سایر منابع:
سایر خبرها
آفتاب خوزستان با کسی شوخی نداشت! / حسین مزدش را گرفت
دانم برای خدا بود یا گنده بازی، اما هرچه بود، نمی توانستم تنهایش بگذارم، بچه های کوچک را می دیدم که التماس می کردند که جان مادرت ما رو ببر، یا ما رو اینجا نذارین . دلم آتش می گرفت. آن هایی که نا نداشتند حرف بزنند، با چشم هایشان التماس می کردند و کمک می خواستند، کف دشت، مثل گل ریخته بودند. اگر می رفتم، عقب، همه می گفتند که او که ادعا داشت، در رفته. همه مرا نگاه می کردند. سن و سالم از بقیه بیشتر بود ...
ادبیات، مهم ترین راه گفتگو
! کسی نیست بگوید تو از کجا دانستی آن مردی که بچه را با تشر و کتک راهی خانه کرد پدرش بود؟ بگذریم. اتوبوس راهش را ادامه داد و رسیدیم به اسکله. از اتوبوس که پیاده شدیم چند کودک بلوچ دور اتوبوس را گرفتند. با آنها سلام علیک کردم و بچه ها فکر کردند من راهنمای تور یا هم چین چیزی هستم که نبودم. کمکی چیزی می توانستم بکنم که راستش آن جور کمکی که می خواستند نبود. پس گفتم من قصه گوی بچه ها هستم، می توانم برایتان ...
برنامه کودکی با چاشنی آقا کَلیم و خاطرات دیگر
خانم "الهه رضایی" یا "شیده معاونی" روی قاب تلویزیون بیاید و ما ذوق مرگ شویم از شروع برنامه کودک. متنی که بوی برنامه کودک های قدیم دارد آخ نگویم از آن لحظاتی که خانم مجری به مان می گفت: "بچه های تو خونه! حال شما چطوره؟ خوب و خوش و سلامتید؟ ماها هم از خونه جوابشو می دادیم و بعد دوباره ادامه می داد: خُب خدا رو شکر! مدرسه بهتون خوش گذشته؟ همه کارهاتان را انجام دادید؟ باریکلا، یک ...
اردوی آموزشی شعر آفتابگردان ها آغاز شد
چشم پسندیدگان، پسند شدم نپخته بودم و پختی مرا به آتش اُنس گیاه نیشکرم! کاظمَین قند شدم اگرچه مثنوی عمر خلق کوتاه است به دستگیریتان از زمین بلند شدم شبی که موقع تصحیحِ امتحانات است یواشکی دَرِ گوشم بگو که چند شدم استاد ناصر فیض با اشاره به قافیه های خوب این شعر گفتند: اینکه از قافیه هایی استفاده کردید که کوتاه و بلند هستند ...
منصوریان: فقط پنج بازیکن جدید می خواهم
تکمیل کنند. نسبت به بستر مالی موجود و باقی پولی که برای باشگاه مانده بود، ما سعی کردیم با مدیرعامل محترم طوری ارنج کنیم که به نقطه صفر نرسیم و شرایط تیم به هم نخورد ولی از آرامش بچه ها و نحوه برخورد بچه ها با کادر جدید خیلی راضی بودم. آنها خودشان را بازنده قبول نکردند و نمی پذیرفتند که نهم جدول هستند و بسیار بازی های خوبی به نمایش گذاشتند. ما الان به یک صلابت تیمی رسیدیم. یک جاهایی بازیکنان دست ...
خط مواصلاتی جنگ، از خانه ها شروع می شد / ارسال عینک های موتوری به خط مقدم
تمیز می کرد. من آرپی جی در دست داشتم و در وسط سنگر نشسته بودم. سنگر سقف نداشت گلوله تانک دشمن خورد به گونی و تمام آنجا را گرد و خاک گرفت یک لحظه دیدم محمدصادق صادقی از کمر دو تا شد او را خواباندم و گفتم چی شد؟ گفت: دلم درد می کند این جمله اش بعد از 41 سال هنوز جلوی چشمم هست. به چشم های من نگاه کرد و تمام شد. می توانم بگویم چیزی که باعث شد ما جلوی آن ها و رشادت های نیروهای بعثی بایستیم ...
فسفری بزنید، توپخانه عمل کند / من رفیق نیمه راه نیستم
، یک مشت توپ 106 آوردند که روی جیپ سوار بود و خبره ها با آن کار می کردند. چند ساعت گذشت، اما از شمار تانک ها کم نشد. دیگر خسته و داغان بودم. سرم منگ بود. از بس آرپی جی زده بودم، از گوش هایم خون می آمد. گلوله هایم که تمام شد، تکیه زدم به سینه خاکریز و یک نفر را فرستادم تا گلوله بیاورد. طرف رفت و چند دقیقه بعد با چند گلوله برگشت و گفت: چپ رو گرفتن، همه دارن میرن عقب. گلوله ها را از او گرفتم ...
همسر شهید مدافع حرم: اصلا ً دلم نمی خواهد پیکر همسرم را بیاورند/ شهیدی که پدر زنش را نفرین کرد!
ه باید بروم. از آخرین مأموریتش که از زاهدان برگشت، سه شب خانه بود و در این مدت پیگیر گذرنامه اش بود. در تمام این سه روز من فقط گریه می کردم. شب دوم که کارش جور شد، آخر شب وقتی بچه ها خوابیدند، نشست مقابل زانوهای من. من روی تخت نشسته بودم. غلامعلی گفت: عزیز! دعا کن شهید شوم، این آرزوی من است. گفتم: عزیز! پس من چی؟ اصلا می دانی بعد از تو چه بلایی سرم می آید؟ با گفتن این دو جمله، تولی اندازه یک کت ...
راز یک سلام /شیطان می گفت نمازت را تهران بخوان!
.... متوجه شد که آقای بهجت مهمان دارند. یک گوشه ای نشست و در افکار خود غرق شده بود. در ذهنش با آیت الله بهجت حرف می زد. در ذهنش به آقای بهجت می گفت: آقا اگر این راز را نگویی می روم! آقا دیگر پشت سرت نماز نمی خوانم! در همین افکار بودم که آیت الله بهجت انگار حرف هایم را شنیده بود. سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چه می گفتم؟ من که در دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور ...
دست های پرتوان یک زن ایرانی
... احمدی 46 ساله، با مهارت خاصی بازی می کند. بازی را که می برد، روی لب هایش لبخند رضایت را می بینی. پشت این لبخند اما ماجراهای زیادی جا خوش کرده؛ ماجرای سال ها سختی کشیدن و پیروز شدن. مهین احمدی کلی نقشه برای کنکور و دانشگاه کشیده بود اما یک تصادف همه رشته هایش را پنبه کرد؛ 16 سالم بود. با پسری از اقوام مادربزرگم نامزد کرده بودم. در یکی از مسافرت هایی که با هم رفته بودیم، با ماشینی ...
تازه داماد خائن دستش در تهران رو شد / او با خواهر عروس ارتباط سیاه داشت
به گزارش رکنا، زنی با حضور در شعبه 240 دادگاه خانواده با بیان اینکه شوهرم لیاقت پاکدامنی من را در زندگی نداشت ، مدعی شد: چهار سال است که از زندگی مشترک ما می گذرد و یک فرزند پنج ماهه داریم. شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد و من این ماجرا را بعد از به دنیا آمدن فرزندمان متوجه شدم. وی در مورد نحوه اطلاع از این موضوع گفت: در دوران نقاهت در خانه پدر و مادرم بودم. یک شب به همراه برادرم ...
یک نفس از جهاد تا شهادت/ شهیدعینعلی، فرمانده گردانی که خودش را خادم معرفی می کرد
سن عینعلی، فرمانده روزهای سخت ایران، سینه به سینه ایثار از خانه و کاشانه گذشت و زن و فرزندش را به خدا سپرد، آقای عینعلی، فرمانده بلامنازع جزیره مجنون، در حین اقتدار چشمه اشکش به هنگامه شهادت رزمندگان جاری بود و رافت را با واکسن زدن کفش رزمندگان و جفت کردن آنها معنا کرده بود. فرمانده، فرمانده دل های یک گردان و یک لشکر بود و عاشقانه تا پای جان برای حفظ تک به تک بچه های گردان سر از پا نمی ش ...
اعتماد دردسرساز
بی آن که بدانم چه بلایی سر خود می آورم هر روز با زن همسایه از خانه بیرون می زدیم و به مغازه احسان می رفتیم.شوهرم نمی دانست کجا می روم و چه غلطی می کنم. ببخشید این طوری گفتم. دلم از دست خودم خیلی پر است و هر موقع در آینه نگاه می کنم می پرسم این منم؟! سرتان را درد نیاورم. آشنایی با زنی که چند ماه قبل همسایه مان شده بود و هیچ شناختی از او نداشتم در مدت کوتاهی هم اخلاق و رفتارم را عوض کرد و هم تیپ و ...
فرزندان بیشتر حامیان بیشتر+فیلم
، سابِقُوا عجله کن، وَاستَبِقُوا ، سارِعُوا . این همه آیه داریم که سرعت بگیرید. منتها اول مشورت کنید، بعد از تحقیق. یعنی شما در ازدواج تحقیق کنید، عروس و داماد. این که به ما می خورد به ما نمی خورد. این کلمه کفو یعنی چه؟ کفو یعنی همتا. این عروس و داماد همتا هم باشند، یعنی مثل جفت کفش. نه ماشینشان به هم می خورد که ما بنز داریم او موتور گازی، ما خانه مان 500 متر است او خانه اش ...
بانوان از تجربه تأثیر سن در بارداری می گویند | محرومیت از مادر شدن با یک باور غلط
مادرم مثل خیلی ها دوست داشتند دخترشان درس بخواند و در آینده شغل خوبی داشته باشد تا به گفته خودشان پیش فامیل سربلند باشند. برای همین دست رد به سینه همه خواستگارانم می زدند تا اینکه در سی وسه سالگی درسم تمام شد و مشغول به کار شدم و در سی وهفت سالگی توانستم ازدواج کنم. بارداری با فاصله 22 سال مریم مادری چهل وشش ساله است که طی 27 سال زندگی مشترک صاحب سه فرزند شده است؛ دو فرزند در ...
کودکی فلاکت بار من/ مدار آردی
شیرجه ای بلند خودم را روی گونی غله ای پرت کردم. انگار تو گونی به جای گندم، قلوه سنگ باشد، سرم به شدت درد گرفت و ستاره از چشمم پرید. چشم هایم را باز کردم. روی تخت کهنه چوبی تک نفره خودم تو حیاط خوابیده بودم. مانند شب های قبل کابوس دیده بودم و سرم به شدت به لبه تخت برخورد کرده بود. سلطان که از آسیاب فقط روشن و خاموش کردنش را بلد بود، به ناچار دست به دامن تعمیرکاران نه چندان ...
دستمزد جانبداری از حقوق ملت، احضار و بازداشت است!
موضوعات و تخلفات را دنبال کرد. من تا روز گذشته از سایر دوستان همکارم مثل علی مجتهد زاده و... حمایت می کردم، اما صبح امروز متوجه شدم، این احضاریه برای من هم ارسال شده است. جعفرپور با اشاره به اینکه این احضاریه ها بر مبنای هیچ قاعده حقوقی و آیین دادرسی صادر نشده اند، می گوید: هیچ اشاره ای به اتهامات وجود ندارد و تنها عنوان شده که ساعت 9 صبح 1 خردادماه باید در شعبه 7 بازپرسی حضور داشته باشیم ...
سنگ نوردی با یک دست
شده بود فکر کند با از دست دادن انگشت هایش همه چیزش را از دست داده است: در اتاقی بستری بودم که یک پنجره، رو به دیواری قدیمی و دلگیر داشت، به خاطر موقعیت بیمارستان و اتاقم، در طول آن روزها فقط به این موضوع فکر می کردم که دیگر زندگی برایم تمام شده است، اما پرستارها خیلی زود متوجه این قضیه شدند و اتاقم را به فضای بهتری منتقل کردند. آن روزها به پنجره خیره می شدم و با دیدن مردمی که در شهر تردد می کردند ...
ماجرای دختر فراری که سردار نجات داد
خودم گفتم حاج حمید که این قدر به مردم کمک می کند، چرا می گوید نه؟! گفت می رویم دم در خانه شان. البته یک کمی فکر کرد و بعد این حرف را زد. گفت برو به او بگو بیاید. گفتم اگر به او بگویم که می خواهم او را ببریم خانه اش، فرار می کند. گفت این جور نگو. فقط بگو بیاید. من رفتم و دخترک را صدا کردم و آمد نزدیک. گفتم بیا همسر من با شما صحبت کند. آمد و حاج حمید شروع کرد با او حرف زدن. قشنگ یادم نیست ...
حسین قجه ای عین کوه ایستاده بود
برای لشکرها آشپزخانه صلواتی زده اند. آن شب دلم هوای بچه های محل را کرد و چون نیروی آزاد بودم، نیازی به اجازه نداشتم. هر وقت عشقم می کشید، می رفتم. آن شب با دو سه تا از بچه های گردان میثم جدا شدیم و رفتیم سمت هویزه و پادگان حمید. پرسان پرسان نشانی آشپزخانه لشکر را گرفتیم و عاقبت پیدایشان کردیم. نیمه شب بود اما خبری از خواب در آشپزخانه لشکر نبود. همه بیدار بودند و سرشان حسابی ...
روایتی از حاشیه های سفر اخیر رئیسی به سوریه
البته گفته چند کلمه ای هم حرف بزنیم چون هنوز چند تا کارمان مانده و این یعنی فردا صبح می رسیم خونه. رفتم توی هواپیما اما وقتی شنیدم وزیر اقتصاد را هم صدایش کردند حساس شدم گفتم واقعا برم ببینم این وقت شب چه جلسه ایست! ساعت 11:10 شب بود که دیدم فضای جلسه بسیار جدی است! به نظر همه خسته بودند اما روسای جمهور دو کشور با قوت تمام در حال انجام بحث های دقیق و فنی اقتصادی هستند! بالاخره با همه حواشی، جلسه بعداز حدود یک ساعت در فرودگاه تمام شد و آقای اسد آمد پای پلکان بدرقه و همین حرکت هم خیلی پیام داشت و بالاخره تیک آف و نزدیک اذان صبح خانه ... ...
امر به معروف ما فقط به چندتا مو محدود شده
دیکتاتوری و زور چادر را از سر مردم برداشت و سعی کرد مردم ایران را در تمام کشور مثل اروپایی بدون چادر و روسری کند. در مشهد یکی از خدام گفت که من در حرم امام رضا (ع) بودم که زنی با روسری به حرم آمده بود. یک از خادمان حرم رفت و روسری را از سر آن زن برداشت و گفت، از امام رضا (ع) خجالت نمی کشی که با روسری اینجا آمدی؟! یعنی رضاخان کار را به اینجا در سلب آزادی و انتخاب مردم رسانده بود. وقتی که شرّ ...
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق/ روایتی از 42 سال چشم انتظاری
...، درنگ نکن بند و بساط را جمع کردم با هزاران سوال پرسیده و نپرسیده از خانه خارج شدم. در حیاط خانه بودم که برادر و همرزم شهید از راه رسید . سیاهپوش برادر بود. از موتورش پیاده شد. خیلی کوتاه بین مان مکالمه ای انجام شد. گفت مطمئنم گفتنی ها را مادرم گفته زیر گرمای آفتاب معطلش نکردم و گفتم فقط یک سوال! شما هم در عملیات والفجر مقدماتی هم پا و هم شانه برادرتان بودید؟ ...
خودکشی بی رحم ترین پدر! / ساسان به فرزندانش هم رحم نکرد!
بودم که همه هزینه های درمان را هم پدرم پرداخت کرد ولی بعد از این ماجرا همسرم با ابراز پشیمانی و التماس از من خواست به خاطر فرزندانم به زندگی مشترک با او بازگردم و او را ببخشم! من هم به خاطر عواطف مادری پذیرفتم ولی رفتارهای خشونت آمیز همسرم پایانی نداشت و روز به روز بیشتر هم می شد تا این که وقتی فرزندانم برای دیدار ما به منزل مان آمدند. ناگهان جر و بحث و مشاجره لفظی بین من و همسرم به دلیل ...
آشتی با ریاضی کنکور و تبدیل آن به یک درس آسان
جزئیات آن را تعریف کنم . این معلم جوان در ادامه تدریسش یک سوال پرسید : چه کسی فکر می کند که نمی تواند یک مساله را تا انتها حل کند ؟ بیش از نیمی از کلاس مثل من دست بلند کردند و بعدش تقریباً همه کلاس دست بلند کردند. یک تست کنکور پای تخته نوشت و برحسب اتفاق من را پای تخته آورد و ازم خواست تا آن را حل کنم . راستش من اصلاً دوست نداشتم جلوی بچه های دیگر ...
اسیدپاشی هولناک مرد کینه ای روی همسر و فرزندش / قصاص کنید!
می کردم قصد ازدواج با مرد دیگری را دارد. البته به خاطر مصرف مشروبات الکلی و نخوابیدن، دچار این توهمات شده بودم. به همین دلیل نقشه کشیدم او را بکشم. یک چاقو برداشتم و سوار موتور شدم. رفتم و به کمین او نشستم، اما نسیم نیامد. همانطور که کمین کرده بودم فهمیدم سیگارم تمام شده است؛ به یک دکه روزنامه فروشی رفتم. موقع خریدن سیگار چشمم افتاد به روزنامه ها؛ تیتر یکی شان درباره قصاص بود. همان لحظه ترسیدم و ...
حکایت شرم آور مرد نوجوان باز تهرانی
اصلاح تربیت در اهواز انتقال یافت. خشونت در صدای صادق مانع از تشریحی آرام می شود: اعضای خانواده اکبر از خودش گرفته تا برادرانش معتاد هستند. نسبت فامیلی با ما دارند. من تک تک آنها را خوب می شناسم. تمام بچه های روستا از صبح تا شب در خیابان در حال بازی هستند؛ اما ما همیشه نگران بچه هایمان هستیم. آنها را در خیابان تنها رها نمی کردیم. همسرم وقتی دید، محمد قصد دارد برای خرید کبوتر به بیرون از خانه ...
حسن خلق نداشته باشید هرچقدر ذکر بگویید فایده ندارد/ تبحر آیت الله فاطمی نیا در علوم غریبه و ادبیات عرب
بسیار کمیاب اند انسان هایی که گفتار و رفتارشان یکی است و خود اول از همه به آنچه می گویند عمل می کنند و در بین کسانیکه داعیه دار تبلیغ دین و معارف الهی هستند و با کلام و سخن مشغول این امر هستند این کمیابی بیشتر به چشم می آید. یک سال قبل در چنین روزی یکی از انسان های الهی و بااخلاق که گفتار و رفتارش یکدست بود از دست ما رفت. مردی که در کنار مردم بود و برخلاف برخی مدعیان عرفان و زهد، دکان و ...
مهد پویا برای همه کودکان ایران
کردیم دوستی میان آنها را به بهترین شکل نشان بدهیم و کار به سمت ترحم پیش نرود، بلکه ساختار صحیح را انتخاب کردیم. برای این برنامه سراغ کتاب های قدیمی مثل قصه هزار و یک شب رفتید تا بتوانید بچه ها را با ادبیات ایران مأنوس کنید. روستاپور: چون همه ما این کتاب ها را خوانده ایم، ناخودآگاه این داستان ها در ذهنمان هست و از بسیاری از قصه های کهن ایرانی یا داستان هایی که در کتاب اول یا در ...