فکر می کردم من جای مورینیو را بگیرم نه برعکس!
سایر منابع:
سایر خبرها
مورینیو اول تعریف می کرد، بعد می گفت آشغال هستید!
به گزارش "ورزش سه"، سسک فابرگاس در سال 2014 و بعد از گذراندن سه فصل در بارسلونا دوباره به لیگ برتر بازگشت و این بار راهی رقیب آرسنال یعنی چلسی شد هافبک اسپانیایی مدعی شد مکالمه با ژوزه مورینیو او را راضی به این انتقال کرده است. سسک فابرگاس گفت: "مورینیو یک سیستم دارد اما خیلی خوب روی آن سیستم کار می کند. او بازیکنان خاصی را برای سیستم خود می خواهد. یک روز و هنگامی که من برای اولین بار ...
روایتی از بانویی که زخم جنگ را بر تن دارد اما هنوز مقاوم ایستاده است + تصاویر
درد به جانم می پیچید. ملک فر بانوی جانباز موشکی هشت سال دفاع مقدس ادامه می دهد می گوید: نمی دانستم فرزندانم شهید شده اند، مدام سراغ بچه هایم را از علی می گرفتم. شب و روز به یاد بچه ها بودم که الان آنها بدون من چه کار می کنند. بعد برای اینکه خودم را دلداری بدهم با خودم گفتم: خدا را دارم، سایه علی بالای سرم است اگر یک فرزندم را از دست داده ام باز خدا را شکر سه فرزند دیگر دارم. ...
مکالمه عاشقانه مدافع حرم با همسرش در قلب دشمن/به مصطفی گفتم: با حاج قاسم عکس انداختی شهید می شوی
می دانستم او مسئولیت دارد و از تماس هایشان با خبر بودم که دوستانش از او سوال می کردند. می دیدم اذیت بود. از یک طرف دلش پیش من بود به خاطر ضربه ای که خورده بودم، از یک طرف دلش سوریه بود. دو هفته بعد از فوت پدرم گفتم: آقای مصطفی می خواهی بروی برو من مانع نمی شوم. اگر آنجا عملیاتی باشد و به شما احتیاج داشته باشند، خودم را نمی بخشم. شما از طرف ما خیالت جمع باشد. وقتی این را گفتم بسیار خوشحال ...
زیباترین اوقات زندگی شهید بروجردی ساعات قبل از شهادتش بود
رضایی با صادق آهنگران آمدند ارومیه. بچه های سپاه، مجلسی برگزار کردند که در آن آقا محسن، سخنرانی و آهنگران مداحی کرد. فرماندهان ارتش و ژاندارمری و استاندار و فرمانداران همه آن جا بودند. بعد هم سفره ای انداختند، شام خوردند و مجلس تمام شد. صبح که می خواستم به سردشت بروم، شهید بروجردی را در قرارگاه مشترک ارتش در لشکر 64 ارومیه دیدم. بروجردی خیلی اوقات، ظاهرش شلخته بود، ولی آن روز صبح، دیدم ...
چیزهای زیادی از مورینیو یاد گرفتم
دوران ورزشی من ژوزه مورینیبو بود که من در رئال مادرید زیر نظر او بازی می کردم. من در سال 2010 و بعد از جام جهانی بود که از اشتوتگارت راهی رئال مادرید شدم و دانش مورینیو باعث ایجاد تغییرات زیاد در سبک بازی من شد. مورینیو اعتماد زیادی به من داشت و او همچنین از نظر ویژگی های شخصیتی نیز روی من تاثیرگذار بود و باعث شد من به انسان بهتری تبدیل شوم. البته من در دوران ورزشی ام زیر نظر سرمربیان بزرگی بازی کرده ام و از هر کدام نیز نکاتی را آموختم، اما در برخی شرایط به انجام کاری که آنها از من می خواستند علاقه ای نداشتم. ...
پیشنهاد رشوه به اسکورت پوتین در اصفهان
؟ همسر شهید: علی عجیب بچه دوست بود. امیر پسر بزرگم حالا سیزده سالش است. تا علی خانه بود من اصلاً نمی دانستم که بچه دارم. پدر و پسر با هم بازی می کردند، بیرون می رفتند و خلاصه وقت همدیگر را پر می کردند. بچه ی دومم هفت ماهه به دنیا آمد، هنوز چشمانش را به این دنیا باز نکرده بود که چند دقیقه بعد برای همیشه ما را تنها گذاشت. از دست دادن بچه ی چند دقیقه ای مان را برای علی از پشت تلفن گفتم. علی بدون ...
وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم
اردیبهشت سال 1395 پس از نبردی سنگین با تکفیری ها به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت دست یافت. در اینجا به مرور خاطره ای از این شهید می پردازیم. وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم به آقا مصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم و استخاره بگیریم. وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم، چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه ...
اسراف مایه بی عدالتی در جامعه
عروس قالی بندان کنیم. نه اینجا گردنت را کج کن و نه آنجا گردن دراز کن. یر به یر، برگشتم. گفتند: چه کردی؟ گفتم: این کاری که شما به من گفتید، معنی اش این است که من باید نزد تاجر قالی ذلیل شوم، خواهش می کنم، خدا سایه ات را از سر من کم نکند، چقدر شما آدم خوبی هستید. بعد هم در گوش بچه اش نوزاد است اذان بگویم، اگر کسی از فامیلش مرد بروم نماز مرده بخوانم، استخاره کنم، تعبیر خواب کنم، یک عمری نوکر آقا شوم که ...
پای منبر پدر و مادر فرمانده شهید/ مادر شهید: سری که برای خدا دادیم پس نمی گیریم
...> ناگهان پدر شهید از خاطره سالی که با آن ها مشهد رفته بود گفت: دو ماشین گرفته و مادران شهدا را زیارت برده بود که من و مادرش را هم برد و تو مشهد آمد گفت باباجان دست بزن جیبت ببین چی داری؟! کم آوردیم برای کرایه ماشین ها. و در واقع این طوری بود دیگه از جیبش برای این کارها با عشق و علاقه خرج می کرد. از این هیأت به اون هیأت پدر شهید: همه هیأت ها را می رفت. بعد باهاش صحبت کردم و گفتم ...
روایتی شنیدنی از آزاده ای که قبل فتح خرمشهر اسیر شد
همین جا استراحت کنید تا فردا شب. شب را در همان جا پشت خاکریز به صبح رساندیم. شکار میگ عراقی از سوی رزمندگان ایرانی در طول روز به ویژه ظهر ها هوا به اندازه ای گرم و داغ بود که چند نفر از بچه ها برای استراحت به زیر نفربر می رفتند. آن شب و روز بعد عملیات هایی در بخش های دیگری از منطقه ادامه داشت. ولی ما هنوز در پشت آن خاکریز در حال آماده باش بودیم، نزدیک ظهر از شدت گرما من هم زیر ...
خاطرات تکان دهنده فرمانده تکاوران ارتش از 34 روز جنگ در خرمشهر /سر یک سرباز جلو چشمم از تنش جدا شد و با ...
...، همینطور حین حرف زدنم چرخیدم و دیدم بیسیم چی من دارد به خودش می پیچد، نگاه کردم و دیدم که جلویش یک دست افتاده است، گفتم غلام تو داری چیکار میکنی؟ گفت هیچی شما به کارت برس، نگاه که کردم دیدم بازوی راست خود را محکم گرفته است و خونریزی می کند، دستش هم به روی زمین بود. گفتم غلام دست تو قطع شده است، الان به بچه ها می گویم بیایند و تو را به بهداری ببرند، گفت نه من نمی روم شما به کارت ادامه بده من ...
بمبی که با خبر آزادی خرمشهر در مدرسه منفجر شد/ اولین شعرم را در جنگ سرودم
سهیم باشد حتی اگر هنر باشد. شما هنرمندی را نمی بینید که صحنه های جنگ را دیده باشد و در هنر خود نیاورده باشد. من تقریبا 16 سال بعد از جنگ در خوزستان یک شخصی را دیده بودم که داشت تابلویی را نقاشی می کرد که قسمت غروب آفتاب را آن چنان دل آشوبه کار می کرد که من به او گفتم: اینجا خیلی فجیع است آدم احساس می کند انفجار صورت گرفته است که ایشان جواب داد دقیقا بخاطر این است که یاد آن صحنه های ...
خاطره داریوش ارجمند از اولین باری که به جبهه رفت
روحیاتش متفاوت می شود. همه بچه هایی که به جبهه رفتند دیگر دوست نداشتند از آنجا برگردند چراکه زندگی دیگری در آنجا در جریان بود. ارجمند آزادی خرمشهر را دروازه شروع فتوحات بزرگ در جنگ تحمیلی دانسته و گفت: بعد از آزادسازی خرمشهر بود که توانستیم کشور را از لوث وجود دشمن پاک کنیم. ارجمند روز آزادسازی خرمشهر را یکی از به یادماندنی ترین روزهای زندگی اش توصیف کرده و اظهار داشت: روز ...
استعفا وطنخواه بعد از قهرمانی
هم ثمره ازدواجم بود. فائزه و فهیمه. زیبا، همسر سابقم بیماری داشت. چند سال بعد از ازدواج فوت کرد. اشرف خانم را همان سال ها دیده بودم. شنیده بودم که چند سال است همسرشان شهید شده. این بار من رفتم خواستگاری. سجاد و زینب همسن فائزه و فهیمه بودند، با یک ماه اختلاف. اشرف شده بود مامان زیبا. آقای اسفندیاری هم جای بابا شهید را گرفته بود. یکبار بچه ها را گذاشته بودیم پیش همسایه مان، از تلویزیون خرمشهر را ...
پیشکسوت استقلالی: به خاطر تیم کتک خوردم
پرسپولیسی شوم و در مجله جوانان تیتر زد یک جوان 18 ساله جانشین ذوالفقار نسب در پرسپولیس شد ؛ آن ها می خواستند مرا در عمل انجام شده بگذارند. بعد از این تیتر پرسپولیسی ها دنبال من آمدند و مرا به باشگاهشان بردند. عبده پیشنهاد مالی خوبی داد، اما من به او گفتم من استقلالی هستم و دوست دارم در این تیم بازی کنم. دلم با پرسپولیس نیست و می خواهم به تیمی بروم که از بچگی رویای پوشیدن پیراهنش را داشتم. عبده وقتی حرف ...
به بهانه بدشانسی لیورپول؛ جشن های عجیب قهرمانان
هم تیمی ها را از دست بدهد تا در یک جمع خانوادگی شرکت کند. او این اواخر در یک مصاحبه گفت: تنها یک نفر بود که سوار اتوبوس تیم در بازگشت از آنفیلد نشد و آن یک نفر من بودم. من تیم را همراهی نکردم چون یک جشن خاص برای عمویم گرفته بودیم و من باید حاضر می شدم. بنابراین من در رختکن لباس هایم را عوض می کردم و برادرم بیرون در ماشین منتظرم بود. خیلی فکر کردم به اینکه چطور جشن تیم را بی خیال شوم اما بالاخره ...
ماجرای تارومار شدن نیروهای گارد ویژه ریاست جمهوری عراق در عملیات آزادسازی خرمشهر + فیلم
سراسر افتخار بود چراکه زره پوشان دشمن در مقابل گوشت و پوست واستخوان و دست های خالی رزمندگان ما تاب تحمل نداشتند. در جنگ تن به تن عراقی ها فرار کردند ما همه را محاصره کردیم. از گردان 360 نفرِ عراقی ها کسی نتوانست عقب نشینی کند. حاج احمد متوسلیان در بی سیم به من گفت: تندکیان چه خبر؟ گفتم: حاجی خط را پس گرفتیم. تانک ها و ادوات به غنیمت ماندند و همه را اسیر کردیم. حاج احمد تعجب کرد و گفت ...
شهیدی که روزه اش را با خون افطار کرد
درد سختی گرفت. مدام ازش اشک می ریخت. خیلی خرج دوا دکتر کردیم، اما خوب نشد. کم کم داشت نا بینا می شد. یه شب دلم بد جوری شکست. متوسل شدم به امام حسین، گفتم آقا شما یه کاری بکنید این بچه شفا بگیره. همان شب خواب دیدم آقایی نورانی آمد دستی به سر و روی حبیب کشید و گفت چشم بچه ات خوب شد. صبح که پا شدم، دیدم داره تو گهواره بازی می کنه و چشمای قشنگی برام می خنده. عزیز دوردانه بود. روز های اول مدرسه خودم ...
فکر می کردم من جایگزین مورینیو می شوم
انتخاب مورینیو به عنوان جانشین اش اشاره داشت و ماجرای زمانی که از او به عنوان جانشین احتمالی آقای خاص در رئال مادرید نام برده می شد را یادآوری کرد. سرمربی پیشین تاتنهام عنوان کرد: مورینیو در رئال مادرید بودم. من آن روزها با خودم می گفتم: شاید یک روز من جایت را در رئال مادرید بگیرم اما زندگی اینطور است دیگر. این مورینیو بود که جای مرا در تاتنهام گرفت. باورنکردنی است، نه؟ مهمترین ...
لحظاتی با راویان سوم خرداد 61/ از رزمنده ای که با دمپایی به جنگ رفت تا خبر آزادی خرمشهر در زندان عراق
دشمن به ستوه آمده و می گفتند ای کاش ایرانی ها زود عملیات کنند و ما اسیر شویم روز دوم خرداد ساعت 4 یا 5 عصر بود گردان را که متشکل از بچه های تهران و کرج بود را تحویل گرفتیم و من به آن ها گفتم فردا ان شاالله روی پل خرمشهر به شما کباب می دهم با تعجب گفتند کباب! ساعت 10 شب بود که عملیات شروع شد و از رودخانه نهر عرایض عبور کردیم خوشبختانه مقاومت دشمن بیش از یک ساعت نبود و ما در ساعت 6: ...
مورینیو: من فیک نیستم اصلِ اصلم / به بازیکنانم در اینتر گفتم اسکودتوی شما بوی تعفن می دهد
تماما شاخصه من هستند. در سال 2009 اینترمیلان مقابل آتالانتا با شکست 3 بر یک روبه رو شد که خشم و عصبانیت شدید مورینیو را به همراه داشت. این عصبانیت به قدری بود که بعدا مربی پرتغالی از شاگردان خود عذرخواهی کرد. مورینیو در این خصوص گفت: پس از باخت مقابل آتالانتا من بسیار عصبانی بودم. به آنها گفتم که یک اسکودتوی متعفن را برده اید. بعد از آن فهمیدم که چقدر آنها ناراحت شدند و به همین ...
خرمشهر و نوجوان 13 ساله بختیاری
بود که می دوید و به مجروحین می رسید. از دست بنی صدر آه می کشید که چرا وعده سر خرمن می دهد؛ مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه سلاح (کلاش و ژ3) مقابل عراقی ها ایستاده بودند، بعد رئیس جمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید. به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می رفت شناسایی. چند بار او گفته بود: دنبال مامانم می گردم، گمش کردم. عراقی ها فکر نمی کردند بچه 13 ساله ...
کرونا خیلی هم با کودکان مهربان نبود
کردن نمازگزاران صحن مسجد گذاشته اند، رد می شوم و بالاخره آن بچه های کوچکی که تعریفشان را شنیده بودم می بینم. چند بچه کوچک که واقعاً بسختی دست های کوچک شان به دسته گاری می رسد. دو تای آنها انگار که کورس گذاشته باشند می دوند و یکی که لخ لخ کنان راه می رود و چرخ را هل می دهد؛ 7 ساله است و افغانستانی. آن قدر سر به هوا راه می رود که حرف زدن و ارتباط گرفتن را سخت می کند: درس نمی خوانم. خانه من شاهپور ...
آفتاب یزد نوشت: اصلاح طلبان نباید خوشحال شوند
شفقنا – روزنامه آفتاب یزد در مطلبی با عنوان اصلاح طلبان نباید خوشحال شوند به قلم ابراهیم نکو در سرمقاله این روزنامه این گونه آورده است: سرانجام بعد از دیداری که علی نیکزاد، شمس الدین حسینی و محمد رضا حاجی بابایی بایکدیگر داشتند سه طرف برروی حاجی بابایی به عنوان گزینه ریاست مجلس توافق کردند؛ موضوعی که می تواند خبر بدی برای قالیباف باشد که تا پیش از این خود را رئیس آینده مجلس تصور می کرد ...
روایتی خواندنی از حضور حجازی در تیمی بنگلادشی که پرسپولیس را شکست داد
بستنی را انداخت پائین 20 تا بچه هجوم بردند برای لیس زدن چوب بستنی. آتوسا از آن روز به بعد 5 ماه داخل خانه ماند و بیرون نمی رفت. در داکا ماشین به صورت عمومی وجود نداشت و ما با ریکشا این طرف و آنطرف می رفتیم. یک صندلی بود که دو تا چرخ داشت و آدم ها آن را راه می بردند. آنهایی که ریکشا می راندند خوشحال بودند از اینکه داکا سرپائینی و سربالایی ندارد و صاف است. ...
پیرمرد و دریا، نسخه ی غزه
بودم تا بتوانم آن را بخرم. سه روز بعد از اینکه ماهی گیری را شروع کردیم، روز 28 نوامبر، خدیر صبح زود به همراه سه تا از پسرعموهایم برای ماهی گیری رفت. قایق جدید را با خودشان برده بودند. ظهر نشده بود که پسرعموهایش آمدند خانۀ من. وقتی آن ها را دیدم، بلافاصله فکر کردم که پسرم را کشته اند. برادرزاده هایمان تعریف کردند که مشغول ماهی گیری در دریا بوده اند و حدود دو مایل از مارینا فاصله گرفته ...
از وقتی به جای استکان تو شیشه های مربا چای خوردیم
.... برق نبود و غذای فریزرها خراب می شد. هر کدام مان رفتیم خانه هایمان و فریزرها را خالی کردیم، غذا پختیم برای جبهه یا مسجد جامع. هر کسی غذا نداشت، می آمد مسجد جامع. شهلا راه که می رود دست به کمر می گیرد. بوی سیب پیچیده در بینی اش، بوی سیب و گرمای دست کودکی: جفت مقرمان پایگاه سربازها بود که یک روز دیدیم کامیونی پر از سیب رسیده. گفتند از لبنان است. با خودم گفتم چطور از ایران هنوز نیرو نیامده خرمشهر ...