سایر منابع:
سایر خبرها
نقش شهید در تشییع پیکر مرحوم کافی در مشهد
...> روحانی شهید؛ ابوالفضل رفیعی در کنار تحصیل علوم دینی، با مسایل سیاسی روز آشنا شد و به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت. در تظاهرات و راه پیمایی ها شرکت داشت. در ارشاد مردم می کوشید. چندین بار از طرف ماموران رژیم تحت تعقیب قرار گرفت، که هر بار با زیرکی تمام از مهلکه می گریخت. در اوایل انقلاب، دو تن از نیروهای رژیم پهلوی را با شگرد خاصی مضروب ساخت. شهامت شهید رفیعی در مراسم تشییع مرحوم کافی ...
شوخی با نماینده صلیب سرخ که موجب غش کردنش شد!
خندیدن و خنداندن در جبهه ها رواج بود و در اسارت کیمیایی بود و اینک آنچه می آید خاطراتی است از شوخ طبعی ها در دوران دفاع مقدس و در زمان اسارت .... مسلط به زبان عربی لا اضحک ساعت های 1 و 2 نیمه شب بود که در میان همهمه و شلیک توپ و [...] خندیدن و خنداندن در جبهه ها رواج بود و در اسارت کیمیایی بود و اینک آنچه می آید خاطراتی است از شوخ طبعی ها در دوران دفاع مقدس و در زمان اسارت .... مسلط به زبان عربی لا اضحک ساعت های 1 و 2 نیمه شب بود که در میان همهمه و شلیک توپ و تانک و مسلسل و آرپی چی و غرش هواپیماهای دشمن در عملیات بزرگ کربلای 5 ، فرمانده تخریب بعد از چندین بار صدا زدن اسم من ، بالاخره پیدایم کرد و گفت : حمید هرچه سریعتر این اسرا را به عقب ببر و تحویل کمپ اسرا بده . سریع آماده شدم. سی و دو نفر اسیر عراقی که بیشترشان مجروح بودند ، سوار بر پشت دو دستگاه خودروی تویوتا شدند و من با یک قبضه کلاش تاشو با نشستن بر پنجره خودرو دستور حرکت خودروها را به سمت کمپ اسرا صادر کردم مسافتی طی نکرده بودیم که متوجه شدم چند اسیر عراقی به من نگریسته و اسمم را صدا زده و با هم میخندند. اول تعجب کردم که اینها اسم مرا از کجا میدانند . زود به خاطر آوردم صدا زدن های فرمانده مان را که به دنبال من میگشت و عراقیها نیز یاد گرفته بودند . من با 18 سال سنی که داشتم از لحاظ سن و هیکل از همه آنها کوچکتر بودم. بگی نگی کمی ترس برم داشت . گفتم نکند در این نیمه شب ، اسرا با هم یکی شوند و من و راننده بی سلاح را بکشند و فرار کنند. دنبال واژه ای گشتم که به زبان عربی معنای نخندید یا ساکت باشید ، بدهد . کلمه ضحک به خاطرم آمد که به معنای خنده بود. با خودم گفتم : خوب اگر به عربی بگویم نخندید ، آنها می ترسند و ساکت می شوند . لذا با تحکم و بلند داد زدم لا اضحک . با گفتن این حرف علاوه بر چند نفری که می خندیدند ، بقیه هم که ساکت بودند شروع به خنده کردند . چند بار دیگر لا اضحک را تکرار کردم ولی توفیری نکرد. سکوت کردم و خودم نیز همصدا با آنها شروع به خنده کردم. چند کیلومتری که طی کردیم به کمپ اسرای عراقی رسیدیم و بعد از تحویل دادن 32 اسیر به مسئولین کمپ ، دوباره با همان خودروها به خط مقدم برگشتیم . در خط مقدم به داخل سنگرمان که بچه های تخریب حضور داشتند رفتم و بعد از چاق سلامتی قضیه را برایشان تعریف کردم. بعد از تعریف ماجرا ، دو سه نفر از برادران همسنگر که دانشجویان دانشگاه امام صادق (ع) بودند و به زبان عربی نیز تسلط داشتند ، شروع به خنده کردند و گفتند فلانی می دانی به آنها چه می گفتی که آنها بیشتر می خندیدند تو به عربی به آنها می گفتی لا اضحک که معنی آن می شود من نمیخندم و برای اینکه به آنها بگویی نخند یا نخندید ، باید می گفتی لا تضحک ................. آنجا بود که به راز خنده عراقیها پی بردم. یکی از بچّه ها، به خیال خودش می خواست با نماینده ی صلیب سرخ که آن روز در اردوگاه بود، مزاحی کرده باشد. پشت در مخفی شد و همین که صلیبی می خواست وارد آسایشگاه شود، از جلویش درآمد و بلند گفت: ” پخ ” بنده ی خدا در جا غش کرد و دراز به دراز افتاد کفِ آسایشگاه. هول هولکی آب آوردیم، زدیم به صورتش و آب قندی به خوردش دادیم تا کم کم حال آمد. بعد هم کلّی ازش معذرت خواهی کردیم و قضیه به خیر و خوشی تمام شد. شوخی با نماینده صلیب سرخ یکی از بچّه ها، به خیال خودش می خواست با نماینده ی صلیب سرخ که آن روز در اردوگاه بود، مزاحی کرده باشد. پشت در مخفی شد و همین که صلیبی می خواست وارد آسایشگاه شود، از جلویش درآمد و بلند گفت: ” پخ ” بنده ی خدا در جا غش کرد و دراز به دراز افتاد کفِ آسایشگاه. هول هولکی آب آوردیم، زدیم به صورتش و آب قندی به خوردش دادیم تا کم کم حال آمد. بعد هم کلّی ازش معذرت خواهی کردیم و قضیه به خیر و خوشی تمام شد. کد مطلب : سایر اخبار ...
شهدای ترور غریبانه به شهادت می رسند
کرد که علی پس از اقامت چند روزه در ارتفاعات کوه قندیل پیرانشهر و بعد از اقامه نمازصبح به من گفت که احساس می کند، مورد محاصره گروهک تروریستی قرارگرفته ایم. البته من حرف او را رد کردم و گفتم که چنین چیزی صحت ندارد اما علی در جواب من گفت که تو بخواب و با اسلحه و خشاب و نارنجک رفت تا وضعیت را بررسی کند. دقایقی پس ازرفتنش از سنگر با شنیدن صدای تیراندازی از خواب بیدار شدم، نگران علی بودم که به ...
جمله ای که بغض جمعیت را ترکاند
رئیسی هنگام آموزش به شهادت رسید و شهادتش خیلی برای دوستان ناراحت کننده بود. در کلاس درس مین شناسی بود که احساس کرد اشتباهی را مرتکب شده، در همان لحظه خم شد و مین را بین پاها و سینه اش گذاشت، انفجار شدیدی صورت گرفت و مجید کاملاً متلاشی شد. یادم می آید بچه ها می گفتند اگر این مین به طور عادی منفجر می شد، چند نفر حداقل شهید می شدند ولی در این عمل سلحشورانه فقط مجید به شهادت رسید و چند نفر دیگر فقط مجروح سطحی شدند. ...
ماجرای تهیه خانه برای شاعرانقلاب
نماینده و راهی مجلس شد. شهید ناطق نوری در روز هفتم تیر بر اثر انفجاری که در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی صورت گرفت همراه با شهید مظلوم آیت اللّه دکتر سید محمد حسینی بهشتی و دیگر دوستان و همسنگرانش به شهادت رسید.) حاج عیسی خسروی در سال های مبارزه چندین بار توسط شهربانی دستگیر شده بود. در یکی از دستگیری ها در جواب رییس شهربانی که از او پرسیده بود "مگر تو زن و بچه نداری؟ چرا نمی روی پی ...
گوشه هایی از زندگینامه پاسدار شهید قاسم (مهدی) جهانبخش
که قاسم به مرخصی پانزده روزه رفته که به زودی به پایان می رسد. خانم با چشمانی سرشار از اشتیاق از آنجا رفت. مادر هنوز به داخل خانه نرفته بود که مردی حدودا چهل ساله در خانه را زد، او هم به دنبال قاسم می گشت که مادر همان جمله ی قبلی را تکرار کرد. اشک در چشمان مرد جوان حلقه زد و گفت: من پدر یکی از شاگردان آقای جهانبخش تو فولادشهرم. دیشب در عالم خواب چیزای عجیبی دیدم که به دنبال تعبیرشم. با خودم گفتم هم ...
کم کاری مسئولان در مناطق محروم را جبران می کنیم
صورت خودجوش و مردمی شروع به کار نموده است. چه تعداد نیرو در قرار گاه جهادی امام رضا (ع)مشغول به کار هستند؟ بیش از چند هزار نفر در قالب گروه های جهادی و 25 نفر متمرکز در ستاد قرارگاه با ما همکاری و مشغول به کار هستند. ظرفیت شناسی مناطق محروم و نیازمند به چه صورت انجام می شود؟ ابتدا تیم شناسایی قرارگاه با در نظر گرفتن نقطه هدف عملیات خود وارد منطقه مورد نظر ...
یک سالگی
. سه جدول در ادامه در معرض دید شما قرار می گیرد. جدول نخست، تمام مطالبی است که در سال گذشته منتشر شده است. این سیاهه برای دوستانی که قصد دارند کتابی برای مطالعه انتخاب کنند می تواند راهگشا باشد. جدول دوم، مطالب پربازدید است و جدول سوم، مطالبی است که بیشترین نظرات را داشته اند. مطمئناً پیشنهادها، انتقادها و نظرات شما می تواند به نزدیک تر شدن برگ سپید به هدفش کمک کند. ...
فرهنگ در رسانه
بنابراین عجیب نیست که به سراغ ما آمده اند. او با بیان این که نصب بنرها و تبلیغات محیطی انجام داده است، افزود: اطلاع رسانی در تلویزیون یا اخبار بی فایده است، باید همان طور که پفک را لحظه به لحظه تبلیغ می کنند چنین طرح هایی را اعلام کنند. متاسفانه مردم دیر متوجه این طرح شدند و الان که روز آخر این طرح است، دیگر نمی توان جوابگوی این تعداد بالای مشتری بود.مهدی حسین زادگان، مسئول طرح عیدانه در کتابفروشی ققنوس ...
جایی که برگشت غیرممکن بود
مسیرمان در آب ادامه دادیم، قرار بود بچه ها بمانند تا ما از شناسایی برگردیم. * برگشت برایم تقریباً غیرممکن بود تا جایی که امکان داشت پیش رفتیم، تمام مسیر پر از سیم خاردار، مین و بشکه های انفجاری فر گاز بود، همه این موانع را پشت سر گذاشته و از سنگرهای کمین دشمن هم عبور کردیم، حدوداً به 50 تا 70 متری جاده ای رسیدیم که دشمن در حال احداث آن بود. مجید به من گفت: تو بمان تا من ...
آزاده رضا هوشیار راوی دفاع مقدس: صبر برای من، شهادت برای تو!
رقم زد و او پس از گذراندن دوره آموزشی، در صف رزمندگان گردان غواصی 155 حضرت علی اصغر(ع) لشگر 32 انصارالحسین علیه السلام درآمد. غواصان با جدیت تمام، خود را برای شرکت در عملیات مهمی آماده می کردند. سوم دی ماه همان سال بود که عملیات آبی- خاکی کربلای چهار آغاز شد و هوشیار به همراه غواصان ایرانی وارد آب های اروند شدند و به سمت خط دشمن حرکت کردند. با توجه به هوشیاری کامل دشمن، غواصان ایرانی تا پای جان ...
میدان داران آزادی نبل و الزهرا
...> سبیانی با بیان اینکه روزهای قبل از شهادت، سردار به ما از رفتن و شهادت می گفت، اشاره کرد: چند شب قبل از شهادت به ما می گفت خواب شهدا را می بیند. می گفت؛ شهدا با من حرف می زنند. من هم گفتم توکل به خدا! هیچ اتفاقی نمی افتد. اما سردار با یک حالت خاصی گفتند دعا کنید من عاقبت بخیر بشوم. البته علاوه بر این نکات توصیه هایی هم داشتند؛ مثلاً می گفتند فقط برای نتیجه، کاری را انجام ندهید همیشه برایتان تکلیف مهم ...
صندلی داغ طرفداری: سامان خدائی؛ خیال پردازی از هاگوارتز تا ماراکانا
طرفداری- سامان خدائی چهاردهمین مهمان از سری دوم صندلی داغ طرفداری در بهار، در چهاردم فروردین 1395 خواهد بود. دقیقا یادم نیست از کی پیدایش شد اما بعد از وداع با چند آلمانی قدیمی در سایت؛ یکهو پیدایش شد، کار را در دست گرفت و البته خودمانی شد. هفته پیش بود که گفت خواب دیده کلوپ در وستفالن با لیورپول، دورتموند را می برد و واکنش من، بعد از یک سری شکلک این بود اگر یک نفر بتواند دورتموند را شکست دهد، آن شخص؛ شخص شخیص ...
فرهنگ در رسانه
، مشغول ساخت فیلم سینمایی تان بودید؟ بله، مشغول فیلم برداری فیلم زاپاس بودم که این سریال را به من پیشنهاد دادند. همان لحظه حس کردم این طرح ویژگی هایی دارد که می توان سریال خوبی را با توجه به آن ساخت. قبل طرح قرعه دو طرح دیگر برای ساخت به من پیشنهاد شد، اما آنها را نپسندیدم. قرعه برای شما چه ویژگی هایی داشت؟ از همه مهم تر این بود که صیانت به خانواده در این اثر نیز ...
زمانی درهای حوزه هنری به روی ما بسته بود
* امروز محسن مومنی شریف عهده دار مدیریت مرکزی است که بعنوان متولی فرهنگ و هنر انقلاب شناخته می شود؛ در مقطع وقوع انقلاب زندگی چه مختصاتی داشت و دغدغه های شما چه بود؟ من در آن سال ها تازه به تهران آمده بودم و دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی بودم. خانواده ام در در روستایی در اطراف بیجار سکونت داشتند و من برای تحصیل به خانه پدربزرگم آمده بودم. قطعا تهران برایم جذابیت های خاصی داشت... * شرایط تحصیل پنجم ابتدایی در بیجار نبود یا به دلایل دیگری به تهران آمدید؟ چند دلیل داشت. مهم ترینش این بود که در روستای ما مدرسه را ...
ازهمسرم کنده ای سوخته برگشت
...> روزی که حاج آقا به شهادت رسید، قبل از اینکه ما مطلع شویم، خواهرم خوابی دید. می گفت دیدم شهید عموشاهی وضو گرفته و گفت من نماز صبحم را پشت سر امام زمان خواندم... دقیقاً زمان شهادت با زمان خواب خواهرم منطبق بود. *و شهادت... زمانی که حاج آقا از تیپ 37 زرهی مستقر در سومار به لشگر 88 زاهدان منتقل شد، مقر آن ها هم به سرپل ذهاب و مرصاد انتقال یافت. وقتی خبر حمله منافقین به ...
دیدار با یک رزمنده مجروح مدافع حرم
شناسایی می رود که به طرفش شلیک می کنند. او در حالی که پاشنه پایش به طور جدی اسیب دیده خودش به این نتیجه می رسد اگر در همان وضع بماند تااینکه کسی به کمکش بیاید یک ریسک است. به همین دلیل عزمش را جزم می کند و خود را کشان کشان به سمت نیروهای خودی می رساند. وقتی همسر برادر رشیدپور داشت درباره شجاعت های او صحبت می کرد من با تمام وجود آنها را باور داشتم. چون هنوز چند ماه بیشتر نمی گذرد که من ...
برجام 2 و 3 و 4 سیاست و خواست آمریکاست
کنند که آن را به دیگران هم بقبولانند. برنامه برای غرب آسیا درست توجّه کنید تا من توضیح بدهم؛ من حرف طرف مقابل را بگویم، بعد آنچه را اقتضای حق و حقیقت است بیان کنم. حرف طرف مقابل یعنی همان دستگاه تبلیغاتی و فکرساز و جریان ساز، این است که می گوید ایران دارای ظرفیت های فراوان اقتصادی است و هدف از توافق هسته ای این بود که کشور ایران بتواند از این ظرفیت ها استفاده کند؛ خب، این توافق انجام ...
همین موجود کاغذی 15 ساله
. خاله جانم گفته بود بروم کمکش شوید پاک کنم. یک کوه شِوید گذاشته بود جلوی من. قبلش کلی روزنامه پهن کرده بود زیر شوید ها. درگیر فرآیند سخت شویدپاک کنی بودم که دیدمش. اول لابه لای شوید ها پروانه ی کوچکی دیدم. با دست های گِلی شوید ها را زدم کنار و روزنامه را کشیدم بیرون. دوچرخه بود. گِل هایش را تکاندم و گذاشتمش توی کیفم. همان شب با ماژیک روی پنجره ام نوشتم: بی خوابی ممتد ...
10 راهکار اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی
؛ کسانی را می گمارند برای اینکه بتوانند این فکر را در میان ملت ما گسترش بدهند. البته در داخل هم همین طور که عرض کردیم، کسانی هستند که این فکر را قبول دارند و قبول کرده اند و تلاش می کنند که آن را به دیگران هم بقبولانند. درست توجه کنید تا من توضیح بدهم؛ من حرف طرف مقابل را بگویم، بعد آنچه را اقتضای حق و حقیقت است بیان کنم. حرف طرف مقابل یعنی همان دستگاه تبلیغاتی و فکرساز و جریان ساز، این است که ...
سفره سفر
و تو همون لحظه اول دهان ها پر شد از لقمه های غذا. خودم هنوز شروع به غذا خوردن نکرده بودم. همه رو زیر نظر داشتم و می خواستم ببینم عکس العمل بچه ها چیه و کی از دستپختم تعریف می کنه. راستش از اینکه برای اولین بار تونسته بودم جلوی بچه ها خودی نشون بدم احساس غرور می کردم. که یکدفعه ساسان که کم سن و سال تر از همه بود یک دستمال از جیبش در آورد و غذای درون دهنش رو ریخت تو دستمال و با عصبانیت پرت کرد ...
میراث شوم صدام نفس های آخر را می کشد
دل سرهنگ جودکی را می برد و همانجا گروه را متوقف می کند. ماجرای شهادت پنج شهید سید از بسیجیان لشکر27 محمدرسول الله(ص) را شاید خیلی از ما شنیده باشیم. همان پنج سیدی که روی یک خودروی ایفا بودند و وقتی گلوله خمپاره دشمن به وسیله نقلیه شان می خورد، با وجود حضور رزمندگان دیگر، تنها این پنج بچه سید کنار هم به شهادت می رسند و یادمانشان سال ها بعد درست در محل شهادتشان ساخته می شود. زیارتی کرده و حرکت می ...
صندلی داغ طرفداری: حسین خسروی؛ از گل کوچیک در کوچه های آسفالت تا تصویری زیر یک تابوت
برگشت یوونتوس با رئال تو سانتیاگو برنابئو یه طرف. از استرس داشتم میمردم تو یه جمعی هم بودیم که طرفداری تیم های دیگه هم بودن و واقعا خونسرد بودن کار سختی بود. بعد آن باخت به آرسنال ، تا مدت ها سوژه ام می کرد . خدا رو شکر از دفتر خاطره های خوب زیادی دارم. دیدن بچه های شهرستانی که برای یه مدت میان تهران و به دفتر سر میزنن هم یکی دیگه از مزایای دفتر رفتنه. حرف آخرش تشکر از همه بود. اول از ...