سایر منابع:
سایر خبرها
همسرم با با پسرهای مجرد دوستی می کند!
ماجرای زندگی اش به قاضی Judge دادگاه خانواده گفت: یک سال پیش با محبوبه آشنا شدم. او همکار یکی از دوستانم بود و بعد از رفتن به کوه با هم آشنا شدیم. همانجا عاشق محبوبه شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم. برای همین بعد از مدتی آشنایی به او پیشنهاد ازدواج دادم. آن زمان چشمم هیچ چیز را نمی دید. متوجه رفت و آمدهای محبوبه نبودم. حواسم به آدم های دور و برش نبود. آنقدر عاشق بودم که فقط به او و زندگی در کنارش فکر می ...
تورقوز آباد کجاست؟
زاده گرگان است، اما وقتی خانواده اش را در جریان یک تصادف از دست می دهد، ازدواج می کند و به همراه همسرش به تهران می آید. همسرش کارگری می کند و چون کارت اقامت دارد، مشکلی برای کار ندارد. حالا او، همسرش و 5 فرزندشان 9 سال است که در تورقوزآباد سکونت دارند. دختر بزرگش کلاس هفتم است و کوچکترین دختر، اسما، 6 ماه دارد. می گوید: بعد از این دخترم، عمل کردم که دیگر بچه دار نشوم. تازه از شما چه پنهان همین را ...
فرمانده ای که نامش هنوز روی بچه های آبادان گذاشته می شود
بپرم که خلبان گفت، راهی نمانده است. هنگام رسیدن به آبادان همه کارکنان را در حاشیه بهمن شیر به خط کردم و خودم در خط یکم قرار گرفتم، خواستم چند جعبه نارنجک بیاورند، وقتی هوا می خواست تاریک شود دیدم صدایی از آب می آید به سرباز ها گفته بودم که تیراندازی نکنند که جایمان مشخص نشود، اما یک دفعه سربازی تیراندازی و یک عراقی را زخمی کرد، از سرباز ها خواستم وی را به درمانگاه ببرند، سرباز عراقی هم که ...
گل محمدی: اگر پدیده پول ندارد، چرا تبلیغ می کند؟
با این وضعیت آدم انگیزه اش را از دست می دهد. متأسفانه در این مدت خیلی اذیت شدیم. یک زمان به آدم می گویند که پولی در کار نخواهد بود و بروید کار کنید. در آن صورت تکلیف خود را می دانید، اما در اینجا هر روز می گویند فردا یا فردا، دو روز دیگر یا هفته بعد به شما پول می دهیم. امروز آخرین وعده ای بود که به ما دادند، اما باز هم خبری از پول نشد. مقابل پارس جم باید در دفاع خوب باشیم ...
تورقوز آباد کجاست؟
گرگان است، اما وقتی خانواده اش را در جریان یک تصادف از دست می دهد، ازدواج می کند و به همراه همسرش به تهران می آید. همسرش کارگری می کند و چون کارت اقامت دارد، مشکلی برای کار ندارد. حالا او، همسرش و 5 فرزندشان 9 سال است که در تورقوزآباد سکونت دارند. دختر بزرگش کلاس هفتم است و کوچکترین دختر، اسما، 6 ماه دارد. می گوید: بعد از این دخترم، عمل کردم که دیگر بچه دار نشوم. تازه از شما چه پنهان همین را هم می ...
فرمانده ای که نامش هنوز روی بچه های آبادان گذاشته می شود
پایین بپرم که خلبان گفت، راهی نمانده است. هنگام رسیدن به آبادان همه کارکنان را در حاشیه بهمن شیر به خط کردم و خودم در خط یکم قرار گرفتم، خواستم چند جعبه نارنجک بیاورند، وقتی هوا می خواست تاریک شود دیدم صدایی از آب می آید به سرباز ها گفته بودم که تیراندازی نکنند که جایمان مشخص نشود، اما یک دفعه سربازی تیراندازی و یک عراقی را زخمی کرد، از سرباز ها خواستم وی را به درمانگاه ببرند، سرباز ...
روایتی از آخرین عاشقانه های پدرپسری محمدطاها
گفت بابا اتاق درست کردم، بیا مهمونی من می خوام به تو نذری بدم . قصه ای از زبان محمدطاها برای پدر درحالیکه بغض پدر محمدطاها ترکید و اشک بر گونه هایش جاری شده بود، گفت: 2 سال بود که اتاق محمدحسین را جدا کرده بودیم و همه شب ها تنها می خوابید. وی بیان کرد: آن شب از من خواست در همان خانه نیم متری کنارش بخوابم، از او پرسیدم می خواهی برایت قصه بگویم که گفت نه من برای تو قصه می ...
زندی: پدرم دوست داشت پرسپولیسی شوم!
- یک مساوی می شود. واقعاً؟ ولی همه بازی پرگل دوست دارند. تساوی واقعاً بد است... قبول دارم. من خودم هم دوست دارم شهرآورد پرگل باشد. حالا اگر دو تیم بالای سه، چهار گل بزنند که چه بهتر. (خنده) اگر آخر بازی هم استقلال برنده باشد که خیلی خیلی بهتر است. (خنده) ان شا ءا... تیم محبوب من در بازی برنده باشد. خلاصه بازی هم پرگل باشد و هم برنده اش ما باشیم. این طوری خیلی خوب است. ...
روایتی از آخرین عاشقانه های پدرپسری محمدطاها
) را در آن برد و به من گفت بابا اتاق درست کردم، بیا مهمونی من می خوام به تو نذری بدم . قصه ای از زبان محمدطاها برای پدر درحالیکه بغض پدر محمدطاها ترکید و اشک بر گونه هایش جاری شده بود، گفت: 2 سال بود که اتاق محمدحسین را جدا کرده بودیم و همه شب ها تنها می خوابید. وی بیان کرد: آن شب از من خواست در همان خانه نیم متری کنارش بخوابم، از او پرسیدم می خواهی برایت قصه بگویم ...
گفت وگو با مارکوپولو یی که الگویش چگوارا بود
واقع من زمان جزر و مد آب را درست تخمین نزده بودم. لوازمم را روی سرم گرفتم و حرکت کردم اما کمی بعد آب بالا آمد و داشت خفه ام می کرد. از کوه بالا رفتم و یک ساعتی روی یک سنگ کوچک و ناسور نشستم. از دور یک قایق ماهی گیری دیدم و کمک خواستم اما آنها من را ندیدند. یک ربع دیگر، قایق دوباره آمد و این بار پیدایم کردند. به من گفتند که خیلی خوش شانسی که زنده ماندی. شما در همه سفرهایتان چادر می زنید ...
فیلم مهمانی بازیکنان برایمان دردسرساز شد/ با پرسپولیس تبانی کردیم!
آبادی بود. * البته سال 79 وزیر آقای یونسی بود. بله، خیلی واقعاً لطف داشتند. * روزی که بازیکنان را بردند دادگاه چطور؟ من دفتر مدیریت دادگاه بودم. رفتم با مسئولان حرف زدم. آن موقع مسئولان ما اینقدر فوتبالی نبودند. الان همه شان فوتبالی هستند و همه چیز را خوب آنالیز می کنند. * اگر اشتباه نکنیم اولین شهرآورد ی که استقلال با شما برد شهرآورد 79 بود. آخ آخ ...
شب آرمانگرایان در حسینیه امام(ره)/ جنگ روایت ها یک برنده دارد
. اگر شما روایت نکنید آنها روایت می کنند. وقف پرچم رهبر بلندقامت می ایستد؛ تک و تنها در حالی که عکس خمینی بزرگ به فاصله اندکی از او نظاره گر جمعیت است. سرود جمهوری اسلامی است و آغاز برنامه و فرماندهان و جانبازان و آزادگان و هنرمندان عرصه دفاع مقدس که برای شب خاطره سال نود و هفت میهمان رهبر شده اند همه ایستاده اند و یکصدا سرود جمهوری اسلامی ایران را زمزمه می کنند. پرچم ایران در ...
نوجوان رزمنده ای که شیفته حضور در میدان جنگ بود/ماجرای خواب حضرت امام(ره)/والفجر 8 از بهترین عملیات های ...
به صحبت بنشینیم. داربام با اشاره به سن و سال کم زمان اعزام به جبهه گفت: در شهرستان کهگیلویه بودم و به دلیل سن و سال کم و عدم داشتن آموزش نظامی نتوانستم از شهرستان محل سکونت به جبهه اعزام شوم، به همین دلیل به گچساران رفتم و با هزاران التماس که قبلا به جبهه رفته و چون خانواده ام رضایت نداشتند نتوانستم از دهدشت اعزام شوم رضایت مسؤولان بسیج گچساران را گرفتم و رفتم جبهه. بعد از ...
امیدوارم سیدجلال گل قشنگ نزند/پسرم پرسپولیسی است و با او کل کل دارم
تیم تام اصفهان حضور داشت، برای برگزاری یک بازی در جام حذفی با فرمانداری خوی به این شهر آمد. من هم ساکن خوی بودم و برای دیدن آن دیدار به ورزشگاه رفتم و از آن زمان علاقه زیادی به احمدرضا عابدزاده دارم. بعد ها که او به استقلال رفت، من هم طرفدار این تیم شدم و تا الان به تیمم وفادار مانده ام. *اولین شهرآوردی که در ذهن دارید، مربوط به کدام بازی است؟ سال 74 بود فکر کنم، به ورزشگاه رفتم و خیل ...
بخاطر غرور 3تا خوردیم و دربی برده را به پرسپولیس باختیم
دیدار داشتم و حرف زدم. دوستان خیلی محبت کردند. مسئول وزارت اطلاعات واقعاً محبت داشت. فکر کنم دوره آقای دری نجف آبادی بود. * البته سال 79 وزیر آقای یونسی بود. بله، خیلی واقعاً لطف داشتند. * روزی که بازیکنان را بردند دادگاه چطور؟ من دفتر مدیریت دادگاه بودم. رفتم با مسئولان حرف زدم. آن موقع مسئولان ما اینقدر فوتبالی نبودند. الان همه شان فوتبالی هستند و همه چیز را خوب آنالیز ...
زنی که به همه حتی به خودش خیانت می کرد
، نزد یکی از دوستانم به نام سعیده رفتم. او همه اموال، خانه و لوازم آن را در یک بازی قمار در همین پارتی های شبانه باخته بود. آن شب من پای گریه ها و درد دل های او نشستم و قرار شد روز بعد با دوست پسرش حرف بزنم تا نزد سعیده بازگردد و با هم ازدواج کنند. وقتی با داریوش در پارک قرار ملاقات گذاشتم چند ساعت با هم صحبت کردیم و در میان همین قرارها بود که داریوش با بیان این که عاشقم شده است به من ...
جهانگیر کوثری: ناجوانمردانه کنارم گذاشتند
خوب زبان می دانست، همچنین آدم زیرک و باهوشی بود. صدای خوبی داشت، بر تمام فوتبال هم تسلط داشت. به نظرم فوتبال را از همه بهتر گزارش می کرد. خیلی خوب بود. آقای بهمنش خیلی گزارشگر خوبی بود ولی ایشان گزارشگر تخصصی فوتبال نبود. حالا یک موضوع جالب تعریف کنم؛ در سال 56 که انقلاب نشده بود، من بازیکن تاج بودم. حین این که بازیکن فوتبال بودم در روزنامه آیندگان هم کار می کردم. هم فوتبالیست بودم، هم ...
فرمانده ای که نامش هنوز روی بچه های آبادان گذاشته می شود/ روایتی از شکستن حصر آبادان تا شکستن حصر ...
اگر مشکلی پیش آمد به پایین بپرم که خلبان گفت، راهی نمانده است. هنگام رسیدن به آبادان همه کارکنان را در حاشیه بهمن شیر به خط کردم و خودم در خط یکم قرار گرفتم، خواستم چند جعبه نارنجک بیاورند، وقتی هوا می خواست تاریک شود دیدم صدایی از آب می آید به سربازها گفته بودم که تیراندازی نکنند که جایمان مشخص نشود، اما یک دفعه سربازی تیراندازی و یک عراقی را زخمی کرد، از سربازها خواستم وی را به ...
کوله پشتی هایی سنگین از خاطرات/ از اسارت تا شهادت و حفظ وطن
شکنجه هایی که دشمن بعثی در زندان به اسرای ایرانی می دادند، بیان می کند: جنگ در اسارت هم ادامه داشت و بچه ها با تمام قوا زیر بار خواسته های دشمن نمی رفتند. حسن با یاد کردن از روز آزادی خود می گوید: 3 فرزند قد و نیم قد داشتم که اسیر شدم و حالا 4 سال گذشته بود، دختر کوچکم مرا نمی شناخت و غریبی می کرد و بچه های همسایه هم که پدرانشان اسیر بود با در دست گرفتن عکس پدر در مراسم استقبال از من اشک ...
چاپ کتاب در چین سخت است/ دوست دارم کتاب مذهبی بنویسم
خودم هم یکی از این کتاب ها بنویسم. در کودکی چه کتابی را دوست داشتید. حالا هم دوست دارید آن را؟ در دوران کودکی ام بیشتر داستان ها انقلابی بود و باید بگویم تا بیست سالگی هیچ کتاب داستانی را نخوانده بودم. بعد از بیست سالگی بعضی از کتاب های ادبی چینی و خارجی را خواندم و دوست داشتم شبیه بسیاری از نویسنده ها باشم. البته در آن موقع هنوز نمی دانستم چگونه نویسنده ای را دوست دارم ولی خب فقط دوست داشتم بنویسم و همین. ...
امدادگری در وضعیت قرمز
مسئول آنجا بودم. گفتم: در شوشتر بیمارستان نداریم. باید شما را چراغ خاموش به اهواز بیریم که ممکن نیست. پس خودم کار زایمان را انجام می دهم. آن زن ها با شنیدن این حرفم خیلی خوشحال شدند. آن زن را به داخل چادر بردیم. وقتی معاینه کردم متوجه شدم بچه در حال به دنیا آمدن است و بالاخره بچه را با تجهیزات ابتدایی که در اختیار داشتیم به دنیا آوردم. مادر و بچه را در چادر خودم گذاشتم و برای استراحت به کانکسی رفتم ...
رویای ازدواج با همسری رستوران دار
| دنیا نجفی | وقتی بچه بودم، بابام می انداختم هوا و می گرفتم، هر بار هم بلند بلند این شعر را زمزمه می کرد: به کس کسونش نمی دم به همه کسونش نمی دم، به کسی می دم که کس باشه، پیرهن تنش اطلس باشه. با اینکه زیاد معنی شعرش را نمی فهمیدم ولی حس کردم پشتم گرم است. شاید سطح توقعم برای همسر آینده ام را هم پدرم بالا برده بود که همیشه دوست داشتم مردی با اسب سفید و جیبی پرپول به سراغم بیاید اما ...
مشق ایثار قدسیه خانم در مدرسه عشق/ شهیدی که بشکه های نفت خانه اش را برای گرمای کلاس درس بچه ها هدیه داد
برادرم خیلی ناراحت بودم و با خودم می گفتم ای کاش شهادت در جبهه قسمت شان می شد تا اینکه بعد از مدتی جایی سخنرانی بود و گفتند اینها شهید مظلوم بی دفاع هستند، کسی که اسلحه ندارد و او را با بمب به شهادت می رسانند، خیلی مظلوم است. دو سال است که بنیاد شهید به شهدای زن بها می دهد فارس: به عنوان یک همسر شهید چه درد دل یا حرف نگفته ای دارید؟ اگر چه همسر و برادر من در یک مکان ...
■ نماز در شهر کاکا (ی ترکمنستان)
و محله شیعیان رفتم و بعد از پرس و جو، مسجد تخریب شده شیعیان را پیدا کردم و جهت اقامه نماز به طرف مسجد رفتم، ولی مسجد تقریباً ویران شده بود، وارد شدم، جایی برای نماز خواندن و وضو گرفتن نبود از مسجد بیرون آمدم و یک نفر که نزدیک مسجد منزل داشت صدایش کردم و جهت تجدید وضو به منزل ایشان رفتم و بعد از وضو، نماز را هم در منزل آنها خواندم بعد با او راجع به مسجد صحبت کردم و از خادم مسجد سوال کردم ایشان ...
همسرم با هیچ دختری دوست نیست!
ماجرای زندگی اش به قاضی Judge دادگاه خانواده گفت: یک سال پیش با محبوبه آشنا شدم. او همکار یکی از دوستانم بود و بعد از رفتن به کوه با هم آشنا شدیم. همانجا عاشق محبوبه شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم. برای همین بعد از مدتی آشنایی به او پیشنهاد ازدواج دادم. آن زمان چشمم هیچ چیز را نمی دید. متوجه رفت و آمدهای محبوبه نبودم. حواسم به آدم های دور و برش نبود. آنقدر عاشق بودم که فقط به او و زندگی در کنارش فکر می ...
دست درازی هوشنگ به دخترم را دیدم! / عاشق مادرش بودم!
حادثه Incident هوشنگ برای تفریح به شهر ما آمد. در یکی از میهمانی های خانوداگی مان متوجه شدم که به دخترم نظر دارد من آن شب روی پله ها نشسته بودم که دیدم هوشنگ در حیاط به دخترم دست درازی کرد برای همین او به بهانه شکار با خودم به صحرا بردم و با شلیک گلوله به قتل رسانده و جسدش را همانجا رها کردم. وی درباره قتل مهتاب گفت: بعد از قتل هوشنگ به تهران آمدم و به دیدن مادرش رفتم. او از قتل پسرش ...
مادر طاها: پسرم پرسید تیراندازی ها واقعی است؟ گفتم ساختگی است تا نترسد...
بانو مریم بن طریف دیگر مجروح حادثه تروریستی اهواز رفتند. وی گفت: روز حادثه با دو دختر 8 و 13 ساله ام برای تماشای رژه به کنار جایگاه رفتیم هنوز ده دقیقه از آغاز مراسم نگذشته بود که با صدای شلیک گلوله و فریاد نیروهای نظامی همه بر روی زمین خوابیدند. خانم بن طریف می افزاید: دقایقی بعد در حال فرار به آن سوی خیابان بودیم که با دختر 8 ساله ام که در آغوشم بود به زمین افتادیم و تیر ...
مادر لرستانی: سه فرزندم را در یک روز راهی جبهه کردم
با لباس سبز به استقبال پیکر فرزندم رفتم چاپ ایمیل صدیقه حجتی گفت: به چهره های سه پسرم که نگاه کردم، شهادت را در چشمان مسعود دیدم. از زندگی مشترک مسعود تنها دو هفته می گذشت. آن روز گمان نمی کردم که چند روز بعد خبر شهادت و اسارت فرزندانم را به من بدهند. مشتاقانه پای سخنان مادری نشستیم که تجربه مادر شهید، مادر جانباز و مادر اسیر بودن را دارد. صدیقه حجتی بانویی است که ...
دستگیری خاتون به اتهام قتل 2 شوهر و پدرشوهر + عکس
.... در همین اثنا پیرمردی که از گم شدن مرموز پسرش بسیار نگران بود، در تشریح چگونگی گم شدن او به کارآگاهان گفت: مدتی قبل پسرم با زنی رستوران دار معروف به خاتون که هشت سال نیز از او بزرگ تر است، آشنا شد و ازدواج کرد و بعد از آن اختلافات شدیدی در خانواده ما شکل گرفت، چرا که پسرم همسر مهربان و خوبی داشت و با فرزند کوچک شان در آسایش و آرامش زندگی می کردند، اما از ماه ها قبل که با وجود مخالفت های من و ...
با دستانم احکام را روایت می کنم
با مدال طلا داریم، کشتی گیر با مدال طلا داریم که هردو این عزیزان به تیم ملی هم دعوت شده اند و در سطح فوتسال کشوری هم مقام آوردیم. من از مسئولان می خواهم فقط این بچه ها را باور کنند. اگر کمک نمی کنند لااقل سنگ اندازی نکنند. کاری نکنند که بچه ها امید و خودباوری شان را از دست بدهند چون از دست دادن خودباوری این عزیزان مساوی است با گوشه گیری و دوری از اجتماع و به تبع اش مشکلات فراوان دیگر. من چون خودم ...