سایر منابع:
سایر خبرها
توصیه نواب صفوی به ملک حسین پادشاه اردن چه بود؟
حسینیه بایست و هرکس خواست با کلاه شاپو و کراوات وارد شود نگذار داخل بیاید. بگو کلاه و کرواتشان را در بیاورند و بعد وارد شوند. من به آقا گفتم اگر قبول نکردند چی؟ آقا گفت: نگذارید داخل بیایند. به آقا گفتم استاندار می خواهد بیاید. آقا گفت: هر کسی می خواهد باشد. استاندار با تشریفات خاصی آمد. من در ورودی حسینیه به او گفتم آقا ببخشید لطف کنید کلاه تان را به این قلاب ها آویزان کنید. استاندار کلاهش را درآورد ...
همسرکشی به خاطر ازدواج دوم
یک سال قبل مردی به نام امیر همسرش، سودابه، را به بیمارستان برد و مدعی شد او قرص خورده و مسموم شده است. امیر گفت: همسرم سردرد داشت من یک قرص از عطاری خریده بودم، وقتی همسرم آن قرص را خورد، حالش بد شد. زن جوان جانش را از دست داد. بعد از آن وقتی مأموران از امیر پرسیدند کدام عطاری چنین قرصی به او داده، این مرد نتوانست عطاری را معرفی کند. ضمن اینکه خانواده سودابه از اختلاف بین امیر و ...
چرا پروانه معصومی برای دریافت جایزه گل های داودی غایب بود؟
...، دیدم استاد عزت الله انتظامی پشت در هستند و دستشان را بالای سرشان گرفته اند. بعد شروع به دست زدند کردند. گفتم چی شده؟ گفتند تبریک می گویم، جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره گرفتید. گفتم از کجا و چه کسی گرفتم؟ گفتند در جشنواره فیلم فجر، به عنوان بهترین بازیگر زن شناخته شدی. خوشحال شدم، چون این خبر را استاد به من داده بودند. گذشت و نمی دانم جایزه را به چه کسی داده بودند. در خانه برده بودند ...
هادی ساعی: فدراسیون جریمه ام را از طلبم کم کند
بزرگنمایی کردند و در نهایت به خواسته شان رسیدند. دارنده دو طلای المپیک و دو طلای جهان، افزود: از آقای پولادگر به عنوان یک فرد معتقد فقط این انتظار را داشتم که در این دو روز حداقل او و فرهادیان مصاحبه کنند و شهادت بدهند که من هفته گذشته هم به این آقایان جلوی آن ها گفتم که لطفا دیگر اسم من را پشت بلندگو نیاورید و به من خوش آمد نگویید. این حقی است که به گردن فولادگر است. پس از اتفاقات روز ...
از برخورد ساعی شوکه شدم
اخلاق مدار است و احترام حرف اول را در آن می زند. سعی کردم، آموزش های استادم در تکواندو را رعایت کنم. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی دبیر سازمان لیگ فدراسیون تکواندو گفت: هنوز شوکه هستم و علت این برخورد را نمی دانم. حتی با آقای ساعی صحبت کردم و علت را جویا شدم. ما هیچ مشکلی با هم نداشتیم و هر دو زیرنظر استاد مهیمن کار کرده ایم. وی در پاسخ به این سوال که ساعی ...
ماجرای حقوق های نجومی 40 نفر در یک شرکت دولتی چه بود؟
دوستان که در دفتر بودند تماس گرفتم، دیدم تلفن آن ها جواب نمی دهد، پیامک دادم جواب ندادند. خیلی دلم زیر بار بود و ناراحت بودم که مبادا به بچه ها آسیبی رسیده باشد که تقریبا ساعت 13:30 بود که متوجه شدم آن فیلمی که در تلگرام پخش شده، از اتاق من بوده است و دو تن از دوستانی که هر دو رزمنده و جانباز بودند و از بهترین نیرو ها بودند، آقایان زارع و تقوی شهید شدند. آن آقای رضایی پشت در دو ساعتی ایستاده بود ...
5 داستانک زیر را بخوانید
.... وارد مغازه شدم دیدم آقای فروشنده با لحنی تند به مردی که فقط تقاضای یک قالب پنیر داشت گفت بفرما بیرون حسابت از حد گذشته... مرد بیرون رفت به فروشنده گفتم آقا میشه جمع کل حساب دفتری هات رو بگی و من حساب مشتری های قرض دار رو صاف کردم. اونجا با خودم گفتم من فقط یک نفرم که امروز جلوی خانواده ام شرمنده میشم ولی چند تا مرد با دست پر به خونه شون میرن و... 8870---0915 یکی از ...
روایت شاهد عینی از شب خونین دانشگاه تبریز
...> وی ادامه داد: زمانی که چشمانم را باز کردم دیدم یکی از دستانم قطع شده و ترکش به چشمانم اصابت کرده است و مرا تازه از اتاق عمل بیمارستان بیرون آورده بودند.از بچه ها جویای حال مابقی دوستان شدم، گفتند همگی سالم هستند ولی زمانی که گفتم خوابشان را دیدم، گفتند همه ی آن ها شهید شدند. بر اساس این روایت؛ دانشجویان و اساتید دانشگاه تبریز به ویژه دانشجویان دانشکده فنی در دوران هشت سال دفاع مقدس در ...
قتل فجیح جوان ناکام مقابل چشمان مادرش در کندرود
پسرم نشد، با وی تماس گرفتم و علت دیر کردن وی را جویا شدم، اما دیدم پسرم پشت تلفن به شدت عصبانی است و داد می زند، گویا به شدت باهم درگیری لفظی پیدا کرده بودند. این پدر داغدیده افزود: سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم به سمت منزل پدرزنم؛ در منزلشان نیمه باز بود، وارد حیاط شدم، اما به محض ورودم پدر زنم به شدت با من درگیر شد که چرا وارد خانه من شدی، از این به بعد حق نداری به خانه من بیایی. ...
وصلت عجیب عبدالمهدی
گوش زهیر خواند تا نام او هم در ردیف نام شهدای کربلا قرارگرفت. آنجا دیگر زبانم بسته شد. گفتم باشه و گفت خود حضرت زینب(س) نگهدارتان باشد. چند بار اعزام شدند؟ عبدالمهدی یک بار اعزام شد. یک هفته قبل از اعزامش در مرخصی بود که خبر شهادت مسلم خیزاب را به ایشان دادند. گریه اش گرفت. اشک می ریخت و می گفت خوش به سعادتش. عاقبت بخیر شد. خدا من را هم عاقبت بخیر کند. خواب دوستش شهید خیزاب را دیده ...
رمز و راز موفقیت روایت فتح
به گزارش روابط عمومی شبکه آی فیلم، اسفندیار شهیدی فیلمبردار باسابقه تلویزیون و سینمای کشورمان، که شب گذشته مهمان برنامه خارج از کادر در این شبکه شد، با بیان اینکه درست بعد از انقلاب یعنی اول سال 58 به ایران آمدم و قصد نداشتم بمانم؛ چون آنجا خانه و زندگی داشتم، گفت: از من خواسته شد در دانشکده صداوسیما مشغول آموزش و اصلاح ساختار شوم و برای اولین بار وارد مقوله آموزش شدم. بعد هم جنگ شد و من به عنوان ...
هادی ساعی به مدت یک سال محروم شد
مسابقات شد، دبیر سازمان لیگ تکواندو به حاضران اعلام کرد که او وارد سالن شده است. چند لحظه بعد صدای سیلی و سپس فحاشی هادی ساعی در فضای سالن پیچید که سر یک نفر فریاد می کشد که چرا اسم مرا دیر اعلام کردی! pic.twitter.com/kHufycAA90 — ⚡Freedom & Justice⚡ (@Alireza1922) January 14, 2021 دبیر کمیته انضباطی ادامه داد: هادی ساعی در این خصوص مطالبی را مطرح کرد که در دو صفحه ...
گردشگری بیماری در مازندران
شهرستان های ساری، آمل، رامسر و سوادکوه شمالی قرمز شدو از مردم خواسته شده بود در رعایت شیوه نامه های بهداشتی، بیش از پیش مراعات کنند. موضوع را به کارفرمای خود گفتم و آن ها به من گفتند که سریع آنجا را ترک کنم وبه خانه بروم، من هم با 4030 تماس گرفتم و به آن ها گفتم کجا بودم. توصیه در آن زمان این بود؛ من وافرادی که با آن ها دیدار کرده بودم در صورت داشتن علائم، خود را قرنطینه کنیم. ...
با شهدای جهاد دانشگاهی؛ شهید شیرزاد شریفی
متوجه شدم یک هفته قبلش من شهادت او را در خواب دیده بودم. روزهای پنجشنبه یا جمعه حتما تلفن می کرد. هفته آخر خبری نشد. دو سه روز صبر کردم باز هم خبری نشد. تلگراف کردم باز خبری نشد. به تبریز تلفن کرد. به بیمارستان ها و بنیادهای شهید تلفن کردم تا اینکه در بنیاد شهید تبریز گفتند توچه نسبتی با او داری؟ گفتم یکی از بستگانش هستم. خانواده اش ناراحت او هستند تا اینکه از پشت تلفن صدای گریه ...
مرد تهرانی برای ازدواج پنهانی با یک دختر جوان زنش را کشت + عکس
دختر جوانی که قصد داشت با او ازدواج کند به قضات گفت : برادر همسرم می خواست سنتی ازدواج کند و هر کدام از اقوام دختری را به او معرفی می کردند تا با او بیشتر آشنا شود. من هم دختری را که همکارم بود به برادرزنم معرفی کردم .اما پس از مدتی که تلفنی با دختر جوان صحبت کردم خودم به او علاقمند شدم .حتی به خواستگاری اش رفته بودم و می خواستم با او ازدواج کنم . وی در حالی که اشک می ریخت ادامه داد: من ...
داستان تلویزیون و سلبریتی ها، سانسور، فالور، لایک و ...
طرف دیگر هم آزاده نامداری (مجری سابق تلویزیون) هم نوشته است : فقط25سالم بود،فکر می کردم عقل کل ام کلی کتاب خوانده بودم با صدها آدم حرف زده بودم هزاران صفحه را سیاه کرده بودم. تا اینکه در29 سالگی ممنوع الکار شدم، یعنی من فقط دهه دوم زندگیم را برای یاد گرفتن صرف کردم و درست دهه سوم، روزهای برداشت آنچه ده سال کاشته بودم با تصمیمی مردسالارانه ممنوع کار شدم،من بزرگ شده بودم تجربه کردم زندگی ...
خبرگزاری ها با هادی ساعی دیده نمی شوند!
خانه تان راه افتادید گزارش لحظه به لحظه بدهند تا به تریج قبای شما برنخورد. *قهرمان المپیک از خانه اش خارج شد. *ساعی وارد اتوبان حکیم شد و دارد با سرعت 60 کیلومتر در ساعت به سمت سالن تکواندو می آید. *او کمربند ایمنی را هم بسته و با تمام احتیاط رانندگی می کند. *ساعی به سالن مسابقات رسید،از خودرو خودش پیاده شد و دارد به سمت سالن می آید. *ساعی وارد سالن شد.خیر مقدم زودهنگام به قهرمان المپیک و... چشم پهلوان ما رسانه ای ها سعی می کنیم حواس مان بیشتر باشد و مسئولان سازمان لیگ هم تلاش می کنند تا چنین قولی را بدهند! 251 251 ...
ماجرای سیلی زدن هادی ساعی از زبان خودش
کردم که نام مرا پشت میکروفون اعلام نکنند. من عادت ندارم به جایگاه ویژه بروم و معمولا کنار بچه ها روی سکوها می نشینم. هفته گذشته هم من از صبح در سالن بودم، اما نزدیک ظهر بود که رییس فدراسیون وارد سالن شد و من وقتی کنار او رفتم، تازه گوینده اعلام کرد که هادی ساعی هم در سالن است و به او خوشامد می گوییم. من هم به آقای پولادگر گرفتم که این عین بی احترامی است که بعد از چند ساعت نام مرا اعلام می کنند ...
ماجرای سیلی زدن هادی ساعی از زبان خودش!
کردم که نام مرا پشت میکروفون اعلام نکنند. من عادت ندارم به جایگاه ویژه بروم و معمولا کنار بچه ها روی سکوها می نشینم. هفته گذشته هم من از صبح در سالن بودم، اما نزدیک ظهر بود که رییس فدراسیون وارد سالن شد و من وقتی کنار او رفتم، تازه گوینده اعلام کرد که هادی ساعی هم در سالن است و به او خوشامد می گوییم. من هم به آقای پولادگر گرفتم که این عین بی احترامی است که بعد از چند ساعت نام مرا اعلام می کنند ...
خوابی که به واقعیت می رسد
تازگی ها این ناخدا روزهای هفته وال استریت را بیشتر شنبه صبح ها درست همین جا با همین ریخت و قیافه می بیند: شانه های آویزان و چشم های مات، شوره سفید روی گونه ها، موهای سینه اش که از یقه تی شرت بیرون زده و موهای شاخ ایستاده پشت سر مثل آلفاآلفای شیطان های کوچک که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا این اواخر برای هم داستان های آلزایمری تعریف می کرند و همدیگر را می ترساندند (مثل دختربچه هایی که شب ...
کم لطفی هایی که تا به امروز در حق میراث تاریخی جلفا شده اند
؛ این فکر پیشرو، سال 1353، بواسطه برگزاری کنگره تخت جمشید تکرار و در آن زمان برای این پرسش که چه نوع معماری با بافت تاریخی ما همخوان است، پاسخ های مختلفی مطرح شد. او ادامه می دهد: جریانی که بنده از آن به عنوان معماری زمینه گرا یاد می کنم و امروز بعد از گذشت پنجاه سال به آن معماری میان افزا می گویند، از همان زمان آغاز شد و سال 1356، مرا که تحصیلاتم در دانشگاه تهران، تمام شده بود، مجذوب ...
ساعی: بی احترامی ها برنامه ریزی شده است
هم اکنون مدیر فنی تیم فرمانیه در لیگ برتر است، گفت: از مدت ها قبل به دبیر سازمان لیگ گفته بودم که خود را وارد حاشیه های برنامه ریزی شده برخی ها نکند، اما این جریانات به وی هم سرایت کرده بود. وی ادامه داد: برخی ها چشم دیدنم را ندارند، اگر غیر از این بود وقتی وارد سالن شدم، من را نادیده نمی گرفتند. هفته قبل چندین ساعت در سالن خانه تکواندو نظاره گر مسابقات بودم، وقتی پولادگر وارد سالن شد ...
استودیوهای دوبله چگونه پا گرفتند؟/ ماجرای یک ممنوع الکاری عجیب
اند گوینده استخدام می کنیم یا امتحان گویندگی می گیریم ؛ خلاصه چنین نوشته ای بود. رفتم آن جا و امتحان دادم. گفتند هفته دیگر چهارشنبه بیا! هفته بعد رفتم دیدم آقای پرویز بهادر آن جاست. گفت می خواهم فیلم نرون و مسالینا را دوبله کنم. بلدی؟ گفتم من در رادیو بوده ام و با میکروفن آشنا هستم. ولی کار دوبله نکرده ام. والی زاده گفت ما هم تازه وارد این کار شدیم و پیش آقای متین کار می کنیم. گفتم من ...
بازیگر پیشکسوت: دیگر نقش معتاد بازی نمی کنم!
.... البته در این سریال هفت یا هشت نقش داشتم. اگر نقش نیاز به تحقیقات علمی داشته باشد، کتاب می خوانم؛ در غیر این صورت جغرافیایی برای شخصیت می نویسم و درباره اش فکر می کنم که آن شخصیت چه خانواده و گذشته ای داشته، در کجا زندگی کرده، چگونه بزرگ شده است و بعد در قالب آن نقش می روم. در مقطعی کارگردانی کردید، چرا ادامه ندادید؟ نگذاشتند کارگردانی کنم، از من خوش شان نمی آمد؛ زمانی ...
انتقام گردنه صلوات آباد را در باباریز گرفتیم
داشتم سوار مینی بوس شهرستان قروه- سنندج شدم تا خودم را به محل کارم برسانم. وقتی به شهرستان دهگلان رسیدیم، نیرو های ژاندارمری جلو مینی بوس را گرفتند و گفتند ضدانقلاب در گردنه صلوات آباد با نیرو های ژاندارمری درگیر شده اند و مسیر برای عبور وسائل نقلیه امن نیست، از همین مسیر برگردید. از مینی بوس پیاد شدم و به مأمور ژاندارمری گفتم من مسلّح هستم. می توانم به کمک نیرو های درگیر بروم. افرادی که سوار مینی ...
حاج قاسم: بچه شهید را از جایش بلند نکنید
از خواب از حاج قاسم، محل تولدش، فعالیت های دوران جبهه و جنگش و جبهه مقاومت از من سؤالاتی کرد و من برای آرام شدنش به تک تک سؤالاتش پاسخ دادم. او پرسید مادر امشب حاج قاسم کجاست؟ گفتم نمی دانم یا عراق یا سوریه و یا لبنان است. در ادامه از من قول گرفت که حتماً محافظ های حاج قاسم آدم های قوی هستند و وقتی مطمئن شد آن ها مراقب حاج قاسم هستند خوابید. صبح که از خواب بیدار شدم، متوجه شهادت سردار سلیمانی شدم ...
تاریخ انقضای سلجوقیان
هم بد نبود. برای من که بین تجربی و ریاضی گیج می زدم. خل شدم و گفتم باشه. * * * فکر نمی کردم این قدر خوش بگذرد. دلم نمی خواست ساعت شش شود و مجبور باشیم برگردیم. به جز یک مورد که پیرزنی را آورده بودند برای سوراخ کردن گوش و یکی هم برای نمونه برداری خال نوک دماغ، بقیه اش بگو و بخند بود. می گفتند پاقدمِ من بوده که مشتری آمده. گویا توی این چندماه قبض آب و برق درمانگاه بیش تر از ...