سایر منابع:
سایر خبرها
هنرمندی که روی صحنه تعزیه عشق بازی می کند
، فرزند کوچکم علی اصغر شده بود و خواهش کردم که نقش حرمله را خودم بازی کنم، فرزندم در نوزادی در آغوش هیچ کسی جز مادرش آرام و قرار نداشت و در روز اجرای تعزیه وقتی به آغوش بازیگر نقش امام داده شد شدیداً گریه کرد اما بعد از مدتی صدایش قطع شد که من خیلی نگران بودم که نکند از حال رفته است اما وقتی تیر به گلوی او پرتاب کردم متوجه شدم که در آغوش امام خوان خوابیده است و امام در این حال به بخشی از نسخه رسیده بود ...
دامپزشکی در ایران شناخته شده نیست/ به حیوانات علاقه دارم
رشته تحصیل می کنید؟ یا برعکس شاید هم علاقه مند شدید؟! اصلا. بلکه هر روز بیشتر از قبل عاشق رشته تحصیلی ام شدم. دنیای حیوانات دنیای خوب و شیرین و دامپزشکی رشته متنوعی است، با حیوانات مختلف سر و کار داریم. برخلاف رشته پزشکی که فقط بر روی انسان ها کار می کنند و یک پزشک نمی تواند کار آزمایشگاهی انجام دهد در رشته دامپزشکی به غیر از خود دامپزشکی فیلدهای متفاوت دیگری از جمله مواد غذایی، داروخانه ...
مجموعه شعر درباره خواهر
شعر درباره خواهر از احساسات پاک در پیوند خانوادگی و محبتی بی بدیل برآمده است که از شدت دوست داشتن گاهی به عشق نزدیک می شود. شاعرانی که این احساس عشق به خواهر را تجربه کرده اند، برای خواهرشان و درباره دوست داشتن خواهر شعرهایی زیبا سروده اند. گلچین زیباترین اشعار در مورد خواهر را در مطلب پیش رو بخوانید. شعر درباره خواهر در قالب غزل و مثنوی از مَلَک ها و پریان سَرتری ...
کی روش به داد قلعه نویی رسید!
.... * تسنیم: با توجه به زیر کشت رفتن زمین چمن ورزشگاه فولادشهر، قرار است بازی های خانگی ذوب آهن کجا برگزار شود؟ روز گذشته جلسه خوبی با آقایان شهنازی، فاضل، ناصر، دشتیانه و طیب نیا اعضای هیئت مدیره باشگاه داشتم. متوجه شدم علاوه بر مدیریت سعید آذری، واقعا هیئت مدیره خوب پشت تیم است. با وجود اینکه اولین جلسه کلی ما بود اما متوجه دیدگاه خوب عزیزان شدم. وقتی متوجه نگاه آنها به ورزش ...
معمای گمشدن دو نانوا +عکس
موضوع مواد اطلاع داشت تو بودی؛ تو مرا به پلیس معرفی کرده ای و به آنها گفته ای که داخل ماشینم مواد نگهداری می کنم . درحالی که ترسیده بودم حسین ناراحت شود به همین دلیل منکر موضوع شدم و به بهانه رفتن به حمام، از سر سفره ناهار بلند شدم. از حمام بیرون آمدم و مشغول خشک کردن سرم بودم که ناگهان حسین از پشت سر یک کابل به دور گردنم انداخت. ابتدا فکر می کردم در حال شوخی است اما زمانی که کابل را محکم ...
ناگفته هایی از زندگی سهراب سپهری به روایت نزدیکانش
مادرم با بچه های شان آمده بودند عید دیدنی و نقاشی بچه های شان را به سهراب نشان می دادند و من با دیدن نقاشی آنها فکر می کردم نقاشی من از مال آنها خیلی بهتر است و انتظار داشتم سهراب مرا صدا کند و نقاشی مرا به آنها نشان دهد ولی او این کار را نکرد و این سوال بزرگ در ذهنم بود که چرا؟ تا اینکه سال ها بعد متوجه شدم او با حجب و حیایی که داشت، نخواست نقاشی مرا با آنها مقایسه کند تا مبادا بچه های آنها دچار حس بدی شوند. و اینها تنها بخش کوچکی از دنیای مردی است که به گفته خواهرزاده اش مهدی قراچه داغی، در تمام زندگی اش احساس تنهایی می کرد و بیشترین واژه ای که در هشت کتاب وجود دارد، تنهایی است! ...
هدیه تولد همسر راز جنایت خاموش را فاش کرد
متوجه شدم یک تلفن همراه زیر صندلی جاسازی شده است. آن را برداشتم و چون سیم کارت نداشت، داخل ماشینم گذاشتم. با خودم گفتم شاید صاحبش را در مسیر پیدا کنم. اما خبری از مسافر نشد و من هم چند ماه قبل که به خانه رفتم، گوشی را به عنوان کادوی تولد به همسرم دادم. اما در جنایت هیچ نقشی ندارم و بی گناهم. پدر مقتول نیز به خبرنگار جنایی ایران گفت: زمانی که این اتفاق برای پسرم سعید افتاد، من و همسرم در ...
خانواده ای با 5 رزمنده مدافع حرم
شهید رسیدیم. مادر شهید با همه مهربانی و صمیمیتی که دارد به استقبالمان می آید و خوشامدگویان مرا به داخل خانه می برد. لحظاتی بعد مادر و خواهرهای شهید بعد از سلام و احوالپرسی یک به یک کنارم می نشینند. در این خانواده علاوه بر شهید مصطفی موسوی چهار برادر دیگر نیز مدافع حرم هستند. آنچه در پی می آید روایتی است از لحظات همنشینی در کنار خانواده شهید سید مصطفی موسوی. رسالت زینبی تصوری که از ...
پست جنجالی بیرانوند بعد از تمرین تیم ملی + عکس
. به من گفت یک تیم دارم، صد و پنجاه هزار تومان پول بده من تو را به تیم ببرم و ثبت نام کنم؛ در صورتی که من حتی کرایه به تهران آمدنم را هم از دیگران گرفته بودم! گفتم من آمده ام پیشرفت کنم و پولی هم برای خودم دربیاورم. یعنی به تیم وحدت رفتی؟ – بله. حسین آقا پول از من نگرفت و مرا به تیم برد و من در آنجا درخشیدم. بعد کاپیتان تیم را دنبال من فرستادند که نگذار علیرضا از تیم برود. حیف ...
لقب عباس در جبهه ضدگلوله بود
ساله بودم و تا آن زمان احساس نکرده بودم پدر ندارم. آنقدر با محبت هایش جای پدر را برایمان پر کرده بود که متوجه نبود پدر نمی شدیم. فرزند بزرگ خانواده بود و فوق العاده با مهر و محبت بود. وقتی عباس شهید شد تازه ما فهمیدیم که یتیم بودیم. تمام بار عاطفی خانواده را به دوش می کشید و اجازه نمی داد کسی متوجه نبود پدر شود. همه مان بعد از عباس فهمیدیم تازه یتیم شده ایم؛ آنقدر روی مسائل خانه مدیریت داشت. از ...
سلبریتی ها در کنار مردم قرار می گیرند
است که همیشه به علت سابقه فعالیت خانواده ام در این زمینه دغدغه پرداختن و انجام آن را داشته ام منتهی هیچ گاه با بنیاد یا موسسه ای برخورد نکرده بودم که به طور جدی و با برنامه این کار را پیگیری کند لذا برای فعالیت در این حیطه اطمینان خاطر لازم را پیدا نکرده بودم؛ تا که با بنیاد نیکوکاری دست های مهربان آشنا شدم. زمانی که از نزدیک با بنیاد برخورد کردم از برنامه ها و اهداف بنیاد تا نحوه رفتار دلسوزانه ...
تفاضل دیه را برای قصاص بخشیدم
همه این اتفاقات یک خواب است. می دانستی زن جوان باردار بود؟ نه. او حرفی در این باره به من نزده بود، اما بعد از قتل با آزمایش DNA فهمیدم که جنین، فرزند خودم بوده است. شاید اصرار نیلوفر به ادامه این ارتباط به همین خاطر بوده؟ نمی دانم. اما او باید مرا در جریان بارداری اش قرار می داد. شاید اگر می دانستم او باردار است فکر دیگری می کردم. وقتی پدر و ...
روایت عشق و اندوه با سکوت و اشاره
دارم وقتی مسئولان مدرسه از من می خواستند تا همراه پدر یا مادر به مدرسه بروم، خجالت می کشیدم و خواهر بزرگترم را به عنوان ولی به مدرسه می بردم. با جدیت درس می خواندم و دوست داشتم مهندس شوم. بعد از دیپلم در رشته مهندسی عمران پذیرفته شدم اما بعد از دو ترم تحصیل در این رشته مسیر زندگی ام تغییر کرد. بواسطه پدرم چند بار در جمع ناشنواها قرار گرفتم و یک بار نیز همراه پدرم و جمعی از ناشنواها ...
رازگشایی از جنایت در نانوایی +عکس
. حسین سفارش غذا داده بود. در حال خوردن غذا بودیم که گفت: تو می دانستی من داخل ماشین مواد داشتم و به همین خاطر به پلیس اطلاع دادی. منکر موضوع شدم و به حمام رفتم. وقتی از حمام بیرون آمدم او کابلی را دور گردنم انداخت. ابتدا فکر کردم شوخی می کند اما وقتی آن را محکم گرفت، فهمیدم قصد کشتن مرا دارد. در یک لحظه توانستم گلوی خودم را آزاد کرده و کابل را به دور گردن حسین بیندازم. در حالی که با یکدیگر درگیر ...
در چاپ کتاب باید صبور بود و ضعیف برخورد نکنیم/ دغدغه کنکور و کسب رتبه خلاقیت را از نوجوان می گیرد
... مشوقان اصلی من برای چاپ کتاب بچه هایم بودند. دخترم نسترن اصرار داشت که من شعرهای لالایی دیگری بگویم. این به من انرژی می داد که شعرهای دیگری با میوه ها بنویسم و وقتی شعرها را برای بچه های اقوام و دوستان می خواندم ذوق آنها اشتیاق مرا دو صد چندان می کرد. تصمیم به چاپ کتاب گرفتم. با اینکه بعد ده سال هنوز کسانی که کتاب را دارند می گویند تجدید چاپ کن ولی خودم دیگر مطمئن نیستم. ندای ...
جزئیات یک قتل در نانوایی
دعوای دو کارگر نانوایی در حالی رنگ خون به خود گرفت که متهم بعد از اطلاع از مرگ دوست و همکارش، جنازه را به بیابان کرج منتقل کرده و دیگر به محل کارش بازنگشته بود. به گزارش آرمان، 17 شهریور فردی با مراجعه به کلانتری 170 کهریزک، به مأموران اعلام کرد خواهرزاده اش از روز گذشته از محل کارش در یک مغازه نانوایی در منطقه شورآباد خارج شده و پس از آن دیگر مراجعتی به محل کارش نداشته است و گم شده ...
مهدیه برای من بود! وقتی از سربازی برگشتم او را با پسر خاله اش دیدم
های ما موجب شادی بزرگ ترها می شد. روزگار شیرین کودکی آرام آرام سپری شد و من هر روز بیشتر عاشق مهدیه می شدم همواره در کنارش بودم تا از چیزی نرنجد. از دوران نوجوانی، رویای زندگی مشترک با مهدیه هیچ گاه از ذهنم پاک نمی شد. دیوانه وار دوستش داشتم و احساس می کردم او نیز همین احساس را به من دارد تا این که عازم خدمت سربازی شدم. روزها و شب ها از پی هم می گذشتند و من در خیالم تنها مهدیه را می دیدم ولی ...
صنعت تبلیغات به دنبال روش های خلاقانه تری باشد
و بی ربط به اتفاقات روز بود که علاقه ام را نسبت به کاری که عاشقش بودم از دست دادم. کسب وکار تبلیغات دیگر به شکل سنتی ادامه نداشت و وارد شکل ها و روش های آنلاین شده بود. حتی روش های آنلاین هم با ابزارهایی مثل مسدودکننده ها دیگر اثر خود را نداشت. پس باید وارد حوزه های خلاقانه تر می شدیم. حوزه هایی که بعدتر در امثال سیتی بایک ظاهر شدند. هدیه ای خوب برای سیتی بانک در یک بعد از ...
عقاب های نوجوان!
جلوی در دانشگاه، پارک کرده بودم. عکاس دوچرخه هم روی صندلی عقب ماشین نشست و برای اولین بار عکاسی از یک سوژه ی متحرک را در داخل اتومبیل تجربه کرد. تا حرف از بازی می شود، گُل از گلتان می شکفد. مگر در این سن و سال هم بازی می کنید؟ بله، من عاشق بازی هستم. یادم می آید وقتی به سفر می رفتیم، علاوه بر بچه ها، برای خودم هم اسباب بازی می خریدم؛ آن قدر که بعضی از اقوام به شوخی ...
دخترم نسترن با اینکه شوهر داشت، شب ها خیلی دیر به خانه می رفت تا اینکه !!!
گذشت تا بار دیگر با زنی با پادرمیانی یکی از بستگان آشنا شده و با هم ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج دختری به نام نسترن بود. بعد از مدتی متوجه شدم همسرم سومم به دارد. چندبار ترکش دادم، اما فایده نداشت. شیشه مصرف می کرد و رفتارهایش خطرناک بود. به خاطر نسترن از همسرم جدا شدم و سرپرستی نسترن را به عهده گرفتم و تمام تلاشم این بود در زندگی کمبودی نداشته باشد. دیگر ازدواج نکردی؟ تا 15 ...
حکایت مدافعی که حبیب حَرَم شد
العالی حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم و از همه دوستان و آشنایان می خواهم که کوتاهی مرا به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند... و این، تنها گوشه ای از این وصیت نامه عرفانی است؛ نوشته ای که تنها بیست روز پیش از شهادت آن سردار مجاهد و فرمانده کهنه کار نوشته شده است. سخن از سرلشکر پاسدار شهید حاج حسین همدانی است؛ فرمانده ای که این روزها، دومین سالگرد شهادت او در حومه شهر ...
قلم بانگ رسایی داشت آن شب/ سروده ی از سیدابوتراب دولتخواه
آن شب باران آمد، احساسم جاری گشت، قلم دوست بی ریای دوران دبستانی ام صدایم کرد و اینچنین دراشک خویش با من همراه و همساز گشت... کرج حال و هوایی داشت آن شب قلم بانگ رسایی داشت آن شب قلم از دوستان کودکی بود که کاسه کوزه اش بامن یکی بود درآن حال و [...] آن شب باران آمد، احساسم جاری گشت، قلم دوست بی ریای دوران دبستانی ام صدایم کرد و اینچنین دراشک خویش با من همراه و همساز گشت... کرج حال و هوایی داشت آن شب قلم بانگ رسایی داشت آن شب قلم از دوستان کودکی بود که کاسه کوزه اش بامن یکی بود درآن حال و هوا بارانکی خرد به روی گونه های من همی خورد ومن چون عاشق سهراب بودم به عشق قطره ای بی تاب بودم درآن حال وهوا گفتم قلم را نگارینا ! بگو حرف دلم را قلم امشب مرا با خود صدا کن مرا آنی ز جای خود جدا کن قلم امشب رفیق لحظه هایم اگر چه ساکت ومن بی صدایم قلم یار قدیمی در دبستان مراچون دیددربرف زمستان جلو آمدمرا ناگه صدا کرد مرا یکباره با خود همصدا کرد به من گفت :بازباران وترانه همان شعرقشنگ کودکانه همان زیبا ترین شعر دبستان که می خواندم همیشه درزمستان قلم از نو به من گفتا : رفیقم توخوددانی که ازبهرت شفیقم قلم از روزهای رفته می گفت قلم ازشعر وازنی نامه می گفت قلم ازشعر و عرفان سنایی قلم از عشق روز آشنایی قلم ازحافظ ودرس وکلاسم قلم از واژه و رنگ لباسم قلم کم کم مرا با خود جلو برد مرا تا ابتدای شعر نو برد قلم کم کم مراباخود صدا کرد مرا با مردی از یوش آشنا کرد ومن در جاده ی احساس ایلم گمان کردم که غرق رود نیلم قلم آن شب صریح و صادقانه و با لحنی قشنگ و عاشقانه چو گنجشکی دم شب سوی لانه هدایت کردمن را سوی خانه عجب شوق عجیبی داشت آن شب قلم فکر غریبی داشت آن شب من آن شب با خودم بیگانه گشتم بسان جغد در ویرانه گشتم من آن شب بهترین ها را شنیدم ندای (قل هو الله ) را شنیدم قلم از ( فزت رب الکعبه ) می گفت مدام از عشق یک اندیشه می گفت یکی از دوستان آن شب به من گفت که (دولتخواه) قلم خیلی رسا گفت قلم از سعدی و از مولوی گفت قلم از شعر نو تا مثنوی گفت و من امشب بگویم که قلم کیست بگویم صاحب نغز دلم کیست شما که داور این شعر هستید یقین با مولوی همفکر هستید انیس شمس از نی گفته بسیار زبان را مشتری گوش است خریدار همان نی که بیانی گرم می داشت ودرآن عالم معنا ؛ سری داشت بلی ! اصل قلم از افلاک است برای عشق الله سینه چاک است قلم نور ربنا بر زمین است ندای اقرا روح الامین است ومن گویم قلم از عرش آمد برای حرف حق بر فرش آمد مانا و بانشاط باشید....آبان نود ...کرج سیدابوتراب دولتخواه درج شده توسط : دبیر سرویس خبر میرملاس ...
پس از قتل در نانوایی شورآباد
ناهار شدیم. هنگام صرف غذا حسین به من گفت: فهمیدم چه کسی مرا به پلیس معرفی کرده؟ تنها کسی که از موضوع مواد اطلاع داشت تو بودی، تو مرا به پلیس معرفی کرده و به آنها گفته ای که من داخل ماشینم مواد نگهداری می کنم. ترسیدم که حسین ناراحت شود به خاطر همین ماجرا را منکر و راهی حمام شدم. وقتی از حمام بیرون آمدم، مشغول خشک کردن سرم بودم که ناگهان حسین سیم کابل به دور گردنم انداخت و شروع به کشیدن کرد. اول فکر ...
اختلافات را با تدبیر از جبهه انقلاب دور می کرد
...، واقعه مسجد فیل مشهد در دهه 40 بود. از آن قضیه چیزی به یاد دارید؟ بله، من با اینکه سن کمی داشتم، ولی آن روز آنجا بودم. پدرم دست مرا گرفتند و پای منبر شهید هاشمی نژاد بردند. محوطه مسجد و دو طرف پیاده روی جلو آن پر از جمعیت بود. من و پدرم کنار جوی آب نشسته بودیم. دیدیم یک فولکس قورباغه ای آمد. همیشه بعد از سخنرانی حاج آقا، عده ای ایشان را فراری می دادند، اما آن روز مأموران توانستند ایشان ...
میترا یک ماه بعد از عقد فهمید با یک زن ارتباط دارم و !!!
دادم دست از پا خطا نکنم؛ اما دوباره اسیر شیطان شدم. طلاق گرفت و دنبال سرنوشت خودش رفت. این شکست عاطفی و نگاه تحقیر آمیز دیگران سبب شد اعتماد به نفسم را از دست بدهم. در فساد غوطه ور شده بودم. روزی که خبر آوردند همسرم ازدواج کرده ، دنیا روی سرم خراب شد و نزدیک بود با آن تصمیم احمقانه کار دست خودم بدهم. هیچ چیز مثل پاکی و نجابت برای یک مرد با ارزش نیست. من به راه خطا رفتم و هستی و آبرویم را از کف دادم. زنم را خیلی دوست داشتم؛ ولی... ...
زندانی هم سلولیش را کشت
.... من هم 70 هزار تومان پول نقد و چهار انگشتر گرانبهایی را که داشتم به او دادم و منتظر شدم تا کاری برای آزادی ام انجام دهد. چندین ماه از این ماجرا گذشت .علیرضا اما بی اعتنا به قولی که به من داده بود هر بار که پیگیر ماجرا می شدم بهانه ای می آورد. رابطه دوستانه ما به هم خورده بود و علیرضا هر بار که با من روبه رو می شد مرا مسخره می کرد. به همین خاطر کینه او را به دل گرفته و به فکر تلافی بودم. ...
تجاوز دعانویس به نیت رفع گرفتاری
وقت تیرتان در بازی تفنگ ساچمه ای به هدف نمی خورد اما باز هم تلاش می کنید، اینجا هم پول هایتان را برای هیچ می دهید. من خودم ور دست یک رمال بودم که بعد از مدتی اقدام به رمالی کردم و خیلی زود دستگیر شدم. قاضی مرا محکوم به سه سال حبس کرد. نمی شود یک زن پیش رمال برود و او نگوید که یک زن در زندگی شما هست که او عامل مشکلات شده است. نسخه دروغین در ادامه برنامه دختر مجردی با دوربین مخفی ...
گفتگو با خواننده پاپی که در بیت رهبری مداحی کرد
این کارم ادامه دارد و از خدا می خواهم به من توفیق دهد که نام سالار شهیدان روی زبان و در کلامم باشد. نزد استادان آموزش دیده اید یا تجربی کار کرده اید؟ تئوری موسیقی را پیش استادانی مانند سهراب پورناظری گذرانده ام، اما خودم نیز پیگیر آن بوده ام و در این زمینه زیاد مطالعه کرده ام. معتقدم استعداد بسیار مهم است و بعد می توان با پشتکار راهی را که انتخاب کرده ای ادامه دهی. با همه ...
دستگیری امام حسین (ع) از همه شیفتگان به آن حضرت/ امام حسین(ع) بالاترین بنده شاکر خداوند متعال است/ ما ...
دشمن واقعی است؛ چون همه دشمنانْ دشمن واقعی نیستند و خیلی از دشمنانْ دشمنان جاهل هستند که اینها را باید نشست و با آنها با محبت، با عاطفه، با اخلاق حرف زد، قبول هم می کنند؛ چون قرآن مجید می گوید که بعد از اینکه با اینها حرف زدید، رابطه شان با شما این گونه می شود: کانه ولی حمیم ، یک دوست بسیار صمیمی با شما می شوند، ولی حالا آدم باید هنر حرف زدن داشته باشد و این هنر را هم روی موج عاطفه و محبت قرار ...
اقبال واحدی: اگر آبدوغ و اشکنه بخوریم، سالم می مانیم
. دنبال خانه ای در یک محله خلوت بودیم که به سازمان صداوسیما هم نزدیک باشد. خیلی گشتیم اما خانه ای که به دردمان بخورد، پیدا نکردیم. همه خانه های این محدوده نوساز و گران بودند. عاقبت بعد از مدتی، خانه متروکه ای را در این حوالی نشان مان دادند. من دقیقا چنین جایی را نیاز داشتم. حیاط دار بودن خانه خیلی برایم مهم بود. تزیینات داخلی را با آجر و کاهگل انجام دادم و به مرور زمان دکوراسیون تکمیل شد. رنگ و بوی ...