سایر منابع:
سایر خبرها
اولین مداحی انگلیسی را روی چهارپایه در منهتن خواندم
محمدجواد دارد. پسر اول این مادر یعنی محمدمهدی محمدی در سن 10 سالگی و پیش از انقلاب به شهادت می رسد و محمدجواد هم که در جبهه به شهادت می رسد. خودش خاطره شیرینش از این مادر را اینگونه آغاز می کند: حضرت آقا هم در مدت ریاست جمهوریشان که این خانواده در ایران بودند، به دیدار این خانواده می آیند و قرآنی را با دستخط خودشان به آن ها هدیه می کنند که به من هم این دست نویس درون قرآن را نشان دادند. این مادر شهید به ...
نگاهی گذرا به مکمل های هنری سینمای ایران + تصاویر
های خانه ای روی آب و یک تکه نان نیز بازی کرده اند که بازی هایشان در این دو فیلم، در مقابل یکدیگر نبوده است. نکته جالب دیگر در مورد این زوج سینمایی، علاقه بهمن فرمان آرا به هر دو آن ها به حساب می آید؛ با نگاهی به لیست همکاری های این دو هنرمند درمی یابیم که آن ها در بیشتر فیلم های چند سال اخیر فرمان آرا حاضر بوده اند . رضا کیانیان درباره بازی مقابل رؤیا نونهالی گفته است: نونهالی همیشه، هر جا، با هر ...
گفتگویی خواندنی با مداحی که مقیم کانادا می باشد
گرما و شور محرم را به تورنتو برگرداند. مداحی در خانه مادر شهید در تورنتو کانادا خاطره بعدی اش برمی گردد به مادر شهیدی در تورنتو ساکن هستند. مادری که دو پسر شهید به نام های محمدمهدی و محمدجواد دارد. پسر اول این مادر یعنی محمدمهدی محمدی در سن ده سالگی و پیش از انقلاب به شهادت می رسد و محمدجواد هم که در جبهه به شهادت می رسد. خودش خاطره شیرینش از این مادر را اینگونه آغاز می کند ...
ناگفته های همسر شهید عباس دوران پس از 31 سال
عباس سنتی با هم ازدواج کردیم اما عاشقانه زندگی کردیم. با وجودی که همسایه هم بودیم ولی او را تا روزی که آمدند برای خواستگاری خانه امان ندیده بودم. مادرم با ازدواج من با یک نظامی مخالف بود چون پدر بزرگم نظامی بود و آنها سختی های زیادی کشیده بودند. نمی خواست بچه هایش هم این سختی ها را بکشند اما عباس که آمد خانه امان ورق برگشت و مادر و پدرم وقتی رفتار عباس را دیدند و با خصوصیات او آشنا شدند در همان ...
خاطره طنزآمیز صفوی از دوران جنگ
، هدفمان از احداث خاکریز چیست؟ در واقع، باید جهت حرکتمان را مشخص کنیم. واقعاً اگر می خواهیم بعد از آن، حرکت بعدی خود را آغاز کنیم - که فکر می کنم نظر برادران، به ویژه برادر حسن باقری این باشد - خُب، چرا برویم چهار تا مثلثی را بگیریم؟ بهتر است دو تا مثلثی را بگیریم، ولی خاکریز را به طور مایل بزنیم. دیگر اینکه از حرکتهای ظریف که یک نیرو از این و نیروی دیگر از آن طرف ...
سوختن دور شمع ولایت را تکرار کنید
...: تقصیر من است که چند روزی خانه ماندم و باعث شدم به من عادت کنی! جدیتش را که دیدم دیگر حرفی نزدم و او رفت. چند وقتی که گذشت از سوریه نامه ای برایم نوشت. یک بخش از نامه را خوب یادم است که در آن حضرت زینب(س) را یادآور شده بود که چهار برادر و دو فرزندش را در کربلا از دست داد اما دست از یاری امام حسین(ع) برنداشت. بنابراین من هم باید صبر زینبی داشته باشم. ایشان شرایط مرا به خوبی درک می کرد و می دانست ...
همرزمان، دلتنگ لبخند حسین خط شکن/ حسین به آرزویش رسید و مادر چشم انتظار شفاعت فرزند شهیدش
به تازگی پیکر تفحص شده آن والامقام احراز هویت شده از جمله شهدای غواصی است که از خط شکنان گردان محمد باقر(ع) از لشکر امام حسین(ع) بوده و قرار است پیکر مطهر او همراه با شهدای غواص دیگری همزمان با ایام شهادت امام جعفر صادق (ع) در اصفهان تشییع شود. گفت و گوی ما با مادر و همرزم این شهید والا مقام انجام شد که خواندن آن خالی از لطف نیست. در ابتدای گفتگو وقتی نام حسین را برای مادر ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خدا و نماز شب می باشد من مدتی او را نگاه کردم، اما ایشان متوجه نشدند شهید خودش را ساخته بود و هشت سال در ارتباط با خدا بود و در آخرین روزهای جنگ خداوند مزدش را داد او همیشه آرزوی شهادت داشت. شهید اسماعیل زاده در 6/ 5/ 67 در اسلام آباد غرب در عملیات مرصاد بر اثر اصابت تیر به ناحیه شکم شهید شد و پیکر پاک او در بهشت شهدای گناباد به خاک سپرده شد. منبع: فرهنگنامه جاودان ههای تاریخ جلد دوم ...
سجده شکر مادری شهید از بازگشت جوانی رشید/ یونس گمگشته چشم همه را بینا کرد
به گزارش صاحب نیوز به نقل از پایگاه تحلیلی خبری حیا ؛ شهید رسول رمضانی فرزند حسینعلی از اصفهان؛ از جمله شهدای غواص دیگری است که در گردان یونس لشگر امام حسین (ع) تا پای جان ایستاد و از این مرز و بوم دفاع کرد. این شهید والا مقام که به تازگی احراز هویت شده قرار است در خیل غواصان دیگر این گردان همزمان با شهادت امام جعفر صادق (ع) در اصفهان تشییع شود. نمی دانم شاید پدر او از فراغ فرزند ...
خلأهای جامعه را با ترویج اخلاق شهدا پُر کنیم
موفقیت را می توان از وضعیت امروز ازدواج، حجاب و طلاق به عینه درک و مشاهده کرد. رفیعی در ادامه شهادت در راه خدا را بالاترین درجه در عالم هستی دانست و گفت: آن چنان مقام شهید عالی و عظیم است که وقتی یک قطره خون شهید بر زمین ریخته می شود تمام گناهان او پاک و بهشتی می شود. وی در ترسیم بهتر جایگاه و اهمیت مقام شهادت افزود: مقام شهید آن چنان بالا است که امیر مومنان علی(ع) در جنگ اُحد اشک ریزان به ...
اگر شیعه باقی مانده به برکت کلمات امام صادق(ع) است / در زمان امام باقر و امام صادق(ع) احکام شیعه شکوفا شد
به دست امام صادق و امام باقر انتشار یافت. قبل از آنها تمام این مسائلی که شما در رساله های عملیه در باب نماز می بینید نبوده و یا خیلی کم بوده است. آیت الله فاضل لنکرانی اضافه کرد: یکی از اصحاب امام باقر(ع) به نام زراره است، به امام باقر(ع) عرض می کند یابن رسول الله من 40 سال است که از شما در مورد مسائل حج سؤال می کنم ولی هنوز تمام نشده، مگر یک خانه گلی، صفا و مروه و عرفات و مشعر و منی ...
روایتی از پدر و 11 فرزند شهیدش +عکس
بهتر می داند. مرحوم پدرم نمازشان را با حال و هوای خاصی می خواندند. اهل شب زنده داری بودند. معمولا نماز صبحشان همراه با تعقیباتشان از اذان تا طلوع آفتاب طول می کشید. تا آفتاب طلوع نمی کرد از سر سجاده بلند نمی شدند. یک بار می خواستم ببینم همراه با نماز صبحشان می توانم چند رکعت نماز بخوانم، دیدم با دو رکعت نماز ایشان من 16 رکعت نماز خواندم! خیلی اهل رعایت و مراقبه بودند. خیلی به فکر مردم بودند و به ...
از خرج پول توجیبی برای فقرا در کودکی تا در دست داشتن تسبیح هنگام شهادت
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، امروز سالگرد شهادت سردار شجاع شهید علیرضا موحد دانش است. به همین مناسبت زندگی او از کودکی تا شهادت را در قاب عکس و به همراه خاطراتی مرور می کنیم. علیرضا حدود 6 سالش بود، که با دختر عمه هایش در مشهد عکس گرفتند ** پول تو جیبی که خرج فقرا می کرد علیرضا و محمدرضا مدتی در یک مدرسه درس می خواندند. یک روز از مدرسه آمده بودند که ...
دیدار دانشجویان دوره طرح ولایت از خانواده های شهدای استان
...: همه ی فرزندانم بچه هیئتی و تربیت شده ی هیئت های امام حسین(ع) بودند و به نظرم حضور مستمرشان در این فضاها و مناجات شبانه ای که داشتند باعث شد به بزرگترین آروزی خود یعنی شهادت دست یابند. خواهر شهید محمدرضا کبیری با اشاره به اهمییت نماز اول وقت خاطرنشان کرد: محمدزضا نسبت به نماز اول وقت و جماعت پای بند بود و بسیار به نمازش اهمییت می داد و قبا از خواب به خواندن سوره واقعه مداومت می ورزید ...
جریان تکفیر، تکمیل کننده ی پازل نظام سلطه
مبانی اسلام راستین با قرائت بزرگان دین است. مبانی انقلاب اسلامی ما به حد کافی گویا و رساست. دیدگاه های امام خمینی (ره) و امام خامنه ای (حفظه الله تعالی) به اندازه ی کافی روشن است. راه حل تحقق وحدت اسلامی، اعتصام به حبل الله و توجه به جهان بینی اسلامی است. ما همه فرهنگ مشترک داریم و به یک خدا، پیامبر و کتاب معتقدیم. همه با هم حج می گذاریم و به سوی یک قبله نماز می خوانیم و زکات می دهیم ...
فروغ همدلی در سایه زندگی جهادی
...! اتفاقاً آن شب به مسجد آمدند و من هم نماز مختصری خواندم و یک سخنرانی کوتاه بعد از نماز کردم، چون هوای مسجد از محیط بیرون گرم تر بود، به بیرون مسجد رفتیم و مشغول صحبت شدیم و گل گفتیم و گل شنیدیم، بحثی از مسائل دینی نکردم، مگر اینکه خود آن ها سؤالی را می پرسیدند. متوجه شده بودند که این حاج آقا با حاج آقا قبلی که فقط روی منبر می رفته فرق دارد! خلاصه با آن ها رفیق شدیم، حتی یک روز تفریحی به اطراف ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
های مفقودین هنوز زنده وجود دارند که نمونه گیری کنید سردار باقرزاده: بله یک درصدی هستند و بعضی ها هم برادر و خواهرها هستند و البته اصلی ترین چیزی که کامل می کند پدر و مادر هستند. تشکر از سردار برای وقتی که برای مصاحبه قرار دادند.. گفتگو: نادر نوروزشاد / حسین عسگری/منبع سایت مرکز اسناد دفاع مقدس ...
توکل یک نوع مثبت نگری به خداست
مهمانی ها مجبور می شود تا شب در آنجا بماند. اما چون آنجا فضای دربار محسوب می شد و پدرش به او گفته بود که مال اینها حلال نیست غلامعلی تا آخر شب که آنجا در مأموریت بود، حتی یک لقمه هم از غذاهای آنجا برنداشت که بخورَد. وقتی به خانه بر می گردد، مادرش از او می پرسد: تا شب چیزی نخوردی؟ او می گوید: فقط یک فرصتی پیدا کردم و رفتم نانوایی و یک نان خریدم و خوردم و بلافاصله برگشتم و کارم را ادامه دادم. ...
بنیاد در آینه مطبوعات
...> یادواره شهید روحانی، حجت الاسلام سیدرضا کامیاب، با عنوان صدای رَسای انقلاب در مسجد حضرت عباس (ع)محله کوشش برگزار شد. به گزارش شهرآرا محله و به نقل از روابط عمومی شهرداری منطقه 7، درا ین یادواره که چهارشنبه گذشته بعد از نماز مغر ب و عشا با حضور مسئولان شهری و تعدادی از خانواده های شهدا درا ین مسجد برگزار شد، حجت الاسلا م والمسلمین محمدباقر فرزانه، اما مجمعه موقت مشهد،به سخنرانی درباره زندگی و فعالیتهای انقلابی این شهید پرداخت. گفتنی است؛ شهید کامیاب، هشتم مرداد 1360 توسط منافقان مورد حمله مسلحانه قرار گرفت و چند روز پس از آن در بیمارستان به شهادت رسید. "انتهای پیام" ...
خبر تعیین هویت شهید محمد نجفی به خانواده اعلام شد
میثاقی با آرمان های شهدای والامقام و رهبر کبیر انقلاب داشته باشند. هر ساله در دو مناسبت سالگرد شهادت امام جعفر صادق و حضرت زهرا (س) پیکرهای مطهر شهدای دوران دفاع مقدسی که به تازگی تفحص می شوند در نقاط مختلف کشور همراه با مراسم های باشکوه تشییع و تدفین آرام می گیرند. به مناسبت فرا رسیدن شهادت امام جعفر صادق(ع) مردم 12 نقطه استان همدان شاهد ورود و میزبانان پیکرهای مطهر 15 شهید ...
70 گناهی که زبان مرتکب می شود
امام حسین راضی بوده. 37. با دشمنان خدا اظهار دوستی کردن. 38. منکر رسالت پیامبر شدن. 39. پیامبر را مجنون خواندن. 40. اسرار امامان معصوم را فاش کردن. 41. از سخن امام عیب گرفتن. 42. برای ظهور امام زمان وقت تعیین کردن. 43. ادعای امامت کردن. 44. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال دانستن. 45. احکام را با قیاس سنجیدن. 46. به ناحق شهادت دادن. 47. تفسیر به رأی کردن قرآن. 48. مؤمن را خوار کردن. 49. فاسق را ...
غواص زنده رود به لقمه حلال حساس بود/ پایان 29سال بی خبری مادر از دومین فرزند مفقود الاثر
... محمد در آخرین ماه های سال 63 و در سن 18 سالگی عازم جبهه شد. مدتی در کردستان در قسمت خط شکنان در نبرد تن به تن جنگید و پس از آن به جنوب بازگشت و در نهایت بعد از حدود 1 سال به درجه رفیع شهادت نائل شد. حیا؛ از ویژگی های بارز محمد برایمان بگویید؟ محمد خیلی زیاد به حلال بودن مال اهمیت می داد و در غذا خوردن بسیار حساس بود که چه لقمه ای را قرار است بخورد. او همه جا برای غذا ...
من که نه؛ اما شما ان شا ءالله امام زمان(عج) را می بینید +عکس
رفتن به جبهه را کرد. به او گفتم ابتدا دیپلمت را بگیر و بعد به جبهه برو، گفت: ممکن است دیر شود و باید بروم. رفت و در همان اعزام دیگر بازنگشت، هم رزمانش به ما گفتند: که وی بر اثر اصابت گلوله شهید شد و ما نتوانستیم پیکرش را بازگردانیم. روزه داری پیش از تکلیف در ادامه این دیدار مادر شهید به بیان اوصاف فرزندش پرداخت و گفت: محمد از کودکی اهل نماز و روزه بود و قبل از مکلّف شدن روزه ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
هاشمی: روحانی اهل تعامل جهانی است
خودشان واگذار کن. حضرت علی(ع) هم کاملاً به این وصیت عمل کردند و 25 سال در خانه نشستند و کشاورزی می کردند و کاری به این چیزها نداشتند و به حکومت هم کمک می کردند. انقلاب اسلامی هم انقلاب اعتدالی بود. یعنی با وجود اینکه در شرایط انقلابی یک سری افراطی گری گریزناپذیر است، با وجود این انقلاب سال 57 یک انقلاب اعتدالی محسوب می شد. شما بارها در خاطرات تان اشاره کردید که خود امام(ره) هم بارها مانع ...
آرمیدن در کنار امام هشتم، ثمره هشت بی نشانی
حراست و گشت زنی در محله های اطراف پایگاه را انجام می داد. سیدرضا پس از گذراندن سال دوم راهنمایی، مدرسه را ترک و در چاپخانه پدر مشغول کار شد. بعد از دو سال دوباره تحصیل را شروع کرد و روزها را در چاپخانه پدر و عصرها در کلاس های شبانه سال سوم راهنمایی را ادامه می داد. با شروع جنگ، رضا در التهاب حضور در جبهه و دفاع از کیان اسلام و میهن می سوخت اما بدلیل سن کم و کوچکی جثه، مسئولین با ...
اظهارات جدید هاشمی در مورد انتخابات 92 /2050 افق تشکیل اروپای اسلامی/ احمدی نژاد به خندوانه می ...
ارشاد هم نقش تأثیرگذاری در این هیأت دارند، اما به هر حال اعضای این هیأت هفت نفر هستند که از نهادهای مختلف مانند قوه قضائیه، شورایعالی انقلاب فرهنگی، حوزه علمیه قم، قوه مقننه، وزارت علوم و نماینده مدیران مسئول نشریات هستند که با هم تصمیم می گیرند و صرفاً تصمیم دولت نیست اما دولت نقش مؤثری در این هیأت دارد.علی مطهری بر همین اساس یادآور شد: قبول دارم که هفته نامه 9دی لحن تندی دارد، به طوری که گاهی ...
مراسم وداع با شهدای غواص در بندرعباس برگزار می شود
.../5/13 - 17:17 476930 به گزارش خبرگزاری شبستان از هرمزگان، براساس برنامه اعلام شده، پیکرهای پاک و مطهر شهدا قرار است راس ساعت 18 از مقابل صدا و سیمای مرکز خلیج فارس به سمت امامزاده سید مظفر(علیه السلام) تشیع و سپس مراسم وداع برگزار شود. مراسم وداع نیز پس از اقامه نماز مغرب و عشاء با حضور اقشار مختلف مردم در امامزاده سید مظفر(علیه السلام) در شهر بندرعباس برگزار خواهد شد ...
نگاهی به زندگی و فعالیت های علامه شهید عارف حسینی
گاه در آن روز غذا میل نمی کرد. کمتر می خوابید و تقریباً بیشتر وقت شب ها را به عبادت الهی اشتغال داشت و بعد از خواندن نماز فجر کمی استراحت می کرد.( + ) شهادت شهید حسینی شخصیت متعهدی بود که شجاعانه از حریم پاک اسلام دفاع و مانع بزرگ سر راه استعمار سیاسی - فرهنگی در پاکستان بود، همانا استعمارگران خارجی و سیاستمداران مستبد داخلی او را دشمن می دانستند و سعی بر نابودیش داشتند ...
برادران! مبادا در غفلت بمیرید
است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده. محمد رضا برادر مومنم ...