سایر منابع:
سایر خبرها
مدافع حرمی که برات شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت
پیش بچه ها باشید تا جای خالی من را احساس نکنند. اما سراغ من را از آن ها نگیرید. چند سال بود که به سوریه می رفت. ما دعا می کردیم سالم برگردد و او همیشه دعا می کرد که شهید بشود. این بار فقط دعای خودش گرفت. او به فرزندان برادرش اشاره کرده و می گوید: سه فرزند دارد. دختر بزرگش 14 ساله است است. دختر دومش کلاس سوم است و پسرش 6 ماهه است. به دختر دومش گفتم بابا رفته بالای ابرها از آنجا نگاهت می ...
چرا جوانان ازدواج بهنگام نمی کنند؟
...، از دست دادن ظرفیت های جوانی، انزواطلبی، نرسیدن به مراحل بالای رشد انسانی، فاصله سنی زیاد با فرزندان، مشکلات جنسی و ... از جمله نتایج تاخیر در ازدواج است که پیامدهای فردی و اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. از زبان پسران مجرد آنچه در درددل پسران مجرد به صورت مشترک وجود دارد، مشکلات اقتصادی، بیکاری و واهمه از انتظارات دختران و خانواده هاست. سعید 35 ساله دلایل عدم ازدواج خود ...
کیف قاپ ناشی کار دست خودش داد
پس از ازدواج خواهرم به خانه خاله ام رفتم. خب بعد چه شد؟ پنجم را خواندم و دیگر نخواستم مدرسه بروم؛ حتی اصرارهای خواهرم هم نتوانست مرا منصرف کند. حتی به زور هم که مرا می فرستادند مدرسه از آنجا فرار می کردم و در نهایت ترک تحصیل کردم . چند سالی در مکانیکی مشغول به کار شدم ولی روزگار بر وفق مرادم نبود و نگاه های شوهرخاله ام را نمی توانستم تحمل کنم. چرا؟ او ...
اظهارات آرایشگر تهرانی در خصوص نزاع مرگبار
... ناهید که پیش از ظهر امروز به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شده بود در اظهاراتش به بازپرس گفت: من در زمینه آرایشگری فعالیت دارم و حدود سه سال پیش با آرش آشنا شدم، آرش در زمینه چاپ تراکت فعالیت داشت و زمانیکه برای چاپ تراکت و تبلیغات فعالیتم به محل کار آرش رفتم، با وی آشنا شدم. وی افزود: آن زمان من از همسرم طلاق گرفته و قصد داشتم با آرش ازدواج کنم اما خانواده ها مخالف ازدواج ما بودند ...
قصاص، پایان دوئل عشقی
تعقیب پلیس قرار گرفتند تا این که چند روز بعداز جنایت دختر جوان شناسایی شد و با حضورش در پلیس آگاهی مورد تحقیقات قرار گرفت. وی به افسر تحقیق گفت: سال گذشته با مرد جوانی آشنا شدم و درصدد ازدواج با او بودم اما بعداز مدتی متوجه شدم او یک مرد خلافکار است و موادمخدر قاچاق می کند. با این که به او پاسخ منفی دادم، دست بردار نبود و مدام برایم ایجاد مزاحمت می کرد. سرانجام او به خاطر خلاف هایش دستگیر ...
مسلمانان دو قبله دارند کعبه و قدس/ما شهدا را از دست نمی دهیم بلکه به دست می آوریم
نقاط این جهان زیر بار ظلم و ستم دژخیمان کمر خم کرده بودند؛ شاید این حس او از همان عرق شیعی او سر چشمه می گرفت و خواب خوش را از چشمان او می ربود تا اینکه پس از هشت ماه نبرد دلیرانه در رکاب سیدحسن نصرالله به فوزی عظیم رساند. میر یعقوب امام پناه می گوید: عبدالصمد متولد 15 آذرماه سال 1348 در شهر تبریز بود. با توجه به اینکه خودم از شاگردان مکتب امام خمینی(ره) بودم و در خط انقلاب و جبهه ...
وقتی چوب ها هم به عشق شهدا نقش هنر می خورند
بیماری ام خواهد شد. سیدمحمد گفت: همان شب شهید برونسی را در خواب دیدم که به من گفت شهدا به تو سلام رسانده و به من گفته اند به تو بگویم هر چی از آنها می خواهی عنایت می کنند، به شهدای گمنام بام ملایر متوسل شدم، در عالم رویا دیدم شهیدی به خوابم آمد و گفت سید ناراحت هستی؟ ایشان یک پیشانی بند با نام حضرت زهرا(س) به من داد و گفت من گمنام و فرزند زهرا(س) هستم ، این قضیه مربوط به سال پیش بود و مشکل ...
حقایقی جالب درباره جواهرات خاندان های سلطنتی سراسر دنیا
حال حاضر هستند. هر یک از این جواهرات سرگذشتی جالب و شگفت انگیز دارند. 1- گل سینه ی یاقوت کبود ملکه ویکتوریا (انگلستان) ملکه ویکتوریا (1839-1876) علاقه ی زیادی به یاقوت کبود داشت. چند روز پیش از ازدواج او با پرنس آلبرت، نامزدش به او گل سینه ای از یاقوت کبود هدیه داد. ویکتوریا آنچنان شیفته ی این گل سینه شد که آن را در مراسم ازدواجش هم استفاده کرد. طبق سنتی قدیمی در بریتانیا، عروس در ...
درامتدادتاریکی؛ طعمه ای برای سوداگری!
گشتم تا با او درد دل کنم تا این که در یک مهمانی با رمضان آشنا شدم و سیر تا پیاز زندگی شخصی ام را برایش بازگو کردم. او که به دنبال طعمه ای برای خلافکاری هایش بود با جملاتی زیرکانه و معنادار همسرم را تحقیر و نظر مرا به خودش جلب کرد. از آن روز به بعد ارتباطم با رمضان بیشتر شد. به طوری که به همه خواسته هایش تن می دادم در واقع از چاله به چاه افتاده بودم و خودم خبر نداشتم. رمضان مرا به مصرف هروئین ...
عباس امیرانتظام در داوری اسناد
، به عنوان حامی او حفظ کرد؛ آن هم در شرایطی که نهضتی ها از عضو خود دست کشیده بودند. بازرگان نه تنها در جلسات دادگاه به دفاع از امیرانتظام پرداخت بلکه به روایت فرشته، دختر مرحوم مهندس بازرگان، امیرانتظام یکی از دغدغه های مهندس تا پایان عمر او بوده است. امیرانتظام همین موضوع را در مصاحبه ای این گونه روایت کرده بود: من در سال 1330 شمسی وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم و مهندس بازرگان آن زمان رئیس ...
عاشقی در میان امواج سهمگین
تعطیل می شود همراه همسرش به مأموریت های دریایی می رود. او عقیده دارد که دریا زندگی اش را تغییر داده و او را عاشق و صبورتر کرده است: پیش از اینکه ازدواج کنم تدریس می کردم و پروژه های زیادی می گرفتم و نمی دانستم شب و روز چطور می گذرد ولی از زمانی که با علیرضا آشنا شدم زندگی برای من طور دیگری معنا پیدا کرد. من او را در مراسم خواستگاری و عقد دیدم و همیشه در سفر بود و مدت کوتاهی تهران می ماند. فکر می ...
خاطره خواندنی از دشواری تبلیغ دین
استراحتی باقی نگذاشته بودند. به همین خاطر پیش خودم گفتم در این شب تاریک به درون غاری که چند روز پیش به همراه دانش آموزان رفته بودم، بروم و تا می توانم در آن جا گریه کنم! شاید کمی از بار سنگینی که بر دلم وارد شده بود، کاسته شود. از مسجد به قصد رفتن به کوه خارج شدم. چند متری که رفتم دیدم تمام دانش آموزان به دنبالم می آیند. پیش خودم گفتم خدایا! چرا این ها دست از سرم برنمی دارند. نه پیرانِ روستا صاحب ...
امیرانتظام در داوری اسناد
او حفظ کرد؛ آن هم در شرایطی که نهضتی ها از عضو خود دست کشیده بودند. بازرگان نه تنها در جلسات دادگاه به دفاع از امیرانتظام پرداخت بلکه به روایت فرشته، دختر مرحوم مهندس بازرگان، امیرانتظام یکی از دغدغه های مهندس تا پایان عمر او بوده است. امیرانتظام همین موضوع را در مصاحبه ای این گونه روایت کرده بود: من در سال 1330 شمسی وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم و مهندس بازرگان آن زمان رئیس دانشکده فنی ...
با میثم و مجید، گلادیاتورهای کمدین خنداننده شو
شناسند اما به لحاظ کاری من هنوز سر شغل قبلی ام هستم. فقط استیج رفتن به زندگی ام اضافه شد. - قدری زندگی ام تغییر کرد. اول که کار استیجی اضافه شد. بعد هم به صورت جدی تر وارد کار نویسندگی برنامه ها شدم. قبل تر هم می نوشتم اما خندوانه باعث شد بیشتر به عنوان یک نویسنده شناخته شوم. تنها کسی بودم که همه متن هایم را از ابتدا خودم می نوشتم. بعد از خنداننده برای آیتم ضیاپدیا برنامه فرمول یک نوشتم ...
ازدواج در دوران دانشجویی آری یاخیر؟/مشکلات اقتصادی، بزرگترین مانع ازدواج از دیدگاه دانشجویان
شده است! ، خانم با این گرونی نمی شه زن گرفت و دختر مردم را بدبخت کرد که! ، تو این دوره و زمونه شوهر خوب کجا پیدا می شه خانم و.... انگار که فراموش کرده بودم در گزارش های میدانی اگر بگویی خبرنگاری کلاهت پس معرکه است و هیچ اطلاعاتی عایدت نمی شود. انگار دانشجویان به یک دانشجوی دیگر که در حال انجام پروژه تحقیقاتی است بهتر کمک می کنند! ماجرای دانشجویی که یک دختر کوچک دارد/از ازدواج ...
اقدام کثیف متین شیطان صفت با دوربین عکاسیش
مرا به روز سیاه نشاند. از آن روز به بعد بازیچه دست او شده بودم و هر کاری از من می خواست مجبور می شدم به آن عمل کنم. در میان این ملاقات های پنهانی فیلم و عکس هایی نیز با هم گرفته بودیم و من به این امید که با او ازدواج می کنم هیچ وقت نگران آینده ام نشدم اما او هر بار به بهانه های مختلفی خواستگاری از مرا به تاخیر می انداخت. مثلا می گفت پسر عموی پدرم فوت کرده و باید چند ماه دیگر صبر کنی ...
برای دکتر محمدباقر کتابی
بود که سخت شیفته دیدن و خواندن کلاس های دکتری الهیات و معارف اسلامی و فلسفه و عرفان شدم و سه سال تمام از سال 1338 تا سال 1341 با همه سختی ها و فراز و نشیب های زندگی که هم تدریس در دانشگاه اصفهان و آموزش و پرورش را داشتم و هم درس های سخت و متعدد دکتری را و از طرف دیگر سامان زندگی بی سامانم، به ویژه بیماری ممتد و سخت دختر عزیزم که جمع آن ها واقعاً طاقت فرسا بود، دوره دکتری را تمام کردم و آن گاه پنج ...
ناپدید شدن دختر جوان پس از آشنایی تلگرامی
دختر 28 ساله ای پس از آشنایی تلگرامی با مرد جوانی به طرز مرموزی ناپدید شد. تحقیقات برای یافتن دختر گم شده ادامه دارد. به گزارش جوان، چهارم فروردین ماه امسال مردی در شهرستان مشهد به اداره پلیس رفت و از ناپدید شدن ناگهانی دختر جوانش شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: امشب عروسی یکی از بستگانمان دعوت بودیم. همه اعضای خانواده در مراسم عروسی شرکت کردیم، اما دخترم عسل حالش خوب ...
چتری برای زنان معتاد
اما هنوز نتوانسته مواد را به طور کامل کنار بگذارد. اواسط دوره درمانش است. روی یکی از مبل های اتاق نشیمن نشسته و با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کند. از او درباره زندگی اش می پرسم. می گوید: 2 ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. تا پیش از ازدواج مجدد مادرم با او زندگی می کردم. وقتی ازدواج کرد با او ناسازگار شدم. هر روز به هم ریخته تر می شدم. یک روز وقتی با مادر و ناپدری ام دعوایم شد ...
یک روایت معرق از زندگی نویسنده اصفهان
دانه به دانه باز می کند برایم. به شوق تماشای زندگی میان عکس ها نشسته ایم که با دیدن یک تصویر چهره اش گشوده تر می شود و می زند زیر خنده: اول عاشق کتابخونه اش شدم. 12 خرداد بود. گیتا برای تولدش دعوتم کرده بود خونه شون. من اون موقع پرستار بیمارستان کاشانی بودم و اون روز قرار بود صبح و عصر شیفت باشم، ولی یکی از پسرها قبول کرد به جام بمونه و اومدم تولد.وسط مهمونی نمی دونم چی شد سر از اتاق علی درآوردم. یه ...
ارسطو ازدواج کرد / احمد مهرانفر خبر ازدواجش با مونا فائض پور را داد + عکس
بازیگوشی را که در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم. حالا دیگر به جایی رسیده ام که فکر می کنم به جز بازیگری کار دیگری نمی توانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم. واقعا کار دیگری از دست من برنمی آید و توانایی اش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم، درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر می آیم اما همچنان چیزی که مرا جذب کند وجود دارد. آن کودکی و بازیگوشی... اینکه می توانم با کارم ...
روایت یک مهاجرت
که در فصل برداشت زیتون به مادرش کمک می کند. یک روز وقتی سیزده ساله بودم، گفتگوی بین پدر و مادرم به گوشم رسید. مادرم گریه می کرد و می گفت: پس مدرسه شون چی؟ اگه مدارس تعطیل شدن، تحصیلاتشون چی می شه؟ می دانستم مشکلی پیش آمده است، اما نمی دانستم اوضاع چقدر وخیم است. انتفاضۀ دوم شروع شده بود و مدرسۀ روستا همراه با بسیاری از مدارس دیگر تعطیل شده بود. پدرم نگران و مضطرب بود. ابروهایش را در هم ...
حکایت شیرین و پرویز
به گزارش خبرگزاری رسا ، این فقط یک نمونه از مصائب شیرینی و پرویزی روزگار ماست: دختر 18 ساله به پلیس گفت: مدتی است با فریبرز آشنا شده ام. او به من پیشنهاد ازدواج داد و با حرف هایش مرا فریب داد و به خانه اش کشاند. پسر جوان مرا آزار داد به همین خاطر از او شکایت دارم. به دنبال شکایت دختر جوان، وی به پزشکی قانونی معرفی شد، اما، پزشکی قانونی ادعای آزار را تأیید نکرد. با این حال، فریبرز بازداشت شد. این ...
10 روز تبلیغی همراه با اهالی روستای گلدشت
بلندگوی قدیمی می بودیم تا مراسم را اعلام کنیم. نزدیک مسجد هم یک زمین خالی بود که اسمش را هیأت گذاشته بودند! باید کمی از کیارش بنویسم. مرد عجیبی بود. یک آدم 33 ساله که چند سال بود خودش برای مراسم محرم و ماه مبارک رمضان روحانی دعوت می کرد و خودش عاشقانه از مهمانش پذیرایی می کرد. امسال سال دومی بود که برای کار به دلیجان می رفت. این بار که برای محرم آمده بود، 100 روز بود خانواده اش را ...
شب های تاریک خانواده رحمانیان
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ؛ ساعت 11 شب بود که برای آخرین بار صدای پسرش راشنید. پای تلفن کلی سفارش کرد تا تنها پسرش مراقب خودش باشد. اما درست 10 ساعت بعد، خبر تلخی شنید و تازه متوجه نگرانی های خود شد. رضای 17 ساله اش روی تخت بیمارستان افتاده بود و حتی نمی توانست صحبت کند. 6 روز تمام در کنار پسرش نشست و با او صحبت کرد. پسری که هیچ توانی نداشت و تنها قلبش می تپید. پزشکان ...
آیدین آغداشلو: داعش، خاطرات انهدام مرا نقاشی کرد
...> یکبار بیست و پنج سال پیش رفته بودم. پدرم آنجا به دنیا آمد. او مهندس بود و بعد از انقلاب بولشویکی به ایران پناهنده شد و هرچه داشت را آنجا گذاشت و خودش هم تا زمانی که در ایران زنده بود، دیگر به آنجا برنگشت. ولی سا ل ها بعد من و باقی مانده های اقوامم همدیگر را پیدا کردیم و من 25 سال قبل که خیلی هم دوران سختی بود به دیدن آن ها رفتم؛ مقارن فروپاشی شوروی. ولی این بار که رفته بودم همه چیز تغییر کرده بود: آن ...
مرجان با وجود داشتن 2 بچه به سراغ عشق دوران نوجوانی رفت!
از آشنایان قدیمی رو برو شدم. او همسرش را طلاق داده بود و برخورد صمیمانه ای با من داشت. متاسفانه ارتباط من و آن مرد از طریق فضای مجازی در گوشی تلفن همراه بسیار عمیق شد. زن جوان ادامه داد: با لورفتن موضوع رابطه من و مرد جوان، کارها خراب شد. شوهرم مرا طلاق داد و من هم با رها کردن فرزندانم دل به این خوش کرده بودم که با جلال ازدواج می کنم و زندگی خوبی داشته باشم. مرجان آهی کشید و ...
اشک های عروس خانم هنگام جدایی از داماد 91 ساله تهرانی+عکس
شده بود. مرد ادامه داد: من اگر می دانستم قرار است مادر پیرم کتک بخورد هرگز اجازه نمی دادم پا تو خانه آن پیرمرد بگذارد. چه کسی عزیز تر از مادر؟ جای قدم هایش روی چشم ما... اما فکر کردیم شاید به همدمی احتیاج داشته باشد. حالا بعد از دو سال زندگی به جای آرامش هر روز باید بشنویم یک جای بدنش کبود شده... زن سالخورده با شنیدن این حرف ها ناگهان روی صندلی جا به جا شد و با گوشه روسری اش اشک چشمانش ...
میتینگ های نهضت ملی با حضور گسترده پهلوانان برگزار می شد
فردا امجدیه کشتی داریم. شما هم برای تشویق ورزشکاران تشریف بیاورید. گفتم: من معمّم هستم و در امجدیه جای من نیست. گفتند برای تشویق کشتی گیران بیاید. با اصرار فراوان فردای آن روز مرا به امجدیه بردند و در محل کشتی گیران ایران مستقر شدیم؛ ساعتی آنجا بودم و کشتی ها را تماشا می کردم و لذت می بردم. ناگهان شنیدم که اسم مرا صدا زدند که برای کشتی مهیا باشم. به دوستان ورزشکار اصفهانی گفتم: چرا نگفتید که اسم مرا ...
"اوستا علی" چاقو ساز، نمونه یک اراده برای تولید داخلی و کسب رزق حلال
.... این لحظه آهی بی صدا در کلامش جاری می شود، آن گونه که نشان از فراز و نشیب زندگی است ادامه می دهد: در استان مرکزی به دنیا آمده ام و اکنون 30 سال است در کرج زندگی می کنم و در حال حاضر 61 سال عمر از خداوند گرفته ام. دست هایش را روی هم می گذارد، چشم های راه گرفته اش را بار دیگر برمی گرداند و این بار با طنین کلامی آرام تر می گوید: شغل من پر از پستی وبلندی است و نمی توان گفت که ...