سایر منابع:
سایر خبرها
پوشش پسرانه، شناسنامه دخترانه / خانواده در آرزوی دامادی دختر!
ما لبخند می زدیم چون که حالا نتیجه کار را می دیدیم اما مینا که حرف می زند، از هر کلمه اش هزار درد بیرون می ریزد، او هنوز خیلی از جایی که حالا آریا ایستاده است فاصله دارد. نمی دانستم چرا مورد تمسخر قرار می گیرم مینا: در آن زمان خودم هم نمی دانستم که قضیه از چه قرار است و هیچ درکی نداشتم که چرا باید مورد تمسخر واقع شوم؟ یادم می آید یک بار پدر و مادرم در کوچه بودند و من در حیاط را ...
کروس: بی عدالتی من را عصبانی می کند
افتخارات و برنامه اش بعد از خداحافظی گفته است. بخش هایی از این مصاحبه را در ادامه می خوانید. در قرنطینه همراه خانواده ات چه چیزی را تجربه کردی؟ در اسپانیا مقررات بسیار سخت بود. مردم برای هفته ها نمی توانستند از خانه بیرون بروند. برای ما این یک تفریح و یک موهبت بود. برای من بد نیست که در خانه قرنطینه شوم. این همان چیزی است که به دلیل سفرهای زیاد از دست داده ام ؛ فقط در خانه بودن همراه ...
می گفت جانباز اصلی همسرم است نه من
...: 20395 || تاریخ: 19خرداد1399 روزنامه خراسان رضوی: مطهره فاروقی – داخل اتاق شدم، همه از دیدن من متعجب شده بودند. چادر را کنار زدم و پسرم را بیرون آوردم. دیدن این صحنه لبخندی بر لبان همه نشاند، گر چه ساعتی قبل هم همه دیده بودنش. بچه را که جلو بردم سید نتوانست دستانش را بالا بیاورد و او را در آغوش بگیرد، دیدن این صحنه نگرانم کرد. چیزی نگفتم و خودم روح ا... را روی سینه اش گذاشتم. اشک های ...
افسانه از دست ناپدری آزارگر فرار کرد / در تهران عضو خانه فساد شدم
خودم ارزش قائل شوم. ... دوست داشتم پدر و مادر کنار هم زندگی کنند افسانه در پایان صحبت هایش گفت :"دوست دارم ازدواج کنم ولی هیچ کسی در اجتماع آدم هایی که یکبار در زندگی خطا کرده را نمی پذیرد. من خودم را جای آن آدم می گذارم هیچ وقت نمی پذیرم کسی که گذشته اش بد بوده را بپذیرمش. مثل آب یا روغنی است که ریخته و جمع نمی شود.دوست داشتم یه بچه دیگر به جز خودم باشد، خواهر یا برادری داشته باشم ...
مرگ غم انگیز باران و مریم
تهران (پانا) - پدر مریم: اگر بچه ما نارسایی یا هر مشکل دیگری داشت چرا بیمارستان به ما اعلام نکرد، چرا پزشک متوجه نشد تا در بیمارستانی با امکانات بیشتر همسرم را سزارین کنند. کادر درمانی بیمارستان در این حادثه مقصر است به گزارش شهروند، روز شنبه خبر دو مرگ مشکوک به بازپرس جنایی تهران اطلاع داده شد. باران و مریم که فقط چند روز از تولد آنها می گذشت، به دلایل نامعلومی جان شان را از دست دادند ...
روایتی دخترانه از خشونت های پنهان خانگی
افتخار هم می کردند که پسرمان بزرگ شده. دائم هم می گفتند تو مرد خانه ای و این حرف ها. همین است که الان هر کاری دلش می خواهد می کند. ماشین پدرم دائم دست اوست و ما جایی بخواهیم برویم باید با مترو و تاکسی برویم ولی آقا یک وقت گردش و تفریحش کم نشود. مادرم که می ترسد حرفی بهش بزند چون داد می زند و حتی تهدید می کند که می زنمت. آدم به مادر خودش اینجوری می گوید؟! بعد من حرف بزنم می گویند هر وقت رفتی خانه شوهرت ...
از کرونا نمی ترسیم از امتحان نهایی می ترسیم
مدرسه را بستیم و بچه ها یک به یک از در کوچک مدرسه وارد حیاط شدند و با دستگاه تب سنج، تب بچه ها را چک کردیم. وضعیت پسران کمی متفاوت تر از دختران است. پسرها حرف گوش کن نیستند این اصطلاحی است که یکی از مراقب های این مدرسه از آن برای توصیف دانش آموزان پسرش استفاده می کند: ما همه امکانات ضدعفونی را در اختیار دانش آموزان قرار دادیم اما پسرها این بیماری رو زیاد جدی نگرفتند. در شبکه شاد هم به دانش آموزان ...
قتل زن جوان تهرانی توسط شوهر بد دلش
بهانه که می خواهم به تو انگشتر طلا و 3 میلیون تومان پول بدهم او را به هتل کشاندم و بعد هم با چاقو فرانک را کشتم و از آنجا فرار کردم و به خانه مادرم رفتم. عذاب وجدان اجازه نداد که بتوانم راحت زندگی کنم به همین خاطر خودم را معرفی کردم.وی در ادامه عنوان کرد: من چند سالی است که به هروئین معتاد هستم و همین مسأله باعث شد تا همسرم از من جدا شود.در این سال ها با سرایداری و کارگری زندگی می کردم و هر از چند ...
یک قصه؛ چند پایان بندی
من و حتی کوچکتر بود هیچ کاری برایش عیب نبود. تازه وقتی پدر و مادرم می فهمیدند با دختر حرف می زند افتخار هم می کردند که پسرمان بزرگ شده. دائم هم می گفتند تو مرد خانه ای و این حرف ها. همین است که الان هرکاری دلش می خواهد می کند. ماشین پدرم دائم دست اوست و ما جایی بخواهیم برویم باید با مترو و تاکسی برویم ولی آقا یک وقت گردش و تفریحش کم نشود. مادرم که می ترسد حرفی بهش بزند چون داد می زند و حتی تهدید ...
نجات دختر جوان از فرجامی تلخ!
دوران کودکی احساس کردم نسبت به دیگر دوستانم مورد توجه قرار نمی گیرم. معلولیت جسمی اندکی که به طور مادرزادی در پایم وجود داشت مرا به دختری منزوی و گوشه گیر تبدیل کرد به طوری که وقتی در زنگ ورزش همکلاسی هایم به دنبال یکدیگر می دویدند من زانوی غم بغل می گرفتم و احساس حقارت می کردم به گونه ای که آن حس ناخوشایند هنوز مرا رها نکرده است. در این میان بیشتر پدرم را مقصر همه بدبختی هایم می دانستم. او به ...
انصاف بده
. از راننده توقع نظم و رعایت قانون دارم. از چشم پوشی و گذشت خطاهایم توسط دیگران خرسند می شوم.از همسرم توقع دارم، عذرم را از این که دیر آمدم بپذیرد. خستگی مرا درک کند. دوست دارم در زندگی قناعت کند. علاقه مندم پاکیزه و مرتب باشد. به پدر و مادر و دوستانم احترام بگذارد. خوشحال می شوم که غذا را به موقع آماده کند. خانه همیشه مرتب و تمیز باشد. در سخن گفتن، ادب را رعایت نماید. اهل دعا و عبادت و زیارت ...
کوشندگان گمنام مقابله با کرونا
باعث شد این شور و شوق را نداشته باشم چون مجبور شدم بچه ها را به خانه پدر و مادرم همسرم بفرستم تا از من کرونا نگیرند . وقتی یاد آن روزها می افتد که بچه 6ماهه اش را برای مدت 2 ماه ندیده بود، حالش بد می شود، می گوید: چند وقت است که خانواده ام به خانه برگشته اند. برای ورود به خانه تشریفات سنگین بهداشتی را رعایت می کنم. حتی با وسواس خودم را دو سه بار ضد عفونی می کنم تا ویروسی از دستم درنرود . ...
روزهای کرونایی مربیان قرآن بندرعباس چگونه می گذرد؟
مبارک رمضان به همراه دو دخترم که هردو حافظ پنج جز از قرآن کریم هستند، سحرها پرسش و پاسخ قرآن داشتیم و شب ها نیز ساعت 10 فعالیت های قرآنی مان را به صورت مجازی دنبال می کردیم. وی ادامه داد: از برنامه هفتگی که مد نظر دارم عکس براشون ارسال می کنم و از طریق تماس های تلفنی جزءهای ارائه شده را تحویل می گیرم و خودم نیز با شرکت در گروه های قرآنی و جزء خوانی سعی می کنم برنامه مرورهایم را دنبال کنم و ...
دختری که با طنز نویسی جهاد می کند
مسیر برگشت به خانه؛ وقتی دست فروش ها و کارگران روزمزد را گوشه خیابان در اطراف میدان امام حسین (ع) دیدم. همه چیز برایم عوض شد، حتی مدل خانه نشینی ام تغییر کرد. راستش قبلاً دست فروش ها و کارگران را دیده بودم؛ اما این دیدن با همه دیدن های دیگر فرق داشت. این بار برای من اتفاق تازه ای افتاده بود. مریم نظام دوست حتی در حرف زدن عادی اش، کلمات را طوری کنار هم می چیند که فقط کافی است کمی به او ...
میثاقیان: دنبال برج های بندرانزلی نیستم!
، می فهمم که بچه های خوبی هستند. البته از حق نگذریم، محمد احمدزاده هم برای این تیم زحمات زیادی کشیده و در همه موفقیت های ملوان سهیم است. من به نوبه خودم از شروع همکاری با این تیم کیف می کنم و می دانم ملوان و هواداران متعصبی که دارد، لایق بهترین ها هستند. تیمداری در این شرایط واقعا سخت است به خصوص تیمی مثل ملوان که انتظارات زیادی از آن تیم وجود دارد. *به نظر شما، کرونا دست از ...
روزی کتابی خواندم و کل زندگی ام عوض شد، به مناسبت زادروز اورهان پاموک
این که کتاب رازی است که فقط برای من ساخته و پرداخته شده، ترسیدم. بعد خواستم به مادرم در شستن ظرف ها کمک کنم، لمسش کنم و دنیای درونم را به زمان حال منتقل کنم. گفت: دست نزن عزیزم، خودم دارم می شورم. مدتی تلویزیون تماشا کردم. شاید می توانستم به دنیایی که آن جا بود وارد شوم؛ شاید هم با یک لگد تلویزیون را ناکار می کردم. اما چیزی که تماشا می کردم تلویزیون ما و توی خانه ما بود؛ با ...
داستان کودکانه
صدای ایران -شهرزاد:روزی بود روزی نبود. زن پادشاهی بود که بچه دار نمی شد. یک روز نذر کرد اگر بچه دار شود یک من عسل و یک من روغن بخرد بدهد به بچه اش ببرد برای ماهی های دریا. از قضا زد و زن آبستن شد و پس از نه ماه و نه روز پسری زایید. پادشاه خیلی خوشحال شد. داد همه جا را چراغانی کردند و جشن بزرگی راه انداخت. یک سال، دو سال، پنج سال گذشت و زن نذر و نیازش را به کلی فراموش کرد ...
نگاهی کوتاه بر زندگی نامه شهید رحیم حامدی
گفت آقاجان! هر روز به من 5 تومان پول بده. دو هفته ای پول به او دادم تا اینکه آمد و گفت از فردا 10 تومان بوده. با خودم گفتم این پول را می خواهد چکار کند. فردا که پول را دادم و از خانه بیرون رفت، من هم دنبالش رفتم. دیدم به مسجد جامع رفت. قبل از ورود به مسجد رفت نان و سیب زمینی داغ خرید و بین مردمی که در داخل مسجد جمع شده بودند و آماده تظاهرات می شدند تقسیم کرد. آن جا اعلامیه های حضرت امام ...
حالا می شود به دیدار شهید فیضی رفت
با او بود. بعد از آن تا 2 ماه خبری از همسرم نداشتم. همان روز ها بود که مادرشوهرم فوت کرد. بعد از چهلم ایشان بود که از طرف سپاه به خانه ما آمدند و خبر شهادت همسرم را دادند و گفتند در حلب و به دست تکفیری ها و با شلیک گلوله به شهادت رسیده است. حلیمه بخشی از خاطرات مبارزه همسرشهیدش را برایم تعریف می کند و می گوید: همسرم اهل صحبت نبود، ولی هربار که به خانه می رسید می گفت حرف های زیادی برای گفتن ...
شادی ترک اعتیاد سمیرا در سایه غم داستان لیلی
امروز صبح در اتوبوس توجه ام را دختر بچه 6 ماهه ای به خودش جلب کرد؛ همینطور که به کودک نگاه می کردم یک آن متوجه دست های مادر شدم که علائم نامفهومی داشت و این نشان از یک اعتیاد بود. به صورت مادر نگاه کردم، چهره اش برایم آشنا بود؛ کمی با خودم کلنجار رفتم که آیا نزدیک شوم و سر صحبت را با او باز کنم؛ فکر می کردم نکند حدس من اشتباه است؛ بالاخره نزدیک شدم و از او پرسیدم آیا من شما را در باغ ...
خبر شکار مرا می کشد
داد و آب منحرف می شد و به زیرزمین و آب انبار می رفت. خاطرم هست که یک دفعه از این حوض یک ماهی بیرون افتاد و من در پنج یا شش سالگی آن را برداشتم، تنفس مصنوعی دادم، قلبش را فشار دادم و در آب انداختم که زنده شد و رفت . دمخور شدن تان با ادبیات چگونه اتفاق افتاد؟ حدود 67 یا 68 سال پیش پدرم به آمریکا رفت تا خلبانی فرا بگیرد. در جنوب شهر چند قهوه خانه بود. مادرم دست من را می گرفت به قهوه ...
محمدتقی از آب فرار می کرد و قبرش هم پر از آب شد!
را جریان سیلاب برده بود، پس چطور پیدا و به خاک سپرده شد؟ مدتی همه تلاش ها برای یافتن پیکر محمدتقی مؤثر واقع نشده بود. حتی بچه های سپاه با هلیکوپتر تمام منطقه و جاده ای که سیلاب شده بود را جست وجو کردند، اما خبری نشد. در این میان مادرم بسیار داغدار بود؛ چراکه برادر کوچکمان دو سال قبل از آن به شهادت رسیده و پیکرش به ما نرسیده بود. مادرم از اینکه مزاری نبود تا برای برادرانم سوگواری کند ...
اولش سخته
مرحله امتحان با خودم و مادر و پدرم مصاحبه کردند که یک وقت عنصر فاسدی وارد مدرسه نشود. ما ماهواره نداشتیم، ویدیو هم آن موقع خیلی ممنوع نبود، فقط می ماند یک سری نوار که یادگرفته بودیم نباید آهنگ شب شده پر ستاره! چشمک بزن دوباره! را بلد باشیم. برای همین مصاحبه را هم به خوبی و خوشی گذراندیم. روز اول مدرسه، سر صف نیم ساعت وایسادیم تا آقای جباری، مدیر مدرسه برای ما سخنرانی کند. او خیلی حرف زد. آقای ...
تا پایان کرونا مراقب سلامت روانتان باشید
زندگی می کرد: جالب بود که هیچ مشکلی با پدر و مادرم نداشتم. راستش به خلوت و تنهاییم خو گرفته ام و سبک جدیدی از حیات را تجربه می کنم که در آن با خودم جدالی ندارم. می توانم تا یک سال هم در این شرایط بمانم البته با همه این حرف ها می گوید شاید تیرماه به تهران برگردد: اگر به تهران برگردم هم از خانه بیرون نخواهم رفت و با دوستان به کافه یا رستوران نمی روم تا روزی که واکسن کرونا کشف بشود. آنقدر از زندگی تازه ...
روز های بی قراری/ از ظلم ستیزی تا شهادت
زیارت خانه خدا ببرم و همان جا هم برایتان خانه زیبایی گرفتم که ساکن شوید. وقتی خواب را برایم تعریف کرد، من ناراحت شدم و گفتم: چرا هادی این را به تو گفته است؟ اگر برای تو خانه گرفته، پس من چی؟ من تنها می مانم؟ چند وقت بعد، در سال 1371 ما برای زیارت عازم مکه مکرمه شدیم. 14 روز اعمال حج را بجا آوردیم. همسرم آن قدر مرد مهربان و خوش رویی بود که همه اعضای کاروان به رفتار خوش او غبطه می خوردند ...
زبان گل ها را می فهمم و با آن ها انس دارم
آرام می شود، اما عده کمی هم هستند که گل و گیاه آرامشان می کند. سید قاسم درودی از همین دست آدم هاست. وقتی وارد گل فروشی اش می شوم و به عنوان خریدار دست روی بعضی گل ها می گذارم، او با علاقه وصف ناپذیری از آن ها تعریف می کند. گویی دارد از بچه هایی که سال ها هوایشان را داشته و تروخشکشان کرده است، حرف می زند. او متولد 1341 و در محله طلاب بزرگ شده است. گل فروش محله هنرور ...
کودک ربایی؛ داستان خیالی برای فرار از دست شوهر
...> وی گفت: فرید یکی از اشرار محل، کودک 4ساله ام را ربوده است. او مدت هاست که با من اختلاف دارد و حالا برای انتقام جویی چنین نقشه ای کشیده است.وی ادامه داد: ساعتی قبل همسرم به همراه فرزندم از خانه خارج شد اما چند لحظه بعد درحالی که به شدت مضطرب بود برگشت و گفت فرید با زور و تهدید بچه را از دست او گرفته است. همسرم این جمله را به من گفت و ازخانه بیرون رفت تا هرطور شده فرزندمان را پس بگیرد. من هم فورا ...
بازگشت قربانیان اسیدپاشی به جامعه با مدلینگ
سال 2014 در هفته مد نیویورک شرکت کرد اما هیچ وقت فکر نمی کرد خودش روزی مدل شود و این حرف ها را به قربانیان اسیدپاشی در ایران بزند اینکه نباید از چیزی بترسند و باید شجاعانه بایستند و به قاب دوربین لبخند بزنند. الهام سلطانی اتفاقات مختلفی را در سال های پس از اسیدپاشی اش تجربه کرده. از شرکت در جشنواره ها و گالری های مختلف گرفته تا شرکت در نشست ها و حالا هم مدلینگ: این اتفاق ها در زندگی من ...
حامد عسگری: نمی خواستم شبیه بقیه باشم
کتاب قابل بازنویسی است، چون خودم بزرگ می شوم. خدایی که شهریور سال گذشته شناختم، با خدای امسال متفاوت است، چون در این یک سال چیزهای جدیدی به من نشان داده و همه مان می دانیم که آدمی پوست می اندازد. من به خودم در این کتاب دروغ نگفتم. با خود زمزمه کردم و راست ترین حرف ها را بیان کردم. مثل حرف هایی که به خود دروغ نمی گویی و زمزمه می کنی، مثلا راننده تاکسی که با خود زمزمه می کند، گوش شما تیز می شود. حالا ...