سایر منابع:
سایر خبرها
اولین مداح ایرانی که در نیویورک روی چهارپایه رفت
اربعین و فاطمیه در خانه اش برنامه روضه زنانه می گیرد و آن هایی را هم دعوت می کند که اغلب مسجد نمی روند و بیشترشان بی حجاب هستند و یادم هست اتاقی بالای خانه اش بود که من را از پله ها بالا می برد که من برای آن ها روضه بخوانم و بعدها همین خانم های بی حجاب می آمدند و تشکر می کردند و می گفتند این روضه شما ما را برد به فضای سال های پیشی که مثلا به مدینه یا مکه رفته بودیم. خاطره بعدی را هم از ...
وسایلی که هرکدام روایتگر یک ماجرای غم انگیز هستند + عکس
قطعه ای پیراهن او را به خانه آورد؛ همسرش می گوید وقتی آن تکه پیراهن را دید، متوجه شد که همسرش کشته شده است. در آن دوران، این تکه پارچه مانند بازو بند بخشی از لباس دانش آموزان بود. توشیاکی اساهی" 13 ساله پس از انفجار به شدت مجروح شد و درحالیکه این بازوبند را پوشیده بود خودش را به خارج از شهر رساند. یکی از اقوامش او را یافت و به منزلش برد، ولی اساهی پس از چند روز جان سپرد. "ریو ...
3 کسب وکار خانگی با سرمایه 10 میلیون تومان
سه مدل ارزان قیمت کسب وکارهای خانگی را برایتان گزینش کرده ایم. در سال های اخیر با افزایش مشغله و گرفتاری خانواده ها، بسیاری از آنها استفاده از محصولات فرآوری شده را ترجیح می دهند. به عنوان مثال در حال حاضر کمتر خانواده ای تمایل دارد، قند مصرفی خود را به صورت کله قند خریداری کرده و در خانه خرد کند یا خرید سبزیجات خرد یا خشک شده رواج زیادی پیدا کرده است. همین موضوع فرصت های شغلی مناسبی ایجاد می کند ...
الناز شاکردوست: آرزو دارم در میدان تجریش مثل یک آدم عادی راه بروم!
شخصی ام اعلام کنم. دوست دارم علاقه مندانم فقط به حرف خودم استناد کنند. من تنها فعالیتم در دنیای مجازی همین اینستاگرام است و هیچ صفحه ای در هیچ جایی ندارم. اینستاگرام را که تمام کارهایش را خودم انجام می دهم به این علت دوست دارم که از طریق آن ارتباط مستقیمی با مردم و طرفدارانم دارم چون حق آنهاست که از من باخبر باشند. من حتی در معدود مصاحبه هایی که در این سال ها داشته ام دیدم گاهی حرف هایم دچار ...
ماجراهای بابک زنجانی ؛ از رفتارهای عجیب تا نامه نگاری های متفاوت
. ایشان به هر حال یک معامله را انجام دادند که البته آثار مالی در سازمان تامین اجتماعی نداشت، چرا که آن معامله متوقف شد. حالا چک های سازمان هنوز به سازمان عودت داده نشده و بر روی این چک ها یکسری پردازش هایی انجام شده که آنها هم بحث هایی است که پرونده آن را سازمان دارد دنبال می کند. تقی نوربخش در پاسخ به اینکه آیا رابطه بابک زنجانی با سازمان تامین اجتماعی بار مالی یا خسارتی برای سازمان تامین ...
راه اندازی فرمول یک ویژه خانم ها در قشم
جمهور در سفر اخیری که به قشم داشتند تاکید کردند این مشکل حل شود، برای همین 10 کمپ با امکانات اولیه که زیست بوم منطقه را مختل نکند تا زمستان امسال آماده می شود و در اختیار بخش خصوصی قرار می گیرد. وی گفت: با سازمان میراث فرهنگی و گردشگری نیز وارد مذاکره شدیم تا در 5 منطقه از این جزیره مهمان خانه با محصولات سنتی ایجاد کنیم. امیدواریم این مهمان خانه ها ظرفیت اسکان پنج هزار نفر را داشته ...
اینجا رؤیاهای کودکی آجر می شود
روستاهای اطراف مشهد است، می گوید: روزی 30 هزار تومان کار می کنم، ولی این کار هم فقط 6 ماه است و بقیه سال بیکار هستم. می گوید: هر دو نفرمان با هم ماهی یک میلیون تومان کار می کنیم. مرد تا حالا مسافرتی نرفته است و وقتی می خواهم از آرزوهایش برایم بگوید کمی فکر می کند و می گوید: چه بگویم با این خرجها.؟ آرزو دارم خدا به همه مردم بدهد و در کنار آنها نگاهی هم به ما بکند، اگر صلاح است. ...
قرائتی: سردار سازندگی ذوالقرنین است نه هاشمی
، مفسد و ... در هیچ صورت از سوی مسلمان انجام نشود. براساس آیه 35 سوره نساء 13 کلمه در این آیه در کنار هم قرار گرفته اند که 13 نکته در خصوص خانواده در آن وجود دارد اول اینکه از اختلاف نهراسید دوم اینکه شقاق بین زن و شوهر را جدی بگیرید و در همان ابتدا جهت رفع آن اقدام کنید سوم اینکه جامعه مسئول خانواده است و باید در این خصوص ورود کند چهارم اینکه علاج واقعه را باید قبل از وقوع کرد پنجم اینکه ...
موتورسواران، طلا فروش وکیل آباد را به قتل رساندند/تکه تکه کردن اعضای خانواده 7 نفره با چاقو/قاتل ...
... اقدام وحشیانه 4 عضو خانواده بر علیه دختر 14 ساله/ 6 ساعت ضرب و شتم بی رحمانه تا سرحد مرگ چهار عضو یک خانواده اهل " تگزاس " و ساکن " دالاس " به جرم تعرض به دختر 14ساله شان دستگیر شدند. شوهرم دستپخت مرا نمی خورد و دائم از بیرون غذا می خرد زن جوان وقتی دید که شوهرش غذاهای بیرون را به غذای خانه ترجیح می دهد راهی دادگاه خانواده شد و درخواست طلاق داد. همسرم از من می ...
گفتگویی خواندنی با مداحی که مقیم کانادا می باشد
تجربه کردم و جلسات 4-3هزار نفره داشتیم که مردم در سرمای سخت تورنتوی کانادا پشت درب مسجد می ماندند چون در مسجد دیگر جایی نبود و مجبور می شدند به خانه هایشان برگردند. یک بار در یکی از همین جلسات یک نفر یک هدیه ای برای من آورده بود. اینجا مثل ایران هم ندارد که در دیگری وجود داشته باشدکه ذاکر بتواند از آن خارج شود و همه چیز یک جاست و در این فضا مردم جلو می آیند و ابراز تشکر می کنند که البته این محبت ...
ماجرای بازدیدشهیدبابایی از یک پادگان
زمانی *** عشق خدایی شب رفتن به حج، در خانه کوچک مان، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند. عباس صدایم کرد که برویم آن طرف، خانه سابق مان. از این خانه جدیدمان، که قبل از این که خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یکی راه زیادی نبود. رفتیم آن جا که حرف های آخر را بزنیم. چیزهایی می خواست که در سفر انجام بدهم. اشک همه پهنای صورتش را ...
رویاهایی که در فنجان قهوه می خشکد
آمدهای هنگفتی نصیب رمال ها می شود. برخی از این فالگیرها با استفاده از قرآن و استفاده از دعاهای قرآنی کار خود را پیش می برند تا اطمینان مردم را از این کار خلاف خود با استفاده از مقدسات اسلامی افزایش دهند. متاسفانه در سال های اخیر در کشورمان مراجعه به دعانویس، رمال، فال گیر، جن گیر و مواردی مانند آن و همچنین دریافت وجوه کلان در مقابل انجام این اقدام ها افزایش یافته است. رمالان ...
زردک و خانوم کوچیک به نیاوران آمدند
خانه هنرمندان شد انجمن صنفی عکاسان مطبوعاتی ایران برای دومین بار پس از 15 سال حضور در خانه هنرمندان؛ تقاضای عضویت در شورای عالی خانه هنرمندان ایران را به مدیر این خانه ارسال کرد. در این درخواست که نسخه ای از آن در اختیار ایرنا قرار گرفته است، آمده این در خواست در راستای حضور پررنگ تر عکاسان مطبوعاتی ایران در عرصه هنر و فرهنگ کشور و کمک به ارتقاء سطح همکاری با دیگر هنرهای تجسمی صورت گرفته است. انجمن ...
توسعه انسانی، تسهیل گر کارآفرینی زنان
پرات آماندا پرات مدیر نوآوری شرکت آووکا است که یک کسب و کار خانوادگی به شمار می آید. آماندا از سال 1990 به آووکا پیوست. او کار خود را در زمینه بافندگی آغاز کرد. خانم پرات در کالج ترینیتی دوبلین درس هنر و معماری و نیز تاریخ باستان و مردم شناسی خوانده است. او که در روند کار خود پیشرفت پلکانی را تجربه کرده است، حالا یکی از ظریف ترین کارهای خلاقانه ممکن را انجام می دهد. آماندا اکنون به طراحی ...
نهنگ عنبر؛ محکمه ای برای تخطئه انقلاب!
کشیدن مکرر و طولانی مدت حرکات موزون و پخش آهنگ های مبتذل از برخی خوانندگان لس آنجلسی نیز به بهانه های مختلف، نهنگ عنبر را به فیلم فارسی مدرن، تبدیل کرده است. قبل از انقلاب اسلامی در فلش بکی که به گذشته ارژنگ صنوبر با بازی رضا عطاران و به روایت طنزگونه خود او صورت می گیرد، دوران کودکی و زندگی خانوادگی او به نمایش درمی آید: در سال 1340، در خانواده ای از هر نظر متوسط به دنیا ...
قاتل مازندرانی به اعدام در ملاء عام محکوم شد/انتقامجویی از دختر همکلاسی پس از شنیدن جواب منفی/وقتی خانم ...
اقدام بی اخلاقی در دادگاه متهم شد . اقدام وحشیانه 4 عضو خانواده بر علیه دختر 14 ساله/ 6 ساعت ضرب و شتم بی رحمانه تا سرحد مرگ چهار عضو یک خانواده اهل " تگزاس " و ساکن " دالاس " به جرم تعرض به دختر 14ساله شان دستگیر شدند. شوهرم دستپخت مرا نمی خورد و دائم از بیرون غذا می خرد زن جوان وقتی دید که شوهرش غذاهای بیرون را به غذای خانه ترجیح می دهد راهی دادگاه خانواده شد و ...
ای مردم ! یکی از نامهای خدا غفار است !
که برای خودش قائل بود وقتی در میان جمع زیادی از علما و فضلای نجف این دستور ملاحسینقلی را دریافت می کند می رود و اولین قدم را در اولین دیدار بر روی نفس اماره می گذارد و تکبر و خودخواهی را درهم می شکند و مثل یک آبدارچی قلیان را آماده می سازد و خدمت استاد می آورد. درگذشت فرزند و اکرام مهمان آیت الله فهری نقل می کنند : میرزا جواد آقا ملکی تبریزی پسری داشته که شمع فروزان شبستان خانواده ...
تولید محصول فرهنگی و مخاطب جهان اسلام در سال 2017
ایران در سال های گذشته خیلی بیشتر از سایر کشورها بوده است، اظهار داشت: رویکرد در کشور ما این بوده که فرهنگ باید حفظ شود و چون دارای قدوسیت شده باید برایش خرج کنیم در صورتی که امروز مردم دنیا براساس مصلحت و سود، انتخاب های خود را انجام می دهند. فیروزیان ادامه داد: بر این اساس کالاها باید تقاضاساز باشند و اگر برای مردم سود نداشته باشند به غیر از یک عده خاص آن کالا را تهیه نخواهند کرد اما اگر ...
قاری قرآن سه بار یاحسین گفت و رفت/ هدیه رهبر انقلاب به دوست کوچکش + فیلم
ایستادند و پارچه را کشیدند و گفتند انا لله و انا الیه راجعون و خیلی راحت با موضوع کنار آمدند، البته این در ظاهر بود و خدا می داند در باطن و درون آن مرد چه می گذشت . و اینگونه بود که یکی از تلخ ترین روزهای عمر تمامی اعضای خانواده تسویه چی رقم خورد، به سرعت تمام، در یک چشم به هم زدن و از آن روز به بعد هنوز که هنوز است می توان ردپای اندوه این داغ را در کلام مادر، در نگاه مادر، در قدم ...
کتابخوانی به لطف فاطمه ها
صحبت با اعضای کتابخانه فاطمه ها در روستای زیبای دهکهان با آن همه درختان مرکبات، در یکی از روزهای گرم پایان فصل بهار فراهم شد؛ وقتی 3فاطمه چادرهای رنگی یکسانی را به سر کرده بودند و فریده و زکیه میرشکاری (2خواهر) همراه آنان خود را به کتابخانه رساندند تا از روزهای شادی برایم بگویند که با کتاب هایشان سپری می شود. همنشینی با آنان وقتی شنیدنی تر می شود که ببینی برخی از مادران این دختران پس از سال ها، دوباره درس خواندن از مقطع دبستان یا راهنمایی را شروع کرده اند و دلشان م ...
اسباب کشی بدون کابوس
اگر کسی از شما پرسید: کمک نمی خوای؟ بهتر است به او بگویید: برامون غذا درست کن. روز اسباب کشی هم خسته اید و هم وسایلتان توی کارتن و بسته بندی است و نمی توانید به راحتی غذا درست کنید. از طرفی آن قدر همه خسته و گرسنه اید که نیاز به یک وعده غذایی خوب دارید. به آدرس خانه جدید مسلط شوید قبل از اسباب کشی به محله جدیدتان بروید و یک مسیر خوب برای روز اسباب کشی انتخاب کنید ...
سراب کودکانه پشت چراغ های قرمز کرمان/ سوءاستفاده از احساس مردم
شروع به حرف زدن کردم. درابتدا فقط سکوت کرده بود اما پس از گذشتن دقایقی و کم شدن احساس ترس و بی اعتمادی اش با من حرف زد و به سوالهایم پاسخ داد. آن طور که محمد برایم تعریف کرد متوجه شدم که مادرش فوت شده است و او با پدرش که بیمار است در خانه ای در یکی از محله های بسیار پایین شهر کرمان زندگی می کنند. نامش محمد بود. او تمام روز را در یکی از پیاده روهای شلوغ و پر رفت و آمد کرمان ...
کنترل و پیشگیری بیماریهای غیرواگیر
بیماری ها کمک کنند. بهورزان افراد 30 سال به بالا را فرامی خوانند کوشا درباره چگونگی فعالیت مراکز سلامت جامعه به عنوان طرح تحول نظام سلامت در حوزه بهداشت گفت: قرار است از سیستم خانه ها و مراکز بهداشتی درمانی برای رسیدن به هدف کاهش 25 درصدی مرگ و میر زودرس، استفاده کنیم. این طرح به صورت راه اندازی مراکز سلامت جامعه و فعالیت بهورزان و مراقبان سلامت در این مراکز در روستاها و ...
اقدام وحشیانه بر علیه دختر 14 ساله/کینه پسر 15 ساله رنگ خون گرفت/وقتی خانم پلیس، شکارچی پسران نوجوان می ...
به گزارش خبرنگار حوزه حوادث گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان ،اخبار حوادث و انتظامی امروز، در این بسته خبری گردآوری شده است ... وقتی خانم پلیس، شکارچی پسران نوجوان می شود + عکس یک پلیس زن به اتهام اقدام بی اخلاقی در دادگاه متهم شد . اقدام وحشیانه 4 عضو خانواده بر علیه دختر 14 ساله/ 6 ساعت ضرب و شتم بی رحمانه تا سرحد مرگ چهار عضو یک خانواده اهل " تگزاس " و ...
خواستگارانی که آدم کش می شوند
تأمل کرد. خواستگاران بی طاقت از بررسی 80 عنوان خبری یاد شده در فاصله اول فروردین تا 31 تیرماه امسال 8 فقره قتل بر اثر شنیدن جواب منفی به خواستگار توسط خواستگار رقم خورده است. خواستگاران سمج یا خواستگاران بی طاقت عمدتا با سلاح گرم اقدام به انتقامجویی کرده و در مواردی نیز با آلت قتاله چاقو مورد استفاده آن ها قرار گرفته است. در بررسی این 8 فقره قتل می توان دید که در ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
برادرم به اتهام کتک زدن یک بچه به 60 سال حبس محکوم شد/ قاضی برای صدور حکم به فیلم ضدایرانی استناد کرد/ ...
قانونی بود. من چون پدرم نظامی بود، اصلاً در خانواده ما کار غیرقانونی انجام نمی شود. هومن هم کاملاً به صورت قانونی از سفارت آلمان ویزا را دریافت کرد و به آلمان رفت و بعد هم از طریق پذیرشی که داشت، سفارت این کشور در آن جا به او ویزا دادند و وارد آمریکا شد. حدوداً 6 ماه در کالیفرنیا به کالج می رفت. بعد از آن عموهایم از او خواستند که برای دیدن آن ها و گذراندن ایام تعطیلات پیش آن ها برود. هومن برای ...
تقدیر سید عمار حکیم از بانوی فداکار عراقی+تصاویر
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، بانوی شجاع عراقی که 25 سرباز نجات یافته از کشتار اسپایکر را در خانه خود پناه داد و ترتیبی داد تا آنها از مناطق تحت سیطره داعش خارج شده و به سلامت به خانواده های خود بپیوندند مورد تقدیر رئیس مجلس اعلای اسلامی عراق قرار گرفت. سید عمار حکیم روز گذشته در دفتر خود در بغداد از خانم ام قصی از اهالی منطقه العلم در استان صلاح الدین دیدار و از ایشان تجلیل ...
بررسی چگونگی حضور زنان در آگهی های بازرگانی
بلافاصله برای گرفتن وضو به سمت دستشویی می رود و خانم خانه بلافاصله به آشپزخانه می رود و با کمک وسایل برقی در عرض چند دقیقه افطار را آماده می کند. موقع اذان مرد بالای میز نشسته، بچه ها دور میز منتظر آماده شدن غذا هستند و خانم همچنان در حال رفت و آمد برای چیدن میز است . تبلیغ انواع و اقسام رب، روغن و سس زن در آشپزخانه غذا می پزد، مرد سر میز نشسته، غذا را می خورد و لذت می برد. در ...