریکم واقعاً تنبل بود. آنقدر اذیت می کرد و سر قرار با مشتری نمی رفت که ازش ...
شهادت ، پر پرواز می خواهد
بروم چتربازی، 50 نفر هستیم و من می دانم که چتر هیچ کدام از ما باز نمی شود، من می گفتم تو از کجا می دانی؟ می گفت می دانم دیگر، سه الی چهار روز از این موضوع گذشت. بعد از چند روز دیگر آمد و گفت: من شهید شدم گردن شما. گفتم برای چه شهید شوی؟ با خنده می گفت و من می گفتم برو بابا. اینقدر گفته بود که من توجیه شده بودم. او در پادگان از همه نیروها سرتر بود. محمد در تیپ آل محمد(ص) بود و در بحران و فتنه ...
سفر به رم جدید (سفرنامه استانبول) پسندیدم 1 نوشتن نظر
.... خب الان بعد از مدت ها؛ هنوز حسرت میخورم که کاش خریده بودم و متاسفانه توی مسافرت های بعدی مشابه اونو هیچ جا پیدا نکردم. اینو گفتم که اگه شما از چیزی خوشتون اومد، ساده ازش نگذرید. بازدید از منطقه سلطان احمد برای ما به پایان رسیده بود. هرچند که هنوز جاهایی مثل آب انبار باسیلیکا را ندیده بودیم. ولی جزو اولویت های ما نبودند و مجبور بودیم با زیبایی های میدان سلطان احمد خداحافظی ...
کمیته غرضی" چگونه من و برادرم را دستگیر کرد؟
من می رفتم افغانستان آن وقت تو را اعدام می کردند" افسر آمد و در گوش آقا گفت "شما همین الان هم آزاد هستید. من حاضرم به خاطر شما اعدام بشوم!" جاذبه آقا باعث می شد آن ها اینجور رفتار کنند. من از طرف آقا به حکم تبعید ایشان اعتراض کردم و وکالت را به آقای مسعودی که با آقای داریوش فروهر و متین دفتری، دفتر وکالت داشتند دادم تا در دادگاه اعتراض به حکم را پیگیری کند. در پشت صحنه هم آقای صدر حاج ...
باز هم شلوار مهدی طارمی سوژه شد + عکس
قهرمانان آسیا 2015 و خوشحالی خاص اش پس از گل، به یک قهرمان در بین تماشاگران پرسپولس بدل شد. شادی بعد گل مهدی طارمی در مقابل النصر طارمی درباره این گل و شادی پس از آن می گوید: توپ را برداشتم گفتم مادر دعایم کن شرمنده نشوم. حتی یکی از بچه ها که یادم نیست کدام بود به من گفت دیوونه بازی درنیاری چیپ بزنی. گفتم اتفاقاً می خواهم چیپ بزنم. نقشه چیپ را از چند روز قبل کشیده ...
دلتنگی های شیخ گردان
افتم که ما را جا گذاشتند و رفتند. دلم به درس خواندن نمی رود. امروز رفته بودم شورای مدیریت حوزه تا واحد درسی بگیرم. به من گفتند: از بچه ها خیلی عقبی، همیشه که نمی شود بروی جبهه. چند وقتی بمان و درست را بخوان تا به جایی برسی. گفتم: زمان جنگ است، الان تکلیف ما جبهه رفتن است. سعی می کنم وقتی برگشتم به حوزه جبران کنم. شهید از زبان پدرش: حسن فردی امین و مورد اعتماد دیگران بود. شخصی ...
دفعه آخر گفتم مطمئنم این بار شهید می شوی
شهید حاج احمد کاظمی است. حتی شهادت همسرش را هم از توسل به حاجی گرفته و البته وعده ای که قرآن در آیه 68 سوره طه به محسن داده بود: گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت. می گوید: این آیه، تفأل محسن به قرآن شب قبل از خواستگاری مان است. من معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم ولی الان خوب فهمیده ام برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود. آنچه در ادامه می خوانید، گفتگوی ...
این بیست ماه یک بار از خدا نخواستم برگردد
.... آخر قبل از اعزام موردی پیش آمده بود که کمی دلخور بودم و حاج محمود در آن مورد مقصر نبود. چمدانش را برداشت و رفت اما در فرودگاه طاقت نیاوردم و با او تماس گرفتم. گفتم دلم نمی خواهد این طور بروی. من گریه و حاجی گریه...برگشته بود دلم را به دست بیاورد. قرار بود برای عید دوباره برود سوریه. خیلی نگران بودم. گفتم ارتباطت با جوان ها خوب است بمان و برای تربیت آنها تلاش کن. سال 94 بود. دو سال آخر حال و ...
کجای این آسمانی؟
فرزانه فرجی فرمانده کجایی؟حاج محمود،مرد همیشه خندان کجایی؟شهید مجاهد کجایی؟مرد خدایی کجایی؟بابایی کجایی؟ کجای این آسمانی شهید حاج محمود شفیعی...؟! تمام شد. تمام شد و بعد از بیست ماه نبودن،آمدی. بچه های هیئت امین الزهرا(س) نمی دانند جای خالی ات را چطور می توانند پر کنند. انگار شدنی نیست، دلتنگ خنده هایت که می شوند بغض گریبانشان را می گیرد و در گذر از خنده هایت ناگهان همدیگر را در آغوش ...
طرح / مدافع حرم شهید محسن حججی
که به سوریه اعزام شدم دریچه های بزرگی به رویم باز شد اما نمی دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید. بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س ...
نگران هنر ایرانم
ترم می دهم و دیگر پول این را ندارم بروم این کاشی ها را بخرم و بنشینم و درست کنم، حالا چه کار کنم؟ گفتم برو به استاد دست شکسته ات بگو برو مساجد و کاشی کاری های اصفهان را که بهترین نوع را هم دارد ببین و آن ها را به بچه یاد بده، خوب هم مطالعه کن تا معنی تلفیق شکل و فرم و رنگ را بفهمی! و اسمش را هم هنر مدرن می گذارند... فرشچیان: بله، متاسفانه! به نظرم باید مدرنیسم را مطالعه کنند و آن ...