سایر منابع:
سایر خبرها
قتل همسر مطلقه به دلیل تصمیم برای ازدواج مجدد
شنیدم اعمال و رفتار خواهرم بد شده است، چند بار به او تذکر دادم از این اعمال ناشایست دست بردارد اما قبول نکرد، او در یک آرایشگاه کار می کند، آن شب ساعت 10 به خانه برگشت، پرسیدم کجا بودی؟ گفت در آرایشگاه کار می کرد اما من از متصدی آرایشگاه پرسیده بودم و می دانستم او آن روز سرکار نرفته است ضمناً هم به مادر گفته بود به خانه دوستش اعظم رفته که او نیز از این موضوع اظهار بی اطلاعی کرد. وی افزود ...
مثل مریل استریپ هستم که اسکار نگرفته
هم اضافه می کنم. پلان سکانس مشترک من و پیمان معادی در قصه ها نتیجه ماه ها تمرین بود. ما آن شب سکانس را چند بار اجرا کردیم و هر بار عینا اجرای مان مثل دفعه قبل بود. من معجزه تمرین و کارگردانی را در آن صحنه دیدم. رقص در غبار (اصغر فرهادی - 1381) برای نوشتن فیلمنامه خون بازی ، رخشان بنی اعتماد مستندی از زندگی یک معتاد واقعی ساخته و روزها با او در خانه شان زندگی کرده بود. شما هم ...
تقدیر خاکستری
می شود انسان هرچقدر هم که گرفتار باشد دخترش را فراموش کند که جایی او را نزد کسی امانت گذاشته و یک بار هم برای دیدنش نیامده و سراغی هم از او نگرفته. می گویند من و مادرم خیلی به هم شبیه بودیم. زری خانم پس از چند ماه بی خبری از پدرم از آمدن او ناامید شده و چون نمی توانسته از من نگهداری کند مرا به خانواده ای دیگر سپرده. زری خانم هشت تا بچه قد و نیم قد داشته با یک شوهر نجار که درآمد آنچنانی هم نداشته و ...
بوسه های مرگبار با مار!+عکس
نمایشگاه کوهسنگی مشهد نیش زد. خدا را شکر با تجربه پدر و به همراه داشتن پاتن (پادزهر) جان سالم به در بردم. بدترین زخمی که از مار خوردی چه زمانی بود؟ بدترین زخمی که خوردم، چند سال پیش بود؛ وقتی که مار کبرا لبم را در حین نمایش نیش زد؛ ولی خب جان سالم به در بردم. اما این اتفاق هم به خاطر سهل انگاری یکی از تماشاچیان بود؛ زیرا پدرم قبل از نمایش اعلام کرد با دوربین فلش نزنید، چون چشم های مار ...
"کرمانشاه" همچنان در اضطرار
آقای وزیر. دیگری زیر گوشم می گوید بنویس علی بخش عزیزی، 2 خانوار زیر آوار ماندند، پدرم پیر است، ضعیف است، محض رضای خدا به او کانکس بدهند. تیمور هم از زنی می گوید که شوهرش را از دست داده و 6 بچه دارد و سرپناه ندارد... علیمراد عزیزی می گوید خانه هایمان خراب شده، وسایل مان هنوز زیر آوار است، کانکس نداریم. رنگینه فتحی هم اصرار به نوشتن اسمش دارد و می گوید تحت پوشش کمیته امداد و سازمان ...
انتقام جنایت سیاه پس از 5 سال
. پیش یکی از دوستانم رفتم، اما بعد از بیست روز به خاطر عذاب وجدان به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم. برای جلب رضایت چکار کرده ای؟ پدر و مادر سعید برایم قصاص خواسته اند. پدر و مادرم هم در شهرستان هستند و نمی توانند پیگیر پرونده ام باشند. شغل پدرت چیست؟ او کار درست و حسابی ندارد. چند سال قبل به خاطر قاچاق مواد مخدر به زندان افتاد. وقتی هم آزاد شد کار ...
با جسد همسرم دو روز در شهر می چرخیدم!
بود ولی من از سن و سالش خبر نداشتم. 14 سال قبل با خانواده ام به مشهد مهاجرت کردیم تا این که پدرم در سال 1390 فوت کرد و مادرم نزد من ماند. در این مدت صاحب دو دختر کوچک شده بودم که هم اکنون 10 و 8 ساله هستند اما بعداز دستگیری من تحویل بهزیستی شدند. آخرین بار نیمه دوم اسفند 1393 بود که به جرم آدم ربایی به زندان افتادم و 99 ضربه شلاق را تحمل کردم. شاکیان مدعی بودند که من دختر آن ها را ...
"هانیه" قهرمانی که از زیرِ آوار زلزله سر برآورد + عکس
تعریف کند و از شب زلزله و نجات خواهرش بگوید. وی با بیان اینکه شب زلزله از خانه بیرون آمده بودم اما برای بیرون آوردن خواهر کوچکترم مجبور شدم دوباره به داخل منزل بروم گفت: هنگامی که خواهرم را نجات دادم، هنگام خروج یک تکه آهن از سقف روی پشتم افتاد. وی با اشاره به اینکه در آن لحظه مدام پدرم را صدا می زدم در حالی که پدرم هم زیر آوار گرفتار شده بود افزود: برادر و مادرم هم به شدت زخمی شده بودند ...
اعجوبه شیرازی :می خواستم و انجامش دادم
واقعا دوسش داشتم. **اسکی را روی کوله پشتی پدرم شروع کردم من در اردوهای دوچرخه سواری حاضر بودم و همزمان اسکی کا ر می کردم، که به تیم ملی این رشته دعوت شدم، المپیک جاذبه ای بود که باعث شد من رشته اسکی رو انتخاب کنم و دوچرخه سواری را رها کنم . اسکی را روی کوله پشتی پدرم شروع کردم، پدر و مادرم هر دو مربی اسکی هستند، و راه آنها را ادامه دادم. ارتباطی که با برف دارم را حتی به ...
ما کم از صلح و مذاکره نشنیده ایم اما کار سردار سلیمانی مردانگی بود / با خانواده شهدای فاطمیون ارتباط دارم
با مادرش داشتم با ایشان صحبت می کردم. یک شب که مشغول صحبت با مادرم بودند، پدرم بعد از یک مکالمه تلفنی طولانی از اتاقش بیرون آمد و گفت روح ا... شهید شد؛ یعنی زینب بیست و سه چهار ساله حالا شده بود همسر شهید. وقتی این اتفاق برای زینب افتاد، دیدم چقدر این جنگ به من نزدیک است. من تمام آن لحظات زینب را دیدم؛ از زمانی که فردای آن روز خبر شهادت همسر جوانش را شنید تا لحظه لحظه آب شدنش. شهادت روح ا... همه ...
چند روایت از قصۀ بی قراری یک مرد عاشق...
بود عباس منیعات برادر شهید می گوید: ما چهار برادر و چهار خواهر بودیم. در زمان دفاع مقدس سن پایینی داشتیم و امکان حضورمان در جنگ فراهم نبود. پدرم خیلی زود به رحمت خدا رفت. برادرم علی پنجمین فرزند خانواده که متولد 1364بود.در میان همه برادر و خواهرها علی نمونه بود، هوش سرشاری داشت و بسیار مقید و مذهبی بود. در اوج ناراحتی لبخند می زد فاطمه ساجدی اصل، همسر شهید منیعات می گوید: من دو ...
حتی یک روز هم تعطیلی نداشتم و در بدترین شرایط نقاره زده ام
تا همین امروز هر روزش را با بالارفتن 104 پله آغاز کرده هست.وی اکثر از 70 سال کار بدون غیبت در حرم رضوی به خدمت پرداخته هست.مادرم خانه دار و پدرم کارش در آن زمان ساختن زنجیر و افسار برای اسبها بود . اولین باری که به زیارت رفتید را به سبب می آورید؟ چهار برادر و دو خواهر داشتند. در همین رفت و آمدهای هر روز به حرم موجب گردید تا من نیز ارادت خاصی نسبت به امام رضا(علیه السلام) پیدا کنم ...
ما تنها نبودیم. من و پسرم شروع کردیم به نجوا با سیدرضا که عکاس آن لحظه عکس گرفت و اینگونه برداشت شد که ...
موبایلش تماس گرفت و قضیه را تعریف کرد. سیدرضا اول خیلی ناراحت شد و گفت مگر هنوز زمان قدیم است که مادرش گفت ما می دانستیم تو او را دوست داری خواستیم با جواب بله خوشحالت کنیم. تقریباً همه خانواده می دانستند ما به هم علاقه داریم. 14 سکه مهریه ام شد و زندگی مان را آغاز کردیم. پدر سیدرضا هم کارخانه ریخته گری داشت و وضع مالی شان هم خوب بود. حتی زمانی که سیدرضا به سوریه رفت خودمان هم وضع مالی ...
احمد مرد جنگ و زندگی بود!
، یک شب دوستانش را برای شام به خانه دعوت می کند، پس از صحبت های طولانی رمز ورازدار و صرف شام می روند. صبح آن شب هنگام صبحانه برادر و خواهرانش را از خواب بیدار می کرد تا همه باهم صبحانه بخوریم. با اینکه دفعات زیادی به جبهه رفته بود؛ ولی این بار استثنایی بود و گویا به او الهام شده بود که بار آخری است که اعضای خانواده را می بیند. به من گفت می خواهم به مشهد بروم. گفتم من که می دانم در این اوضاع شما به ...
زنانی که در زلزله کرمانشاه قطع نخاع شده اند
: ما میهمان خانواده دایی ام بودیم، درست چند دقیقه قبل از زلزله، همه می گفتند و می خندیدند، بعد ما رفتیم سمت آبادی مان. همان جا بود که خانه لرزید و همه چیز خراب شد. خواهر پروین می گوید، قبل از زلزله خانه شان نورانی شده و بعدش آوار ریخته. سمیرا، دختر 22ساله پروین، با پیراهن سیاه کردی، روی تخت کناری نشسته، او دوساعت زیر آوار بود تا نجاتش دادند: من نزدیک خواهرم نشسته بودم. دلنیا خواهرم، خوابیده بود که ...
آرزوی بربادرفته/نیمکت های خالی زهرا و فائزه
را تنها گذاشته است. او در آخر جانش را برای این سفر گذاشت. به سوگ خواهر خانه سکینه بیات، در روستای قاسم آباد کوچک در حوالی نظرآباد است. پدرش را همه می شناسند. کشاورزی که حالا غم از دست دادن دخترش او را یک روزه از پای درآورده و توان صحبت کردن هم ندارد. دم در خانه اش پر شده از پلاکاردها و پارچه های مشکی؛ به همراه همسرش اشک می ریزند و به سوگ دخترشان نشسته اند. برادر خانم ...
روز خواستگاری گفت تا جنگ است در جبهه ها می مانم
این مرخصی می آیم. حمزه از اول جنگ در جبهه های غرب بود تا زمانی که به شهادت رسید. خبر شهادت همسرم را شوهر خواهرم که واسطه آشنایی ما شده بود به ما داد، وی مجروح شد و به تهران آمده بود که خبردار شد تک تیرانداز به حمزه شلیک کرده و شهید شده است. یک وصیت نامه مختصری همسرم روز قبل از شهادتش نوشته بود. در مورد تربیت فرزندمان توصیه کرده بود و اینکه پشتیبان ولایت فقیه باشیم. من نگران بودم ...
حضور شهید مفتح در دانشگاه، راهکاری برای مقابله با نفوذ افکار مارکسیتی و کمونیستی/ یار امام،در رویارویی ...
ستم شاهی شدند. فرزند شهید مفتح گفت: خوب به خاطر دارم که در مراسم ازدواج خواهرم حتی با حضور آن مهمان ها باز مأموران به خانه حمله ور شدند و وسایل خانه را بهم ریختند، با این وجود چیزی از عزم و اراده شهید برای همراهی امام خمینی(ره) و روشنگری در مبارزه با رژیم منحوس پهلوی کم نکرد. شهید مفتح پدری دلسوز و مهربان برای خانواده فرزند شهید مفتح از آن شهید والامقام به عنوان پدری نمونه و بسیار مهربان در خاه یاد کرد و افزود: پدرم نه تنها زبانی بلکه در عمل هم با تمام وجود به ما و دیگر اعضای خانواده ابراز علاقه می کرد. انتهای پیام/ ...
قتل هولناک/ پسر سر پدر را برید!
به گذشت نیستم، چون زنده بودن مصطفی خطری برای جامعه است و او باید زودتر اعدام شود. دختر قربانی در تشریح جزئیات زندگی و قتل پدرش می گوید: یک برادر دارم که سرباز است و خودم دانشجوی رشته شیمی هستم. پدرم کارمند یک شرکت خصوصی بود و عصر ها با موتور در پیک کار می کرد. پدرم و مصطفی از چند سال پیش با هم دوست بودند. یک سال قبل از کشته شدن پدرم آنها با هم به مشهد رفتند. مصطفی از پدرم خواسته بود از ...
نادر آرایش زنانه می کرد وقتی برای ازدواج با او فرار کردم در هتل رازش فاش شد!
.... من و مادرم حرف پدرم را قبول نداشتیم. مادرم معتقد بود چون خودش یک ازدواج اجباری را تجربه کرده است، من باید به خواسته دلم برسم. اختلاف های ما با پدرم شروع شد. از طرفی، نادر می گفت پدرم برای نظر من هیچ احترامی قایل نیست و نمی گذارد با هم ازدواج کنیم. او پیشنهاد داد با هم فرار کنیم تا بتوانیم به خواسته دلمان برسیم. مانده بودم چه کار کنم. بالأخره به خواسته اش تن دادم. ما فرار کردیم و ...
دیالوگ های چهار درام جدی سینما، پیشتاز شوخی های مردم و رسانه ها
...، میگن چقدر احمقه پول داده فیلم ببینه، همش فیلم گرفته! ، نرو سمیه! نرو باشگاه، چون اگه بری و لاغر نشی نمیگن خودش خوب تمرین نکرد، نمیگن خودش رژیمشو پیچوند، میگن ایراد از ماست، میگن مربیش خوب نبوده، سمیه نرو! و... از دیگر دستپخت های طنازانه ای بودند که با این محوریت خلق شدند. جدایی نادر از سیمین و شوخی با شهاب حسینی شاید تلاش برای پیدا کردن نخستین کسی که با دیالوگ های ...
ماجرای طلبه ای که رادیو اینترنتی راه اندازی کرد
رادیوشان هم می شود رادیومون . آقای سدر و کافور؛ طنازی در خون من است! حسین توکلی متولد سال 1370 در تهران است و در خانواده ای خوش سروزبان و حاضرجواب بزرگ شده تا حدی که به قول خودش باید در میهمانی ها با زره حاضر شد و به خوبی از عهده جواب دادن به خاله و دایی و خواهر و برادر برآمد، همین می شود بزرگ ترین دلیل طناز شدنش و شروع وبلاگ سدر و کافور : هر چندوقت یک بار یک قصه ای در شبکه ...
هندویی که به برکت روضه امام حسین(ع) مسلمان شد
؟ چرا , تنگ می شود . پدر و مادرم خیلی انسان های خوبی هستند . درست است هندو و بت پرست اند اما آنها , مخصوصا پدرم به امام حسین (ع) عقیده خاصی دارند . وقتی من از خانه فرار کرده بودم , یک ماه دنبال من می گشتند , طوری که پدرم مریض شده بود و دکتر هم بی فایده بود، سرانجام ایشان به حسینیه می رود و می گوید پسر خودم را از امام حسین (ع) می خواهم ! پدرم شفا می گیرد . ایشان یک چراغ نفتی می خرد و وقف ...
دکتر داریوش دانشور فرهود؛ مرد - دی ان ای - های ایران
جدیدی را پایه گذاری کند. دکتر فرهود می گوید محیط در تربیت او تاثیر بسیاری داشته، اما تاثیر نهایی را کلمه چرا در زندگی او گذاشته است. پدرِ مادرم پزشک و رییس اداره بهداری تنکابن بود. جد مادری ام پزشک دربار ناصرالدین شاه و عمویم نیز پزشک بود. از سوی دیگر، پدرم یک دبیر ادبیات توانمند بود. خوبی اش این بود که از همه چیز ذره ای می دانست و از همه مهم تر این که، بسیار مهربان بود. از همان زمانی ...
بازگشت رزمنده بازنشسته!/ منصور, عباسی دیگر برای زینب(س)/ موج خدایی زندگی او را دریایی کرد!
به او کار یاد می داد تا بتواند هزینه های خودش را درآورد و الان که پدرم شهید شده است این پسر خیلی گریه و بی تابی می کند و می گوید دیگر با چه انگیزه ای به شهرکرد آیم. وی ادامه داد: پدرم مهمان نواز نیز بود و محبوب کلیه فامیل، دوست و آشنایان بود طوری که همیشه خانه ما مهمان در حال رفت و آمد بوده و است. عباسی با بیان اینکه پدرم شدیدا معتقد بود که مهمان حبیب خداست و با خود برکت می ...
رنج 20 ساله یک دختر
سوختگی بیمار قابلیت درمان 100 درصدی را دارد اما باید در یکی ازمراکز فوق تخصصی سوختگی در کشور آلمان تحت عمل های متعدد قرارگیرد که هزینه درمان بدون دستمزد پزشکان نیکوکار حدود 20 هزار دلارتخمین زده شد. دخترجوان حادثه دیده دراین باره گفت: در طول 20 سالی که این اتفاق برایم پیش آمده همه زندگی مان را فروخته ایم. خانه کوچکی داشتیم که بابت هزینه جراحی ها آن را از دست دادیم و بعد از آن هم پدرم از ...
ثبت عکس شهدا/ روایت سربندی که 18 سال در جیبش بود
سپس نماز صبحش را می خواند و می خوابید. وی ادامه داد: یک روز از مدرسه پدرم را خواستند و همه ما تعجب کردیم که روح الله چه کاری انجام داده که مدرسه پدرم را خواسته است. پدرم زمانی که به مدرسه رفت همه معلمان و مدیران مدرسه مقابلش به صف ایستادند و برای داشتن چنین فرزندی از پدرم تشکر کردند. پدرم آن روز با خوشحالی به خانه بازگشت. برادر شهید با اشاره به توجه شهید به موضوع حق الناس ...
هفت شخصیت ماندگار منفی در داستان ها
! او بیشتر به رفتارهای وحشیانه اش مشهور است اما دیالوگ هایی هم دارد که قابل تامل هستند: مادرم به من یاد داد که به چلاق ها سنگ پرت نکنم ولی پدرم یادم داد که سرشون رو هدف بگیرم! خانم هاویشام/ آرزوهای بزرگ/ چارلز دیکنز رمان آرزوهای بزرگ نوشته چارلز دیکنز همواره در فهرست ده رمان شاهکار جهان طبقه بندی شده است. سایت ها و مجلات و نشریات هر از چند سالی نظرسنجی هایی دارند و هرگز ...