سایر منابع:
سایر خبرها
سناریوی ساختگی در سرقت از مرد دامدار
، صاحب نمایشگاه با من تماس گرفت و گفت صاحب خودرو کارت و حساب بانکی ندارد و پولش را نقد می خواهد و از من خواست 850 میلیون تومان را به صورت نقدی به تهران ببرم و تحویل فروشنده بدهم. در حالی که تعجب کرده بودم با حمید تماس گرفتم و به او گفتم صاحب نمایشگاه از من خواسته پول نقد همراه خودم بیاورم و حمید هم گفت مشکلی نیست، چک 850 میلیون تومان را در تهران نقد می کنیم و بعد تحویل فروشنده می دهیم. به هر حال ...
ما بدو، حاج رضا بدو
تابستان گرم و خشکی بود. از آن سال های خشک سالی که بسیاری از باغ های طرقبه خشک شده بود. هرجا می رفتم، داوود که سه چهار سال بیشتر نداشت، دنبالم راه می افتاد. این بار هم به هر ترفندی بود، از دستش فرار کردم، اما دم پل دیدم گریه می کند و دنبال من می دود. گریه گریه گریه که: منم میام. گفتم: من می خوام برم یه جای دور. نگاه کن! کوله برداشتم. - هرجا بری، منم میام. نمی شد کاری اش ...
مرا به دیدار یار نائل کنید!
کتاب و عکس های مراجع بود. گفتم: این جا منزل شخص خاصیه؟ گفت: آره، مال پدربزرگ خدا بیامرزمه، ایشان از علمای این منطقه بوده است. یک سالی می شه که به رحمت خدا رفته است و الان کسی دیگر این جا زندگی نمی کند. گفتم: بچه ها خواهش می کنم زود بخوابید چون فردا بعد از نماز صبح دیگه نمی شه خوابید. یکی یکی خوابیدن ولی من تا صبح خوابم نبرد. قدم زدم. حالم وصف ناپذیر بود. مثل تشنه ای بودم که دو قدمیِ آبه. ...
مهربان ترین مادری که روایتش را نوشتم
بیشتر دوست داشتم، اما وقتی کتاب را خواندم، بعضی جا ها گریه می کردم، با خودم می گفتم تو دیگر چرا گریه می کنی، همه این ها برای خودت اتفاق افتاده است. مثلاً می گفت: وقتی رسول خداحافظی می کند یا زمان دفن علیرضا و رسول حس و حال دیگری برای من ایجاد شد. خود شما به عنوان یک نویسنده کتاب را چطور دیدید؟ راستش روز های نگارش کتاب برای خود من شیرین ترین و لذت بخش ترین لحظات بود، انگار از عمرم حساب ...
آن روز یکی از بهترین روزهای معلمی ام بود ...
گرفتم و سخن آغاز کردم و تمام آنچه را وظیفه بود، هرچند ناخوشایند به حالِ مستمعین را گفتم. در بین سخنان چند نکته اولیا خطاب به من قابل تامل بود؛ از انقلاب و شهدا و عقاید شیعه و امیرالمومنین و امام زمان نگویید... بعد از ارائه مطالب؛ تصمیم گرفتم نوشته ای را که به عنوان هدیه روز دانش آموز به عزیزانم تقدیم کرده بودم، برای اولیایشان هم بخوانم. پس آغاز کردم: ... برای دانش آموزانم به محض ...
چهار دهه تلاش و پژوهش برای زنده نگه داشتن یک زبان/ شوریده لرستانی از ناگفته های زبان لکی می گوید
، حرفی برای گفتن ندارم. برای آموزش عالی شرکت کردم و دانشگاه تهران پذیرفته شدم. چهار سال دانشگاه تهران از اساتیدی چون شفیعی کدکنی، فرشیدورد، زرین کوب و اواخر عمر مرحوم جعفر شهیدی، توانستم نکات زیادی را یاد بگیرم. راه هایی نشانم داده شود. بعد از آن رفتم ارشد ادبیات را گرفتم. سپس با وجود شغل معلمی نشستم مایه هایی که برای کتاب و لغت نامه و بقیه مطالب را جمع کرده بودم. همه را مدون کردم. پانزده جلد کتاب ...
روزگار پرخطر یک چریک هنرمند
. چطور تا به حال خاطرات خود را بازگو نکرده اید؟ من در بازگو کردن آن چیز هایی که خودم در آن حضور داشتم، خساستی ندارم. هر چیزی که در آن بودم و دیدم را بازگو می کنم. کسی تا به حال از من نپرسیده بود. اگر می پرسیدند می گفتم. اصلا ما، چون فی سبیل ا... بودیم، حذف شدیم. تا حالا نه یک ریال حقوق یا یک ریال وام نگرفتم. برای همین بی پولی می کشم، اما اصلا برایم مهم نیست. در محله فلاح زندگی ...
روایتی از لحظه حمله تروریستی در شاهچراغ(ع)
قتلگاه را دیدیم مسئول واحد مشاوره حرم با اشاره به سن و سال شهدای حادثه تروریستی گفت: اینها همه مردم عادی بودند. برای خودم شهادتشان درس زندگی بود. ما گاهی دنبال سمت و جایگاه و دلیل خاص و فوق العاده برای شهادت هستیم. به برادر شهید گفتم بنظر شما چه ویژگی باعث شد به درجه شهادت برسند؟ او گفت اخلاقش خیلی با همه خانواده خوب بود. عشق و محبتش زیاد بود. حق شأن را رعایت می کرد. همین نکات ساده آدم ه ...
شوهر بی رحم زنش را کشت/ پای یک زن دیگر در میان بود/ جزییات
او خواستگاری کرده بودم. هیچکدام از کارهای من از روی عقل و شعور نبود. موادی که مصرف می کردم و قرصی که می خوردم عقل را از من گرفته بود. به هر حال اگر خواستگاری رسمی می رفتم پدر و مادر دختر تحقیق می کردند و می فهمیدند که من زن دارم. ولی اصلاً به این چیزها فکر نمی کردم. اصلاً نمی دانم چرا اینکار را می کردم و هیچ انگیزه ای هم برای قتل همسرم نداشتم. من شرمنده خانواده همسرم هستم و از آنها درخواست بخشش دارم. بعد از گفته های متهم و وکیل مدافعش قضات برای صدور رأی وارد شور شدند. ...
دولت خودش رباخوری را ترویج می کند
...: وام را گرفتم و بدهی ها را دادم و خیالم راحت شد. 2 کارگری که تعدیل کرده بودم را فراخواندم. کمی به مرغداری رسیدیم و سقفش را تعمیر کردیم. ماشینم را هم عوض کردم تا کمی آبروی ریخته شده در نگاه اطرافیان را جمع کنم. رفته رفته با پولی که باقی مانده بود مرغداری را با 60 درصد ظرفیت راه انداختیم و جوجه و دانه خریدم، چون مدتی بود کار نمی کردیم هفته های اول خیلی سخت گذشت ولی سعی می کردیم به ...
خونی که شهر به شهر سفر کرد تا به اهدا کننده اش رسید
به نوشته ماژیکی روی کیسه خون افتاد موی بر بدنم راست شد. منقلب شدم و حال دیگری به من دست داد. روی کیسه اسم من بود: " حسین زمانی"؛ چنان حس عجیبی به من دست داد که همان لحظه تصمیم گرفتم اهدای خون کار همیشگی من باشد و تا امروز نیز از این کار مهم و زندگی بخش دست نکشیده ام. کیسه خونی که به نیت اهدا به یک رزمنده مجروح سه روز پیش در تهران اهدا کرده بودم، در دزفول به خودم رسیده بود و گویی سفری معنوی را طی ...
روایت بدون رُتوش از خانه سالمندان اروپا/ آلمانی ها مرا به کار در قبرستان مجبور کردند!
تعریف می کنند، شما ببینید با چند گره چگونه یک روستایی که از سواد آنچنانی هم برخوردار نیست می تواند یک اثر بسیار جالب خلق کند و فرشی را ببافد اما ما قدر آنها را نمی دانیم. زمانی که در آلمان بودم یک مشتری داشتم که پس از 3 سال یک روز آمد و گفت آقای نیکنام می توانم این فرش را تعویض کنم، به او گفتم چرا این طور شده است، پاسخ داد آنقدر به این فرش نگاه کرده و خط های آن را دنبال کرده ام دیگر خسته ...
امام جماعت یاخچی آباد و درمان دزد کتک خورده در خانه | شگرد آیت الله مرندی برای جذب جاهل ها به مسجد
نفرید؟ گفتم: 6 نفر. پول داد بروم کباب بخرم. پرسیدم: پس خودتان چی؟ گفت: من شامم را خوردم. کباب را که خوردیم من رفتم اتاقش دیدم دارد نان و ماست می خورد. گفتم: چرا نگفتید برای شما هم بخرم؟ گفت: به کسی نگو اما من به اندازه همان کباب ها پول داشتم. یکی از بانوان نمازگزار مسجد امام جعفر صادق(ع) می گوید: من 40 سال است که در این محل زندگی می کنم. حاج آقا مرندی با پدرم دوست صمیمی بود. پدرم تعریف ...
روایت مادر شهید طلبه آرمان علی وردی از شب شهادت فرزندش/ پیکر خون آلود فرزندم را نشناختم...
؟ پاسخ داد که نهار میل کرده و چون سوار بر موتور بود، صدایش واضح نبود. لحظاتی بعد مجددا با من تماس گرفت و گفت: ببخشید، سوار بر موتور بودم و صدا واضح نبود؛ کاری با من داشتید؟ گفتم: میخواستم فقط بدانم کجایی و آیا شب به خانه مادر بزرگت می آیی؟ آرمان گفت: نه کار دارم و نمی توانم... مادر این شهید بزرگوار با اشاره به دل نگرانی مستمرش برای آرمان افزود: ساعت 7 شب دوباره با آرمان تماس گرفتم اما ...
راز شخصیت بگوری در سریال شب های برره فاش شد!
روحی حالم بد بود. خدا را شکر می کنم که شر ویروس کم شد. بعد از کرونا در یک فیلم فانتزی از حسین قناعت به نام پیشی میشی بازی کردم. در کلبه عموپورنگ و سریال بی همگان هم جلوی دوربین رفتم. مردم خوب بید را به یاد دارند او با مرور خاطراتش از سریال شب های برره بیان کرد: هنوز هم وقتی مردم مرا در خیابان می بینند با نام بگوری صدایم می کنند. با این که سال هاست از بگوری فاصله گرفته ام ولی ...
تجاوزهای سریالی مرد جوان به پسرهای نوجوان چند نفر قربانی شدند؟!+جزییات کامل
...> پدرم راننده بود و تریاک مصرف می کرد. از کودکی او الگوی من در زندگی بود و دوست داشتم مثل او راننده شوم. 16ساله بودم که برای اولین بار مواد مصرف کردم و وقتی به خودم آمدم، معتاد شده بودم. بعد از مدتی ترک کردم اما دوستانم دوباره مرا به سمت اعتیاد کشاندند و این بار شیشه مصرف می کردم. مصرف شیشه هم تاثیر داشت، اما بیشتر می خواستم از جامعه انتقام بگیرم. وقتی خودم 10ساله بودم، مرد ...
مرگ غم انگیز زن جوان / او به دلیل خیانت های همسرش خودکشی کرد!+جزییات کامل
.... هنوز باورم نمی شد که با تعجب و چهره ای خندان چک را به رحیم دادم. او وقتی فهمید امضای نزدیک ترین رفیقش پای چک است به شدت برآشفت و من در حالی از او طلاق گرفتم که رابطه او و فرشید خصمانه شد، اما این ماجرا ارتباط من و فرشید را به هم نزدیک تر کرد تا جایی که من با یک دسته گل و برای تشکر سراغش رفتم و این گونه رابطه عاطفی بین من و او شکل گرفت. فرشید حدود 30 سال از من بزرگ تر بود ...
جوردن هندرسون : خراب کردن پنالتی در جام جهانی نابودم کرد
خواستم به رکورد انگلیس در مسابقات قبلی فکر کنم. حتی نمی خواستم به گرت ساوت گیت فکر کنم که کنار زمین بود و 22 سال با پنالتی از دست رفته برابر آلمان در فینال یورو 1996 سروکار داشت. نمی خواستم همه من را به عنوان هندرسون که پنالتی را خراب کرد به خاطر بیاورند. قدم جلو گذاشتم، توپ را روی آن نقطه قرار دادم. احساس خوبی داشتم. آدرنالین را حس می کردم. توپ را به سمت دروازه زدم و با خودم گفتم نباید ...
روایت سرپرست اداره گاز شادگان از تیراندازی افراد مسلح
از دارخوین حرکت کردم. وی با بیان اینکه هنگام حرکت در محور ارتباطی دارخوین به شادگان، توسط افراد ناشناسی مورد حمله تیراندازی قرار گرفتم، گفت: در حال صبحت تماس تلفنی با فرزندم بودم که به یکبار صدای ترکیدن لاستیک ماشین را شنیدم که به فرزندم گفتم: تلفن را من قطع می کنم ظاهرا لاستیک ماشین ترکیده است. وی در ادامه با بیان اینکه به محض اینکه سرعتم را پایین آوردم شلیک ها به سمتم شروع ...
با همسرم پیش خانم روانشناس رفتیم اما عاشق آن روانشناس شدم/ شوهر او را با گلوله زدم!
خریداری کردم و صبح زود به جلوی خانه آنها رفتم و منتظر خروج خسرو از خانه شان شدم. به محض اینکه از خانه خارج شد، او را با گلوله زدم و پس از آن هم به سرعت متواری شدم. پس از آن مأموران بار دیگر سحر را بازداشت کردند و تحت بازجویی قرار دادند اما وی منکر ارتباط با کیوان و دخالت در قتل شوهرش شد و گفت: کیوان یکی از مراجعان من بود و من هیچ ارتباط عاطفی با او نداشتم. وی در پاسخ به این سؤال که آیا در ...
بازیگر مشهور به داشتن افکار خودکشی اعتراف کرد
به گزارش همشهری آنلاین، سلنا گومز ، خواننده و بازیگر در مصاحبه ای با مجله رولینگ استونز تایید کرده است که از بیست و چند سالگی به بعد در چهار مرکز مشاوره روانشناسی تحت درمان قرار گرفته و چندین سال به خودکشی می اندیشیده است. گومز می گوید: در این خصوص می خواهم آشکارا به همه بگویم: در چهار مرکز درمانی مراجعه کرده ام. فکر می کنم اوایل دهه سوم عمرم بود وقتی خیلی پیچیده شد، وقتی حس کردم که ...
دوستی با زن مطلقه برای تجاوز به دخترش | اتفاق شوم برای الهه
منصور با زن مطلقه دوست شد تا به دختر 18 ساله اش تجاوز کند! مادر جوان الهه در ادعاهای هولناکی در دادگاه کیفری استان تهران گفت: بعد از طلاق با دخترم در تهرانپارس زندگی می کنیم، خودم از راه فروختن لباس و اجاره کردن غرفه، خرج زندگی را در می آورم، تا اینکه منصور با من آشنا شد او خودش را پلیس و سروان معرفی کرد و چون ظاهر فریبنده و سلاح و دستبند داشت باور کردم و او را وارد حریم زندگی ام کردم ...
لعیا زنگنه خودکشی کرد | لعیا زنگنه جان سالم به در می برد؟
لاصه این که هیچ کدام از سال بالایی هایی که آمدند زورشان به من نرسید؛ غیر از جمشید بهمنی که آمد و به من گفت تو فقط بیا بنشین کنار صحنه. من هم رفتم و یک روز خودم را وسط صحنه دیدم... بی نهایت احساس عجیبی بود، اصلا یک دنیای دیگری بود... لعیا زنگنه در دوران دانشجویی رضا ایرانمنش که مرتب سرصحنه به من می گفت تو خیلی خوب بازی میکنی و من با خودم می گفتم این دیوانه است! گفت چرا کار نمیکنی؟ گفتم ...
فقیه آزادِ نواندیش، آیت الله شیخ هاشم قزوینی
شبکه اجتهاد: حوزه علمیه مشهد از دیرباز شاهد رشد و نمو اندیشمندان بزرگی بوده است. در دوره معاصر چند شخصیت چون خورشید بر تارک حوزه خراسان می درخشیدند. آیت الله شیخ هاشم قزوینی یکی از این عالمان بزرگ این شهر و دیار بوده است. فقیه آزاده ، عنوان پرونده شهرآرا برای این استاد والامقام است که با آثار و گفتارهایی از آیات و اساتید: سید جعفر سیدان، مصطفی اشرفی شاهرودی، رجبعلی رضازاده، سیدمحمد خامنه ای، مهدی محقق و محمد واعظ زاده خراسانی، ابوالقاسم خزعلی، محمدرضا حکیمی، حیدر رحیم پور ازغدی(رحمهم الله )، نگاهی به بینش و منش آیت الله شیخ هاشم قزوینی داشته که با اندک ...
شکایت دختر جوان از “چهره سرشناس ایرانی” به جرم تجاوز
شایان برای ازدواج با من برنامه ریزی کرد. چندبار دیگر هم همین طور گذشت تا اینکه روز حادثه او من را به خانه اش دعوت کرد و گفت چند نفر از نزدیکانش در خانه هستند و می خواهد مرا با آنها آشنا کند. من که در این مدت از او رفتار بسیار خوبی دیده بودم و فکر می کردم شایان واقعا عاشقم است، حرفش را باور کردم و به خانه اش رفتم، اما بعد از ورود متوجه شدم کسی در خانه نیست و او مرا فریب داده ...
گفتگو با حسین طالبی، نقاش پیشکسوت مشهدی | هنرمند باید به روز وخلاق باشد
. با او گفت وگویی کرده ایم که در ادامه می خوانید. شما بیشتر سبک ها را کار کرده اید، ولی از نظر خودتان بیشتر به کدام سبک کاری نزدیک هستید؟ من سال 53 متوجه شدم که متعلق به دنیای سوررئال هستم. البته خودم نمی دانستم سوررئال چیست و به صورت ناخودآگاه کار می کردم. آن قدر که همه به من گفتند سوررئال کار می کنی رفتم درباره اش مطالعه کردم و متوجه شدم که عنصر اصلی آن تخیل است و من در ...
بازگشت یک زندانی از ته خط/ از بن بست زندان تا رزق حلال تاکستان
مزایایش حتی در مسابقات حفظ و قرائت شرکت کردم و مقام آوردم. زمان در زندان خیلی دیرتر از آنچه فکر کنید می گذرد بنابراین چند وقتی که گذشت، ماه و سالش را دقیق نمی دانم به زندان زادگاهم انتقالی گرفتم، مدتی بعد هم با رعایت قانون های زندان و خوش رفتاری رای باز شدم و در کارگاه خیاطی از صبح تا ساعت چهار بعدازظهر کار کردم و پایان کار هم می رفتم خانه. مشغول کار خیاطی بودم که پدرم یک هکتار ...
کشمیری چگونه از کشور فرار کرد؟/ روایتی نو از ازدواج مسعود و مریم
سردشت منتقل شدم. مدتی از حضور در کردستان نگذشته بود که این مقر تبدیل به محل وصل نفرات داخل کشور به فرانسه شد. بسیاری از اعضا در آن سال ها به ویژه بعد از شکست سی خرداد 60 از طریق مقر ما که آن زمان هم جوار مقر حزب دموکرات بود، به دفتر بغداد و از طریق اردن به فرانسه منتقل شدند. ازجمله این ها مهدی ابریشمچی و جلال گنجه ای بودند که همه آنها را خودم از مرز تحویل گرفتم. محمدرضا کلاهی (عامل انفجار دفتر حزب ...
روایت خاطرات دوبلور فوتبالیست ها و میتی کومان
دادم پذیرفته شدم و چند سال یک مسیر طولانی را از شهرستان به تهران می آمدم و می رفتم. حدود سه سال بدون این که پولی دریافت کنم و یا حتی اسم من به عنوان گوینده مطرح شود، در اتاق های دوبله کارآموز بودم و حتی رل هم می گفتم. مثلاً در آن زمان داشتم در کارتون "سفرهای میتی کومان" جای یک "زنبه" بامزه حرف می زدم. پس از آن به کارهای دیگر دعوت شدم و با آقای کسمایی و آقای افشاریه کار کردم. آن ها به من سرپرستی کار ...