وسوسه های هوس آلود یک زن!
سایر منابع:
سایر خبرها
حمله قاتل به بازپرس ویژه قتل شیراز در اتاق بازجویی
قضاوت نداشتم و علاقه و توجهی نیز به ورود به این شغل نداشتم. دوستم خودش مرا ثبت نام کرد و در مصاحبه شرکت کردم و پس از طی تشریفات قانونی به عنوان قاضی وارد دستگاه قضایی شدم. اگر حق انتخاب دوباره داشتید باز هم همین شغل را انتخاب می کردید؟ حضور در منصب قضاوت بهترین رخداد زندگی بنده بوده و افتخار می کنم قاضی هستم. چرا قاضی قتل شدید؟ این هم یک موضوع اتفاقی بود ...
سید مجتبی خریدار سخت ترین جهادها می شد+عکس
گروه جامعه خبرگزاری فارس - مسئولیت های اجتماعی: حاجیه خانم غیاثی 4 پسر داشت. سید مجتبی در کارهای خانه به اندازه ای کمک حالش بود که جبران دختر نداشته اش می شد. 3 برادر دیگرش گواهی می دهند که مجتبی از بقیه شان آرام تر بود. با همه این حرف ها جهادگرهای شهر املش او را به عنوان شوخ طبع ترین عضو گروه شان معرفی می کنند. سید مجتبی همزمان در دو رشته دانشگاهی تحصیل می کرد و بی ادعا در اردوهای جهادی کار سخت عمرانی هموار کردن راه های قطع شده مواسلاتی بین روستاهای مرتفع را به عهده داشت. ...
ناگفته های فرزند یکی از شهدای فاطمیون درباره پدرش
: پدرم آدمی خوش رو و خوش مشرب بود. ساعت ها با جوان ها می گفت و می خندید. اما خاطرم هست سال 92 در روز هایی که درگیری در نزدیکی های حرم زیاد شده بود، پدر من هم در آن روز ها یک آدم دیگر شده بود. آن وقت ها پدری که دل همه را با حرف هایش شاد می کرد، تبدیل به فردی کم حرف و گوشه گیر شده بود که دلش می خواهد برود، اما نمی تواند: یک روز که به خانه آمد، دیدیم وسایلی را که مدت ها در کارگاهش بود، به ...
حرف های قاتل قبل از اعدام
از حکم قصاص نفس، درباره سرگذشت خودگفت: سال ها قبل در منطقه گلشهر مشهد بودیم، اما من فقط تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم، چرا که هیچ علاقه ای به تحصیل نداشتم. کودکی پر شر و شور بودم و دوست داشتم آزادانه با دوستانم در کوچه و خیابان بازی کنم. با وجود این به فعالیت های هنری و فنی علاقه عجیبی داشتم. آن روز ها برای آن که فردی علاف و بیکار بار نیایم، پدرم دستم را گرفت و مرا نزد یک خیاط ماهر در منطقه گلشهر ...
هرگز نا امید نشدم
خانه برنگشته و کسی از او خبر ندارد. 7 روز بعد مرا دستگیر کردند؛ چون آخرین بار با او قرار داشتم و اینکه موضوع قرارمان هم پول بود. برای همین پلیس و بعدها خانواده مقتول به من شک کردند و می گفتند قاتل منم اما من قاتل نبودم. نمی دانم چه کسی دامادمان را کشت. گویا او را با تبر یا داس کشته بودند، جسدش را مثله کرده و سوزانده بودند. بقایای جسد را هم در خیابانی در شهریار رها کرده بودند، اما من هیچ اطلاعی از ...
مادری که دستور قتل پدر را داد!
را برای اعتیادش می فروخت و زمانی که اعتراض می کردم مرا کتک می زد.او ادامه داد: از دست کارهای او خسته شده بودم و تصمیم به قتلش گرفتم. از پسر 16 ساله ام و دوست 22 ساله اش به نام حمید خواستم کمکم کنند. شب حادثه من و دو دخترم خانه را ترک کردیم و حمید به خانه مان آمد و با همدستی پسرم او را با ضربات چاقو به قتل رسانده و جسد همسرم را به زیر پل تهرانسر منتقل کردند. در حالی که متهمان این جنایت ...
قاتل مربی بدنسازی در ولنجک اعدام نمی شود؟!
کرده بودم و همسرم را هم خیلی دوست داشتم، اما بعد از اینکه این قتل اتفاق افتاد، همسرم در کنار من نماند تا بتوانیم زندگی مان را نجات دهیم.او به من گفت نمی تواند با اضطراب اعدام من زندگی کند و مرا ترک کرد. تصور کنید فردی در زندان منتظر قصاص باشد و چنین وضعیتی برای او رقم بخورد. من از درون خرد شدم، همه چیز را باخته بودم و اصلا میلی به زندگی نداشتم، اما پدر و مادرم من را رها نکردند، آن ها روز های سختی ...
تا صبح خوابمان نمی بُرد
.... صدقه می دادم و... اما کم کم حال و احوالم عادی شد، و راحت بگو بخندم را از سر گرفتم و اصلا انگار نه انگار که چه بمب خطرناکی در خانه دارم. یک هفته نگذشته بود که یک شب رمز در زدن را شنیدم. در را باز کردم. یک آقای خیلی شیک با عینک و یک خانم با چادر رنگ روشن، گفتند با آقای عبدالله فردوس کار دارند. عبدالله فردوس نام مستعار نوشین بود. به اتاق راهنمایی شان کردم. خودم به اتاق دیگر رفتم. بعد ...
روی پنهان اسارت
، دست نوعروسش را گرفته و به خانه برده بود. حمیده آن شب فکر نمی کرد عمر آن روزهای شاد آن قدر کم باشد و وقتی تازه تن هجده ساله اش داشت به داشتن میهمانی کوچک در دل عادت می کرد، همسرش برود و هفت سال برنگردد. حمیده خیال کرده بود و خیال، نیامده، راهش را کج کرده و رفته بود. هجده ساله بودم که همسرم رفت. دانشجوی د ندان پزشکی و بیست ویک ساله بود که اسیر شد. نهم اسفند سال 62. فرزند اولم را باردار بودم ...
تجاوز به ساناز و الناز در خانه مجردی 2 متجاوز / 2 خواهر مشهدی رویای ترکیه بر سر داشتند
تلخی که برای او و خواهر 14 ساله اش رخ داده بود، گفت: از مدتی قبل رویای زندگی در خارج از کشور فکر و ذهنم را مشغول کرده بود. با خودم می اندیشیدم اگر در خارج از کشور زندگی کنم آزادی کامل دارم و هیچ کس مرا به خاطر ارتباط با جنس مخالف، آرایش یا نوع پوشش سرزنش نمی کند. وقتی در فیلم های ماهواره ای ارتباط آزادانه و مختلط دختران و پسران جوان را می دیدم تحت تاثیر این فیلم ها قرار می گرفتم و سپس با هیجان خاصی ...
نفرت از شوهر، زن را به خانه مجردی کشاند
حالی با او ادامه دادم که فهمیدم با چند جوان غریبه رابطه غیراخلاقی دارد. در این میان، او مرا ترغیب کرد برای آن که آزادانه زندگی کنم، با پسر جوانی که که به منزل او رفت و آمد داشت، ارتباط برقرار کنم تا معنای زن و مرد در زندگی ام از بین برود و در واقع به سبک فرهنگ اروپایی زندگی کنم. من هم که علاقه ای به همسرم نداشتم، خیلی راحت حرف های فریده را پذیرفتم و به طور پنهانی با هوشنگ ارتباط عاطفی ...
وسوسه های هوس آلود یک زن و ماجرای خود و دخترش!
زن 46 ساله ای است که با شکایت همسرش در یک خانه مجردی دستگیر شد؛ درباره قصه ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.
علیمردانی: 2 سال مسافرکشی کردم
. دوستی یا فامیلی بوده که من را شبیهش می دانستند و گاهی اصرار می کردند که با هم روبرویتان کنیم. یکبار برایم عکسی فرستادند و گفتند این شبیه تو هست. اما خودم هیچ شباهتی ندیدم. دوستانم، همسرم و دخترم گفتند کاملا شبیه نیست. علیمردانی همچنین درباره اینکه آیا تا به حال به لحظه ای رسیده است که بخواهد شغلش را عوض کند، افزود: نه به این فکر کرده ام که در کنار کارم کار دیگری هم داشته باشم. انجام هم ...
بازخوانی| شهید اهل آبعلی که 8 سال در اسارت بود/ نحوه جانبازی و اسارت سردار شهید رمضانی
؛ جشن ما گسترده و وسیع نبود و خیلی ساده و معمولی برگزار شد و در دوران عقدمان، همسرم به خاطر مجروحیتی که در دوران اسارت پیدا کرده بود در بیمارستان بستری شد. علی یک ماه در بیمارستان بستری بود و به مدت شش ماه هم در منزل استراحت کرد تا پاهایش بهبود یافت؛ زندگی برایم خیلی سخت شده بود و همواره ناراحت بودم و همیشه دعا می کردم که همسرم و دیگر جانبازان سلامتی خود را به دست بیاورند. *دست ...
تجاوز به دختر 14 ساله در خرابه های نزدیک خانه / از آن روز شدم عروسک سرگردان مردان هوسران
لانه کفتارها و دوباره گرفتار بلاهای زیادی از قبیل اعتیاد، کتک خوردن و کلفتی کردن برای افراد قانون گریز می شود. زن جوان پریشان حال می گوید: با فرار از خانه دیگر هیچ پلی را پشت سر خودم باقی نگذاشتم و ترس عجیبی برای بازگشت به خانه داشتم. از یک طرف دوری از خانواده و از طرفی آزار و اذیت های مردان هوس ران به شدت مرا تحت فشار قرار داده بود تا این که تصمیم گرفتم خودم را به قانون معرفی کنم. بعد از این ماجرا ...
قهرمان مهربان بیمارستان نی ریز
. گفتم: بیمار ندارید؟ هنوز جوابم را نگرفته بودم که اتاق های بعدی را از بیمار اشغال دیدم. یکی، دوتا، سه تا ... داشتم می شمردم که گفت: 6 تا . روزی به آمار کشور زیر هزار بیمار کرونایی با هیجان و ترس گوش می دادیم و آمار شهر از یکی، دو تا فراتر نرفته بود. اما اکنون به آمارهای تصاعدی عادت کرده بودیم. بخش را از شب کار تحویل گرفتیم. شش بیمار شامل یک زن و شوهر، دو مرد و دو زن ...
بارداری؛ درک مردانه با پرتاب هندوانه!
هم صبح ها خودم جمع کرده ام! ادامه می دهد: اما از حق نگذریم، دعواها و بحث هایمان در این مدت کمتر شده. شوهرم سعی می کند استرس کمتری به من وارد کند و بیشتر مرا درک کند و همین برای من کافی است. از نظر من اگر در این دوران مردها، زنها را از لحاظ روحی درک کنند، کفایت می کند. کارهای خانه را به هر سختی که باشد، خودِ زنها انجام می دهند. دخترهای امروزی اجر و قُربشان زیاد است ...
خاطره ای جالب از یک اسیر لاری؛ روبرو شدن با افسر عراقی در کربلا!
را یکی از بچه ها که زبانش را میفهمید برای من ترجمه می کرد و خود او بود که ما را برد الأماره! خودش هم تمام راه مراقبمان بود و آب هم به ما داد، حتی با یک تکه بیسکویت که البته همه اش چسبیده به سقف دهانمان. الأماره که بودیم وقتی آمد با ما خداحافظی کند دست کردم انگشترم را به او دادم گفتم بماند یادگاری و حالا بعد از سال ها نشسته بودم رو به روی همین آدمی که زمانی در فکه مارا از مرگ نجات داده ...
خاطره مجری و بازیگر تلویزیون از روزهای مسافرکشی/ علیمردانی: از شخصیت مسافران در کارهایم استفاده می کردم
هماهنگ نمی شوم و آن کار را کنار گذاشتم. البته پیش از آن هم، حدود دو سال مسافرکشی می کردم. از این طرف خط مسافر می زدم و در مسیر برگشت که ماشین خالی بود و مسافر نداشتم، پشت فرمان دیالوگ های تئاتر را تمرین می کردم. یک دو بار هم سوتی دادم! مثلاً داشتم پشت فرمان با حس و حال مونولوگ (تک گویی) می خواندم و متوجه نبودم که یک مسافر هنوز پیاده نشده است. آن فرد موقع پیاده شدن و پرداخت ...
حافظه قلب
باید پدرم به یاری آنها می رفت یا حرف پدرم که می گفت جنگ چیز عجیبیه و باید مصالحه کرد، ولی ای کاش پدرم به یاری شأن می رفت. شاید هم حق با پدرم بوده، نمی دانم.... . یکی از روزها که به تماشای مردم به بیرون رفته بودم، شتری را دیدم که پوستش به استخوانش بود؛ مثل اینکه شتر سیه روز سالی بود که چیزی نخورده بود متحیر بودم که چگونه این حیوان روی پا ایستاده است. مالک شتر مردی با لباس های عجیب که تا به حال ...
نقشه شیطانی مهران برای خواهر دوستش
به گزارش رکنا، رسیدگی به این پرونده از یک سال قبل با قتل زن جوانی به نام مائده در یک آپارتمان مسکونی آغاز شد. گزارش این قتل توسط مهران همسر این زن به پلیس داده شد. او در توضیح به مأموران گفت: روز جنایت مثل بقیه روزها صبح از خانه خارج شدم و عصر پس از بازگشت از سرکار هرچه زنگ خانه را زدم کسی در را باز نکرد. آنگاه با کلید خودم در را باز کردم و با جسد همسرم مواجه شدم. ما هیچ دشمنی نداشتیم و نمی دانم ...
اعضای باند سرقت مسلحانه در انتظار محاکمه
خود بردند؛ آنها من را تهدید به مرگ کردند. چند روز بعد نیز به پلیس گزارش شد یک درگیری مسلحانه میان دو گروه اتفاق افتاده و دو برادر مورد ضرب و جرح قرار گرفته اند. با شکایت دو برادر، ابعاد جدیدی از این پرونده مشخص شد و تحقیقات ادامه پیدا کرد تا اینکه زنی جوان به مأموران شکایت کرد و گفت او را تهدید به اسیدپاشی کرده اند. این زن جوان به مأموران گفت: شخصی به نام سامان من را مورد آزار و اذیت کلامی قرار ...
تولد پیش از مرگ
اما باید بخاطر روحیه همسرم خودم را قوی نگه می داشتم این حادثه ما را دگرگون کرد. نمیتوانستم گریه کنم و ناراحتی ام را بروز دهم منتظر تولد فرزندمان در ولنتاین 2020 بودیم. اما یک روز متوجه شدم که انگار باید بچه را سقط کنم. به بخش زایمان مراجعه کردم و تردیدم را تایید کردند. تنها جمله ای که هیچ پدر مادری حاضر نیست هیچوقت بشنود " ضربان قلبش نمی زند" است و ما آن را تجربه کردیم. رشد جنین متوقف ...
یک مصاحبه خواندنی با نیکی مظفری و پدرش
عکس اینستاگرامی راز سرقت طلایی را فاش کرد
برادرم زنگ زدم و گفتم با ماسک و دستکش و شیلد بیا. اما در نهایت خودم باعث شدم که لو برویم. اصلا حواسم نبود که زن همسایه از فالوورهایم در اینستاگرام است. من معمولا برای تبلیغ کارهایم عکس می گذارم. آخرین عکس و فیلمی که استوری کردم کاشت ناخن یکی از مشتریانم بود و آن روز ساعت زن همسایه را بسته بودم و اصلا حواسم نبود که همین نکته کوچک مرا گیر می اندازد. با اموال مسروقه چه کردید؟ بخشی از طلاها را فروختم و بابت اجاره دادم اما بخش دیگر طلاها در خانه ام کشف شد. ...
واسطه شدن آیت الله خامنه ای برای حضور یک نوجوان در جبهه
...> آموزش های نظامی را در مدرسه گذراندم، یک ماه بعد قرار شد گروهان ما به منطقه اعزام شود، خبر دادند شهید چمران در اردوگاه است و می خواهد سخنرانی کند، همه آماده بودند که دیدم همان مردی که آن روز در دفتر شهید چمران به من نامه داد پشت تریبون رفت، تعجب کرده بودم، با خودم می گفتم این که چمران نیست. انتهای پیام/ 141 ...