سایر منابع:
سایر خبرها
دختر 22 ساله: شوهر مادرم می خواست به من تجاوز کند
دست کتک های پدرم، بعد از 20سال به خانه مادرم گریختم اما شوهر مادرم مرا بیرون کرد و از آنجا بود که آواره جاده ، تهران و شوش و سیاهی ها شدم ...” این را وقتی روبه روی ما نشست تا از روزهای زندگیش بگویید ، گفت. دختری 22 ساله که وقتی آمد خط چروک بر صورت نداشت و حال صورتش تکیده شده است. با آرزو رهایی از غم و فشارهای روحی خانه پدری و منزل ناپدری سوار بر اتوبوس شد تا به پایتخت آمده و ...
ماجرای عروسی که طعمه کلاهبرداران اینترنتی شد
که پدر و مادرم هنوز نتوانسته بودند تکه کوچکی از جهیزیه مرا تهیه کنند. این موضوع به یک نگرانی عجیبی برایم تبدیل شده بود تا این که روزی وقتی در شبکه اجتماعی اینستاگرام مشغول جست و جو بودم با پیج فردی آشنا شدم که مقدار زیادی لوازم منزل و جهیزیه عروس را با قیمتی بسیار مناسب به فروش گذاشته بود. برای لحظاتی روی قیمت اجناس با کیفیت و مارک های شناخته شده خیره ماندم تا این که بالاخره تصمیم ...
سپند امیرسلیمانی: ترک سیگار آسان ترین کار دنیاست
واکنش نشان داد و چه عکس العملی نشان دادید؟ خیلی زود به پدر و مادرم گفتم. بعد از سربازی سیگاری شدم و، چون از پنهانکاری به شدت بدم می آید به والدینم گفتم و آن ها به من گفتند نکش! اما در سنی بودم که انتخاب کرده بودم سیگار بکشم و آن زمان به حرف والدینم گوش ندادم. چهره های معروف که مرکز توجه هستند، معمولا برای نوجوانان و جوانان تبدیل به الگو می شوند و اگر آن ها مثلا سیگار بکشند، انگار ...
پدر و مادران دیجیتال پرورش دهید
فناوری کنند نیز توصیه هایی ارائه دهیم. با ما همراه باشید. راوی داستان اینطور می نویسد: چطور کارم را با فناوری آغاز کردم روزی را به یاد دارم که برای اولین بار برای خودم یک اسمارت فون خریدم (HP iPAQ) که ویندوز موبایلِ 2003 SE اجرا می کرد. آن را آوردم خانه و به پدر و مادرم نشان دادم. پدرم امتحانش کرد و گفت: به نظر خوشگله ولی کی پدش کجاست؟ بعد سعی کرد کمی با آن ور رود و بعدش هم ...
فتح خرمشهر برگ زرینی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران است
آرپیجی زن بودیم. ازخاطرات دوران حضور خود در منطقه و آزاد سازی عملیات خرمشهر برای ما صحبت می کنید؟ خدمت شما عرض کنم که من 18سال داشتم که افتخار 8 مرحله حضور در جبهه را دارم.یادم هست دو روز مانده بود به عملیات بیت المقدس نمی دانم چرا وضعیت بدنی ام مرا اذیت می کرد انگار دوست نداشت که من در عملیات حضور داشته باشم ولی با توکل به خدا و همت دوستان خودم را به شب عملیات رساندم و خاطره ای که قبل از عملیات ...
سرقت طلا های مادرزن برای برگزاری جشن عروسی
می توانستم مشکل مالی خودم را حل کنم، به همین دلیل موضوع را با سه نفر از دوستانم در میان گذاشتم و نقشه کشیدیم آن ها با عنوان مأمور آب وارد خانه شوند و دزدی را انجام دهند. متهم ادامه داد: طبق نقشه قرار شد برای اینکه کسی به من شک نکند، در برابر سارقان مقاومت کنم و آن ها مرا زخمی کنند. من نیز همین کار را انجام دادم و همه چیز به خوبی پیش رفت، البته نتوانستیم همه طلا ها را بفروشیم، چون می ...
دارنده مدال نقره پارالمپیک: امنیت شغلی ندارم
در اردو بودم و در روزهای نخست سال 1399 دچار تب شدم. پس از چند روز بدن درد و سرفه نیز اضافه شد. با توصیه محمدشروین اسبقیان رییس فدراسیون ورزش های جانبازان و معلولین برای تست کرونا رفتم که مثبت بود و مجبور شدم تمام اعضای خانواده ام را نیز برای تست به بیمارستان ببرم. نزدیک به 20 روز در قرنطینه بودم که روزهای سختی بود و به سختی نیز سپری شد. قرنطینه دورانی برای خودشناسی بود در ...
اعتراف مرد تهرانی به کشتن زن ماساژور/ با او در تلگرام آشنا شدم
به گزارش رکنا، وی گفت: بزرگترین اشتباه زندگی ام تماس با شماره تلفن ماساژوری بود که در کانال تلگرامی با آن روبه رو شدم. در جلسه رسیدگی به این پرونده که در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران برگزار شد ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند. وی گفت: فریبرز 46 ساله متهم است سال 97 زن 30 ساله ای به نام زهره را کشته و جسدش را به کانال آبی در حاشیه تهران انداخت. اکنون با توجه ...
آموزگار شهادت
.... پدر هم که با چند مرد همسایه قرار و مداری نا نوشته داشتند و به نوبت گله را به کوه می بردند. آن روز نوبت بابا بود. حالا هم تنگ غروب بود و او داشت خسته و بی رمق از کوه بر می گشت و باید با چای داغ خستگی در می کرد. زن و مرد فامیل توی ایوان ما جمع بودند. جا برای نشستن نبود. آن لحظه هایی که پدر سرما زده و خسته، تفنگ به دست از پله ها بالا می آمد، آرزو می کردم زمین دهان باز می کرد و مرا در خودش می ...
آیا زن جوان، شوهر متوهمش را کشته است؟
، اما به خاطر دخترم از تصمیمی که گرفته بودم منصرف شدم. او ادامه داد: اختلاف های ما همچنان ادامه داشت. یک سالی هم می شد که می گفت: افرادی او را در خیابان تعقیب می کنند و قصد سرقت و کشتن او را دارند. هر چه به او می گفتم به دکتر برود و تحت درمان قرار بگیرد بی فایده بود. 3 روز قبل از حادثه قهر کردم و به خانه پدرم رفتم. اما ایمان چهارشنبه به دنبالم آمد و مرا به خانه آورد کمی هم قرص های اعصاب ...
حکایت شهیدی که برای نجات رزمندگان خود را به روی مین انداخت!
خمینی بت شکن باشد توفیق نیافتم آنطور که باید در گفتارش تفکر کنم و توفیق نیافتم که بیشتر بشناسمش افسوس و صد افسوس که با او هم عصر بودم ولی از ولایتش بهره نجستم و به فرامین نیندیشیدم. پدر عزیزم! درود خدا بر تو باد که با امضاء نمودن رضایت نامه برای من در حقیقت شهادت نامه مرا امضا کردی. مادرم! کوه باش. چون کوه استقامت کن. لحظه ای از یاد و نام خدا غافل نباش در راه دین بکوش که هرچه بکوشی باز کم ...
عروسی مجلل؛ انگیزه داماد برای سرقت از خانه مادرزن
با وجود اختلافات طبقاتی که داشتید به خواستگاری رفتی؟ عاشق بودم. چند ماه قبل با ستاره در فضای مجازی آشنا شدم. عضو یک گروه دوستی بودیم که با هم چت کردیم. بعد از چند روز قرار گذاشتیم و دلباخته یکدیگر شدیم. او ساکن شمال تهران بود و من جنوب. وضع مالی شان خیلی خوب بود اما من در حد متوسط هم نبودم. با این حال اصلا اهمیتی ندادیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم. به خواستگاری اش رفتم و بعد از مدتی با یکدیگر ...
کشف حجاب جنجالی شیلا خداداد +عکس و بیوگرافی
زندگی مشترکش بپردازد. به ویژه این که دوست داشت خیلی زود مادر شود. قصه بازیگری شیلا خداداد از کجا آغاز شد؟ شیلا خداداد: تازه دیپلم گرفته بودم و منتظر نتیجه کنکور بودم، که یک روز داشتم به داروخانه می رفتم تا برای مادرم دارو بگیرم. آنجا با آقای مسعود کیمیایی مواجه شدم. درباره سینما صحبت کردیم و ایشان به من پیشنهاد بازی در فیلم شان را دادند. پس از بازی در فیلم اعتراض به کلاس های ...
سرقت طلا های نامزد برای برگزاری عروسی!
...> دامادم با آن ها درگیر شد که سه مرد جوان او را به شدت کتک زدند و حتی از ناحیه پا هم با چاقو او را زخمی کردند و بعد هم دست و پایش را بستند و در اتاقی حبس کردند. من و مادر و دخترم از ترس گوشه اتاق ایستادیم و فقط به دستورات آن ها عمل می کردیم و در نهایت آن ها تمامی طلا ها و جواهرات من، مادرم و دخترم را که بیش از 200 میلیون تومان ارزش داشت سرقت کردند و از خانه گریختند. طراح سرقت، داماد بود ...
اگه گذاشته بودی برم الان شهید شده بودم
جلوی تلویزیون توشیبای چهارده اینچ گوجه ای رنگ سیاه سفیدش. سال 54 که با ذوق، دلبری های مراد برقی یک لا قبای خانه به دوش را برای محبوبه می دیدم، حدودا ده سال داشتم. بیشتر بخوانید: برای مطالعه تازه های نشر انتشارات شهید کاظمی اینجا کلیک کنید وقتی دو تا برادر های کوچکم، کاظم و خسرو ماجرا را توی خانه لو دادند به رگ غیرت پدرم بر خورد. یکی دو روز بعد، با کمد چوبی بزرگی در عقب موتور ...
روزی که امام (ره) رفت
صبح روز چهاردهم به طرف تهران برای تشییع جنازه حرکت کردند تا در مراسم خاک سپاری و وداع با محبوبشان حضور داشته باشند. برادرانم راهی تهران شدند، اما من به خاطر پدر و مادرم که سن و سالی از آن ها گذشته بود در مشهد ماندم. ادارات، مدارس و مغازه ها تعطیل و پارچه های سیاه برافراشته شد. شهر در سوگ و ماتم بود. وقتی عشق و علاقه باشد دیگر هیچ چیز جلودار آن نیست، این را می شد از مراسم های آن ...
دعوای مرگبار زوج جوان 24ساعت پس از آشتی
شوی اهمیتی نمی داد و می گفت تو می خواهی مرا دیوانه نشان بدهی. زن جوان ادامه داد: ما یک دختر 2سال و نیمه داریم اما از حدود 2سال پیش اختلافات ما شروع شد. شوهرم تصور می کرد که افرادی تعقیبش می کنند و قصد دارند جانش را بگیرند. دیگر خسته شده بودم. 2سال قبل می خواستم از او طلاق بگیرم اما به خاطر دخترم کوتاه آمدم و به زندگی ادامه دادم. او اما هر روز بدتر می شد تا اینکه چند روز قبل از حادثه باز برسر توهمات ...
خداوند هیچ عمل بدون اخلاص را از ما قبول نخواهد کرد
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید؛ روزگاری به فقر و تنگ دستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی برگرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم در راه یکی از دوستانم به اسم ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت ؛ برو و به خانواده ات بده به طرف ...
شریعتی: به دلیل حق کُشی ها 4 سال کشتی را بوسیدم و گذاشتم کنار
ادامه کار نداشتم و به خاطر همان حق کشی ها، 4 سال کشتی را بوسیدم و کنار گذاشتم. * از سال 2009 تا 2013 کشتی را رها کردم و رفتم دنبال درس و دانشگاه (دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی دانشگاه گرگان بودم) و برای تامین هزینه دانشگاه کارگری می کردم تا هزینه ای به پدرم و خانواده تحمیل نکره باشم. درسم را ادامه دادم تا لیسانس گرفتم. فقط در مسابقات دانشجویی شرکت می کردم. آنجا هم دو سال در مسابقات کشوری اول ...
به فرزندانم بگویید راه امام خمینی را ادامه دهند
در روی زمین نفس می کشند. اینجانب بایرامعلی عطاری نام پدر مسلم تاریخ تولد 1331 شماره شناسنامه 1219 صادره از حوزه پنج شهرستان ماکو، اولاً هر شخصی وظیفه دارد که هر ماه یا حداقل هرسال وصیتنامه خویش را بیان کند، اینجانب در این دنیا چیزی یا وسایل مادی بسیار زیادی ندارم هر ثروتی دارم در دید همگان یا خانواده ام است. اینجانب یک پاسدار هستم و شب و روز اجل مرگ در سرم دور می زند، خوب ...
در حسرت دستی پر مهر از جنس پدر
گلویم را رها نمی کرد و اشک در چشمانم جمع شده بود از این که حتی اگر پول خرید دمپایی را نداشت می توانست مرا بغل کند ...این اتفاق سالیان سال همراه من بود بعد ازآن روز دیگر با او هیچ جا نرفتم نه این که من نخواهم، او دیگر مرا با خود نبرد . معضل کودکان بی سرپرست یا بد سرپرست واقعیت تلخ بسیاری از جوامع یا کشور ها است که ریشه ی آن به نهاد خانواده و جامعه باز می گردد.کودکان بی سرپرست و یا بد ...
فریب ظاهر او را خوردم
.... حالا که پدر سخت گیرم اجازه داده بود برای خودم کار کنم، سعی کردم از همه وقتم به درستی استفاده کنم. همه کاره خانه پدرم است و مادرم نقش چندانی در تصمیم گیری ندارد. یک روز که در فروشگاه بودم، یک خواهر و برادر به آنجا آمدند. ابتدا از اجناس پرسیدند و آخر سر دختر به من گفت که برادرم دوست دارد با من ازدواج کند. من 20 سالم بود و او 25 ساله. قیافه اش خوب بود و خانواده پولداری داشتند. در ...
من و جوجه رنگی و گربه کوچه !
.... مسأله این بود که تیپ تربیتی در آن زمان بیشتر این بود که بچه را از وقتی توانست راه برود، ول می کردند توی کوچه تا خودش را سرگرم کند. تنها اسباب بازی من در آن سال ها یک دوربین الکی بود که مادربزرگم از مکه برایم آورده بود. در یکی از همین روزها که توی کوچه داشتم خردمپایی بازی می کردم، جوجه فروش از راه رسید. آرش و امیر، رفتند و نفری دوتا جوجه خریدند. من اما پول نداشتم. با اینکه ناامید بودم و می ...
کومان: اگر همسرم در خانه نبود، الان مرده بودم
.... کومان ادامه داد: پدرم در سن 75 سالگی به دلیل سکته قلبی جانش را از دست داد و این در خانواده ما ارثی است. روز حادثه من 96 کیلومتر با یکی از دوستانم دوچرخه سواری کرده بودم و وقتی به خانه رسیدم، بی نهایت خسته بودم. به یکباره درد شدیدی در قفسه سینه ام احساس کردم. شروع کردم به عرق کردن و رنگ بدنم سفید شد. خوش شانس بودم که همسرم در خانه بود و بلافاصله با اورژانس تماس گرفت. اگر او در خانه نبود، مرگم حتمی بود. ...
نگاهی به سیره ابوترابی/ فردا به پای بوسی حضرت امام رضا (ع) می روم
1379 در اثر وقوع تصادف چند روز در حال بیهوشی بودم. وقتی به هوش آمدم، حاج آقا ابوترابی با من تماس گرفت و بسیار به من اظهار محبت کرد و فرمودند: خیلی نگران حال شما بودم و از افرادی هم درخواست کردم برای شفای شما دعا کنند. بعد فرمودند: ان شاالله بعد از پانزدهم خرداد به عیادت تان می آیم. با شنیدن این سخنان و احساس آن همه لطف، خیلی شرمنده شدم، اما توفیق پیدا نکردم ایشان را دیدار کنم و حسرت دیدارشان به دلم ...
داس ها و آدم ها
جلب شد ،شروع به حرف زدن کرد ،حرف زدنش مثل چروک صورتش عمیق و واقعی بود ، از خواهرش یارا خبری نداشت ، میگفت پدرش بعد از طلاق مادرش، یارا را به منزل یکی از عموهایش به روستا فرستاد و گفته نمیخوام ، ببینمش ! میگفت: همانطور که مادرشان خیانت کرد : یارا هم خیانت میکند ! یونس با چشمهای پُر از اشکش نگاهی بمن کرد و ادامه داد: عمو ! پدرم در این چند سال و بعد از طلاق مادرم و ازدواج با دختر ...