سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های ضرغامی از دهه 60، سینما و صداوسیما
سینمایی وزارت ارشاد. ضمنا فیلم غزال آقای راعی در مقایسه با دیگر کارهای ایشان فیلم متوسطی ارزیابی شده بود. حالا که سال ها از آن زمان گذشته، امروز به بند حذف کلوزآپ زنان در سینما چگونه نگاه می کنید؟ البته امربه معروف و نهی ازمنکر همگانی است؛ شما نباید صرفا نگاه سازمانی به آن داشته باشید. درباره بحث کلوزآپ هم باید مفهوم آن را به روز و تکمیل کرد. آقای ضرغامی! شما حتما می دانید که ...
چاقویی که پسرجوان را پای دار برد
...، زندگی ما را به باد داد.من خودم را مستحق مرگ می دانم و از دایی و زن دایی ام شرمسارم.ولی امیدوارم به خاطر خدا به جوانی ام رحم کنند ومرا ببخشند. به گزارش خبرنگار حوادث ایران ، دراین جنایت که عصر پنجم تیر سال 93 در کمالشهر کرج اتفاق افتاد پسر 23 ساله ای کشته شد.ساعاتی بعد هم فرامرز، باهمراهی پدر و مادرش خود را به پلیس معرفی کرد.فرامرز 20 ساله، در بازجویی گفت: امروزصبح همراه دوستم ...
روایت دختر 10ساله از قتل مادروخواهر توسط عمو/ مادرم اجازه استفاده عمویم از خانه ما برای فساد را نداد
بعد از چهلم فهمیدم. چرا این اتفاق افتاد؟ حدود سه ماه قبل از کشته شدن مادر و خواهرم، عمویم به همراه خانمی به خانه ما آمد. او از مادرم خواست تا به یکی از طبقات خانه مان بروند، اما مادرم اعتراض کرد و گفت تو متأهل هستی. آن روز عمویم با حالت قهر از خانه ما رفت. بعد از آن مادرم به آن خانم زنگ زد و گفت چرا با عمویم ارتباط برقرار کرده و موضوع را به زن عمویم هم گفت. عمویم هم فردای آن روز به ...
گلچین شعر درباره پسرم
گفت دوستت دارم پس دعا می کنم پدر نشوی مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم مهدی فرجی ✦✦✦✦✦✦ سال ها بعد که پسرم را در آغوش می گیرم به او یاد می دهم دوست داشتن از سر راه نیامده اصالت دارد ! یاد می دهم از همان کودکی می تواند همه را دوست داشته باشد اما آخر سر ...
ارثیه خونینی که با قتل گره خورد
و گفت: مادرم وصیت کرده بود بعد از فوتش وسایلش را وقف کنیم. روز حادثه به خانه خواهرم رفتم، اما او گفت فرش ها را نمی دهد. کمی با هم بر سر این موضوع جر و بحث کردیم و بعد هم به خانه برگشتم. ساعتی بعد خواهرم همراه پسرش با چند نفر از افراد فامیل به مقابل خانه ام آمدند و با سنگ پرانی، شیشه های منزلم را شکستند. من هم بیرون رفتم و با آنها درگیر شدم و از عصبانیت سنگی به طرف خواهرزاده ام پرتاب کردم. اما ...
راز قتل مادر و خواهر در سینه دختر 10 ساله +عکس
شب هنوز با من است. 40 روز بعد از ماجرا زمانی که مرخص شدم و به خانه پدربزرگم در سنندج رفتم، آنها مرا به گورستان شهر بردند که فهمیدم مادر و خواهرم فوت شده اند. دختر نجات یافته ادامه داد: سه ماه پیش عمویم با زنی به خانه مان آمده بود. مادرم که پی به ارتباطشان برد، مانع حضورشان در خانه شد و هردو را بیرون کرد. عمویم می گفت حالا که آبرویم را می بری و ما را بیرون می کنی تو را می کشم. مادرم تلفنی موضوع را به زن عمویم گفت. دیگر از عمویم خبری نبود تا این که آن شب آمد و این جنایت را رقم زد. برای عمویم قصاص می خواهم. مادربزرگ و پدربزرگ آذین نیز برای قاتل دخترشان درخواست قصاص کرده اند. ...
دلم برای مادر و خواهرم تنگ شده
اجازه نداد. گفت تو متاهل هستی اما عمویم ناراحت شد و از خانه ما رفت. پس از این اتفاق مادرم به زن عمویم زنگ زد و برایش تعریف کرد که چه اتفاقی افتاد. از آن به بعد عمویم با مادرم دشمن شد. حتی تهدیدش کرد و گفت آبرویش را می برد. از روز حادثه بگو؟ آن شب کنار مادر و خواهرم خواب بودم. پدرم سرکار بود که با سر و صدای مادرم بیدارشدم. مردی را دیدم که با چاقو به مادرم ضربه می زد. صورتش پوشیده ...
صدا و سیما جدی ترین حامی مستندسازی / زاون یک عنصر فرهنگی برای اصفهان بود
که به دانشگاه سپهر برود و سینما درس بدهد. علاقه ای که دانشجوها به زاون داشتند به هیچ استاد دیگری نداشتند. زاون برایشان یک پدر بود، یک پناهگاه بود. خانه اش واقعاً جایی بود که دانشجوها هر مشکلی که داشتند می آمدند آنجا مطرح می کردند، مشکل مالی، درسی، فیلمنامه و هر مشکل دیگری... و واقعاً زاون هرچیزی نیاز داشتند عاشقانه در اختیارشان قرار می داد. حتماً دیده اید که برخی می گویند فلان ساعت بیا الان وقت ...
قصاص؛ فرجام قتل همسر برادر
.... بعد از آن من به خانه او رفتم و زن برادرم را با ضربات چاقو زخمی و به سرعت فرار کردم البته فکر نمی کردم پسر او دست مرا رو کند و به این سرعت دستگیر شوم . در این مرحله از تحقیقات بار دیگر نوبت به رجب رسید تا پشت میز بازجویی بنشیند. او گفته های برادرش را انکار کرد و گفت: صبح روز حادثه کارت بانکی ام را در خانه جا گذاشتم؛ به همین دلیل ساعت 9:30 صبح به منزل تلفن زدم و با همسرم صحبت کردم آن ...
این پسر 16 ماهه اردبیلی کتاب می خواند
ایران نوشت:تقدیم یک بوعلی سینا ی دیگر به جامعه، آرزوی مادر جوانی است که خود از مخترعان کشور، فارغ التحصیل رشته مهندسی برق و البته بیکار است! مادری که آرزو دارد پسر 16 ماهه اش در آینده یک نابغه از آب دربیاید و در خدمت کشورش باشد. آنچه ما را واداشت تا سراغ این مادر و فرزند برویم، خبرساز شدن توانایی خواندن سورنا بود. این در حالی بود که نمی شد از پدر و مادر این کوچولوی خبرساز با آن استعداد ...
پسر غریبه ای که با زنم در خانه دیدم را به یک باغ بردیم و..! + عکس
. به همین خاطر شب ها ساعت 12 به محل کارم می رفتم و صبح ها به خانه بر می گشتم. یک شب که به خانه آمدم با پسر غریبه روبه رو شدم. من در خانه را به روی او قفل کردم و از دو برادرم کمک خواستم. ما همان موقع با پلیس 110 تماس گرفتیم و حسن و سمیه بازداشت شدند. یک هفته بعد از این شکایت همسرم و پسر غریبه در دادگاه تبرئه شدند. بعد از این ماجرا با وجود داشتن دو فرزند همسرم را طلاق دادم، اما عموی همسرم مدام با من ...
آذین 10 ساله شاهد قتل مادر و خواهرش بود / به هوش که آمدم، مامور پلیس بالای سر من و مادرم گریه می کرد
زن داری و کلید را به او نداد و آنها را از خانه مان بیرون کرد. همان روز مادرم با آن زن تماس گرفت و به خاطر ارتباطش با عمویم با او مشاجره کرد و موضوع را به زن عمویم به صورت تلفنی خبر داد. روز بعد عمویم به در خانه ما آمد و مادرم را تهدید کرد. درباره شب حادثه توضیح بدهید. من خواب بودم که ناگهان با صدای فریاد مادرم از خواب بیدار شدم. وقتی چراغ را روشن کردم دیدم مردی که صورتش را پوشانده با ...
قتل خواهرزاده با پرتاب سنگ
شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. مرد 44 ساله در مقابل درخواست قصاص اولیای دم گفت: مادرم قبل از فوت از من خواسته بود، وسایلش را وقف کنم. روز حادثه برای انجام همین کار به خانه خواهرم رفتم، اما او مانع شد و گفت فرش ها را نمی دهد. کمی با هم درگیر شدیم، اما اتفاق خاصی نیفتاد و من به خانه ام برگشتم. چند ساعت بعد، خواهرم همراه پسرش و چند نفر دیگر به سمت خانه من آمدند و سنگ پرانی ...
متفاوت ترین سرایدار ایران را بشناسید +عکس
بودم و جنگ روسیه با افغانستان شروع شد به ایران مهاجرت کردم. آن موقع آمدم قرچک ورامین. اما بعد از سه سال، وقتی اوضاع افغانستان کمی بهتر شد برگشتم کشور خودم، اما سال 68 دوباره آمدم ایران. این دفعه چرا مهاجرت کردید؟ این دفعه هم مجبور شدم، جایی که ما زندگی می کردیم درگیر جنگ های قومی ، مذهبی و حزبی شد. همه اینها دست به دست هم داد تا شرایط برای زندگی مردم سخت شود. من هم به همین ...
خورشیدِ پشتِ شیشه
تعریفِ لحظه دریدنِ مادر به چاقویِ آشپزخانه، به توهمِ بی ظرفیتیِ پدرِ شیشه زده. خواهر بزرگ تر می گفت خواهر کوچک ترم دید که چگونه پدر، مادرم را با ضربات مکرر به خون کشید و به خاک انداخت. خواهر کوچک تر همچنان مات بود در کیشِ خورشیدِ پشتِ شیشه. به خواهرِ بزرگ تر گفتم خواهر کوچکت مادرش را از دست داده، اگر پدرش را نیز از او بگیری، هر دو یتیم خواهید شد. دختر گفت ما هر دو همان روز، یتیم شدیم. گفتم اگر ...
عمویم از مادرم کینه داشت
.... مادرم واکنش نشان داد و خواست از خانه ما بیرون بروند. وقتی از آن جا رفتند، مادرم با زن جوان تماس گرفت و گفت که دارد گناه می کند و نباید با یک مرد متأهل رابطه داشته باشد. موضوع را به زن عمویم هم گفت. عمویم هم فردای آن روز به مقابل خانه مان آمد و مادرم را تهدید کرد و گفت آبرویت را می برم. از عمویت شکایت داری؟ بله، او موقعی که داشت به مادرم با چاقو ضربه می زد، گفت می خواهم بچه هایت را ...
قصاص برادرزاده به خاطر قتل عمه
درخواست قصاص دختر و خواهر مقتول گفت: من و پدرم بر سر خانه ارثیه با عمه هایم مشکل داشتیم و روز حادثه با هم درگیر شدیم اما من هیچ ضربه ای به سر عمه ام نزدم. عمه بزرگم که مرا قاتل معرفی کرده است، خودش با اکرم مشکل داشت. شاید او قاتل باشد و بخواهد با این ادعایش مرا وارد ماجرا کند. با وجود انکار قتل از سوی رامین، قضات دادگاه با توجه به مدارک موجود او را به قصاص محکوم کردند. این حکم چندی پیش در شعبه 32 دیوان عالی کشور تائید شد تا متهم در آستانه اعدام با طناب دار قرار گیرد. ...
شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
انقلاب مسجد شد؛ همسرم در شرکت اتوبوسرانی کار می کرد. 3 دختر و 3 پسر به نام های حسین، حسن و عباس دارم که پسرانم به شهادت رسیدند؛ حسین آقا شب اربعین سال 1341 به دنیا آمد و شب هفتم شهادتش در سال 1376 مصادف با شب اربعین بود. حسن آقا متولد 1349 بود که در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید. عباس آقا شب میلاد حضرت علی اکبر(ع) در سال 1351 به دنیا آمد و پیکرش در روز عاشوای 1375 تشییع و به خاک سپرده شد ...
کفش های قهوه ای ام را پوشید و برای همیشه رفت
بزرگ تر شد دوباره اقدام کرد و این بار به جبهه کردستان اعزام شد. آنجا مسئولیتش چه بود؟ برادرم در کردستان محافظ امام جمعه بوکان شده بود. به نظرم یک سال و نیم در مناطق عملیاتی حضور داشت. مجروح هم شد ولی به رغم اینکه مادرم می گفت نرو، باز هم رفت. می گفت ما اگر نرویم ضد انقلاب خانه ها را سر مردم خراب می کنند. احساس مسئولیت می کرد و تا لحظه شهادتش چند بار به جبهه اعزام شد. آخرین ...
متهم: قاتل خواهرزاده ام نیستم
به گزارش خبرنگار ما، پنجم شهریور سال 93، مأموران پلیس دماوند از قتل پسر 17 ساله ای به نام علی باخبر و راهی محل حادثه شدند. شواهد نشان می داد پسر نوجوان در جریان درگیری خانوادگی بر اثر اصابت سنگ به سرش توسط دایی اش کشته شده است. با انتقال جسد به پزشکی قانونی عامل قتل که در محل حاضر بود، دستگیر شد. متهم 43 ساله به نام مصطفی در بازجویی ها جرمش را انکار کرد و گفت: مادرم زن باایمانی بود و ...
کشف جسد زن جوان در خانه مجردی
، چند روز بود که از او بی خبر بودم و با تلفن همراهش تماس گرفتم اما پاسخگو نبود به همین خاطر نگران شدم و به منزلش رفتم و زمانیکه وارد خانه شدم با جسد بی جان دخترم مواجه شدم. تحقیقات اولیه حاکی از آن بود که حدود سه روز از مرگ متوفی می گذرد. سرانجام جسد متوفی با دستور سجاد منافی آذر؛ بازپرس امور جنایی تهران برای بررسی بیشتر به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات درباره این پرونده ادامه دارد. ...
فقط می گوید یا علی
بیماری پدر ما این را نمی دانستیم. اگرچه گاهی از روضه های خودش برای ما تعریف می کرد اما هیچ وقت نشنیدیم که به کسی کمک کرده باشد.تا این که در بستر بیماری افتاد و از این موضوع اطلاع پیدا کردیم. بعد از بیماری پدر افراد زیادی به خانه ی ما می آمدند و می گفتند حاج آقا فلان کار را برای ما کرده. گویا پدرم در بحث کمک مالی به نیازمندان، قرض دادن پول به گرفتاران، گرفتن وام برای جوان ها و کارهایی از ...
مردی که در موتور خانه گنج پیدا کرد
...> همه این 26 سال را در همین ولایت بودید؟ نه یک بار وقتی 17 ساله بودم و جنگ روسیه با افغانستان شروع شد به ایران مهاجرت کردم. آن موقع آمدم قرچک ورامین. اما بعد از سه سال، وقتی اوضاع افغانستان کمی بهتر شد برگشتم کشور خودم، اما سال 68 دوباره آمدم ایران. این دفعه چرا مهاجرت کردید؟ این دفعه هم مجبور شدم، جایی که ما زندگی می کردیم درگیر جنگ های قومی ، مذهبی و حزبی شد. همه ...
انشا درباره کلاغ به سبک های مختلف
، توی ایوان خانه مادربزرگم یک کلاغ به سرعت برق و باد گردویی را که شکسته بودم، به نوکش گرفت و از آنجا دور شد. همان روز مادرم گفت کلاغ ها خیلی از چیزهایی را که پیدا می کنند، نمی خورند بلکه چال می کنند اما بعد یادشان می رود که آنها را کجا گذاشته اند. روزی که به باغ رفته بودیم، در حالی که کلاغ ها بالای شاخه ها نشسته بودند و قارقار می کردند؛ ما گردوهایی که آنها پنهان کرده بودند، پیدا می ...
گفتگوی اختصاصی سلامتیسم با ملکه رنجبر: وقتی کودک بودم نقش کوزت را بازی کردم !
آنها را به موزه سینما تحویل داده ام. وقتی مرحوم پدرم نمایش کار می کردند من هنوز متولد نشده بودم. پدر من عبدالله رنجبر از بنیان گذاران تئاتر در ایران بود. زمانی که پدرم در ایران تئاتر کار می کردند مردان نقش زنان را بازی می کردند و پدر من اولین مردی بود که مادرم را به عنوان یک زن روی سن برد. آن زمان اجازه نمی دادند زنان روی سن بروند و بعد از ورود مادرم به تئاتر پدرم با همه سختی ها و مشکلات ...
طعم گیلاس با وساطت ولایتی به کن رفت/ بازیگران سینما، به جز معدودی سوپراستار، مظلوم واقع می شوند/ خیلی از ...
سینمایی وزارت ارشاد. ضمنا فیلم غزال آقای راعی در مقایسه با دیگر کارهای ایشان فیلم متوسطی ارزیابی شده بود. حالا که سال ها از آن زمان گذشته، امروز به بند حذف کلوزآپ زنان در سینما چگونه نگاه می کنید؟ البته امربه معروف و نهی ازمنکر همگانی است؛ شما نباید صرفا نگاه سازمانی به آن داشته باشید. درباره بحث کلوزآپ هم باید مفهوم آن را به روز و تکمیل کرد. آقای ضرغامی! شما حتما می دانید که زن، مظهر ...
ناگفته های ضرغامی؛ از طعم گیلاس تا استیضاح مهاجرانی
رشته پزشکی دانشگاه تهران تحصیل کردند و ایشان که تفاوت سنی کمی با من دارند در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی همراه من بودند و برادرهایم هم همین طور. پدر من کارگر شرکت نفت بود. منتها ما زندگی فرودستی داشتیم. در میدان راه آهن، خیابان انبار نفت جای کوچکی متعلق به شرکت نفت وجود داشت و پدر من آنجا کارگر بود. سطح زندگی ما، پایین، ولی آبرومندانه و فرهنگی بود. مادرم اهل نماز و دعا بودند. فقط سواد مذهبی داشتند و ...
همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می رود
بر یک فرمانده و یک دوست در بسیاری از کارها کمکم می کرد و مثل برادری در کنارم بود. مادرم به او سفارشم را کرده بود که هوایم را داشته باشد، اما نه به سفارش مادرم بلکه به خاطر مرامش و ذات دلسوز و پاکش کمکم می کرد. تا اینکه سید قبل از رفتنش به سوریه برایم کاری کرد. بین آن همه گرفتاری ها و تصمیم دوباره ام برای سربازی رفتن، با یکی از فرماندهان قرارگاه بحثم شد و دیگر به پادگان نرفتم. چهارده روز بعد ...
مری را دیده اید؟ منتشر شد
...: مراقب باشید، دیگر آن طور که قبلا بودم نیستم. با احتیاط با من برخورد کنید. ...بهار بعد از این که مادرم مُرد، دکتری می خواست برای افسردگی قرص تجویز کند. گفتم: ولی اگر حسش نکنم چگونه قادر خواهم بود بنویسم؟ می خواهم قادر باشم چیزها را عمیقا حس کنم، خوب یا بد و از میان یک احساس بگذرم و به آن سوی ساحل برسم، به تولد دوباره ام. می دانستم اگر حرکت به سوی اندوه را به تعویق بیندازم، سرگردانی بین دنیاها طولانی تر می شود. حتی حزن هم جای خود را در گیتی دارد. (صفحه 97-99) انتهای پیام ...
لذت فتح بلندترین دیوارها
آنها می رفت، خالی کند. سال 68 در خانواده ای علاقه مند به ورزش در زنجان به دنیا آمد؛4 خواهر و یک برادر. زمانی که برادر بزرگتر وارد رشته سنگنوردی شد، احساس کرد که او هم به این رشته علاقه مند است و می تواند از صخره های سنگی که به نظر ترسناک می آیند، بالا برود. الناز از دوران کودکی و آشنایی با صخره ها این گونه می گوید: از همان کودکی از دیوار راست بالا می رفتم. دختر خیلی پر انرژی ای بودم و پدر و مادرم ...