سایر خبرها
حاضرم جاروکش آثار مذهبی باشم/ شهید رجایی معلم هندسه ام بود/ ایفای نقش امام حسین(ع) در اولین تئاتر مذهبی ...
گفتم در هر بخش این فیلم دوست دارم که باشم. **ایفای نقش امام حسین(ع) در اولین تئاتر مذهبی بعد از انقلاب بازیگر سریال سفر سبز ضمن تاکید بر این که از حضور در آثار دینی احساس رضایت و خوشحالی می کند، از تجربیات تئاتری خود در آثار عاشورایی گفت: اول انقلاب تئاتری با نام حج ابراهیم حج عاشورا را در تالار سنگلج کار کردم که اولین تئاتر مذهبی بعد از انقلاب بود و در آن جا نقش امام حسین(ع ...
همنشینی با نسل جدید کافه نشینان
کافه شما جوان ها می زنیم این جا دل مان باز می شود و یاد جوانی های خودمان می افتیم، اون موقع ها هم کافه بود ولی نه این قدر زیاد. گلچهره خانم تکیه می دهد به صندلی لهستانی. زنی که هم سال های دور را دیده و هم این روزها را. یادش می آید آن روز را که بی اجازه با آقا منوچهر به قهوه خانه ای رفتند، در آن سال هایی که همه کاره شاگرد قهوه چی بود، خبری از قهوه موکا، آیس کافی و انواع شیک ها و منوهای عجیب امروزی نبود، آنها جوان های آن روزها هستند دوره استکان های کمر باریک با چای لب سوز. ...
فقر و ناچاری در خانواده؛ دلیل اصلی حضور کودکان کار در جامعه/از ایشان خرید کنید تا زباله گرد نشوند.
...> هیچکس از من فال نمیخره، نه فال نه دستمال میشه حداقل کمک کنی؟ از پیشنهادش استقبال کردم و دسته ای فال در دست گرفتم و پا به پای او نزدیک عابران منطقه غرب تهران رفتم و به آنها فال و دستمال تعارف کردم و برای لحظاتی خودم را مانند محمد علی هشت ساله دیدم که باید اجاره خانه را تا شب به خانه برساند. در حین مسیری که به کمک محمد علی می خواستم فال ها را بفروشم، عدم اطمینان مردم برای کمک به کودکان ...
ماجرای برهم خوردن ازدواج دختر فوتبالیست بعد از شایعه دو جنسه بودن او
همین کار را کردند. اطراف روستا دخترانی بودند که قبلا با من دوست بودند اما بعد از آن وقتی من را می دیدند می گفتند واقعا فوتبال بازی می کنی؟ گفتم بله. بعضی از خانم ها هم می گفتند دنبال این چیزها نباش آینده ندارد. مادرم هم می گفت به کارت بچسب و فوتبال بازی کن اما هر وقت دیدی که پول نمی دهند سریع بیا بیرون. پدر و مادرم برای شان اهمیت داشت که از طریق فوتبال بتوانم برای خودم پول به دست بیاورم و روی پای ...
دعا کردم حضرت زهرا (س) دامادش کند
اشتباه زنگ زده اند، یعنی دعوت شده ام، باید بروم. کارهای من دست خودم نیست. چطور شما اجازه دادید که سوریه برود؟ شب قبل از رفتن در پذیرایی نشسته بودیم که پدرش را صدا کرد و به اتاق خودش برد. از لای در نگاه کردم و دیدم پدرش کاغذی را امضا کرد. من به شدت عصبانی و ناراحت شدم که مصطفی برگه را پاره کرد و در سطل آشغال اتاقش ریخت. به پدرش گفتم من همین یک پسر را دارم. اما او گفت: من دو سال ...
شهردار رشت، آزیتا و من
اکانت تقلبیم جواب دادم: می خواستم یه قراری تو کافه ای جایی بذاریم و بیشتر با هم آشنا بشیم منم همون طور که از خوشحالی می خواستم بال دربیارم، سعی کردم متانت خودم رو حفظ کنم و خیلی جدی گفتم: بله چرا که نه ولی این چند روز یک مقدار سرم شلوغه. اما اگر هفته ی بعد پیام بدید با یه قهوه ی تلخ موافقم در حالی که کل روزهای هفته بی کار و علاف بودم. اومدم تو اکانت تقلبیم و با خودم گفتم نگاه این بدبخت چه قدر خودش ...
گفت وشنود منتشرنشده با یزدی؛ ما ملی- مذهبی نیستیم
آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله، موافقم. بعد نشستم و فکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد، نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با آقا رابطه دوستی دارد و از شاگردان آقای محمدرضا حکیمی است. گاهی به شکل خیلی خودمانی پیش آقا می رود. یک نسخه از نامه را به او دادم و گفتم اول دقیق بخوان و اگر با آن موافق ...
کاش هیچ بچه ای مثل ما نباشد
علی (ع) کلاس می روم. وقتی شنیدی که دوباره بچه های کار را جمع می کنند، چه خاطراتی برایت تداعی شد؟ من دوست ندارم بچه ها بروند گدایی یا دستفروشی. دوست دارم بچه ها درس بخوانند، وقتی می دیدم بچه ها مدرسه می روند، گریه ام می گرفت که خودم نمی توانم بروم. چرا ما دستفروشی می کنیم؟ چرا پدر و مادر من مثل بقیه نیستند؟ به مادرم می گفتم، چرا ما درس نمی خوانیم؟ مادرم می گفت، نمی گذارند ما درس ...
دام شیطانی برای مسافر زن
های شهر مسافرکشی می کردم. یک روز به طور اتفاقی با یکی از بازاریاب های همان شرکت در خیابان که جذب راننده می کرد، آشنا شدم. ثبت نام کردی؟ بله. آن بازاریاب شرکت تابلو به دست گرفته و کنار خیابان ایستاده بود و نام و مشخصات رانندگان متقاضی را ثبت نام می کرد. به او گفتم، قبلا در همین شرکت بودم و به خاطر داشتن تاتو اخراج شدم. آن مرد گفت اشکالی ندارد من خودم برایت ثبت نام می کنم ...
انتظار 12 ساله یک زوج برای رسیدن به حرم امام رضا (ع) پایان یافت/ از مسؤولان می خواهم این طرح همیشه ادامه ...
آیم اینجا آمدم تا پیش تو از پسرت شکایت کنم تا امام رضا (ع) هم ما را بطلبد تا به مشهد به دست بوسی امام مهربانی بروم و این دعا را در همان مکان چندین بار از او خواستم که اکنون خوشحالم که دعایم به اجابت رسد. تاجیک نژاد با خوشحالی می گوید: خوشحالم که امام رضا (ع) بعد از 12 سال انتظار ما را طلبید تا از نزدیک این امام رئوف را زیارت کنیم. انتهای پیام/ ...
حکایت هر روزه بابلسر/ داستان تمام ناشدنی دستفروشان و ماموران سد معابر
به گزارش بلاغ به نقل از مشهدسر، ننه سکینه امروز تعریف می کرد، داشتم توی پیاده رو راه می رفتم، زانویم مثل همیشه بی قوت بود و زنبیل خریدی که داشتم دستم را بی حس کرده بود، زنبیل را روی زمین گذاشتم و روی پله یکی از مغازه ها نشستم تا زانوی بی قوتم کمی جان بگیرد، یکهو دیدم یکی بالای سرم ایستاده، سر راست کردم ببینم کیست، دروغ چرا ننه توی دلم خوشحال شدم، فکر کردم یکی دلش به حالم سوخته می خواهد کمکم کند ...
هم خواننده هستم، هم بازیگر
من خودم از وسط مردم پا شدم و رفتم روی سن. برای این کار هادی اصغری را آوردیم که بازیگردان بود و باید بازیگردانی می کرد. کار لایو است و هر لحظه ممکن بود لو برویم. این کارها واقعا در داخل کشور منحصر به فرد است و بعضی هایش هم شاید در خارج از کشور انجام نشده. برای همین هم ما خودمان را مستر این کار می دانیم و هستیم. برایش زحمت کشیدیم و بیشتر هم زحمت می کشیم و هر دفعه هم این هزینه و زحمت روی ...
کاش دنیا جای زندگی باشد
بودم و گریه نمی کردم، از بازی کردن با من لذت می بردن و خنده هاشون، هفت تا آسمون رو پر می کرد. یادمه اولین کلمه ای رو هم که به زبون آوردم، مامان بود. یه کم بعدتر یاد گرفته بودم که چهاردست و پا راه برم و چیزهایی رو که به نظر بی ربط هم می رسید به زبون بیارم. بعد از اون یاد گرفتم بدون کمک مامان و بابا و برادرم، راه برم و زمین نخورم. خیلی ذوق زده بودم از اینکه بالاخره تونستم مثل بزرگترها راه برم. ...
چند نکته درباره تجاوز راننده اسنپ
قطع کرده اما در کمال تعجب کمتر از یک روز بعد با کمک یکی از کسانی که تابلوی اسنپ در خیابان ها در دست دارند ( و رانندگان را تشویق به ثبت نام رایگان در این سرویس می کنند) با ارایه تصویر مدرک یکی از اقوامش دوباره قادر به فعالیت در این شرکت می شود. متهم در این مصاحبه می گوید: اولش کار می کردم ولی بعد از اینکه برگه سوءپیشینه رو تحویلشون ندادم، برنامه ای که توی گوشی داشتم قطع شد. رفتم ...
تاثیر قرص راکوتان بر بارداری، نگران کننده است؟
از وقتی این قرصو خوردم دیگه پریود نمیشم! ماه اول که اصلا پریود نشدم و علامتی هم نداشتم. ماه دوم هم بعد از دستشویی، دستمالم فقط یه قطره خونی شد و بعد از اون دیگه اصلا خونی ندیدم! به دکترم نگفتم. ترسیدم بگم و دارو رو قطع کنه .این از عوارض عادیه این داروهه؟ به نظرتون خیلی خطرناکه ؟ پاسخ: راکوتان عوارض خیلی زیادی ایجاد می کند. در خانم حامله و 6 ماه قبل از بارداری به هیچ وجه اصلا نباید مصرف ...
روش استفاده از شیاف سیکلوژست، چگونه؟
باردار بودم دکتر به محض بارداری و با توجه به سقط قبلی بدون لکه بینی به من شیاف دادند و هیچ مشکلی نداشتم ولی این بار این خانم دکتر گفتن اگه دچار لکه بینی شدی شیاف استفاده کن و به محض دیدن لکه پیش ایشون رفتم و 10 عدد شیاف سیکلوژست دادن و چون rhمن منفی و همسرم مثبت هست گفتن آمپول رگام را باید الان بزنی که اون رو زدم ولی هنوز بعد از 2 روز استفاده از شیاف خوب نشدم و هنگامی که از شیاف استفاده می کنم از ...
ژولیده ای از تبار نیشابور / به مناسبت دهمین سالیاد استاد ژولیده نیشابوری
...، به خانم فاطمه زهرا (س) متوسل شدم و بعد از گریه و زاری به خواب رفتم ساعت 2 بعد از نیمه شب بود که در خانه به صدا درآمد. وقتی رفتم دم در، یک آقای بزرگواری با شال سبز مرا به اسم صدا زد و گفت، چرا زیارت جدم را به شعر نمی گویی و سپس از نظر رفت و من آن شب تا صبح تمام زیارت عاشورا را به شعر درآوردم. سرانجام، ژولیده نیشابوری، در عصرگاه روز پنجشنبه، نوزدهم مهر 1386 هجری شمسی، در بیمارستان ...
بعثی ها بعضی از بچه ها را 48 ساعت تا گردن زیر خاک دفن کردند
، شکنجه های طاقت فرسا، مرگبار، سخت تر و تلخ تر از همه حادثه ای که برای فرزندان بعد از دوران اسارت رخ داده بود کار را برایم خیلی مشکل کرد. به دیدار وی رفتم بعد از سلام و احوال پرسی خواستم سوالاتی را که قبلا آماده کردم را شروع کنم، احساس کردم با سوال و جواب نمی توانم آنچه که دوست دارم را از زبان شان بشنوم، به همین خاطر گفتم حاج آقا ما در خدمتیم؟ حاج مهدی پاسخی نداد، از حالتی که داشت ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (448)
...، "بی بی گل تو که منو کشتی بی بی گل، واسه چی منو دوست نداشتی بی بی گل" آدم نمیدونه داره با ننه ش حرف میزنه یا معشوقه ش. سامیاد، یکی از شخصیت های برنامه کودک دوران ما! صداوسیما از بچگی میخواست نسل ما رو نترس و شجاع بار بیاره. با این کارکتراش. ممنونیم صداوسیما 5. فوبیای نکنه پولدار بشم بعد ثروتمو از دست بدم دارم. ینی ترس از دست دادن چیزایی که ندارم هم دارم ...
پیشنهاد عجیب یک دزد به خودروسازان؛ جای خودرو، خر بفروشید!
شاه کلید دارم که خودم ساختمش کافی است با آن یک دست ماشین بزنم و بلافاصله آن را سرقت کنم. این تخصص را استادی به او یاد داده که دلش نمی خواهد نامی از او ببرد، می گوید: استاد الان سرش به سنگ خورده، بار فروشی می کند من هم دیگر دزدی نمی کنم. داریوش 8 ماه است که دیگر سرقت نمی کند هر روز صبح به مکانیکی - که در نزدیکی محل زندگی اش است و صاحبش از دوستان قدیمی او محسوب می شود - می رود و ...
زباله گردها و شهر
دارم اگر سرنگ یا سرمی ببینم دست نمی زنم به بقیه هم گفتم که جمع نکنند. منبع مریضی است، به همین دلیل هم با چوب ضایعات جمع می کنم .یک دستکش هم دارم که اگر کاغذ، آهن یا پلاستیکی کثیف بود با دست بر نمی دارم. چه کار کنم، ناچارم. بعد هم بدون خداحافظی گاز موتور سه چرخش را می گیرد و در سیاهی شب از دید گم می شود. ...
سخاوت واقعی
حال یاد دادن کار با دستگاه چمن زنی به پسربچه 7 ساله ام بودم. همسرم صدایم کرد، به سوی او رفتم. وقتی بازگشتم، پسرم نیم متر از گل های زیبای اطلسی را به جای چمن از بیخ درو کرده بود. گل هایی که ماه ها وقت صرف پرورش آن ها کرده بود. به راستی می خواستم از کوره در بروم که ناگهان صدای زنم بلند شد: عزیزم فراموش نکن که ما بچه پرورش می دهیم، نه گل! ماشین نو نخستین بار بود ماشین نویی که شوهرم برایم ...
هوویم هوای من را حتی بیشتر از همسرم دارد
کردیم هم همسر صیغه ای داشت. برای اینکه از بودنش با هر زنی جلوگیری کنم و اینکه خسته شده بودم از بس به من گفته بود برایم زن دوم بگیر، تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم. یادم می آید که یک روز بلند تابستانی بود، من تنها در خونه بودم و بچه ها تهران منزل پدرم بودند و همسرم یک خانمی را به خانه آورد و به من گفت: برو بیرون . شما حساب کنید با گرمای مردادماه قم جز حرم جایی نبود که من بروم. همسرم از نظر مالی می توانست ...
عواقب بازی در نقش "شمر"
...؛ نه! من بازیگرم و هر بازیگری باید مهارت و دانش آن را داشته باشد که هر نقشی را بازی کند ولی از نظر پلید بودن این آدم، بازی در نقش او برایم سخت بود. حرف نامربوط زدن به امام (ع) برایم سخت بود وقت هایی پیش می آمد که سر صحنه باید دیالوگی می گفتم که نسبت نامربوط به امام (ع) محسوب می شد. بیان این عبارات و جملات خیلی برایم سخت بود. بعضاً زمانی می خواستم که قدری با خودم کنار بیایم ...
ناگفته های عماد خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی
همه اینها فکر کرده بودید؟ بله، فکر کرده بودم؛ هرچند هیچ وقت برنامه من نبود و به این سمت نرفتم. کامیپوتر خواندم چون می خواستم در زمینه دیگری برای خودم فعالیت کنم ولی واقعا از سال دوم و سوم لیسانسم به این نتیجه رسیدم که این راهی نیست که من دوست دارم. برای همین یکی از نقاط غیرقابل افتخار زندگی من هم دوره تحصیل لیسانس من است چون اصلا دوستش نداشتم. به سختی درسم را تمام کردم و لیسانسم را گرفتم ...
ایده ی ساده ی بانوی کارآفرین، یک روستا را آباد کرده است
. به خاطر همین گفتند می شود ما امشب خانه شما بمانیم؟ کرایه اش را هم می دهیم. آن موقع رسم نبود کسی در این روستا خانه اش را به مسافرها اجاره بدهد. با این حال من قبول کردم. آنها ماندند و فردا با هم رفتیم بازار رامسر، ماهی خریدیم، من خودم ماهی ها را پاک کردم، سرخ کردم، برنج درست کردم و اینطوری با هم دوست شدیم. موقع رفتن هم گفتند چقدر می شود؟ من قیمت نداشتم. همین طوری گفتم هزار تومن. آنها اما 9 هزار ...
تربیت درست کودک، راهکار زیر نظر داشتن
سوال با سلام و خسته نباشید مشاور گرامی من یک دختر هشت ساله دارم چند روز پیش که با پسر همسایه داشتن بازی می کردن متوجه رفتار های غیر عادی از اونها شدم بعد از صحبت کردن با دخترم و پرسیدن سوال گفت امیر بهم گفت تو تبلتم فیلم دارم که مادرم هم ندیده فیلم یه خانم لخته اون لحظه فقط با آرامش بهش گفتم که اگه چیز خوبی بود پنهانی بهت نشون نمی داد و حق بازی با امیر رو نداره ولی بعد گذشت یک هفته هر شب ...
یادی از عمران صلاحی به قلم مهدی فرج اللهی
خواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم. (از کتاب تفریحات سالم ) 12 مهر ماه سال 1385 بود که صبح اول وقت با نادر ختایی دوست شاعر و طنزپردازم برای تاسیس نشریه ی دیواری طنز به دانشکده ی عمران دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی رفته بودیم. تلفن نادر به صدا در آمد و چند لحظه بعد نادر دستش را روی سرش گذاشت و نشست. چند دقیقه ای حرف نمی زد تا که فهمیدم خبر درگذشت عمران صلاحی را ...
راز ماندگاری ترانه های کوچک برای بیداری
مورد ترانه های کوچک برای بیداری می گفتم. می خواستم بگویم که بعضی از ترانه های آن نوار را من خودم گفتم با اینکه خیلی جوان بودم. برادرم بیژن شنید و خوشش آمد و اجازه داد روی آن کار کنیم. ملودی هایش را هم من و برادر دوقولویم هومن کار کردیم و آن ارکستر هم اجرایش کردند. البته ملودی های چند تا از متل های فولکلور مثل خروسه میگه قوقولی قوقو/ سلام علیکم آقا کوچولو یا خانم خانما بله/ مرغ ما اونجاست، بله یا تو ...
و باز کاریکاتوریست می شدم!
قدیمی و دوران کودکی ام دارم، وقتی فیلمی را می دیدم. البته یک فرهنگ سینمایی کاملی دارم که زمان نبود اینترنت از آن استفاده می کردم- می رفتم و اطلاعات فیلم را درمی آوردم که این فیلم در چه سالی و در کجا ساخته شده، مثلا در فلان شهر آیا تابستان بوده یا زمستان؟ نیمکره شمالی بوده یا نیمکره جنوبی؟ من چند ساله بودم و چه می کردم؟ از طریق این اطلاعات خودم را در زمان مشابه قرار می دهم و این حس خوبی ...