سایر منابع:
سایر خبرها
7 خاطره خواندنی رهبری ازدوران دفاع مقدس
چمران می رفتیم برای شناسایی؛ در منطقه ای که معروف به دبّ حردان است؛ دب حردان در غرب اهواز واقع است. ما این دفعه از طرف شمال می خواستیم برویم، از جاده ای که می رود طرف سوسنگرد، از وسط جاده یک راهی بود آمدیم آن جا و بچه ها در آن جا، مواضع خمپاره مستقر کرده بودند و ما هم داشتیم می آمدیم برویم طرف دب حردان، شناسایی کنیم ببینیم دشمن کجاهاست، چه جوری است. چون مهم بود، خود دکتر چمران متقبل شده بود ...
توصیه فرهیختگان قزوین به هم سو کردن امور اخلاقی و برنامه های علمی
مردم نیز منتقل کنند. معاون اجرایی سپاه صاحب الامر(عج) استان قزوین تأکید کرد: جمهوری اسلامی ایران عرصه های مختلف مقابله با دشمن استکبارگر را تجربه کرده و در این زمینه به نحو مطلوبی رشد کرده است. وی یادآور شد: مردم کشور در چند سال گذشته، حضور در جنگ سخت و مقابله رو در رو با دشمن را تجربه کردند و امروزه در فعالیت های اجتماعی، تهاجم فرهنگی، عرصه های اقتصادی و علمی، قدرت و توان خود ...
اینجا دارو ندار ابراهیم به مسلخ عشق می رود
بگویید فردا صبح ساعت فلان دو رأس گوسفند قربانی کند و من میآمدم به امام (ره) اطلاع میدادم، ایشان هم بلا فاصله به من میگفت شما به قصاب بگویید دو رأس گوسفند از طرف ما قربانی کند، بعد پولشان را میدهیم. بار دیگر نیز آقای بهجت به من پیغام داد که به امام بگویم: سه رأس گوسفند قربانی کند، آقا هم بلافاصله دستور داد سه رأس قربانی کنند. اینها همه مسائلی بود که بین امام و آیتالله بهجت ...
جیرانی:از برچسب و قضاوت نمی ترسیم
برایشان ندارد..در کل دنیا، خانواده ها برای دو گونه فیلم به سینما می روند. من حرف آقای افخمی را قبول دارم که می گوید در سینمای امروز دنیا، پرفروش ترین فیلمهای انیمیشن ها و فیلمهای حادثه ای اکشن هستند و فیلمهای ملودرام و گونه های دیگر اینقدر فروش ندارند. و ما خانواده را از سینما خارج کردیم چون ما فیلم برای خانواده و بچه ها نمی سازیم و اصلا تقسیم بندی این چنینی نداشتیم یعنی از اول و از همان زمان شاه تقسیم ...
ماجرای نبرد ایران و آمریکا در خلیج فارس
مین دریایی را به عراق دادند و حتی فرودگاه های برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس را در اختیار عراق گذاشتند تا انواع هواپیماها بتوانند از آن طریق، شناسایی های لازم را با آواکس های آمریکایی انجام دهند تا بتوانند صادرات نفت ایران را قطع کنند. آن ها در کم ترین زمان ممکن یک جبهه وسیع را درمقابل نیروی دریای ایران به وجود آوردند. حالا ما باید بتوانیم امنیت کشتی های تجاری برای رفت وآمد در این مسیر تا بندر امام(ره ...
مقاومت مسلمانان کم رنگ نمی شود / آل سعود و متحدانش جنایت می کنند
، اشاعه پیدا کرده است و این همان پیام انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام راحل(ره) و از ازدستاوردهای عبور فرهنگ ایثار از مرزهای ایران است به طوری که به صورت خاص، بیداری اسلامی را در منطقه رقم زده است . وی افزود: گرامیداشت یاد و خاطر شهدا در درون همه ما ایرانیان وجود دارد و نامگذاری کوچه ها و خیابان هایمان به نام دلیرمردان هشت سال دفاع مقدس نمونه بارز آن است. امام جمعه بیارجمند با ...
استقبال بی نظیر علاقه مندان به کتابخوانی از کتاب خوان 131 در همدان
اینکه دانشگاهی ها در رکابش نبودند، بودند اما یه بچه صافکار روستایی زاده مثل (( مصیب مجیدی )) شد معاونش ،چون دل شیر می خواست با علی کار کردن، شرط و مرزی هم برای یادگیری نداشت، سراغ قفل برهای توی شهر هم می رفت، می آوردشان جبهه ازشان شهید می ساخت. البته همه اینایی که اسم آوردم شهید شدند؛ به عبارت این دفتر"دلیل شدند" ده متری چشمان کمین ده متری چشمان کمین نویسنده: محسن صیفی ...
خاطره ی آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد از اسارت و سرنوشت 72 اسیر عملیات عاشورای 2
مقام معظم رهبری: می دانیم ما که شما در دوران اسارت در زندانها در اردوگاهها ی دشوار و زیر آن فشارها یکی از چیزهایی که شما را ،دلهایتان را زنده نگه می داشت پر امید نگه می داشت ،یاد آن چهره و روحیه پر صلابت امام عزیزمان بود . آن بزرگوار هم [...] مقام معظم رهبری: می دانیم ما که شما در دوران اسارت در زندانها در اردوگاهها ی دشوار و زیر آن فشارها یکی از چیزهایی که شما را ،دلهایتان را زنده نگه می داشت پر امید نگه می داشت ،یاد آن چهره و روحیه پر صلابت امام عزیزمان بود . آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند ،حال پدری را که فرزندانش با این شکل از او دور شده باشند راحت میشد فهمید خود آن بزرگوار در نامه ای که برای یکی از اسرا نوشته بودند این حالت را تشریح کرده اند نشان داده اند که ایشان واقعا داغدار فقدان این عزیزان هستند . حقیقتا جای امام این روزها خالی است البته روح بزرگوار و پر فتوح آن جلیل قدر متوجه به ماست شادی ملت ما موفقیت های ملت ما پیروزی های اسلام و مسلمین روح امام را مانند ارواح طبه ی همه ی اولیا ء، شادمان و مسرور می کند. خدارا شکر میکنیم که ثابت کردکه آن دست قدرتمندی که ار روز اول پشت سر این انقلاب و کشور بود همچنان پشت سر این انقلاب و کشور هست. آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد شب عملیات عاشورای 2 به تاریخ 64.5.23 در منطقه چنگوله و در میان دره و تپه ماهور هایی که چادرهای تیپ 72 زرهی محرم مستقر بود اعلام کردند که به چادر تعاون مراجعه کنید . دوستان وسایل غیر ضروری و وصیت نامه ها را بنویسند و تحویل دهند همه ما شروع به نوشتن نمودیم آنچه به ذهن می رسید سفارش به یاری امام و رزمندگان و هم امورات خانواده و روحیه آنها شد. در صورت شهادت ما ، وصیت را نوشتیم چند مرحله اراده کردم به نوشتن توصیه ای در خصوص اسارت و دلداری خانواده که اشاره ای به مصائب حضرت زینب (س) دوباره برگه های اسارت را جدا نموده و مجددا این کار را چندین مرتبه تکرار کردم و در نهایت با توجه به تاکید فرماندهان که وقت حرکت است با عجله گفتم که من اسیر نمیشوم چه لزومی دارد در این خصوص چیزی بنویسم .تقدیر که اسیر شویم روز اول اسارت : بعد از به محاصره در آمدن هر یک از همراهان چیزی می گفت . یکی پیشنهاد داد دو دسته بشویم .یک دسته بجنگند و بصورت تاکتیکی دسته دیگر عقب نشینی کنند . دسته دوم شلیک آتش کنند دسته اول عقب بنشینند. و به همین منوال از محاصره خود را برهانیم . دیگری می گفت بیایید همه با هم از داخل شیار بیرون آمده به دشمن شلیک کنیم و درهمان حین هم عقب نشینی کنیم هرکسی زنده ماند، سهراب کاو سوار گفت آقای شاهین آقای یازده و آقای... شما می دانید من چندین مرحله اسیر شدم و فرار کردم رفتم تو صف غذای عراقی ها و ... اما این صحبت هایی که شما گفتید همه مصداق خود کشی است. برادران، من الان میتوانم فرار کنم اما خودم را مدیون این همه بچه کم سن وسال میدانم . بگذارید هرچه بر سر اینها آمد به سر ما هم بیاید . بچه ها، برادران خودتان را برای اسارت آماده کنید اسارت دری دارد که احتمال دارد یک روزی باز بشود .فکر کنم عزیز قبادی بود پیراهن خود را درآورد و زیرپوش سفید را به عنوان تسلیم بالا گرفت دشمن هم دست از تیراندازی برداشت و به صورت اسلحه آماده شلیک به سمت ما حرکت کرد. اینجا بود که من که بیسیم چی بودم با مرکز که مسئول محور جناب مرتضی میریان بود تماس گرفتم و اعلام کمک مجدد کردم و گفتم این آخرین تماس من است داریم آماده اسارت میشویم بیسیم را خاموش قطعه ای را جدا و رموز را زیر خاک مخفی کردم که دست دشمن نیفتد، عراقی ها بالای سر ما رسیدند و ما را به خط پشت سر هم دستها روی سر به اسارت گرفتند. ( یا زینب کبری س) وسط راه در یک سر بالایی تپه ای برگشتم برای آخرین بار ایران را نگاه کردم که یک تانک مان نزدیکی میدان منهدم و در حال سوخت بود و آثار نیروی کمکی پیدا بود ” ولی آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ” دیگر دیر شده بود ما را پشت یک تپه که جاده ای بود و آخر خط ماشینی عراقی برای بردن یک نیروی عراقی آمد ما را به خط کرده اسلحه گرفت مسلح کرد و با نهایت خشم که ما را به دیوار تپه به تیر ببندد صدای ماشینی آمد برگشت دید یک جبپ آمد توقف کرد و یک جوان خوش تیپ پایین آمد و گفت ( های شینو ) چیه چکار میکنی؟، محمد حمیدی از بچه های عرب خوزستان ترجمه می کرد، او گفت اینها پسر خاله یا عمه من رو تو سنگر کمین کشته اند باید به انتقام او اینها رو بکشم . باهاش صحبت کرد این افسر قانع نشد در نهایت با تندی اسلحه را از او گرفت ما را حرکت دادند به سمت پشت خط خودشان که یکی دیگر از عراقی ها امد و یک اسیر کوتاه قد و ضعیف را بلند کرد که اسمت چیه : جمعه . تو عربی گفت : آره. چرا به جنگ ما عرب ها آمدی ؟ میخواهیم تو رو بکشیم که باز تعدای از ما با خواهش و تمنا نگذاشتیم و حرکت کردیم از داخل دره و راه باریکی که اطراف آن میدان مین و سیم های خاردار بود یک لحظه متوجه عبور مورچه ای از عرض معبر شدم با خودم گفتم خدایا به عظمتت شکر این مورچه الان از من آزادتر و قوی تر است و من از این مورچه هم ضعیفتر و اختیاری از خود ندارم . ما را به جلوی سنگرهای خودشان بردند اکثرا مجروح و تشنه بودیم که سربازان عراقی از آن آب تانکرها که داغ هم بود به ما دادند و از نان خشک ها به بچه ها میدادند. خودم دیدم لباس های تن خود را پاره میکردن و زخم بچه ها رو می بستن این یک شگفتی بود تا الان میخواستند ما رو بکشند. گذشت تا اینکه در این حین ایران یک آتش تهیه را ریخت و نزدیک بود که ما با توپخانه ایران با دستان بسته کشته شویم .انها هم ما را رها کرده به سنگرهاشان پناه بردند، ولی واقعیت این است وقتی اسیر میشوی با سن و سال کم ماه وسط تابستان گرمای عراق و خستگی و... فکری برای فرار برای ما نمانده بود در نهایت آتش فروکش کرد دیدیم یکی از پاسداران که لباس خاکی بر تن داشت و آرم سپاه بر سینه و نزدیکی آرم هم تیر خورده بود را عراقی ها زیر بغلش را گرفته و آوردند و روی زمین انداخته که دیدیم شهید مومنی از بچه های گراب بود که بعدش هم شهید شد. مجروحین سخت را سوار آمبولانس کرده و بقیه را که زنده و سر حال تر بودن را سوار ایفا یا ریو کردن (خاور مانندی ) ساعت 2 بعد از ظهر بود دو نفر مسلح همراه ما را به یک بیابان 20 کیلومتری برده حدودا 3 ساعت تو این گرما، خسته ، زخمی این ماشین از این طرف بیابان ما را می برد به قسمت دیگر وهمین کار را ادامه داد. خاک لوله می شد میامد داخل خفه می شدیم . جاده پر دست انداز، خلاصه ما را زجر کش کردن تا اینکه ماشین از حرکت افتاد و خراب شد .بیسیم زدند و ماشین دیگری امد. با ماشین جدید یک سرباز فارس زبان از منافقین آمده بود. خلاصه مقر سپاه دوم رسیدیم ، پشت گردن ما را میگرفتند از بالای ایفا پرت می کردند و مینداختند پایین ، با دست های از پشت بسته و با این کاری نداشتند تو سالمی ، زخمی ، پات شکسته، دستت تیر خورده یا قسمت دیگری از بدنت و روی اون محوطه و سربازان و فیلم برداران داخلی و خارجی اطراف ما را گرفتند تمسخر کردند و.... ما هم از تشنگی خاک و گرما و خرابی ماشین بی حال بودیم داد میزدیم بر سر خبرنگاران خارجی که به ما آب بدهید ، تشنه ایم کمی آب داغ دادند.( لایوم یومک یا ابا عبدالله) که اینجا یکی دو تا از بچه ها شهید شدند و پیکرهای مطهرشان بردند . بعد از این مرحله ما را سوار بر اتوبوس کرده و راهی بغداد شدیم داخل اتوبوس کولر داشت خواب رفتیم بعد از مدتی دیدم یکی جیب هایم را تفتیش میکند بیدار شدم آن منافق فارس همراه عراقی ها بود با فحش و ناسزا هرچه پول و مدارک و مهر نماز و... برد من مجدد خواب رفتم که روبروی من یک نفر اهوازی به نام جمشید عشایری بود (لحظات اسارت تلاش کرد خود را به سنگر کمین دشمن که بالای تپه ای بود و تیر باری و چند جنازه عراقی در آن بود برساند که با شلیک تک تیر انداز عراقی زخمی و غلطان غلطان پایین آمد و مرتب می گفت خدایا منو اسیر اینها نکن من اینها را میشناسم و....) . این منافق بالای سر جمشید رفت توی اتوبوس و پرسید کجایی هستی ؟ فهمید از خوزستان است شروع کرد به اهانت کردن که ناگهان با صدای سر جمشید به سر و صورت این منافق و افتادن او داخل راهروی اتوبوس ما بیدار شدیم و متوجه منافق توی راهرو شدیم. از هر طرف با لگد بهش زدیم داد و فریاد زد و الان دیگر شب بود و به استخبارات یا سواک بغداد رسیده بودیم آمدند به کمک فرد منافق و او جمشید را نشان داد ،جمشید را پایین بردند او رو ب پشت و رو به پایین انداختند روی آسفالت محوطه با پوتین و کفش به سر و کله و کمر او میزدند تا اینکه کمر و گردنش را شکستند او را برگرداندند سرش را بالا گرفتن داد میزد و آب می خواست لیوان آب را نزدیک لب های جمشید می آوردند سر را می کشید بخورد دست و لیوان را عقب می کشیدند این کار را زیاد تکرار کردند باور کنید کربلایی زنده بود برای ما خلاصه ما را از اتوبوس پیاده کردند یک تونل را سربازان درست کرده بودند همه باتوم و کابل به دست، اولی میزد به دومی و همینطور تا آخر و آنجا راهرویی بود و یک اطاق 3 3 که 36 نفر را ریختند انجا تا لحظاتی بعد ما را برای بازجویی بردند بیرون. یک نفر یک نفر باز تکرار همان تونل وحشت و کتک با کابل و باتوم و می رفتیم توی دستشویی. ما چیزی که نخورده بودیم فقط سر را زیر شیر آب برده خیس می کردیم که آرام بگیریم و از آب شیر توالت سیر میخوردیم .بیرون می آمدیم این بار بدن خیس بود و کابل می چسبید به بدن و ما را میزدند تا می رسیدیم به میز بازجویی که فرمانده شما کیست ؟ افراد اسیر کی هستند ؟ چه سمتی دارند ؟ شهر شما چه تاسیساتی دارد؟ و.... که ما به دروغ جواب میدادیم و اگر جواب خوب نبود و می فهمیدند دو سر سیم را به گوش هایت وصل می کردند و شوکی وارد می شد انگار انفجاری در مغز سرت رخ داده و نهایتا به همان اطاق میرفتیم جمشید هم در حال جان دادن استدعای آب داشت یکی از عراقی ها شیلنگ را داخل انداخت رفت آب رو باز کنه یک بعثی رسید و شیلنگ را کشید ، جمشید گفت باشد آب به من ندادید شکایت شما رو به آقام می کنم و انتقام مرا خواهد گرفت و همانجا جان را به جان آفرین تسلیم کرد روحش شاد و راهش پر رهرو باد . این هم مختصری از یک روز از اسارت و سرنوشت ما 72 اسیر عملیات عاشورای 2 درج شده توسط : بهزاد باقری / دبیر سرویس شهدا و منتظران " میرملاس نیوز "bagheri1348@yahoo. ...
نمره مردم ایلام در دفاع مقدس بیست است/نسل امروز باید به جنگ با ماهواره برود
همان ابتدای مهر ماه سال 59 که سال آخر دبیرستان را می گذراندم کما بیش بی ارتباط با جبهه ها نبودم، اما دقیقا 31 شهریور سال 60 به عضویت سپاه در آمدم، مدتی در سپاه ایلام خدمت نمودم و بعد از چند ماه به مدت یکسال به سپاه منطقه 7 قرارگاه نجف انتقا ل پیدا نمودم و در غرب وشمال غرب، مشغول به خدمت شدم و فرماندهی گردان های رزمی طرح لبیک، گردان مستقل 341 قائم (عج) وگردان 506 امام موسی کاظم (ع) که تا پایان جنگ ...
اولین مجری نابینای رسانه ملی +عکس
محدودیت های نابینایی می پرسم سریع می رود سراغ کتاب خواندن و اینکه چقدر دلش می خواهد کتاب بخواند. خیلی دوست دارم کتاب بخوانم اما نمی توانم. به خصوص اینکه من عاشق شعر و ادبیات هستم. اما نمی توانم بخوانم. دیروز من در یک مراسم شب شعر شرکت کردم که به همه بچه ها یکی از کتاب های آقای قیصرامین پور را دادند. تا کتاب را دستم گرفتم حسابی به هم ریختم. چون با همه وجود احتیاج داشتم که کتاب را باز کنم ...
8 سال دفاع مقدس؛ از مدیریت جهادی شهید طهرانی مقدم تا شکل گیری شالوده صنعت مدرن دفاعی
؟ کسانی که می خواستند شش ماهه مشکل را حل کنند اصلا نمی دانستند موشک تاو چه شکلی است. اما آقای رفیق دوست تلاش بسیاری کردند. این تیم را نزد امام(ره) آوردند و گفتند که ما می خواهیم چنین کاری کنیم، شما دعا کنید تا انجام شود. ایشان هم دعا کردند. وقتی برگشتند همه در یک تنگنا گیر کرده بودند، می دانستند که این موضوع سال ها طول می کشد، چون خود آمریکا برای طراحی و تست آن حدود هفت سال زمان صرف کرده ...
این جنگ عزت ساز ادامه دارد
و عزت امروز کشور را به ما هدیه کرده و منشأ و الگوی مقاومت برای دیگر ملت های منطقه شده اند، در غربت آسایشگاه و بیمارستان کنج خانه، درد و رنج جانکاه جانبازی را تحمل می کنند ولی آنچه بیشتر از هر چیز آنها را شکنجه می کند این است که مردم ما از نسل اول تاکنون تا چه میزان به جانبازی و آن شهدا و آرمانهای آنها پایبند مانده اند؟. آنها که از یک وجب خاک این کشور با فرمان امام (ره) با خون و تکه تکه ...
لحظه های دلواپسی کنار آب های هور
مدام به دپوی خاکریز اصابت می کنند و کوهی از گرد و خاک و دود به هوا بلند می شود. در طرف راست دژ مستقر شده ایم. تلفات بسیار بیشتر از آن است که حدس می زدم. از همه گردان گروهانی بیش نمانده است. توی نعل اسبی گیر افتاده ایم. دیده بان دشمن از روی یک کله قندی بزرگ بر ما دید دارد. بچه ها دارند قتل و عام می شوند. گلوله مستقیم تانکی صفیرکشان از بالای سرم می گذرد و به لودری که در سمت راست خاکریز بیکار افتاده ...
فرمانده محبوب بسیجی ها
گفته بود مگردر مورد بچه های سپاه هم کسی باید تحقیق بکند ؟ پدرم پیغام داد خود آقا مهدی بیاید و ما دوتایی با هم حرف بزنیم . قبل از آمدن آقا مهدی یک شب خواب دیدم : همه جا تاریک بود . بعداز یک گوشه انگار نوری بلند شد . درست زیر منبع نور تابوتی بود روباز . جنازه ای آن جابود ، با لباس سپاه . با آن که روی صورتش خون خشک شده بود ، بیش تر به نظر می آمدخوابیده باشد تا مرده . جنازه تا کمر از توی ...
قسمت اول / گفتگو با حبیب پس از بازگشت به ایران
تجاری را کنار گذاشتید؟ خاطرم هست یک روز ساعت 5- 6 صبح که در ماشین نشسته بودم احساس کردم خیلی خسته شده ام. یک دفعه به این نتیجه رسیدم این همه کار کردم چه شد؟ پول خوشبختی نمی آورد. قانع بودن و سر روی بالش گذاشتن و به یک خواب عمیق رفتن از همه چیز مهم تر است. از خدا خواستم از این شرایط نجاتم دهد. یک روز در محل کارم رویم نشد به کارگر بگویم آن جعبه را به من بده. روی صندلی رفتم و با ...
عاشق امیرالمومنین که در گردان امیرالمومنین شهید شد
: بگذار کسی دیگر این کار را انجام دهد و او می گوید: امشب نوبت من است. با هم سنگران خود خداحافظی می کند و به سمت سنگر کمین دشمن حرکت می کند و در راه با اصابت خمپاره 60 به فیض عظمای شهادت می رسد . پیام شهید : از برادران دانش آموز می خواهم که به سنگر علم و دانش با دشمن اصلی (جهل) به مبارزه برخیزید . به همه مسولان توصیه می کنم در قبال وظیفه خود ایثار کنید و مرهم بر زخم مردم بگذارید . گزارشگر پایگاه خبری سمنا: فاطمه نجفی ...
پرواز همای: فرصت طلب سیاسی نیستم
گونه ای بود که من بیشتر در معرض دید بودم و چون این فضا به وجود آمده بود، با استنباط های غلطی مواجه شدم که کار را برای من سخت کرد؛ بنابراین لازم است از این پس بیشتر احتیاط کنم. ضمن اینکه باز هم به این نکته تاکید دارم که از وقتی باند مافیایی در فضای موسیقی کشورمان به وجود آمده، موضع گیری ها نیز درباره کارهایمان بیشتر شده است و این باند مافیایی دائم بر این نکته تاکید می کند که چرا من باید ...
چگونه با ورشکستگی و بیکاری همسرمان برخورد کنیم؟
عنوان مرد برایم بسیار ارزش داشت. بیکاری همسرم با تمام سختی ها، نگرانی ها، تشویش ها و بی پولی ها تقریبا یک سال طول کشید اما عاقبت او توانست شغلی مناسب با درآمد مکفی پیدا کند و مشغول به کار شود. اگرچه آن روزها برای من و همسرم سخت ترین روزها بود، اما الان بعد از گذشت سال ها، با مرور خاطرات آن دوران احساس رضایت و خشنودی می کنم چون به عنوان یک زن، قوی بودم و هیچ گاه با وجود تحمل سختی های بسیار، همسرم را ...
طولانی ترین جنگ نیابتی قرن بیستم با محوریت آمریکا
.... وضعیت جوی و تأثیر آن در عملیات هم زمان با حضور نیروهای گردان های عمل کننده در منطقه، وضعیت جوی نیز دگرگون شد. هوا از صبح روز شنبه ابری شد، به طوری که امکان شناسایی هوایی از هواپیماهای دشمن را سلب کرد. وزش باد نیز برای دشمن، مزید بر علت شد تا گردوغباری تمام سطح منطقه را بپوشاند.شدت بارش باران از ساعات اولیه شب موجب گردید که نیروهای گشتی شناسایی و نگهبانی دشمن که هر شب ...
عرفه روز بهترین ها/ نوای لیس کمثله شیء در استان سمنان طنین انداخت
آدم را به خود جلب می کند. جوان دهه شصتی فراوان یافت می شود این بار حمید برای گفتگو داوطلب می شود و بااینکه یک گوشش به بلند گوی داخل سالن و دست چپش بر روی مزار شهید گمنام است، می گوید: امروز روزی است که امام حسین(ع) دعای معروف خود را باهمه اهل بیتش قرائت کرده و این میراث آن حضرت است که امروز همه مان را اینجا و در کنار مزار فرزندانش جمع کرده است. از حمید منتظری درباره علت حضور ...
کپسول اکسیژن جزئی از اجزای بدنم شده است
...، من هنوز خجالت می کشم و شرم دارم وقتی خانواده شهدا را می بینم، من وظیفه ام را خوب انجام ندادم اما آن نوجوان 12 ساله کار امثال مرا انجام داد! از او درباره ارتباط با رزمندگان و فرماندهانش می پرسیم، می گوید: یادم میاد در دزفول رزمنده ای به من گیر داد و پرسید شما نیروی کجایید، منم چون اون زمان جوان بودم و پر شر و شور گفتم اصلا خود شما نیروی کجایید؟ به همین علت بگو مگو آغاز شد و درگیر شدیم ...
کسر از حقوق کارمندان به بهانه کمک به مردم یمن/ زیان تحمیلی 160 میلیارد تومانی به بیت المال در 2 روز/ ...
، چون دیگر دجله قابل حفظ نبود.رفتار او من را یاد تلاش حضرت ابوالفضل (ع) برای حفظ مشکی که دیگر قابل حفظ نبود، می اندازد. مهدی دچار حالت شرمندگی شده بود و عملا پیش از آنکه گلوله به او بخورد کشته شده بود. لذا در آن لحظه گلوله ای به پیشانی او می خورد و روی زمین می افتد. پس از آن قایقی می آید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن می زند و پیکر مهدی به رود دجله می افتد.ازآنجا به اروند می رود و در خلیج فارس به ابدیت می پیوندد. من فکر می کنم او یک دعا در آن لحظه کرد و آن این است که خدایا آبروی مرا حفظ کن. یعنی او در آن لحظه از اینکه پیکرش به عقب بیاید شرم داشت. ...
استقبال از کاروان جانبازان مفتخر به دیدار با رهبری در تبریز
به جبهه اعزام و در گروه تخریب مشغول خدمت شد. وظیفه او پاکسازی مناطق آلوده به مین برای حفظ جان نیروهای خودی و مین گذاری در مقابل دشمن بود. وی پس از شش ماه حضور در جبهه های حق علیه باطل در 15 مهر 1366 در منطقه بانه و پایگاه عملیاتی سور کوه، در حین خنثی سازی مین از ناحیه دو چشم و دو دست دچار آسیب شدید شد. سلیم نیا را بلافاصله به بیمارستان امام خمینی تبریز منتقل و در آنجا به مدت 15 روز بستری شد؛ پس از ...
خاطرات خبرنگاران از اولین روز مدرسه
آن خط کش بزرگ بیشتر نقابی بود که جلوی چهره خیرخواهانه اش را پوشانده بود. او به هیچ مادری اجازه ورود نمی داد این موضوع برایم عجیب بود که چرا بچه ها و مادرها آنقدر اصرار دارند در کنار هم باشند، بعدها متوجه شدم چون من قبلا به مهد کودک رفته بودم با آرامش خاصی در بین این همه کودک گریان و بی قرار وارد مدرسه شدم؛ آرامشی که سبب شد بعدها از طرف خانم کامرانی معلم کلاس اولم و خانم فیروز که حالا ...
خاطره نگاری از دبیرستانی که مدیرش علی شریعتی بود!
هم شدم: مردم دارن می میرن تو به فکر شامی؟ کارد بخوره اون شیکمی که سیرآوری نداره... یکی هم گفت: از این به بعد شرایط جنگیه، از شام خبری نیست. در دبیرستان حال و هوای فوق العاده ای بود صبحش توی دبیرستان یک حال و هوای فوق العاده ای بود که نمی دانستم چقدرش مال جنگ است چقدرش مال دبیرستان. سال بالایی ها طوری رفتار می کردند که انگار از حضور ما بچه مچه ها ناراحت بودند. بیشتر سال بالایی ها ...
عباس جوانمرد: با بلیت 160 هزار تومانی نمایش چه چیزی به مردم می دهید؟
خودم را ارائه کنم. شروع می کردم به پرسیدن سؤال های حرفه ای آکادمیک ، چون می خواستم خودم را ارضا کنم. این نمونه ای از اشتباهات من است. چرا؟ چون بعدها فهمیدم چیزی نمی فهمم. آن زمان می خواستم از خودم نمایش درست کنم. این نگاه امروزم به آن روزهاست. با خودم فکر کردم این که نشد کار! گفتم با دانایی هایم لذت ببرم، گفت وگو کنم و دیگران را قانع کنم که یعنی تو رفته ای فرنگ اما از تاریخ ملی ما چیزی نمی دانی ...
مجلس عروسی در مسجد! +تصاویر
زندگی عروس در خانه بماند تا کم کم ماجرای شاغل بودن همسرش را با خانواده درمیان بگذارد. " گفته بودم بالاخره باید با خانواده مطرح کنی. شاید بتوانم برای یک هفته مرخصی بگیرم، ولی چون قرار است به کارم ادامه دهم باید خانواده اطلاع داشته باشند. یک جلسه خواستگاری رسمی مادر و خواهرش به خانه ما آمدند و مرا دیدند و در جلسه بعد مهریه یک سفر حج تعیین شد و قرار شد روز عید قربان عقد و روز عید غدیر هم عروسی ...
رونمایی از کتاب زندگی به سبک اطلسی ها
ولایت فقیه حضرت امام خمینی (ره) و نیروهای مردمی بوده اند. سعید رنجبریان ادامه داد: هفته دفاع مقدس همچون نگینی تا همیشه زمان، بر تارک تاریخ حماسه و ایثار و پایداری آزادگان جهان می درخشد، تاریخ 8 ساله دفاع مقدس که پر از عشق و ایثار و مقاومت است و دعای شبانه پرچمدار وادی عشق و یاور بسیجیان و رزمندگان حضرت امام (ره)، خروش سپاهیان، بسیجیان، ارتشیان و پشتیبانی خالصانه پیر و جوان، مرد و زن را در دل خود ...
گرایش های سیاسی در جبهه ها جایی نداشت
مدیریت امام بود الان هم بار ها گفته ایم اگر دشمن حماقت کند و با شلیک تیری جنگ را آغاز کند تیر آخر را ما می زنیم. استاد دانشگاه عالی دفاع ملی با بیان اینکه 8 سال دفاع مقدس توانست برای ما قدرت بازدارندگی ایجاد کند٬ گفت: شناسایی عراق به عنوان جنایتکار جنگی تعقیب و تنبیه متجاوز از اهداف ما در جنگ بود که خوشبختانه به همه این اهداف رسیدیم. تا امروز بتوانیم در رژه مشترک ارتش و سپاه نظاره گر ...
بهترین دوست "سپند امیرسلیمانی"کدام بازیگر است؟
. بنابراین بازی او را می پسندم. انتخاب دیگری هم دارید؟ معتقدم اکبر عبدی از آن بازیگرانی است که شاید هر 400 سال یکبار تکرار شود. جمشید مشایخی و فاطمه معتمد آریا را نیز بسیار دوست دارم. در حوزه طنز چطور؟ رضا عطاران و مهران مدیری، اما نه به این معنا که از این افراد الگوبرداری کنم. یادم است یکبار بچه بودم که به همراه پدرم در خیابان یکی از مجریان تلویزیون را ...