سایر منابع:
سایر خبرها
روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر
بیمارا بودم که پاک مادرمو فراموش کرده بودم، سریع به خواهرم زنگ زدم و گفتم چند روزی نمیرسم بیام خونه و باید مراقب مادرم باشه طبق معمول شروع کرد به غر زدن که بهونه آوردم و گوشی قطع کردم؛ رفتم سراغ و سرکشی از بیمارها که حالت هاشون برام عجیب بود یه لحظه کاملا شاد و سالم به نظر میومدن و تو یک چشم برهم زدن اینقدر به هم می ریختن که فکر می کردی حتی تا یک دقیقه هم زنده نیستن، ترس تمام وجودمو برداشته بود و ...
یکی از بزرگترین افتخارات ورزش ام این است که شاگرد مارادونا بودم/ کی روش مربی خوبی بود ولی انسان خوبی نه/ ...
. باشگاه عجمان قصد داشت من را به یک تیم قطری بفرستد من هم به آنها گفتم که اصلا قطر نمیروم چرا که یک نیم فصل آنجا بودم اصلا دوست نداشتم به آنجا برگردم. بعد از آن آقای رویانیان صحبت های لازم را انجام دادند و توانستم در خدمت پرسپولیس فرار بگیرم . با وجود اینکه مسئولین باشگاه عجمان خیلی دوست داشتند که در این تیم بمانم ولی من قبول نکردم چون آنها اسم لیگ شان را به خلیج عربی تغییر داده بودند. به مسئولین باشگاه ...
شهادت در دقیقه پنجاه و پنج
اطراف چوار چادر زده بودن. در منطقه بانقلان. جهانگیر و حجت جمشیدی و رضا آزادی برای حضور در تیم ملی آموزشگاهی دعوت شده بودند. وقتی جهانگیر این خبر را به حمیدرضا می داد، چشم هایش از هیجان برق می زد. گفت که قرار است در اردوی تیم ملی شرکت کند. با دستش یک هواپیما درست کرد و صدایش را درآورد: بعدش میریم امارات و بعد برزیل. فکرشو بکن می ریم پیش پله و زیکو. حمیدرضا گفته بود: خوشحالم. ایشالا که بری و ...
پوگبا: مادرم می دانست که به منچستریونایتد بازمی گردم/ چیزهای زیادی از پیرلو و اسکولز آموختم
تلاش کنم. باید بیشتر کار کنم و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن در پیش دارم. پیرلو و اسکولز، هافبک هایی بودند که کنترل بازی را در دست می گرفتند، بازیکنانی که باید به آنها نگاه کرد و چیزهای زیادی از آنها آموختم. وی یادآور شد: فوتبالم را به عنوان مهاجم آغاز کردم، سپس به پست مهاجم دوم رفتم و بعد از آن در پست پال چپ به بازی گرفته شدم. خدارا شکر که به پست دفاع نرفتم چون می خواستم بیشتر به توپ ...
عباس حسین نژاد: امید ، کرونا را شکست می دهد
ابتدایی بیمارستان بسیار ترسناک بود و ترسیده بودم، اخبار مرگ و میر را می شنوی، و همه آرزوهایت به یک چشم بهم زدن مهر باطل به خود می بیند و نمی دانی چه سرنوشتی در انتظار توست، این نگران کننده است، ترس روزهای اول اینطور بود.خیلی ها که به کرونا مبتلا شده اند، این دوران را سخت ترین دوران زندگی شان دانستند اما من اصلا به سخت ترین دوران اعتقادی ندارم. ترین ی در کل وجود ندارد، اصل ماجرا دست خداست. من معتقدم ...
همتی: نیمکت نشینی پرسپولیس هم افتخار است
هر کسی نمی شود. ماجرای اختلاف تو و کالدرون که باعث جدایی تو شد چه بود؟ من آدمی نیستم که پشت سر مربی ام حرف بزنم، همان موقع همه حرف ها را به خودش گفتم. الان هم درست نیست بخواهم چیزی بگویم، چون مدل اخلاقی ام به این صورت نیست. فقط می گویم کالدرون خواسته ای از من داشت که در شأن من و خانواده ام نبود. ...
روشن: امیدوارم کرونا دو سه تا از دلال های فوتبال را بکشد!
را دور هم جمع می کنند تا به المپیک برویم؛ البته در آخرین دوره اینطور نبود و من در جریان بودم و با استیلی صحبت می کردم ولی این تیم 2 سال قبل قرار بود در کمپ تیم ملی تمرین کند ولی آقای کی روش نگذاشت ! من همان زمان به استیلی گفتم که این تیم به المپیک نمی رود. کمپ تیم ملی که فقط برای تیم ملی بزرگسالان نیست.این تیم امید از نظر فردی تیم خوبی بود. اردوها ولی کم بود.خب وقتی جوان این امکان را پیدا کند که ...
و آن تکه کاغذها
را یکی از مسئولان بالای مملکت، روی تکه کاغذی نوشته. به خودم می گفتم لابد از نوع حرف زدن من خوشش آمده! در عالم نوجوانی، تخیل می کردم که لابد قرار است، اتفاق باشکوهی برایم رخ دهد. آن روزها عاشق بازیگری بودم. تا مدت ها آن تکه کاغذ پلاک پیکان سفید رنگ را نگه داشتم، که اگر اتفاقی برایم افتاد، به سراغ راننده بروم! و تا مدت ها، خیال پردازی می کردم که لابد فخرالدین انوار، اسم من را به نیت مثلا معرفی ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
، برایش از پرستار قرص قوی گرفته بودم، ازم خواهش کرد که قرص خواب آور ندهم، قرصی بدهم که دردش را کم کند و شب قرص قوی خواب را بخورد، سرم و قرص را گرفت و آرام روی تخت دراز کشید، پیشش نشستم تا کمی حرف بزنه و آروم بشه، بهش گفتم: باید افکار منفی را از خودش دور کنه و به خواهرش اعتماد کنه، اینکه شغل داشته و میتونه کار کنه و زندگی اش را جمع و جور کنه، گفت: من چندین سال تفسیر کار کرده ام، قرآن را دستش ...
حرف های جنجالی شاهرخ بیانی علیه پروین و امیر قلعه نویی
بود بعد به من که کاپیتان تیم بودم زمین نداده بودند. به خودم گفتم شاهرخ مگر چند سال دیگر می توانی فوتبال بازی کنی که از چنین موقعیتی بگذری. آن زمان علی پروین سرمربی ما در تیم ملی بود. من با کسانی مثل درخشان و محمدخانی رفیق بودم. پروین به من گفت تو با بازیکنان پرسپولیس رفیقی و من هم می توانم زمین سعادت آباد را در ازای آمدنت به پرسپولیس برایت زنده کنم. دیدم فرصت خوبی برای زندگی ام است ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد ضبط شود
...> *سردار سلیمانی را که دیدم فقط نگاهش کردم وقتی حاج قاسم آمد اشک از گونه هایم جاری شد، انگار بهت زده شده بودم از شوق، فقط نگاهش می کردم، نگاه به قد و بالای حاجی منو یاد بابام انداخت. آخه من یکساله بودم که بابام شهید شد و هیچ خاطره ای از پدرم ندارم اما حضور بابام رو برای اولین بار بعد از 16 سال انتظار حس کردم. *همه دوست داشتند جای دختر شهید حامد بافنده باشند در بدو ورود ...
در ستایش بوی وانیل
از سفیده اش جدا کرد؟ چرا باید آرد را الک کرد؟ مقدار وانیل چقدر باشد؟ به مادرم که گفتم می خواهم کیک درست کنم، آنقدر تعجب کرد که انگار گفته بودم می خواهم به یک پلنگ رقص یاد بدهم! خوشحال همراه با تعجب همراهم به آشپرخانه آمد. با حوصله برایم توضیح می داد چه کارهایی باید انجام دهم و وقتی سوتی دادن های ناشیانه ام را می دید، بلند به من می خندید. مایع کیک را درست کردم و مغرور و خوشحال مثل کسی که به کشف ...
صادقی: عشق بازوبند نبودم
2 بر یک به پایان رساندیم تا شب با شکوهی شکل بگیرد. امیر قلعه نویی بعد از بازی به تو حرفی نزد؟ او خیلی خوشحال بود، چشم هایش از شادی برق می زد، مرا در آغوش گرفت و گفت آفرین پسر به تو گفته بودم می توانی کارت را به بهترین شکل ممکن انجام دهی. چند فصل در استقلال حضور داشتی؟ من 11 فصل برای استقلال بازی کردم و افتخار می کنم. خداوند را شکر می کنم که جزو سه ...
روایت مکالمه یک ساعته عبدالمالک ریگی با نماینده سابق مجلس /ماجرای دیدار با حاج قاسم بعد از دستگیری ریگی
اینها بروند. من سریع به زاهدان رفتم و موضع گیری تندی کردم. وی اضافه کرد: شب عبدالمالک به من زنگ زد، من خانه برادرم بودم. به برادرم گفتم ضبط را بیاورید که صحبت های او را ضبط کنم. آن زمان تلفن هایی نبود که بتوانیم ضبط کنیم. یک ساعت با هم جر و بحث کردیم. گفت من هزار نفر را می کشم. گفتم نامردی است که زیر پل می ایستید و کمین می کنید، دست یک بچه یک مسلسل بدهند می تواند این کار را بکند، مرد نیستید ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد فیلمبردای شود
اعلام کرد سردار سرافراز اسلام حاج قاسم سلمانی با شما خانواده شهدا دیدار خواهد کرد و هم زمان با این خبر سردار وارد شد... وقتی حاج قاسم آمد اشک از گونه هایم جاری شد، انگار بهت زده شده بودم از شوق، فقط نگاهش می کردم، نگاه به قد و بالای حاجی منو یاد بابام انداخت. آخه من یکساله بودم که بابام شهید شد و هیچ خاطره ای از پدرم ندارم اما حضور بابام رو برای اولین بار بعد از 16 سال انتظار حس کردم. ...
افشاگری ستاره جوان پرسپولیس علیه کالدرون: از من چیزهایی خواست که در شان خانواده ام نبود!
کامل دارم. او در ابتدای فصل به شکلی با من حرف میزد که من کاملا امیدوار شده بودم. او طوری حرف میزد که انگار به من خیلی نیاز دارد. گفت دفاع چپ بازی کن گفتم چشم، دفاع راست و پشت هافبک و ... و همیشه گفتم چشم. اما در ادامه یک سری اتفاقاتی افتاد که درست نیست من بگویم چرا و بهتر است خودش بگوید چرا با من چپ افتاد. من هیچ وقت نخواهم گفت چه اتفاقی افتاد و فقط این را بدانید که چیزی بود که در شخصیت و ...
حامد عسکری: من عاشق کرونا بودم
؟ بابایم می گفت: تویوتا کرونا... و فقط خدا می داند چند بار من به فرشته های روی شانه ام توی گوشه و کنایه گفتم که من بزرگ شدم کرونا می خواهم... جایی حوالی چهل سالگی از روزنامه زدم بیرون. شب آخر صفحه بندی روزنامه سال و نود و هشت. با بچه های تحریریه خداحافظی کردیم و آمدم خانه. خیلی خسته بودم. بعد از شام خوابیدم. فردایش همسرم زودتر زده بود بیرون. صبحانه روی اُپن بود. خوردم. مزه؟؟ هیچ ...
و قسم به قلم، سلامتی نعمت بود
...، این هم آزمایشی از میزان ترس بود، اما روزهای ابتدایی بیمارستان بسیار ترسناک بود و ترسیده بودم، اخبار مرگ و میر را می شنوی، و همه آرزوهایت به یک چشم بهم زدن مهر باطل به خود می بیند و نمی دانی چه سرنوشتی در انتظار توست، این نگران کننده است، ترس روزهای اول اینطور بود.خیلی ها که به کرونا مبتلا شده اند، این دوران را سخت ترین دوران زندگی شان دانستند اما من اصلا به سخت ترین دوران اعتقادی ندارم. ترین ...
پل اسکولز: به خاطر تغییر پست از تیم ملی خداحافظی نکردم
دو بروم اصلاً خوشایند من نبود و از آن لذت نمی بردم. می دانم که خیلی داستان ها در مورد اینکه اریکسن مرا در سمت چپ خط هافبک بازی می داد ساخته شد، اما مشکل اصلی هیچ وقت آن موضوع نبود. آمادگی من در 20 یا 30 بازی آخرم در تیم ملی چندان خوب نبود و استیون جرارد و فرانک لمپارد دو بازیکن در سطح جهانی بودند که در مرکز زمین به بازی گرفته می شدند. من سمت چپ بودم، اما در منچستریونایتد هم در این پست بار ها بازی کرده بودم و اتفاقاً آن جا کاملاً موفق بودم و حتی چند گل هم زده بودم. بنابراین دلیل من برای ترک تیم ملی هیچ وقت این مسئله نبود. یک انتخاب شخصی بود. او صحب ...
پل اسکولز: به خاطر تغییر پست از تیم ملی خداحافظی نکردم
بروم اصلاً خوشایند من نبود و از آن لذت نمی بردم. می دانم که خیلی داستان ها در مورد اینکه اریکسن مرا در سمت چپ خط هافبک بازی می داد ساخته شد، اما مشکل اصلی هیچ وقت آن موضوع نبود. آمادگی من در 20 یا 30 بازی آخرم در تیم ملی چندان خوب نبود و استیون جرارد و فرانک لمپارد دو بازیکن در سطح جهانی بودند که در مرکز زمین به بازی گرفته می شدند. من سمت چپ بودم، اما در منچستریونایتد هم در این پست بار ها بازی ...
مصائب حاجی!
محمدحسین کریمی پور در یادداشتی تلگرامی با عنوان مصائب حاجی! نوشت: دیشب خواب دیدم قیامتست و نوبت حساب من رسیده. کارم را بلد بودم. گفتم:” من اهل زیارت وارث بوده ام. نباس یه فرقی با این جماعت بکنم؟” گفتند آیا دوست داری تو را با همین زیارت شریف، بسنجیم؟ گل از گلم شکفت :”اوس کریم! ناز شستت! این دنیا هم حاجیت، افتاد تو خط ویژه!” گفتند با کدام فراز زیارت تو را بسنجیم؟ الله بختکی ...
حقیقی: آقای اسطوره زیرابم را پیش علی دایی زد
پرسپولیس بودم کاپیتان بودم. بعد از جام جهانی از لیگ آلمان و هرتابرلین پیشنهاد داشتم. سال قبل از آن هم از دیناموکیف پیشنهاد داشتم و همچنین از العربی قطر و 2 میلیون دلار می داد. هرتابرلین مرا برای دفاع وسط می خواست و به آقای دایی گفتم که گفتند نیم فصل با ما باش و بعد برو. متاسفانه آقای دایی هفته هشتم رفت و بعد از آن اوضاع کاملا بهم ریخت. از ستاره شدن در ترکیب فجرسپاسی تا این شرایط. به نظر می ...
حاج رضا به رضوان خدا رفت
د بیت شعر با آن صدای رسا در ذهنم ثبت شد تا اینکه در اولین روزهای مهرماه سال 98 همزمان با هفته دفاع مقدس برای تهیه یک گزارش در منزل شخصی به دیدارش رفتم. با وجودی که کسالت داشت ولی با مهربانی و گشاده رویی پذیرایم شد. در کمال ناباوری دیگر از آن صدای رسا و با صلابت خبری نبود. صدایش گرفته و محزون بود. سرفه های خشک و خشکی گلو امانش را بریده بود هر چند به سختی حرف می زد ولی مشتاق تعریف کردن از شهد ...
ناگفته های تکان دهنده زنی خطرناک که 2 بادیگارد مسلح داشت
می برد و تاکید می کند:"یک زمانی به من می گفتند زنیکه حالا به من می گویند خانم ! خودم قهرمان خودم شدم. " دوران کودکی تان چگونه گذشت؟ دوران کودکی زیاد قشنگی نداشتم، اما آنقدر هم بد نبود که بخواهم ناراحتی داشته باشم. سرکش بودم. در خانه از من می ترسیدند. فقط حرف پدرم را می خواندم، حرف مادرم را گوش نمی کردم. هر کاری می گفت برعکسش را انجام می دادم. چندتا خواهر و برادر ...
واکنش امام خمینی(س) به نامه تند و انتقادآمیز یکی از علمای مشهور به روایت آیت الله موسوی اردبیلی
وضو می گیری نماز بخوانی؟! -چون عصر بود- گفتم می روم درس اخلاق. گفت: درس صوفیه می روی صوفی بشوی! این مواظبت و مراقبت پس از انقلاب و دوران رهبری امام هم مشهود بود؟ بله، کاملاٌ مشهود بود. مثلاٌ یک روز خدمت امام بودم و آقای موسوی تبریزی هم حضور داشت، به امام گفت قضات دادگستری ریششان را دوتیغه- سه تیغه می کنند فاسقند و قضاوتشان درست نیست، ما هرچه به آقای موسوی اردبیلی می گوییم ...
آرش برهانی: پیشنهاد از طرف پرسپولیس مربوط به زمان سرمربی گری آقای دایی بود
نمی کردم چه برسد به اینکه تصمیمی گرفته باشم. من در سال هایی که در استقلال بازی می کردم فکر کنم تعصبم را به هواداران نشان داده ام و حرف های من یک سوء تفاهم بوده است. او ادامه داد: من گفتم در یک جمعی بودم که یکی به من زنگ زد و چنین پیشنهادی را مطرح کرد، برای من که از اول جواب مشخص بود ولی نیکبخت هم گفت نرو چون خودش از تصمیمی که چند سال پیش گرفته بود خیلی پشیمان بود. مهاجم سابق ...
در جلسه دادگاه سپهبد محمدتقی مجیدی، محکوم کننده نواب صفوی به اعدام، چه گذشت؟ / همزمان با دادگاه فدائیان ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : روز سه شنبه 21 فروردین 1358، چهار شبعه دادگاه های انقلاب اسلامی به طور تمام وقت مشغول رسیدگی به پرونده اتهامی 11 تن از رجال کشوری و لشکری رژیم شاه شدند. پس از ساعت ها دادرسی و شور هر چهار شعبه به اتفاق در ساعت 2 و نیم بامداد روز چهارشنبه 22 فروردین به اعدام همه محاکمه شوندگان خود رای دادند، این حکم پس از ابلاغ به مجرمان بی درنگ اجرا شد. یکی از تیرباران شدگان سپهبد محمدتقی مجیدی، رئیس دادگاه فداییان اسلام و عامل محکوم به اعدام کردن نواب صفوی ...
در ستایش باهم بودن
در بچگی بود: به محلی برای گپ زدن و پرسیدن حال همدیگر، به قرارگاهی که در آن آدم ها نزدیک به هم می نشینند، واضح تر یکدیگر را می بینند و بیشتر از هروقت دیگری به هم نزدیک هستند و می شود حالشان را از روی چشم هایشان تشخیص داد. این روزها غذاخوردن فقط برای ما غذاخوردن نبود؛ ساعاتی از روز بود که می توانستیم ادعا کنیم یک خانواده هستیم، درباره مسائل روز حرف بزنیم، از یکدیگر بپرسیم و عجله ای برای تمام شدن غذا ...
شما و لاف بشردوستی؟ عجب ژست غریبی
را صرفا در فضای رقابت فوتبالی مطرح می کردند و دیگر به آن رنگ و بوی انسانی نمی دادند؛ اینطوری شاید یادمان می رفت مدافعان امروز جان آدم ها، دیروز چگونه بر همین سرمایه ارزشمند چوب حراج می زدند. این روزها مدیران سپاهان طلایه دار دفاع از تعطیلی لیگ برای محافظت از بشریت هستند؛ توگویی در ورزشگاه خانگی همین ها نبود که با سنگ و زنجیر به هواداران پرسپولیس حمله شد و از تحقیر و کتک زدن یک طرفدار بی ...