سایر منابع:
سایر خبرها
ترس از فراموش شدن در غربت(پاورقی)
تو چهره او را به خاطر نمی آوری اما هر چیز کوچکی او را به صورت سایه ای مبهم به خاطرت می آورد، ممکن است آن لحظه در خیابان باشی یا توی تختت دراز کشیده باشی یا حتی توی تاکسی به یک آهنگ آهسته گوش کنی ، آن وقت دلت می خواهد فریاد بکشی یا سرت را به تیزی تخت بکوبی ... می شنوی ؟ هیچکدام جوابی ندادیم . غرق افکار خود بودم و مرد ادامه داد: هر چیزی ، هر چیزی آدم را به یادش می اندازد، دست خودت نیست که ...
ای کاش زن زندگی ام این رازها را می دانست!!!
.... 6 – اگر می خواهی با من حرف بزنی، اول از من بپرس که در حال و هوای گفت و گو هستم یا نه. اگر نیستم، اصرار نکن. 7 – ما مردها گاهی به غار خودمان پناه می بریم. کمی به من زمان بده تا از غارم بیرون بیایم؛ آن گاه خودم به سوی تو خواهم آمد. 8 – وقتی گیج و سردرگم هستم به من نگو چه کار باید بکنم. وقتی در این حالت هستم سعی کن به نحوی مرا به مسیر مناسب برگردانی. 9 – هرگز مرا با شوهر ...
می خواهم مستندی درباره شهدا بسازم
تو می شود. به من هم پیشنهادت زیادی شد از بیزینس تا مد و لباس و کارهای خیریه. اما کاری که در موردش خیلی جدی تر شدم، بازیگری است. شاید خنده دار باشد ولی بعد از 18 سال کار مداوم تازه بازیگری دارد برای من جدی می شود. آدمی هستی که خیلی در چشم هستی و معمولا درباره تو زیاد حرف می زنند. این موضع آزارت نمی دهد، سعی نکردی تا الان کاری کنی که توجه مردم را نسبت به خودت کمتر کنی؟ – والا خودم هم ...
پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (3)
.... حالا اگر بخواهم چیزی درباره زندگی ام بگویم، باید بگویم که تمام عمرم به سختی و به بی پولی و به گرفتاری ولی به کار گذشته. من این را واقعا قاطع می گویم که دوای همه دردهای آدمی، کار است. یعنی شما وقتی کار می کنید، هم از خودت راضی هستی و هم دیگران از شما رضایت پیدا می کنند. وقتی که کار می کنی، یعنی لیاقت کارکردن داری، چرا که زندگی خوردن و خوابیدن و قرص های اعصاب خوردن و کنار دریا رفتن و ...
پوران فرخ زاد از خاندان عصیانگرش گفت (3)
این قدر کارهای مختلف کردم؟ چون آدم خیلی پرانرژی ای بودم. همیشه که شعر نمی آید، وقتی که شعر نیست و شش ماه سراغی از آدم نمی گیرد، می نشینم و قصه می نویسم، آن هم نمی آید؟ عیبی ندارد، ترجمه می کنم. یک ثانیه از این عمر را نتوانسته ام بی کار باشم و به همین خاطر آدم شلوغی شده ام و همه کار کرده ام. شاید اشتباه بود و اگر روی یک کار خاص تمرکز پیدا می کردم بهتر بود، اما با همه این حرف ها من خودم را شاعر می ...
کلیپ تصویری از استاد پناهیان; باز هم دستت را بریدی؟
متن کلیپ: من زندگی خودم را خراب کردم شما بیا اصلاحش کن! ما واقعاً وقتی بی دینی می کنیم زندگی خودمان را نابود کردیم! بابا شما یک کار خوب بکنی به نفع خودت کار کردی، یک کار بد هم بکنی به ضرر خودت کار کردی. خیلی فرد متشخصی بود و صادقانه هم داشت این را می گفت، می گفت تا ماه ها روی خودم کار کردم بتوانم آثار زیان بار حرف شما را از بین ببرم. گفتم حالا چی گفتم؟ گفت شما گفتید که گناه ...
برای آخرین بار با او خداحافظی نکردم/ از تقدیر فرزندم راضی ام
... • بیشتر از شاهین برایمان بگویید. از روز آخر. از رفتنش . از این که چطور راهی اش کردید. – در آن دوران من به شدت مریض بودم. پدرم مرا به خانه خودش برده بود و نگه داری می کرد. بیماری ام مصادف شده بود با اعزام شاهین. غصه دار رفتنش بودم. این غصه و بیماری خودم، زمین گیرم کرده بود. شاهین روزهای نزدیک به رفتنش نگرانم بود. برای حالم بیتابی می کرد. رفتنش، بیماری و دیدن حال و روز گرفته اش بیشتر ...
برای عباس کیارستمی
...> سرگردانم . خانه تو کجاست ؟ که من هر چه می دوم هر چه باد می شوم باز نمی یابم . بارها برای من از خانه ات گفته ای از زیتون زاران کوهپایه از جاده های خاکی مه گرفته از مسافرانی که چمدانی از تکه های ابر با خود آورده اند از گیلاس هایی با طعم خاک من اما هنوز هم سرگردانم . نشانه ها کم نیست با خودم چیزهایی آورده ام آب از خانه ی نیما ...
سالگرد ازدواج در کنار همسر شهید مدافع حرم
تلویزیون پخش می شد و من پابه پای آن اشک می ریختم و به خودم گفتم اگر رضا شهید شود من چه کار کنم. من بارها به رضا گفته بودم اگر تو نباشی من هم نیستم، همیشه هم دعا می کردم که خدایا اول من بروم و نبودن رضا را نبینم. عاقبت چه شد، تماسی که منتظرش بودید هرگز انجام نشد؟ عصر همان روز بود که ازسپاه تماس گرفتند و گفتند می خواهیم به شما سربزنیم، من هم خانه را آماده کردم و منتظر ماندم. بعد ...
داستان زنی که برده جنسی شد+تصاویر
– مارس 2016 هنوز با نینا که به تازگی 30 ساله شد دوست نزدیک هستم و شماره تلفن ادی، مردی را که هنگامی که درمانده بودم، از جانب من با اف بی آی صحبت کرده بود، تا این اواخر داشتم. در سال 2014 حوالی کریسمس به او تلفن کردم تا او را در جریان اتفاقاتی که برایم افتاده بود بگذارم ولی او حرف من را قطع کرد و گفت تمام داستان من را دنبال کرده و از این که برای خودم زندگی تازه ای درست کرده ام خوشحال است. ادی گفت: “هرگز فکر نکن که از من تشکر کنی- همه این کارها را خودت کرده ای.” ولی ادی من از تو متشکرم که آن روز در پارک به حرف هایم گوش دادی و کمکم کردی تا زندگی ام را دوباره شروع کنم. ...
سجاد شهید شد تا خیلی ها بیدار شوند
... و آخرین لحظات جدایی... آن شب من خوابم نبرد تا صبح گریه کردم. هانیه خواب بود. سجاد رفت یک دل سیر بوسش کرد. حامد اما بیدار بود. من قرآن، آب و گل را آماده کردم تا بدرقه اش کنم اما گریه امان نداد. سجادم را از زیر قرآن رد کردم. گفتم برو دست حضرت زینب(س) به همراهت. مراقب خودت باش. او هم دم در آسانسور ایستاد و به من گفت تو هم مراقب خوبی هایت باش. دیگر نتوانستم تا محوطه بروم و با او آنجا ...
علی پروین، مخالف بازیگری لادن!
خواهر بزرگمان فوت کردند. * ما خانوادگی مون، بیشتر تو کار جواهرات بودیم. من هم کوچک بودم و قبل از این که در زمین های خاکی بازی کنم، پیش اخوی بزرگم شاگرد جواهرساز بودم و حسابی هم در کارم ماهر... اما زمانی که فوتبال اومد، بی خیال همه چیز شدم. * در کودکی بسیار شیطان بودم. یادم نمی آید که مامان نصرت خدابیامرز مرا کتک زده باشد اما خب احتمالا در کودکی کتک هم خوردم! * سال 1351 ...
مورد داشتیم آقاهه به خانومش اس ام اس داده...
که تو زبان محاوره ای بعضی از” الف ها ” را "واو ” میخونیم مثل خانه که میگیم خونه ، یا بیابان که بیابون گفته میشه . بعد گفت کسی مثال دیگه ای میتونه بزنه ؟ یه دختره از ته کلاس داد زد : . . استاد مثل صابان که میگیم صابون یعنی کلاس رفت رو هوا چند تا غشی و زخمی هم به جا گذاشت . دهن استادم وا مونده بود،بسته نمیشد .............. ...
شرایط ازدواج با قاتل در حال فراهم شدن است
تصمیم گرفتم با او ازدواج و کمک کنم تا از چوبه دار نجات یابد. یعنی شما از او خواستگاری کردید؟ نه. او از من خواستگاری کرد. من چندین بار به ملاقاتش رفتم و درباره اینکه چگونه به او کمک کنم، حرف زدم، هر روز که می گذشت مهر او بیشتر در دلم می نشست. امیر هم متوجه شده بود که من دوستش دارم و در همان حرف هایی که با هم می زدیم، من هم فهمیدم او هم مرا دوست دارد تا اینکه او از من خواستگاری ...
دنیا عقیم است که مانند علی بزاید
: چطور؟ گفت: پسران خودش را نگه داشت و پسران تو را به کشتن داد. عدی گفت: معاویه! من درباره علی انصاف ندادم، نمی بایست علی امروز در زیر خروارها خاک باشد و من زنده باشم. ای کاش من مرده بودم و علی زنده می ماند. معاویه دید تیرش کارگر نیست. گفت: عدی! الآن دیگر کار از این حرفها گذشته است. دلم می خواهد چون تو زیاد با علی بودی یک قدری کارهایش را برایم توصیف بکنی که چه می کرد. گفت: معاویه! مرا ...
از گارد شاهنشاهی تا گردان روح الله + فیلم
اسفندماه بود که کردستان شلوغ شد و من درخواست کردم که بقیه خدمت وظیفه سربازی به کردستان بروم که به سنندج رفتم و چند ماهی آنجا بودم تا اینکه به تهران برگشتم و کارت پایان خدمتم را گرفتم، بعد گفتم حالا که خدمتم تمام شده برای این انقلاب چکار کنم؟ که فی سبیل الله به جهاد سازندگی در بازار تهران رفتم، آنجا چادری بود که ما آنجا می رفتیم و میز مدارس را رنگ می کردیم، باربری می کردیم و شب ها نیز در همان چادر می ...
در قاموس شهادت ترس معنا ندارد
مشغول نماز شب هستند یا در تدارک آن ... اولین پاس و نگهبانی در شب را همراه با امیر صالح زاده دادم. او با بزرگواری گفت: علیرضا را با خودم بندازین. آن موقع من از همه خواسته بودم مرا علیرضا صدا کنند. گهگاهی گلوله های کالیبر 50 از لبه خاکریز رد می شد و زوزه کشان از بالای سرمان رد می شد. اما من احساس امنیت و آرامش می کردم چون امیر کنارم بود. قبل از اینکه بچه ها به اهواز ...
راست می گفت که سرباز امام زمان (عج) است
روزهایی که حرف از رفتن و دل کندن در خانه تان مطرح شد برایمان بگویید. خانواده خودم خیلی مخالف بودند که او برود. ابوذر از رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن برای من بسیار صحبت می کرد. من اما بی قراری های خودم را داشتم و راضی نمی شدم. بار اول بی خبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت عید قربان به روستا آورد و گفت که باید برای مأموریت به شمال برود. من هم چند روزی در منزل پدری ام ماندم. بعد از چند ...
----- " روز سه شنبه " ------
تمکاروظالم ودشمن قوی وزورگو اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ جُنْدِکَ فَإِنَّ جُنْدَکَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَاجْعَلْنِی مِنْ حِزْبِکَ فَإِنَّ حِزْبَکَ هُمُ خدایا قرارده مرا ازسپاه خودتزیرا سپاه ولشکر تو ایشانند پیروز وقرارده مرا از گروه خودت به درستی که گروه تو الْمُفْلِحُونَ وَاجْعَلْنِی مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنَّ أَوْلِیَاءَکَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ ...
کوبی: تمام شد ؛ دیگر هرگز در NBA بازی نمی کنم
هر حال سعی کردم جلوی احساساتم را بگیرم چون همان طور که گفتم، نمی خواستم شبم خراب شود. نمی توانستم به خودم اجازه دهم احساسی شوم. * وقتی بعد از 20 سال حضور در NBA داشتی زمین را ترک می کردی، به خودت چه می گفتی؟ توصیفش سخت است ؛ مثل این بود که در مه بودم، همه چیز آرام می گذشت، نمی دانستم باید کجا را نگاه کنم، به خودم می گفتم باید از تمام این لحظات استفاده کنم و بفهمم چه اتفاقی دارد می ...
من؛ دیوانه ویران گر ِکوچک ِ تو ...
... از سر هیچ ندانستن همه خلقتت را می شکنم تا به باطن آن راه بیابم...! و تو بهتر از هر کسی می دانی من از روی دست ِ خودت قلمه زدن را یاد گرفته ام! همان روز که مرا از درختی در بهشت قلمه زدی و روی زمین کاشتی تا بهشت را به زمین صادر کنی... خداجان! خودت آفتابم شو... می خواهم آن قدر روی خاک قد بکشم که حتی اگر قدم هایم روی زمین مانده است، چشم هایم تنها تو را ببیند... 09:00 - 1395/01/31 / شماره : 14143 / تعداد نمایش : 82 ...
در سایه آفتاب پدر
به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی ت بزنم. سایه ات کم مباد ای پدرم! آن روزها، سایه ات آن قدر بزرگ بود که وقتی می ایستادی، همه چیز را فرا می گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می ریزد. دلم می خواهد به یک باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی ات را که نگاه می کنی، یادم می آید که وقت غنچه ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو. ...
برترین های قصه خوانی انجمن نویسندگان کودک
به من یاد می دهی چطور فکر کنم، چطور بنویسم و چطور دوستت داشته باشم. گفته بودم هیچ نترس و تو باور کرده بودی. گفته بودم من اینجا کنارت هستم تا از دنیای بی رحم و پرآشوب آدم بزرگ ها حرف بزنم. هستم تا دست های کوچکت را بگیرم و از خیابان های پرهیاهوی این جنگل سرد و تاریک عبور دهم. چه خوب که به من و دست های گرمم اعتماد می کنی. من اینجایم، در برگ برگ کتابی که به تو شجاعت و جسارت و قدرت می دهد ...
روایتی از 8 سال گمنامی پدر و لحظه وصال
وقت خاکسپاری دیگر نتوانستم به کسی اجازه همراهی با پدرم در این آخرین لحظات را بدهم. با تمام وجود وارد قبر شدم و کفن پدرم را در میان قبر گذاشتم هر چند که همه وجودم در حال در هم شکستن بود و گریه امانم را بریده بود، ولی وقتی متوجه ورود شخص دیگری به داخل قبر شدم گریه ام را خوردم چون قرار بود من سنگ صبور او باشم. آری، حسین برادر کوچکترم که آن موقع 17 ساله بود با چهره ای بسیار معصوم وارد قبر شد، او به کمک من آمده بود و اراده وداع آخر کرده بود. ...
گتوزویی پرسپولیس: خودم را فدای دربی کرده بودم
ریخت و باد شدیدی در ورزشگاه می وزید. البته همین که توانستیم در نهایت 3 امتیاز بازی را بگیریم تا دل هواداران ما شاد بشود برای ما کافی است. * از بعد از دربی هواداران و بازیکنان استقلال معتقدند علیه این تیم ناداوری صورت گرفته است. نظر تو در این باره چیست؟ - به نظر من نباید این مسائل دیگر بازگو شود. همه کسانی که فوتبال روز جمعه را دیدند متفق القول هستند که پرسپولیس سوار بر بازی ...
ان شاالله در قیامت چشمانم سند شفاعتم باشند
می کردند. یادم هست مادرم قسمتی از لباسش را پاره کرد و دست یکی از مجروحین را بست تا جلوی خونریزی را بگیرد. وقتی پالایشگاه آبادان را زدند..... مردم جزیره خیلی مهربان و با صفا بودند. مردها که همراه رزمندگان در خط مقدم بودند، خیلی وقت ها لباس رزمندگان را به خانه می آوردند تا ما آنها را بشوییم. هر کس به اندازه توانش به رزمندگان کمک می کرد. وقتی پالایشگاه آبادان را زدند، آتش همه جا ...
"کافه سینما" در زادروزش منتشر می کند/ جولی کریستی، لارای "دکتر ژیواگو" پس از مدت ها از گذشته گفت: ستاره ...
بار که می شنوم کسی از تبعات و استرس شهرت می نالد با خودم فکر می کنم خب اگر از شهرت خوشت نمی آید می توانی در خانه بمانی . من به سهم خودم از اینکه سخنرانی کنم، جلوی جمع حرکاتی انجام بدهم یا به من چشم بدوزند، منزجر بودم. به همین دلیل به شدت تحت تاثیر بازیگران جوانی قرار می گیرم که شرایط را می پذیرند. اما آن چهره زیبا و آن شهرت چه؟ جولی کریستی با تردید می گوید: وقتی خودم را در آیینه ...
داوری های جشنواره دلخورم کرد/ اگر کسی بگوید جنگِ بی معنی ، طوفان به پا می کنم
تاثیرگذار است. اگر مباحث ایدئولوژیکی سینما نباشد عشقم این حرفهاست اما انگار کسی نمی خواخد . از ما این حرف ها را بشنود. به ما که می رسد همه سئوال سیاسی می پرسند. کسی نمی پرسد چطور این صحنه را ساختی این کارها در سینمای ما خیلی کار سختی است. *مسئله پول هم نیست هوش و دقت می خواهد. بعضی وقت ها موضوع را ساده می کنند و می گویند این قدر ریخته اند زیر دست و بالش .... زیر دست و بال ...
بیا با هم کتاب شویم!
...، به آن درخت صبور، آفتاب را نشان خواهیم داد و بر منقار آن پرنده ی غمگین ترانه ی آزادی خواهیم نشاند و تو تمام حرف هایم را باور کردی. یا در بخشی دیگر می خوانیم: گفته بودم هیچ نترس و تو باور کرده بودی. گفته بودم من این جا کنارت هستم تا از دنیای بی رحم و پرآشوب آدم بزرگ ها حرف بزنم، هستم تا دست های کوچکت را بگیرم و از خیابان های پرهیاهوی این جنگل سرد و تاریک عبور دهم. او می نویسد: بیا باز هم برویم. نمانیم، نگندیم، نخوابیم، بیا با هم کتاب شویم... دیدار نوروزی و روز جهانی کتاب کودک روز 29فروردین 95 با حضور نویسندگان کودک و نوجوان در خانه ی هنرمندان برگزار شد. ...
اختصاصی / گفت و گوی مفصل سایت حجازی با پرستو صالحی بعد از انتشار فیلمش
و بدون این که برنامه ریزی داشته باشم کارم را می کنم .در تمام مراحل زندگی ام هم آدم رکی بودم و حرف دلم را زده ام .آن موقع هم به صورت لحظه ای طاقت باخت استقلال را نداشتم و نتوانستم جلوی احساساتم را بگیرم .الان هم اصلا ناراحت نیستم چون همیشه احساسات خودم را می شناسم و هیچ وقت هم جلوی احساساتم را نمی گیرم. _ بعد از بازی از سوی هنرمندان پرسپولیسی اذیت شدی ؟ نه با آن گریه هایی که ...