روایت مکالمه یک ساعته عبدالمالک ریگی با نماینده سابق مجلس /ماجرای دیدار با ...
سایر منابع:
سایر خبرها
همسایه واحد 5 کرونا داشته؟! + عکس
به گزارش عصر امروز، علی رکاب، فعال عرصه کتاب در مطلبی نوشت: صبح قبل از رفتن به کتابفروشی باید بسته ای که دیشب آورده بودم خانه را می رساندم. چند خیابانی بالاتر از خانه ما بود. دوچرخه را برداشتم و راه افتادم. وقتی رسیدم بنرهایی به مناسبت مرگ یک جوان جلوی آپارتمان نصب کرده بودند. زنگ زدم. خانم پیری پشت آیفون بود، بعد از سلام، گفتم بسته ای برایتان آورده ام. گفت خودم باید بیام ...
مادرم می دانست که به منچستریونایتد بازمی گردم
.... باید بیشتر کار کنم و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن در پیش دارم. پیرلو و اسکولز، هافبک هایی بودند که کنترل بازی را در دست می گرفتند، بازیکنانی که باید به آنها نگاه کرد و چیزهای زیادی از آنها آموختم. وی یادآور شد: فوتبالم را به عنوان مهاجم آغاز کردم، سپس به پست مهاجم دوم رفتم و بعد از آن در پست پال چپ به بازی گرفته شدم. خدارا شکر که به پست دفاع نرفتم چون می خواستم بیشتر به توپ ...
مشکل صادقیان و درخشان چه بود؟
میدان رفتم و پنالتی گرفتم گل زدم ولی ایشان به من بازی نمی داد که بدنم را آماده کنم. آن زمان دریبل زدن کار من بود ولی آقای درخشان از من می خواست کمتر دریبل بزنم و بیشتر پاس بدهم. من هم به او گفتم تا یک جایی می شود اما مثلا پشت محوطه جریمه شما در زمین نیستید و من آن جا ممکن است در یک صحنه بخواهم دریبل بزنم و پاس ندهم چون شرایط را دقیق تر می بینم. اگر قرار است شما بگویید چه کار کنم که خودتان بازی کنید. پس از سر همین داستان ها به جای این که به من کمک کند، می خواست مرا حذف کند و آن خیلی کم به من بازی رسید. ...
روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر
بیمارا بودم که پاک مادرمو فراموش کرده بودم، سریع به خواهرم زنگ زدم و گفتم چند روزی نمیرسم بیام خونه و باید مراقب مادرم باشه طبق معمول شروع کرد به غر زدن که بهونه آوردم و گوشی قطع کردم؛ رفتم سراغ و سرکشی از بیمارها که حالت هاشون برام عجیب بود یه لحظه کاملا شاد و سالم به نظر میومدن و تو یک چشم برهم زدن اینقدر به هم می ریختن که فکر می کردی حتی تا یک دقیقه هم زنده نیستن، ترس تمام وجودمو برداشته بود و ...
بیشترین پاداشی که گرفتم 4 تا لاستیک پژو بود
با پزشک تیم ملی رفیق بودم. ایشان یک سرلاک بچه به من داد که به آقای وزیری بدهم. 5 ماه گذشت تا یک بار مادرم گفت: از کنوانسیون فوتبال، کنفدراسیون فوتبال (منظور فدراسیون فوتبال) زنگ زده بودند و آقای وزیری نامی با تو کار داشت. کمی فکر کردم و یادم افتاد کدام وزیری است. قراری گذاشتیم و از آن روز کار شروع شد. به من گفتند فردا بیا که رفتم و 9 ساعت جلسه برای مذاکره و امضای قرارداد با بلاژویچ داشتیم و از آن ...
رمزگشایی فغانی از دلیل مهاجرتش به استرالیا
داوری داشتم و با همسرم که صحبت کردم ایشان گفت دوست دارم کنار خانواده ام باشم و این چند سال دنبال داوری باش شاید تا آن زمان نظرت عوض شد. اگر خاطرت باشد در هتل در سنت پترزبورگ بعد از بازی رده بندی صحبت کردیم و شما مطرح کردی که اگر این حواشی پیش آمده اذیتت کند که من گفتم تا به حال که دنبال اهداف داوری ام بودم که خدا را شکر در این جام جهانی به هرچه می خواستم رسیدم و الآن خودم می دانم و خانواده ام و ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
، خودم را معرفی کردم و گفتم چرا زنگ میزنم، کمی درد و دل کرد و گفت شماره خواهر بزرگتر را نمی دهد، چون از او مخفی کرده ایم و او بیماراست، نهایتا ازش خواستم اگر میتونه با برادرش صحبت کنه و کمی آرامش بهش بده، قبول کرد، هنوز روی پا ته راهرو نشسته بود، نشستم روی صندلی روبرویش، گفتم فلانی، خوب باهاش صحبت کن، میخواد بهت کمک کنه، تلفن را گرفت، بعد از سلام و علیکی زد زیر گریه، آب دهان و بینی اش کش آمده ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد ضبط شود
.... آنجا حالم خیلی خوب است. حاج قاسم هر سال ایام فاطمیه در بیت الزهرا مراسم داشت، جلوی درب ورودی هرسال می ایستاد و خوشامد گویی می کرد به عموم مردم. امسال بدون حضور او اما کنار زینب خانم بودم و دلم آرام می گرفت. *زیرنویس شبکه خبر شکه ام کرد حوالی ساعت 6 صبح روز جمعه بود که تلفن مادرم زنگ خورد، چشمانم را باز کردم ببینم چه خبر است این وقت صبح؟ سابقه نداشت آن ساعت تلفن ...
نامه ای که حاج قاسم وصیت کرد در کفنش بگذارند
فکر کرده بود مادرم از دنیا رفته. آمد از من پرسید و وقتی متوجه شد به شدت ناراحت بود. حال همه مردم همین بود. انگار عزیزترینم را از دست داده بودم. با همسر مدیر شهرکی که حاج قاسم آنجا ساکن بود دوست بودم. ماجرای وصیتش را برای او تعریف کردم او هم گفت به نظرم حتماً بیا به خانواده اش اطلاع بده. خودم را رساندم منزلشان. خیلی خانه شلوغ بود. دستنوشته را به دختر شهید دادم و گفتم من دختر شهید نصرتی ...
سعید حدادیان: با پول نویسندگی ازدواج کردم!
دوست نداشتم که قهرمان های پایتخت وارد مقوله مواد مخدر شوند، آن هم به این گستردگی. از طرفی سریال شاه دیالوگ های زیادی دارد. دورهمی را دنبال می کنید؟ خیلی نقد به دورهمی دارم، اما باور کنید که به آقای مدیری زنگ زدم و تشکر کردم و گفتم بالاخره سرگرمی در بحران موضوعیت دارد و شما هم خسته می شوید. در رسانه جمهوری اسلامی ایران کار می کنند و در فضایی که دنیا می گوید مردم ایران شاد نیستند ...
دستگیری 70 عنصر تروریستی به همت سربازان گمنام امام زمان(عج) سیستان و بلوچستان
این استان و برگزاری نشست های تبیینی و بصیرتی با سران طوایف، متنفذان، افراد شاخص قومی، مذهبی، مدیران، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و اساتید دانشگاه ها در دستور کار قرار گرفت و برکات ارزشمندی در این زمینه به همراه داشته است. وی ادامه داد: با مشارکت فعال علما، معتمدان و متنفذان سیستان و بلوچستان حدود 60 نفر از فریب خوردگان که قصد بازگشت به دامان نظام را داشتند با پیگیری این اداره و مساعدت دستگاه قضا مشمول رافت اسلامی شدند. مدیرکل اطلاعات سیستان و بلوچستان ابراز امیدواری کرد که سربازان گمنام امام زمان (عج) با لطف خدا و همراهی مردم امنیت و آرامش جامعه را همچنان تامین کنند. ...
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است +عکس
بعضی حتی برای خواندن نماز هم بالای سر میت نمی آمدند.بیرون از قبرستان می ایستادند. دو هفته قبل پیرمردی را که چند روزی در بیمارستان پرستارش بودم و اجل مهلت نداد و فوت کرد را غسل و کفن کردم. در تمام مدت شستن او یاد نگرانی هایش افتادم، آنقدر که در ساعت های آخر عمر از خاکسپاری غریبانه و بی غسل و کفن می ترسید. غسل و کفن که تمام شد با همان لباس و تجهیزات جلوی در قبرستان رفتم و چند نفر از اعضای خانواده اش ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
معمول که من امام جماعت بودم، رفتم که نماز را شروع کنم تا ایشان هم به من اقتدا کنند و نماز جماعتی خوانده باشیم؛ امّا ناخودآگاه، پشت سر آن آقا ایستادم و آن آقا، در محراب ایستادند. شروع کردند به گفتن اذان و اقامه، اللَّه اکبر از این صوت دل نشین! از خود بی خود شده بودم، باید می گفتم آقا امام جماعت مسجد منم چرا شما جلو ایستاده اید، امّا همه چیز از هوشم رفته بود. تکبیر نماز را گفتند ...
دو دستگی در جامعه روحانیت مبارز؛ چرا امام اجازه انشعاب دادند؟ / روایت موسوی خوئینی ها، مهدوی کنی و ناطق ...
بعد از این همه مدت آمریکایی از آب درآمده ایم؟ امام فرمودند: من چنین حرفی نزده ام. من به شما علاقه دارم. عرض کردم شما که انشعاب را قبول کرده اید؛ پس مفهومش این است که شما فلسفه اش را هم قبول دارید؛ چون امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیدا کرده بودم این طور حرف بزنم. گفتم: یک مشت آمریکایی را برای چه نگه داشته اید؟ نامه ای را نوشته بودم که نه را درباره اینکه آمریکایی نیستیم، از امام بگیرم ...
عباس حسین نژاد: امید ، کرونا را شکست می دهد
. البته در زندگی عموما آدم خوش بینی بوده ام و این خوش بینی برایم در زندگی خیلی نقش پررنگی داشته است و با خوش بینی هم در آن جا بستری شدم. زمانی که در بیمارستان بستری بودم، دوستی به من زنگ زد و گفت که دیگه جای امنی گیر آوردی؛ بشین کتاب بخوان و فیلم ببین اما من به او گفتم که این ها برای دوران سلامتی آدم است و نه دوران بیماری. در دوران بیماری درد وجود دارد و سِرُم به دست وصل است و آن حس و ...
کشتی آنجلیکا را زیر موشک باران بازی کردیم
...> خیر. یک بار که ساعت پنج، 6 صبح به شکارگاه حفاظت شده اطراف تپه های شرق تهران می رفتم تا برای ضبط کشتی آنجلیکا آماده شویم، در راه که می رفتم رادیو اعلام کرد موشک باران است و ما در کناری ایستادیم و در گوشه ای پناه گرفتیم و موشک باران شروع شد و بعدش تمام. بعدش سر کار رفتیم و تا بعدازظهر هم هیچ اتفاقی رخ نداد و بعد به خانه آمدیم. دوران جنگ با الان متفاوت است. الان معلوم نیست با چه چیزی طرف هستید. نه ...
چرا گل فروش های شهر آقا جمال را می شناختند؟!
. متولد نوزدهم اسفند سال شصت بود. قبل از آنکه وارد دانشگاه امام حسین (ع) شود سربازی اش هم در سپاه بود. از دانشگاه که فارغ التحصیل شد به گیلان آمد و در تیپ میرزا کوچک خان مسئول اطلاعت عملیات شد. هر کسی که آقا جمال را می شناخت می دانست که سرش درد می کند برای ماموریت رفتن. برای ماموریت هم زودتر از همه می رفت و دیرتر از همه برمی گشت. **: شما چه طور با آقا جمال آشنا شدید و ازدواج کردید؟ ...
چهار شرط پذیرش ریاست بانک ملی
...، چون می خواستم از خود او بشنوم که شرایط مرا قبول کرده است. مشغول گفت وگو بودیم که خبر دادند ساعد آمده است.ساعد سفیر ایران در مسکو بود و او را برای وزارت خارجه به تهران خواسته بودند. ساعد هم وارد شد. صحبت من در این بود که تا شرایط مرا قبول نفرمایید نمی توانم این شغل را قبول کنم. قوام السلطنه جواب داد من شرایط شما را قبول دارم. گفتم نه خیر، این طور نمی شود شما که هنوز شرایط مرا از زبان ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد ضبط شود
خانواده هایی را که می خواهند وارد شوند بازرسی می کنند. یک لحظه به دلم افتاد نکند قراره حاج قاسم بیاید، شکی در دلم بود که خوشحال و امیدوارم می کرد به دیدار سردار. تا قبل از آن او را از نزدیک ندیده بودم. خلاصه رفتیم داخل بیت الزهرا نشستیم. بعد از چند برنامه بلندگو اعلام کرد سردار سرافراز اسلام حاج قاسم سلمانی با شما خانواده شهدا دیدار خواهد کرد و هم زمان با این خبر سردار وارد شد... *سر ...
اختصاصی/ تاریخچه سینمای آماتور و سینمای آزاد اصفهان
به من نوشت به تهران بیائید. به ملاقات او در طبقه پنجم ساختمانی رفتم ( فکر کنم خیابان بهار بود) که درواقع منزل او هم بود. او گفت اگر شما اسم گروه خود را سینمای آزاد اصفهان بگذارید می توانیم با هم همکاری کنیم. من قبول کردم. بعدها، ازطرف آقای رضا قطبی نامه ای، به همان رنگ قلم سبزش، دریافت کردم که نوشته بود چون سینمای آزاد کلا زیر پوشش تلویزیون در آمده، شما با بصیر نصیبی هماهنگی کنید. از آن ...
و قسم به قلم، سلامتی نعمت بود
بزاق بگیرد. به همسرم زنگ زدم خانه نیاید. نمی دانم چرا ولی نشستم روی کاناپه. خندیدم و به خدا گفتم داری با من چیکار می کنی؟ نترسیدم... واقعا نترسیدم. من با مرگ پیش از این ها هم قدم زده بودم، کجا؟ روزهای زلزله شهرم بم... خیلی با خود مرگ مشکلی نداشتم. به این فکر می کردم که اگر مُردم. رفقایم نتوانند بیایند بالای قبرم یک عاشورا بخوانند. یک روضه حضرت رباب بخوانند. اینکه توی سینه زنی مشایعتم نکنند تا ...
افسانه واقعی ماه پری و شهیدی در آن طرف مرز
...: ننه مراد را معطل نکنید و نگذارید دو سه ساعت در آفتاب بایستد. مستند ننه مراد صحبت که به اینجا رسید از آقای حدادی مسئول بنیاد شهید شهرستان هیرمند خواستیم تا جریان ساخت مستند ننه مراد را برایم شرح دهد.او توضیح داد: جریان از اینجا آغاز شد که یک روز قبل از 22 اسفند که روز بزرگداشت شهدا است رفتم مرزبانی و گفتم خیلی دلم می خواهد بروم آن طرف مرز و مزار شهید بدیع دهقان را غبارروبی ...
حامد عسکری: من عاشق کرونا بودم
زهرا بروم سینه کش قبر خیلی افت داشت. به قسط هایم فکر کردم. به طلب هایم. سراغ پیرهن مشکی محرمم رفتم و پوشیدمش و علامت کوچولوی پنج تیغه ای را که گوشه پذیرایی داشتیم، نوازش کردم و گفتم: مرگ و زندگی دست شماست ولی یک کاری کنید من خوشگل بمیرم... کرونا خیلی لگدش به من محکم نبود. دو، سه شب تب و چندروزی بدن درد و کرختی و کوفتگی و کماکان تا این لحظه هنوز کربویی را دارم و دو پنجره چشایی و بویایی هنوز به رویم ...
واکنش امام خمینی(س) به نامه تند و انتقادآمیز یکی از علمای مشهور به روایت آیت الله موسوی اردبیلی
چیست؟ فرمودند هیچ چیز. گفتم یعنی تذکر زبانی هم به ایشان داده نشود؟ گفتند چه تذکری، مگر شما چیزی می دانید که او نداند؟ امام فکر می کردند ممکن است من قضیه را در جلسه سران سه قوه مطرح کنم و با او برخورد کنیم. با آنکه خداحافظی کرده بودم، صدایم زدند و فرمودند با آقا سیدابوالفضل کاری نداشته باشید. هرچند با توجه به اینکه امام موافق برخورد با ایشان نبودند، من قصد نداشتم برخوردی با آن نامه بکنم، ولی امام ...
حقیقی: آقای اسطوره زیرابم را پیش علی دایی زد
حواشی بزرگی مواجه بود، اکنون بعد از مدت ها تن به گفتگو داده و درباره آنها به صحبت می پردازد. رضا حقیقی چرا به این شکل نابود شد و فوتبال را کنار گذاشت؟ چند پیشنهاد لیگ یکی داشتم و یک تیم لیگ دویی هم پیشنهاد داد که گفتم والا آنجا دیگر از همین هم که هستم به فنا می روم. الان وزنم کمی بالا رفته ولی زود کم می کنم. الان هم که کرونا آمده و مرا از همه چیز انداخت. فکر می کنم انتخاب ...
شاهرخ بیانی: آقای موسوی اگر پول داشتی چرا به استراماچونی ندادی؟/ پروین از فروش زمین های سعادت آباد ...
نوشته اند شاهرخ بیانی. من هم باور کردم و پیش خودم گفتم حتماً درست است. بعد از استقلال جدا شدی و باقی ماجرا... بله، رفتم باشگاه استقلال و خیلی هم ناراحت بودم که این همه در حقم اجحاف شده. دیدم برای شان انگار هیچ اهمیتی ندارد که دارم می روم. یک جورهایی لج و لجبازی شد که از استقلال رفتم. اما چه رفتنی؟! من رفتم برای پرسپولیس بازی کردم، گل هم زدم، اما به یک متر زمین هم در سعادت ...
در جلسه دادگاه سپهبد محمدتقی مجیدی، محکوم کننده نواب صفوی به اعدام، چه گذشت؟ / همزمان با دادگاه فدائیان ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : روز سه شنبه 21 فروردین 1358، چهار شبعه دادگاه های انقلاب اسلامی به طور تمام وقت مشغول رسیدگی به پرونده اتهامی 11 تن از رجال کشوری و لشکری رژیم شاه شدند. پس از ساعت ها دادرسی و شور هر چهار شعبه به اتفاق در ساعت 2 و نیم بامداد روز چهارشنبه 22 فروردین به اعدام همه محاکمه شوندگان خود رای دادند، این حکم پس از ابلاغ به مجرمان بی درنگ اجرا شد. یکی از تیرباران شدگان سپهبد محمدتقی مجیدی، رئیس دادگاه فداییان اسلام و عامل محکوم به اعدام کردن نواب صفوی ...
یادداشت دوم پدرو آلمودوار (کارگردان بزرگ اسپانیایی) از قرنطینه ؛ مدونا، وارن بیتی و من
پا به سن می گذارد بهترین انتخاب است. من می توانستم این جمله را بگویم چون همه برندگان آن شب 50 را رد کرده بودند. من اولین برنده ای بودم که نامم اعلام شد، چون برگزارکنندگان می دانستند یک مراسم دیگر هم دارم؛ جایزه منتقدان لس آنجلس. در سخنرانی پذیرش جایزه ام از وارن بیتی یاد کردم. با خوشحالی اشاره کردم که بالاخره در یکی از فیلم هایم از او استفاده کرده ام (منظورم تصویر بیتی و ناتالی وود در ...
یک عمر جهاد برای ویروس زدایی از جهان
به سوریه رفتم و در سه عملیات مشارکت کردم. امروز هم به عنوان فرمانده قرارگاه امنیتی غرب استان مازندران در خدمت شما هستم. چه انگیزه ای باعث شد تا به جبهه بروید و از خوشی ها و علایق جوانی بگذرید؟ عرق و تعصب دینی و ملی و اعتقادی که به ولایت داشتم، شهادت طلبی را در من به وجود آورد و این انگیزه را ایجاد کرد که حتما باید در مناطق جنگی باشم و به مردم خدمت کنم. شنیده بودم که در مناطق ...