سایر منابع:
سایر خبرها
مسئولان سازمان استاندارد سوار خودرو داخلی نمی شوند
پایگاه خبری گُلوَنی ، علی خضری : بابا جلوی تلویزیون نشسته بود و اخبار نگاه می کرد. گزارشگر میان مردم رفته بود و راجع به استاندارد سوال می کرد. هرکسی چیزی می گفت و بعضی هم یک حرف هایی می زدند که من متوجه نمی شدم. گفتم: بابا، استاندارد یعنی چی؟ مثل اینکه بخواهد من را از سر خودش باز کند، گفت: بچه بگذار اخبارم را گوش بدهم. برو به درس و مشقت برس. گفتم: اتفاقا این سوال را توی ...
پروانه ها یکجا نمی مانند
را از دوش مامان گرفت، بغلم کرد و اشک هایم را با چفیه اش پاک کرد. بوی خاصی می داد، آن بو خیلی برایم آشنا بود. یک بوی بهشتی. مرا مثل همیشه چند بار بوسید، با مهربانی گفت: علی پسرم چرا گریه می کنی؟ گریه نکن من که از تو و مامان دور نیستم. من همیشه شما ها را می بینم. من که هنوز دو ساله هستم و نمی توانم کامل حرف بزنم دست و پا شکسته گفتم: بابایی، تو توجا لَفتی؟ از سر ذوق شیرین زبانی ام لبخند زد و ...
در خواب به او گفته بودند عباس بیا قرارمان فکه
کند ما این قضیه را نمی دانستیم که چقدر به حسن وابسته است و هر بار برای شهادتش به او التماس می کند بعد از شهادت عباس، آن مادر شهید ناراحت بود که دیگر عباس به بهشت زهرا نمی رود. در خواب به او گفته بودند عباس! بیا قرارمان فکه یکی دو روز بعد وقتی از خواب بلند شد نمازش را خواند وسریع وسایلش را توی ساک گذاشت گفتم مرد است و قولش مگر قول ندای امسال محرم بیایی تکیه محل مان؟ گفت نمی ...
یک ریالی (2)
خانه مادر هنوز داشت با داس کوچکش توی زمین کار می کرد. رفتم توی اتاق و آن روز را تا شب گریه کردم. مادرم اگر وسیله ای اختراع می شد که گرد و خاک نفوذ کرده را از پوست او می راند چهره ای مهربان داشت؛ دست هایش پدرانه بود و چشم هایش مادرانه. او آن شب به من گفت: یک خبر خوش دارم، کمیته امداد برای ما یک خانه در نظر گرفته است. از این به بعد به مدرسه خواهی رفت. خدا را شکر کنید که پیش من سلامت هستید ...
پدرها و مادرها از اضطراب ناشی از خبرهای کودک آزاری می گویند
آزار می بینند و تنبیه می شوند برای همین دیگر پسرم را از آمادگی برداشتیم. دیگر به هیچ کس اطمینان نداریم که بچه را به او بسپاریم. حرف ها و خبرهای مربوط به کودک آزاری را از طریق خبرها و شبکه های ماهواره ای و گروه های تلگرامی می بینند اما حالا این خبرها دیگر محدود به رسانه ها نیست، خبرها را دهان به دهان از فامیل و آشنایان هم می شنوند: مادر همسرم از اتفاقاتی که همسایه های شان برایش تعریف کرده اند، زیاد می ...
خانم مجری تلویزیون مادر شد + عکس
به گزارش تهران نیوز ، زهرا خاتمی مجری تلویزیون با انتشار این عکس در اینستاگرامش نوشت: سلام پسرکم مرسی که اومدی ... مرسی که پسرِ من شدی. عزیزدلم، منو و بابا آماده ایم که با همه یِ وجود ، تمامِ زندگیمون رو برای آرامش و خوشبختیِ تو تلاش کنیم ... تولدت مبارک گلم، 96/8/11. بیوگرافی زهرا خاتمی راد نام و نام خانوادگی: زهرا خاتمی راد تاریخ تولد: 26 آذر ماه 1360 ...
چرا کوروش منشورش را صاف ننوشت؟!
! جمع کنید این بازی مضحک رو. من خودم سه تا کتاب تاریخی توی کیفم دارم! شاه گفت: بردیا ! این ها که هنوز اینجا هستند و سرشان روی تنشان است! دیدی از پس یک کار کوچک هم برنمی آیی آن وقت توقع ها داری! بردیا گفت: شاه بابا جان! چشم الان ترتیبش را می دهم. منتظر یک تشویقی، تحسینی چیزی بودم که دریغ شد. رفقای ما را از زمین بلند کرد که با خودش ببرد. بیژن داد زد: ای بابا ! مسئول ...
روزی که رهبر و حاج قاسم به دیدار ام البنین کرمان رفتند + تصویر
شب خواندن، نماز شب خواندن محسن را یواشکی از پشت ستون ها تماشا می کردم و لذت می بردم. مادر شهید برهانی می گوید: یک شب خواب دیده بود صحرای محشر است و همه به جز عده کمی در هول و هراسند. سوال کرده بود این ها که هول و هراس ندارند چه کسانی هستند و جواب شنیده بود این ها نماز شب می خوانندو بعد از دیدن آن خواب بود که عشقش به نماز شب 10 برابر شد. حالا پدر شهید هم نطقش باز شده و می ...
سفر به نیک شهر و روستاهای دیگر سیستان و بلوچستان
. مثل همین حالا که یکی شان سلمانی شده و موی بقیه را کوتاه می کند. دست شان آن قدر تنگ است که حتی برای پول بنزین موتورشان هم مانده اند. برای همین هفته به هفته برمی گردند شهر پیش زن و بچه های شان. خانه معلم درحقیقت یک مدرسه دو کلاسه است با یک آبدارخانه خیلی کوچک که خانه هفده معلم هم شده است. میزوصندلی کلاس بزرگتر را برداشته اند. یک موکت مندرس پهن کرده اند و به دیوار هم برای آویزان کردن لباس ...
نگذارید شهدای مدافع حرم فراموش شوند
. اصلاً باورمان نمی شد، اما گویی همه می دانستند غیر از ما. من از سر کار آمدم. با لباس کار بودم، یک شب بچه های سپاه آمده بودند برای دیدنم. آنجا دیگر متوجه شدم که مصطفای من به شهادت رسیده است. تنها از خدا خواستم که به من صبر بدهد و بعد هم خدا را شکر کردم. گفتم خدا را شکر که این اولاد صالح را به من دادی و تو را شکر که در این راه رفتی. حالا فقط افتخار می کنیم. افتخارمان این است که پسرمان از حرم حضرت ...
خلیفه محمود ، آخرین بازمانده موسیقی درمانی بلوچ
همگی در روستا به دنیا آمده اند. پدر و مادر خلیفه محمود البته در نیکشهر همدیگر را یافتند اما برای برگزاری مراسم عروسی به پاکستان رفتند و بعد به روستا آمدند: پدر عشق داشت به این کار اما حالا همه به فکر در آمد هستند و هرکس برای یادگیری این نوع موسیقی می آید باید شغل دیگری هم برای امرار معاش داشته باشد. سواد خواندن و نوشتن ندارد، مدرسه نرفته است. کودک که بود به تازگی مکتب و مدرسه آن جا راه ...
آرزویم ملاقات با رهبری و سردار سلیمانی است
بیمار را برآورده کنم. موضوع را با مسئولان پلیس شهرمان و پلیس استان مازندران در میان گذاشتم که همگی موافقت کردند. حالا مانده بود موافقت خانواده پسر12ساله، بنابراین به مدرسه او رفتم با مدیرش حرف زدم که اونیز موافقت کرد. بعد هم با مادر پرهام تماس گرفته شد و آن دو به مدرسه دعوت شدند. در جریان این ملاقات به پرهام گفتم قرار است او به عنوان همیار پلیس و دستیار من به ما کمک کند. همچنین به رانندگان آموزش ...
بار سنگین فقر بر شانه های نحیف کودکان کار
دفتر پسرکی 12 ساله که از فرط خستگی نای نشستن ندارد، جا خوش می کند. پسرکی که تا امروز رنگ مدرسه را به خود ندیده و اگر چه بیسواد است، اما الفبای کنار آمدن با شب و روزهای بی شمار نداری و فقر را لابه لای پاکت های فال حافظ و پاک کردن ماشین های شاستی بلند خوب یاد گرفته است. کسی که درست مثل پدرش دردهای بی شمار زندگی را برای دقایقی در میان لحظه های شیشه ای و پایپ و فندک اتمی جا می ...
کلمه عجیب روی پل چمران پس از خودکشی 2دختر
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، مغازه دارهای اطراف پل چمران می گویند"روزهای اول پس از حادثه خودکشی 2 دختر، همه نسبت به افرادی که می رفتن روی پل حساس شده بودن اما حالا دیگر کمتر توجه می کنیم." "ع" و نیلوفر آخرین عابران روگذر چمران نیستند. "روزهای اولی که پل ساخته شد و هنوز نرده ها را نصب نکرده بودند، باد شدید موجب شد یک مرد جوان پرت شود پایین، چند روز بعد یک نفر با رنگ مشکی روی پل نوشت، طوفان ...
دختر فوتبالیست ایرانی که اندام جنسی زنانه نداشت
، آنجا به من گفتند که باید به سربازی بروی؛ یعنی گفتند بعد از عمل جراحی باید به خدمت بروی. من هم گفتم پس اصلا عمل نمی کنم و می خواهم همین طوری به زندگی ام ادامه بدهم. خلاصه بعد از دوندگی زیاد، کارت معافیت گرفتم. حالا دیگر وقت عمل اول بود...، اما پول کو؟ به هر دری زدم، ببین وقتی می گویم به هر دری زدم، دلم برای خودم می سوزد... در تعویض روغنی کار کردم، پادوی رستوران شدم...، اما فایده نداشت... . به ...
فاتحه ای بر مزار مام جلال طالبانی
...، به جای گفت و گو شروع می کند به فارسی حرف زدن و نشان دادن عکس هایش در ویلای کرج؛ وقتی که مام جلال را برای درمان به ایران آورده بودند. می گوید: مام جلال در ایران خیلی خوشحال بود و سرحال آمده بود. ایران را خیلی دوست داشت خیلی. بعد هم یک تیم پزشکی از ایران آمدند اینجا و مدتی مراقبش بودند. یکسره عکس نشان می دهد و از نوستالژی اش به ایران می گوید. مردی خوش تیپ و بلند بالا و گرم و خوش زبان. تصویر ...
من مرگ را در مقابل زندگی کردن خفت بار با ستمگران جز میعادت نمی بینم
گفته بودی 100 تومان جلو به من رسید که در حال آموزش بودم و 100 تومان دیگر بعد که در یگان دریایی کنار رود کارون بودم به من رسید و پولی از بچه های دوستم گرفته بودم و چند قطعه عکس گرفتم و 12 تا است و این یک عکس از همان آنها است و در مورد مدرسه که نامه از طرف مدرسه به من رسیده بود به فرمانده مان گفتم چون می خواهی بروی به جزیره حالا نمی توانی بعد هر وقت که به جبهه رفتی می توانی امتحان بدهی و بعد می آیم به ...
شهیدی که در روز تولدش به آرزویش رسید + وصیت نامه شهید
، دیدم توجه ائی ندارد، نیم خیز شدم و یک سقلمه زدم به پهلوی اش، بابا چه خبره؟ از سجده پرید و هراسان نگاهم کرد. گفتم: چر ا بلند نمی شوی! خواب بودی؟ گفت: داشتم خواب می دیدم. گفتم: چه خوابی؟ گفت : دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود که بیدارم کردی. گفتم: حسن آقا، ابوالفضلی شهید می شوی گفت: خواب دیدم که یک تشیع جنازه است، هی من دنبال ...
آدم هایی که در مهر فراموش شده اند
مدرسه می شوم. مدرسه منظم و مرتب است با آجرهایی که از نویی برق می زنند. بچه ها با لباس های صورتی یکدست توی حیاط مشغول بازی هستند. داخل راهرو مدیر مدرسه را می بینم و بعد از بازگو کردن حرف های اهالی محل در مورد مدرسه دستپاچه می شود و با عصبانیت می گوید: هیچ چیز نداریم اما حرفی نمی زنیم. خودمان روی پایمان می ایستیم و درستش می کنیم. مؤدبانه می خواهد که از مدرسه بیرون بروم و با هماهنگی و نامه نگاری با اداره ...
قرآن ظاهر و باطن انسان را تا کمال به حرکت وا می دارد/ کمک به مؤمن کمک به خداست
متحرکی در مسئله مال بودند امیرالمؤمنین بسیار انسان با حرکت و متحرکی در مسئلهٔ مال بودند. هر وقت یک یا دو درهم از فروش درخت های خرما و نخلستان ها گیرشان می آمد، امیرالمؤمنین این را کف دستشان می گذاشتند و با این پول حرف می زدند و می گفت: تا پیش من هستی، من مالک تو نیستم و وقتی که من تو را هزینه در کار خیر، در ایتام، در مستمندان و در تهی دستان کردم، تازه بعد از اینکه از پیش من بروی، من مالک ...
تک فرزند ها داستان غم انگیزی دارند
پدر و مادر روی آنها پخش می شود، در نتیجه باید یک چیزهایی را خودت از آنها بگیری، حتی محبت را. نه اینکه به تو محبت نکنند ولی محبتشان پخش است؛ به عنوان مثال تو باید خیلی درس بخوانی تا مادرت به تو بگوید آفرین دخترم ولی بچه تک فرزند همیشه مورد تشویق است و کمتر تنبیه می شود. این فرد وقتی ازدواج می کند از همسرش هم چنین توقعی دارد و نیاز دارد همسرش به او بیش از اندازه توجه کند. فکر نمی کنم تک فرزندها آدم ...
افزایش اعتماد به نفس کودکان، موفقیت هایش را ردیف کنید
... – ببینید که چرا کودک شما احساس می کند که نمی تواند از عهده انجام دادن کاری بربیاید. – برای مثال، اگر در مورد تکالیف مدرسه ناراحت است و فکر میکند که نمی تواند آنها را انجام دهد، فقط در مورد آن موضوع با او صحبت کنید. – از او بخواهید چیزی را تصور کند و همه جزئیات آن را به دقت روی کاغذ بنویسد. – حالا از او بخواهید چشمانش را ببندد و چیزهایی را که نوشته است را ...
امام (ره) درباره طیب چه گفت؟
...: 49 سال پیش یعنی 11 آبان ماه سال 1342، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی (ع) که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ...
محور حق و ولایت با جناح بازی های سیاسی تحت الشعاع قرار نگیرد/ در برابرشهدای مدافع حرم رسالتی زینبی داریم
ساله و علی اکبر دو ساله در راه او ثابت قدم هستیم. وی ادامه داد: هرچند مسئولیت بزرگ کردن فرزندان بدون حضور پدرشان سخت است و هنگامی که چشم های کودکانم به دنبال بابا می گردد چشمانم پر از اشک می شود اما خوب می دانم که رسالت من بعد ازشهادت همسر تربیت صحیح و خوب فرزندانمان است. همسر شهید محمدی با بیان اینکه بعد زا شهادت همسرم رسالتی زینبی دارم، با طرح این سوال که آیا همسرم من و فرزنداشن را دوست ...
وقتی کودکان باج گیری می کنند!
از مدرسه رفتن نمی یابید، ترتیبی بدهید آن روز به او خوش نگذرد. اگر می گوید ناخوش است، نگذارید حالا که ترفندش برای مدرسه نرفتن جواب داده، به بازی و تفریح بپردازد. به او بگویید حق ندارد با دوستانش بازی کند و تمام روز باید در رختخواب بماند.
با محبت بیگانه ایم
و به نوعی خودخواهی هم از دلایل دیگر حیوان خانگی داشتن است. برای داشتن و بزرگ کردن یک حیوان لازم نیست شما از نیازهای شخصی خودتان عبور کنید. لازم نیست هزینه پوشاک و غذا و مدرسه و آتیه داشته باشید. حیوان به شما یکطرفه محبت نثار می کند و شما اگر پول داشتید غذای مخصوص حیوان را تهیه می کنید و یک روز که مشکل مالی دارید اصلا به حیوان چیزی نمی دهید و گلایه ای هم نمی کند. اقلیما در مورد ...
مردی که در موتورخانه گنج پیدا کرد!/ متفاوت ترین سرایدار ایران را بشناسید+عکس
آیی با هم مجسمه بسازیم؟! گفت تو مجسمه سازی بلدی؟! گفتم نه. اما مگر خودت نگفتی کار نشد ندارد! خندید و گفت آفرین. راهش همین است. من همان روز رفتم زیر پل کریمخان، هرچه چوب و ضایعات بود جمع کردم و اینها را با نخ و میخ به هم وصل کردم. این شد بدنه مجسمه ها و زیرسازی کار. بعد برای بدنه هم به پیشنهاد اوستا حسن، از مغز نان فانتزی استفاده کردیم و اینها را با خاک باغچه جلوی ساختمان و اب مخلوط کردیم و بالاخره ...
اراده های مردانه با دستانی کوچک در خطه سبز شمال / بار سنگین فقر سهم کودکان کار مازندرانی از زندگی
مرکبات میاندورود مشغول چیدن نارنگی بود، سراغش رفتم و بعد از خوش و بشی با او سر صحبت را باز کردم. از سمیرا پرسیدم از درآمدش در این روز ها راضی هست یا نه؟ اصلا تفاوتی با روز های دیگر دارد یا خیر؟ او در گفتگو با خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از ساری ، پاسخ داد: این روز ها فصل چیدن انواع مرکبات است و به عنوان کارگر فصلی در باغ ها و واحد های سورتینگ در کنار پدرو مادرم مشغول ...
اورامان، استخوانی لای زخم مانده
ایلنا : میهمان نخستین خانه در شهری می شویم که مردمانش هنوز آن را به نام روستا می خوانند. آمنه کودکش را روی پاهایش تکان تکان می دهد و لالایی می خواند. کودک که خوابید آرام نجواهایش را به فارسی برایمان ترجمه می کند: شاهزاده شهر،تو را روی شال های بافته و گل های رنگارنگ می خوابانم...تو را روی پر پرندگان پرواز می دهم تا به هر کجا که بخواهی پرواز کنی. مادر کنار توست. نگران نباش. برای ما هنوز ...
سالروز اعدام طیب حاج رضایی
از این بَروبچه های کوتاه و بلند، بچه های خود میدان که زبان خود طیب را هم بلد بودند، بعدازظهر آمدند وقتی گفتم، گفتم که آره این شکلی است گفتش که اینها عید هم از ما می خواستند استفاده بکنند (همان جریان مدرسه فیضیه بود) جریان به هم زدن قم هم در قبل از مدرسه فیضیه آمدند به سراغ ما و ما به آنها جواب ندادیم شما خاطرجمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رّد به آنها داده ایم حالا ...