مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
سایر منابع:
سایر خبرها
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و ...
به گزارش زیرنویس چند دقیقه ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی ام را به تو می گفتم هرچند گذشته ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد. روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده ای را خواند و گفت [...]
شمسایی: اگر قهرمان نمی شدیم از فرودگاه مستقیم به منزل می رفتم
تلاشم را کردم تا قهرمان شوم و این جایزه را تقدیم پدرم کنم. با کاپ قهرمانی به بهشت زهرا (س) رفتم و از او تشکر کردم. سرمربی تیم ملی فوتسال گفت: قراردادم 29 اسفند تمام شد. وقتی برای کشورم قدم برمی دارم ادای دین کردم و باید خیلی مسائل را نادیده بگیرم و پیش از جام ملت ها گفتم که اگر اول شدیم با رئیس فدراسیون سنگ هایم را وا می کنم. اگر اول نشدم خودم از فرودگاه مستقیم به منزل می رفتم. تاج و اصولی ...
شهیدی که سرنوشتش با پاییز عجین شد
رود و اعلام می کند که چند دقیقه پیش با یکی از مردم آبادی تماسی گرفته شده و گفته اند که چند نفر از رزمندگان دهنویی و حسین آبادی شهید شدند. یاد رسول می افتم و دلم می ریزد. دست بچه ها را می گیرم و تا رسیدن به خانه پدرم صدبار جان می دهم. به خانه داشی که می رسم، در را فشار می دهم. داشی روی بالکن ایستاده است. با دیدن سگرمه های درهم کشیده اش لرزه بیشتری به جانم می افتد. می خواهم بپرسم چه شده ...
استیصال شهروندان در توقیف های پولساز خودروهای مردم توسط پلیس
، از من گرفتند. وقتی متوجه کیلومتر شمار ماشین شدم، به متصدی پارکینگ اعتراض کردم و عکس ها را نشان دادم و گفتم که ماشینم با جرثقیل منتقل نشده است. تا حرف از شکایت زدم و اعلام کردم که این موضوع را پیگیری می کنم بلافاصله از من شماره کارت خواستند که پول را برگردانند. اما بعد از آن به کلانتری رفتم و گفتم که می خواهم شکایت کنم. او ادامه می دهد: در کلانتری به من گفتند که نیاز به شکایت نیست و شماره ...
شمسایی: گفتم اگر قهرمان شویم تمدید می کنم
...، افغانستان و اوکراین به جام جهانی راه یافتند. این نشان می دهد هیچ تیمی نمی تواند بگوید که بگوید من برنده ام. برنامه ریزی می خواهد. در مورد قراردادم می گویم که من پیش از جام ملت ها نیز می توانستم تمدید کنم ولی خودم خواستم که اگر قهرمان شدم، تمدید می کنم. اگر قهرمان نمی شدم، می رفتم خانه. وی ادامه داد: با قهرمانی بازگشتم و باید با فدراسیون فوتبال به یک جمع بندی برسیم. وقتی بتوانیم به ...
تقید خاص شهید جهان آرا به نماز شب
. خیلی ناراحت شدم و توقع نداشتم نرود. نماز را که قامت بست. لباس حمزه را پوشاندم و با ناراحتی از خانه زدم بیرون و به طرف خانه ی مادرم راه افتادم. پیاده تا آن جا نیم ساعت راه بود. ما نواب بودیم و منزل مادرم ستارخان. نزدیک خانه مادرم که رسیدم، دیدم با ماشین آمد و برایم بوق زد. رفتم سوار شدم. شروع کرد به صحبت و عذرخواهی و از دلم درآورد. البته این را بگویم، هر بار که محمد ...
می گفت شهادت در جوانی قشنگ است!
کمک تان می کنیم که داخل قبر بروید و او را ببینید. من گفتم: نه و از همان بالای قبر فقط یک نگاهی انداختم و به کناری رفتم. دلیل اینکه وارد قبر نشدم این بود که ترسیدم! من یک مادر هستم اگر بروم فرزندم را بی جان داخل قبر ببینم و ناراحت شوم و اشک بریزم و خدای ناکرده حضرت زینب (س) از دست من ناراحت شود. به من بگوید تو که فرزندت را برای ما فرستادی و او را به ما تقدیم کردی، اما حالا لحظه آخر پشیمان شدی! برای اینکه در این آزمون سخت الهی شرمنده نشوم پا درون قبر محمدم نگذاشتم و مجدد از او گذشتم و او را به خدا سپردم. || به نقل از تسنیم ...
اختتامیه دومین جشنواره عروسک خونه برگزار شد
.... اما در بخش دیگر برنامه با کلیپی از ماجراهای نوید، او روی صحنه آمد. خبری از پویش جدید بچه مرشد را داد که همه کودکان می توانند در خانه هایشان به صورت افقی صحنه ای را فیلمبرداری کنند زمانی که شاهنامه می خوانند و در سامانه شاد و آدرس اختصاصی نوید ارسال کنند. او همچنین به ویژه برنامه ای که قرار است او به همراه چند چهره کودک در مشهد اجرا کنند اشاره کرد که از 25 اردیبهشت ماه تا ...
هرچیز از تو پرسید فقط بگو حسین ...
...! رد مصطفی را باید پی کارهای روی زمین مانده می زدی. از زلزله کرمانشاه و سیل خوزستان بگیر تا ساختن خانه برای محرومان و نقد کردن حقوق مادران شهدایی که بلد نبودند پول از عابربانک و بانک بگیرند و من مانده ام حالا که او رفته است، کی می خواهد اسکناس نقد جور کند برای آن مادران شهدا که کارت شان دست مصطفی بود و یک کارش این که وقت واریز حقوق، به این بانک و آن بانک برود و رو بزند برای جمع کردن پول نقد ...
نجات دادم تا آسوده بخوابم
فرو ریخته بود و مجبور بودم از پایین آن عبور کنم. در سراشیبی یک لحظه تعادلم را از دست دادم و پرت شدم، اما فکر اینکه بچه معصومی در داخل خودروی دیگری باشد، انگار به من توان می داد تا خودم را به آن سوی پل برسانم. خورشید کم کم خودش را از آسمان به گوشه ای می کشید تا آن سوی زمین را گرم کند. هوا سرد و آسمان گرگ ومیش شده بود. جلوتر رفتم خودرویی از دور می آمد. وسط جاده رفتم و با سروصدا و داد و فریاد ...
بازداشت ضارب زنجیری، روز خلیج همیشه فارس و ادامه ماجراهای تلفات گرفتن مشروبات تقلبی
مملکت هنوز نمی دونه هر الکلی رو نباید خورد، مردم عادی که تکلیفشون روشنه ، چند ماه پیش توی کرج یه بشکه متانول سمی رو از کارخونه لوازم آرایشی می خرن شیشه می کنن جای مشروب می دن دست ملت و 100 نفر رو مسموم می کنن. کلی آدم مردن و کور شدن و کلیه و کبدشون از کار افتاد ولی هنوز درس عبرت نشده. آدم می مونه بگه حقتونه یا دلش بسوزه. نخورین بابا همش آشغاله ، ایهاالناس الکل سالم سالمش سمه. بهترین برند مشروب که ...
صحبت های شنیدنی مهاجمی که نزدیک پرسپولیس بود اما این تیم را حذف کرد؛ می دانستیم می بریم
...> وی در خصوص درخشش در بازی با پرسپولیس عنوان کرد: خدا را شکر هر سال جام حذفی برای من خوب پیش رفته است. در فولاد بازی با قشقایی گره خورد و عقب بودیم و درست مثل همین بازی من به عنوان تعویضی به میدان رفتم و دو گل زدم و در همان سال قهرمان شدیم. مس کرمان نیز زمانی که حسینی مربی من بود در بازی با ذوب آهن در جام حذفی موفق به زدن دو گل و دادن یک پاس گل شدم و همان باعث شد دیده شوم. مهاجم ...
بنّای عارفی که زمان و مکان شهادتش را می دانست...
دم در خانه گل و عکس های بسیار زیادی گذاشتند. فهمیدیم که برادرم به شهادت رسیده است. شهادت افتخار است بار آخری که عبدالحسین می خواست برود، آمد خانه ناهار خورد. بعد گفت: خواهر جان! من دارم می رم. گفتم: برادر! مادر را نگاه کن. شرایطش را ببین. گفت: من دارم می روم که شهید شوم. شهادت افتخار است. شادی دارد. من که شهید شدم، شادی کنید. لباس مشکی نپوشید. مواظب باشید که دشمن شاد نشود. به ...
با 20 میلیون رای مردمی و 236 میلیون بار تماشای نمایش ها دومین جشنواره عروسک خونه به ایستگاه پایانی رسید
و مسئولان عروسک خانه تلویزیون و عروسک خانه صنفی نمایشگران و تمام همکاران و پیشکسوتان و اساتید عزیز برای برگزاری چنین جشنواره ای به سهم خودم تشکر می کنم. ما نسلی بودیم که جز خدمت به فرهنگ و هنر کار دیگری نکردیم. در ادامه عادل بزدوده، گفت: از همراهی همه دوستان برای برگزاری این مراسم تشکر می کنم. حرفی ندارم جز اینکه بگویم اگر به من فوم، اسفنج و ... بدهند می نشینم و عروسک می سازم چون من ...
خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید
. برای پدرت نامه نویس که تمام این وضعیت را شرح بدهد. من هم به دانشکده رفتم و این کار را انجام دادم. می دانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم می شدم هرگز نمی توانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن بود با درجه سرهنگی در کابین عقب بنشینم و یک ستوان، خلبان و فرمانده هواپیما شود. در آن صورت من باید به دستورات او گوش می دادم. خیلی برایم سخت بود. به همین دلیل گفتم می روم بیرون. دادگر دلش سوخت ...
هوادار خاص استقلال: نکونام گفت دعا کن قهرمان شویم
ز او پرسیدیم که این همه راه آمدی تا فقط بازی را نگاه کنی گفت: احساس کردم تیم تحت فشار هست و دوست داشتم که در این شرایط کمک کنم. خیلی تیم ما را اذیت می کنند و استقلال جز هوادارانش کسی را کنار خودش ندارد. رسول ملایی در ابتدا درباه شرایط خودش گفت: هشت سال پیش دچار برق گرفتگی شدم و پس از آن جفت دست هایم را قطع کردند. رفتم هیئت پرچم بزنم برای شهادت حضرت زهرا در ایام فاطمیه که دچار برق گرفتگی ...
دختر فراری همدست زورگیر خشن بود
...> در یک مهمانی با او آشنا شدم. بهاره گل می کشید و من برایش مواد می بردم. بعد خودش خواست با من زندگی کند. گفتم من پولی ندارم و کارم سرقت است، اما طلاهای خود و مادرش را سرقت کرد و پیش من آمد و گفت این هم پول. تو از او خواستی سرقت کند؟ نه. وقتی پول هایمان تمام شد، خودش گفت می خواهد با من کار کند. چرا رفتی سراغ زورگیری؟ با بهاره نمی شد خانه خالی کرد. از سوی دیگر می ...
دلیل عجیب قهر ترانه علیدوستی با صداوسیما، برق ناخن و خندیدن!
جلوی دوربین. دو سوال جواب دادم دیدم مجری خانم چشم و ابرو میاد: از پشت صحنه اشاره میکنن علیدوستی پاش رو نندازه روی پاش. پاییز بود. زدم بیرون خیابون الوند رو پیاده و عصبی اومدم پایین. نیم ساعت هم تو برنامه نبودم ولی نصف روز تحقیر شدم. عهد کردم هرگز دیگه پام رو نذارم اونجا. و نگذاشتم. در این 18 سال بارها تو مصاحبه هام اینو گفتم که تلویزیون نخواهم رفت و از طرف همکارانم و گاهی مردم انتقادهایی هم بود. ...
قصاص، مجازات قاتلی که به خاطر رابطه پنهانی همسرش مرتکب قتل شد
گفت که سر کار است اما از صدایش متوجه شدم دروغ می گوید. به خانه رفتم و دیدم همسرم دروغ گفته و در خانه است. او وضعیت مناسبی نداشت. همه جای خانه را گشتم. بعد متوجه شدم در توالت قفل است. در را شکستم و وارد شدم و دیدم مردی در خانه من است. آن مرد و همسرم را با چاقو زدم و بعد هم با پلیس تماس گرفتم. این دومین بار بود که زنم به من خیانت می کرد. همسرم یک بار پیش از این به خاطر رابطه نامشروع محکوم شده بود و ...
آقای رادان یک بار برای همیشه این بساط را جمع کنید!
جمعه گذشته با خانواده در بزرگراه بسیج از جنوب به شمال در حرکت بودم که با تذکر دختر کوچکم توجهم به یک خودروی پژو 405 نقره ای جلب شد که پلاکی متفاوت داشت. دقت کردم پلاک عقب به نحو فاجعه باری مخدوش شده بود. به خودم گفتم معلوم نیست که رفتار یک انسانِ ... باعث شده تا چقدر جریمه برای فردی بی گناه صادر شود. سریع از پلاک خودرو عکس گرفتم و پس از رسیدن به منزل سریع با 110 تماس گرفتم که یک آقا گفت به ما مربوط ...
در رثای سوگ وداع با جمشید جاودان دلها
.... وتجلی و پژواک بی صدا ناقوس مرگ بی رحم این بود، که او با ما می گفت، می خندید و خنده از ته دل برای رفتن شوک آور در غربت می زند. آری دو روز پیش بود که صدای گرم و پر شور با محبتش گوشم را نوازش داد. اما وقتی دیشب حدود ساعت 24 از روستا برگشتم ناگهان صدای شیونی دلخراش و بلند از سویدای دل در همسایگی کنجکاوم کرد. از منزل بیرون زدم متوجه شلوغی در محل نشستگاه ایام عید جمشید شدم، سراسیمه رفتم، از همه جا بی ...
شهید مدافع حرمی که نمی خواست شهید بشود!
است فقط کمی زخمی شده! گفتم بلند شوید برویم بیمارستان، پس چرا نشسته اید؟ رو به من کرد و گفت آبجی! مبارکت باشد، بهروز شهید شد. بهروز من به آرزویش رسید. او دوست داشت مجاهدت کند و سرباز امام زمان (عج) باشد. دوست داشت در جبهه مقاومت باشد و زمینه ساز ظهور مهدی باشد. بهروز جنگید و نهایتاً به آرزویش (شهادت) به دست شقی ترین دشمنان اسلام، یعنی صهیونیسم رسید. من ارادت زیادی به امام حسن (ع) داشتم ...
روایت سیمین دانشور از دیدار با امام خمینی(ره)
اعضای کانون نویسندگان ایران – که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده چند کلمه هم با ایشان صحبت می نمایند. در آن روزها به آنهایی که خدمت امام رفتند حسودیم می شد و خانم دانشور هم به من پز می داد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید! (2) مرحوم شیخ مصطفی رهنما، تنها عضو روحانی ...
بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
مشکل دارم. حاج مجید گفت بیایم پیش شما بگویم: به فلانی بگو حاج مجید گفت مشکل من را حل کنید. پرسیدم کدام حاج مجید؟ گفت: شهیدحاج مجید رمضان. گفتم خودت می گویی شهیدحاج مجید! شهید چطور گفت بیایی پیش من؟ آن برادر حرف عجیبی زد. گفت: من خودم از بچه های لشکر 27 هستم. چند روز پیش رفتم قطعه 26 بهشت زهرا (س) سر مزار حاج مجید. دلم بدجوری گرفته بود. صاحب خانه پول پیش بیشتری می خواست و من ...
نجات سحر در جدال با سیلاب
رد شویم. کمی جلوتر رفتیم اما آن دو نفر ترسیدند. آن لحظه به تنها چیزی که فکر می کردم، نجات جان سحر بود. چون خودم هم یک دختربچه حدودا دوساله دارم. رودخانه بیش از7-6 هفت متر عمق داشت و خطرناک بود. به همراهانم گفتم من می روم، هرچه باداباد. بسته لوازم پزشکی را بالای سرم گرفتم و وارد آب شدم. امواج رودخانه قوی بود. سعی کردم تعادلم را در آب حفظ کنم اما جریان سیلاب اجازه نمی داد. هرچه تلاش می کردم پایم را ...
بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد می کردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر می شد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتا وانت ما شد. با [...]
تولد احمد پلارک / راز شهادت شهید عطری چه بود؟
شهادت رسیده است. سید محسن از بچه های گردان میثم بود. در این حین سیداحمد نگاهی به من انداخت و گفت حسین ما هم باید شهید شویم . به شوخی پاسخ دادم وقت ندارم. البته باید می گفتم لیاقت ندارم . نحوه شهادت وقتی به خط رسیدیم، شرایط بدی حاکم بود. شهید سلمانی معاون لشکر، آرپی جی شلیک می کرد. نیروهای بعثی به رزمندگان گردان حمزه در کانال تیر خلاص می زدند. ناگهان سیداحمد بلند شد، در حالی که دست بر ...
گروه تحقیق انتشارات خط مقدم با دست پر به نمایشگاه کتاب می آید
واقعه شروع و مسیر سفرِ این شهید را برای ما تصویر می کند. برشی از کتاب: هر کسی مشغول تماس تلفنی شد با خانواده اش. من نیازی نداشتم به کسی زنگ بزنم؛ قبلاً رضایت شان را گرفته بودم. فوری رفتم توی اتاق اکبریان. چند نفری هم با من آمدند تو. سلام کردم. نگاهم کرد و گفت: چرا با لباس شخصی؟ کجا بودی؟ گفتم: مرخصی ساعتی بودم. گفت: خب چرا اومدی؟ تو که قبلاً رفته ای سوریه. برو بیرون از اتاق ...
اخاذی از زنان مسن با شگرد کمک به خیریه
برعکس آن اعمال و موارد منافی اخلاق انجام می داد. به گفته این زن، طلا و جواهرات و هر چیزی که یک زن به عنوان اموال مادی داشت را طلب می کرد و می گرفت. او گفت: این مرد شیاد زنان را مورد ضرب و شتم قرار می داد و حتی به یک زن که سابقه سکته مغزی داشت هم رحم نکرد و از پشت به سر او ضربه زد و بیهوشش کرد. این زن که علاقه ای به افشای نامش ندارد، گفت: پول هایی که از ما می گرفت را برای خانواده اش خرج ...
سهمیه خدا از بین بچه های گروهان روح الله
بودیم که ستون در دشت خوابید و بعثی ها همه ما را زیر رگبار بی امان خودشان گرفتند. از پشت بی سیم اسم مرا صدا کردند و گفتند: سریع بیا جلو! رفتم جلوی ستون گروهان خودمان. همان موقع صدای بی سیم را شنیدم. بی سیم چی گروهان روح الله بود که گفت: همه بچه های ما دستشان را گذاشتند در دست مهدی بخشی و ما سوره عنکبوت را خواندیم. مهدی بخشی معاون گروهان روح الله بود که یک ماه قبل در مرحله اول ...