سایر خبرها
تابوی گرفتن حق طلاق در هنگام ازدواج
زمان هم می دانستم که علاوه بر نوشتن در سند ازدواج بهتر است که من یک وکالت نامه محضری از شوهرم داشته باشم و حقوقم را محضری هم به من ببخشد. من مهریه نگرفتم ولی حق طلاق و حضانت و تحصیل و کار را گرفتم. یادم می آید روز عقد محضردار مدام به پدرشوهرم گوشزد می کرد: این حق حضانت یعنی اینکه این خانم هر وقت دلش خواست می تواند بچه را زیر بغلش بزند و برود یا این حق طلاق یعنی عروس خانم هروقت حوصله اش سر رفت می ...
ساخت زندگی نامه همسر شهید بابایی
شهادت همسر عزیزش، منزلت و جایگاه پدر و مادر همسر شهید خود را نیز به خوبی پاس داشت. چند هفته است که بچه ها دوران تلخ و سختی را تجربه می کنند زیرا از زمانی که بچه ها خود را شناختند هم پدر بوده و هم مادر. سلما جان فرزند ارشد خانواده است؛ لب به سخن که می گشاید می خواهی لحظه لحظه با مادر بودنش را در سبد اطلاعات و مستندات تاریخ پرافتخار زنان جمهوری اسلامی بریزی تا مبادا افسوس از ...
می روم تا انتقام سیلی زهرا(س) را بگیرم
.... داداش جان! در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بی چون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایت پذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد. همسر مهربان و صبورم! می دانم که بعد از رفتن من تمام سختی های این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمی روم، من جوانم و زندگی با شما را دوست دارم و می خواهم با شما ...
شهادت دو سرباز گمنام به روایت پدر
باید یکی دیگر از فرزندانم به شهادت رسیده باشد. تا اینکه خبر را به من دادند و قرار شد به تهران بازگردیم اما من به مادر بچه ها چیزی نگفتم. فردای آن روز از حج به تهران بازگشتیم. در فرودگاه از پشت بلندگو صدا کردند که خانواده شهید لشگریان به اطلاعات مراجعه کنند. ما به آنجا رفتیم و از همسرم پرسیدم: اگر متوجه بشوی یکی دیگر از فرزندانمان شهید شده است چه می کنی؟ حاج خانم گفت: شکر خدا می کنم. پس ...
اشک های عروس خانم درجدایی از داماد 91 ساله!
گذشته این وصلت عجیب علاقه مند شده. مرد ادامه داد: من اگر می دانستم قرار است مادر پیرم کتک بخورد هرگز اجازه نمی دادم پا تو خانه آن پیرمرد بگذارد. چه کسی عزیز تر از مادر؟ جای قدم هایش روی چشم ما... اما فکر کردیم شاید به همدمی احتیاج داشته باشد. حالا بعد از دو سال زندگی به جای آرامش هر روز باید بشنویم یک جای بدنش کبود شده... زن سالخورده با شنیدن این حرف ها ناگهان روی صندلی جا به جا شد و با ...
برای کار جهادی در حوزه فرهنگ و اقتصاد نباید معطل دولت ها ماند/ در پی یک سازماندهی عظیم مردمی در ماه نشان ...
مجری بودید؟ مگر شما این کاره بوده اید؟ چرا قبول کردید که یک ماه هر شب را بالاخره آدم افطار، پدر و مادر ، خانم و بچه ها شاید بخش های از زمان استراحت خودش یا حتی (البته این کار خودش عبادت هست) چرا گرفته شده است؟ ما همیشه به دوستان گفتم که ما بچه های بسیجی و تکلیف مدار و ولایتمدار هر جا احساس می کنیم که آقا دغدغه ای دارد یا نظام قصه یا غصه ای دارد وارد عمل می شویم. بهرحال یک روز امام گفتند ...
روایت سلام از تضادها و مشکلات دهه 70
ماشین جدید را خریده این قدر مودب شده و می خواهد به همه خوبی کند، همه را وقتی دلشان گرفته ببرد بگرداند یا به عیادت مریض ها برود... به نظر تو فقط برای جلب توجه و پز دادن و به رخ کشیدن نیست؟ دروغ نگویم من اصلا نمی توانم تصور کنم که با کسی مثل ساناز این قدر صمیمی بشوم... از مینا بعید است که با ساناز دوست باشد... چطور حرف ها و اداهای او را تحمل می کنند؟ چه حرف های بیخودی می زنم... می دانم که ...
مردم جهان از جنایات شیمیایی صدام خبر ندارند
شود و تحت درمان چشمی قرار می گیرد هرچند که عوارض این بمباران در سال های بعد هم روی معلم سردشتی باقی می ماند چرا که او 10 سال قبل دچار سرطان رحم و سال گذشته نیز به سرطان سینه مبتلا شده است. به گفته خانم شافعی که برای محکوم کردن بمباران شیمیایی سردشت به دادگاه لاهه هم رفته، هنوز هم برخی ها باور نمی کنند که عراق، ایران را بمباران شیمیایی کرده است؛ چرا که اگر ثابت شود مقصرین باید به ایران و ...
پرونده هایی به دست باد/ترکش جنگ فلجم کرد اما جانبازی نمی دهند
تا فهمیدم که بچه را منتقل کردن اصفهان. بعد از بیست شب آوردنش اما فلج. می گفتم خدایا چه کنم، حالا. پسرعمو همان موقع مقداری کاغذ و نسخه و داروی زهرا را هم به من داد. دختر تا چندین ماه گوشه خانه افتاده بود. چند سال بعد من بی سواد که دیدم بچه بالاخره می تواند کمی راه برود کاغذها را دور ریختم. خدا مرا بکشد. کاش می دانستم کاغذها چه هستن. ما حتی تا چند سال بعد اصلا نمی دانستیم باید برویم بنیاد و پرونده ...
شهید ابراهیم هادی و کار برای رضای خدا در دفاع مقدس
: پیرمرد مشکلی نداری ؟! پیرمرد لبخندی زد و گفت : اگر مشکل نداشتم که از اینجا می رفتم . ابراهیم به سراغ وسایل تدارک رفت . یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقه گروه را به پیرمرد داد و گفت : اینها هدیه امام خمینی (ره) برای شماست . پیرمرد خیلی خوشحال شد . دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم . بعضی از بچه ها به ابراهیم اعتراض کردند؛ ما یک هفته باید در این منطقه باشیم ، تو بیشتر آذوقه ...
بَلرام شُکلا؛ هندوی پارسی گوی هندوستان
سخنور را؛ دارد سرِ سودایی ای ماهِ شبم! آخر، امروز کجا رفتی؟ قربان تو خواهم شد آن روز که می آیی ای ماه شب قدرم! برگرد به این خانه مَه رفته و برگشته، رفتیّ و نمی آیی پیران محبّت را، یاران طریقت را امروز، عصایی باش، ای معجز موسایی! بیمارِ محبّت را، تیمارِ زیارت را بشتاب گُلِ مریم! با لعل مسیحایی ای مغ بچه! اکسیری از پیر ...
امام خمینی (ره) و تحمل بداخلاقی ها و ناملایمات
، ماست و سبزی می خوردند. یک روز غذایی جلویشان گذاشتند که آن را کنار گذاشتند. من خواستم شوخی کرده باشم گفتم: آقا چرا کفران نعمت می کنید؟ گفتند: من کفران نعمت می کنم یا شما که نعمت خدا را به این روز انداخته اید؟ این که کفران نعمت نیست که اگر آدم یک غذایی را دوستا ندارد، نخورد .(5) نمی گویند حرف نزنید خانم زهرا مصطفوی: یکروز دایی من می گفت که رفتم خدمت امام، داشتند ...
با کیسه های مهربانی در کوچه های بی کسی
سراغ پوریا می رود، خانه ای مخوف در دروازه غار. اینجا دیگر کسی نفس نمی کشد. میمندی نژاد می گوید: مادر قوچانی و دو دخترش در خانه همان مردی بودند که خودشان حاجی صدایشان می کردند.به آنها گفتم شما اینجا چه کار می کنید ما برای شما خانه پیدا کردیم. اما این بار مرد مدعی می شود: او زن من است. میمندی نژاد می گوید: زن را صیغه کرده بود و دیگر ما نمی توانستیم کاری کنیم. به گفته میمندی نژاد این مرد به بنگاه های ...
آخرین سخنان حضرت امیرمومنان چه بود؟
به گزارش ندای هیرمند به نقل از خبرگزاری تسنیم ، این حال بابا، عجیب برای بچه ها آشناست. روزهای تلخ بی مادر شدن شان را تداعی می کند. در این بی رمقیِ خانه حتی، چروک در و دیوارها هم بیش تر خودشان را نشان می دهند. صدای ضعیفِ حضرت، تن سکوت را خراش می اندازد. لُبابه و ام کلثوم، دخترانه تر از بقیه، خودشان را به بدن پدر نزدیک کرده اند و با آن حضرت مناجات می کنند. خیلی طول نمی کشد که حالِ حضرت ...
داستانهای خنده دار
داستانهای خنده دار داستان پرواز در اسمانها مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت: خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم. ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟ دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ ...
من و قصه ناتمام صدف خانوم/واگویه های 3 مادربزرگ از ازدواج در دهه های گذشته
زهره حاجیان : این روزها حال مادر بزرگ خوش نیست و مرتب دستش را به پشت دست دیگرش می زند و می گوید: آخر زمان شده مادر، آخر زمان! می گوید آخر مگر می شود دختر و پسر تو خیابان همدیگر را ببینند و عاشق همدیگر شوند و همه حرف ها را بزنند و .. . ؟ پس تکلیف پدر و مادری که آنها را بزرگ کردند و مثل گربه به دندان کشیده اند چه ...
دیدار با آقا به روایت فرزند سردار شهید فرزانه و دیگر خانواده شهدای مدافع حرم
... چهارشنبه 9 تیرماه سالروز تولد زهره نجفی، مادر حلما است. او می گوید: زمانی که دیشب در بیت رهبری به همه التماس می کردم اجازه دهید آقا را از نزدیک ببینم و دخترم را بغل ایشان بدهم، می گفتند: نمی شود چون دیدار عمومی بود و قرار نبود کسی خصوصی به دیدار ایشان برود. چند نفری کنار سفره افطار خدمت ایشان رسیدند. یک لحظه که دخترم بی قراری و گریه کرد، اشک ریختم و گفتم: میثم خودت می دانی، برایم درست کن ...
پدر به تهمت ها پاسخی نمی داد
... □اهل خرید هدیه و تشویق هم بودند؟ بسیار زیاد! هرگز روزهای تولد ما را از یاد نمی بردند. همیشه هم وقتی می خواستند برایمان هدیه بخرند، با ما مشورت می کردند و نظرمان را می پرسیدند. گاهی هم خودمان را می بردند تا به سلیقه خودمان چیزی بخریم. □برای انتخاب همسر شما شیوه شان چه بود؟ خواستگار زیاد داشتم که همه را رد می کردم! یک روز پدر گفتند: قطعاً در بین خواستگاران تو افراد ...
پرفروش ترین های نیمه اول دهه 90 سینمای ایران
همراه می شود که حتی سر از خدمت سربازی هم در می آورد و در نهایت هم با خانم گل قرمزی ازدواج می کند. در انتهای فیلم ما شاهد تشکیل خانواده توسط کلاه قرمزی هستیم. پس از گذشت بیش از دو دهه، حالا عروسک شاد، شنگول و بازیگوش سرپرست خانواده شده است؛ نکته ای که در کلاه قرمزی و بچه ننه جالب توجه به نظر می رسد، رفتن به سمت شوخی های کلامی است که کمدی های مرسوم این سال هاست، شوخی هایی که شاید بچه ها خیلی از ...
نغمه ثمینی: ترس، سرباز اصلی است
به پلیس گفتم شما فکر می کنید من چهارتا انگشتم را عوض کرده ام؟ یا شش تا انگشت به خودم وصله زده ام؟ نهایتا ماجرا با مذاکره حل شد و گذاشتند که من به سفرم ادامه بدهم. بعد از این اتفاق فکر کردم که چقدر روزبه روز این زیر نگاه بودن برای ما سخت و تلخ و تلخ تر می شود. در ایران به تازگی و در غرب، از مدت ها پیش دوربین های مداربسته همه جا ما را زیرنظر دارند. جز زیرنظرگرفته شدن توسط این دوربین ها، ما می دانیم ...
امام خمینی (ره) و رعایت حقوق دیگران
... بعد از امتناع کویت از پذیرش امام، ایشان به بغداد بازگشتند. غروب آن روز که شب جمعه ای بود، امام گفتند: من می خواهم به حرم مشرف شوم . دوستان گفتند: ما با شما می آییم . بعداً که امام دیدند همه ی ما داریم می رویم، نگاهی به من کردند و گفتند: شما اینجا بمانید و نگاهی به آن ساکی که مدارک و اثاث شخصی ایشان در آن بود، انداختند. من متوجه شدم و لذا در منزل ماندم. بعداً برادران تعریف کردند که عرب ها امام ...
امام خمینی (ره) الگوی نظم (2)
...، ایشان روزی سه بار قدم می زنند، هر بار بیست دقیقه، و اگر وقت تمام نشده باشد، سه تا قدم بیشتر راه می روند، بر می گردند و داخل می شوند، چون معتقد هستند به اندازه آن سه قدم زود بوده مثلاً برای داخل شدنشان نظام ایشان چیز غریبی است و همیشه بوده، یعنی از دوره جوانی شان. اتفاقاً من چند روز پیش برخورد کردم با یک مسأله ای که دیگر دیدم خیلی ایشان انگار دقت دارند، گفتم: شما مثل اینکه نظم را زیاد کردید ...
سیل محبان علی ابن ابی طالب(ع) پشت سر مرجعیت/ یک فتوا داعش را زیر پای این جمعیت له خواهد کرد
به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، هنوز در خیابان شهید دیالمه بودم که مردم با سرعت به سمت چهارراه خسروی می رفتند. مسیر مسدود شده چهارراه خسروی به سمت چهارراه شهدا نشان از این داشت که درست آمده ام. برای مطمئن شدن به یکی از مأمورین ایستاده در کنار خیابان گفتم پیاده روی آیت الله صافی به سمت حرم از همین جا شروع می شود؟ با علامت سر و دهان هم زمان تأیید کرد که بله درست آمدی. کمی جلوتر که رفتم ...
عزیزی: از طارمی خواهش کردم ترکیه نرود/ جانش آنجا در خطر است!
به زبان ترکی و انگلیسی بود گفتم باید قرارداد را مطالعه کنم. قرارداد را سریع فکس کردم برای دوستانم در ایران که فهمیدم در قرارداد نوشته شده 20هزار دلار برای این فصل و 500 هزار دلار برای فصل بعد. رفتم سراغ مدیرعامل که این چی است گفت خب سال آینده 500هزار دلار می گیری گفتم نه چون نیم فصل بود قراردادی یک ساله من و شما می شود 750 هزار دلار این بار قرارداد من را به زبان ترکی و آلمانی نوشتند. در آلمان دوست ...
شورای پروانه نمایش چالش جدید ایوبی
ندارم از بابت رسانه ای شدن آن متأسف و مغموم هستم. اگر ولو به قدر یک سرِ سوزن چنین قصدی داشتم دلم نمی سوخت. اصغر عزیزم من و شما فضا را می شناسیم، گاه وقایع ناخواسته هستند. من تو را تحسین می کنم و این خطای ژورنالیستی را بر من بی گناه ببخش تا همه بدانند که ما چگونه انسان هایی هستیم. تا ببینمت. 9- همچنین از تهیه کننده محترم فیلم آقای کاهانی پرتلاش هم بابت این فاجعه ناخواسته دلجویی می کنم و امیدوارم با ...
جنایتی ادامه دار
حقوق بشر مانده است. لکه ننگی برای رژیم بعث، برای سازمان ملل و برای همه آنهایی که به نام حقوق بشر آماده چپاول می شوند و اموال ملتها را با این نام غارت می کنند. کوچه های سردشت هنوز جان دارد اما مطمئنا دیوارهای ترک خورده برخی از خانه ها نشان از ترک خوردن دل سنگی است که نمی تواند جان دادن پیکری را که از زور سرفه و تاول با تکیه بر او پر کشیده فراموش کند. دیوارها هم ترک خورده اند و تاب یادآوری آن روز را ...
عاقبت بخیری شهید عشریه با عشق ورزی به حرم زینبی/ اخلاص؛ عامل اصلی در شهادت
زمان دیدم که آرام نمی شوم؛ شروع کردم در کنار سه فرزندم روضه حضرت رقیه(س) و زینب(س) را خواندم و گفتم بی بی جان، ایشان برای دفاع از حرم شما آمدند و من هم هر چه شما بخواهید قبول می کنم فقط به من صبر و آرامش بدهید تا در شهر غریب بتوانم این غم را تحمل کنم . * از ائمه خواستم نبودن شهیدم را برای مان شیرین کند وی درباره پذیرش نبود شهید در کنارشان نیز می گوید: به ائمه گفتم شما اسارت ...
نمایش توحش پیچیده در پوست شکلات
...> برگردیم به بحث قبلی یعنی خدای کشتار ، ما ثانیه ای نمی توانیم فارغ از نمایش باشیم، به دلیل اینکه تک پرده است و کارمان 77 دقیقه مداوم انجام می شود، هیچ نوع رفت وآمدی وجود ندارد، تو باید 77 دقیقه روی صحنه آماده باشی و همه چیز جلو برود. می فهمم که اگر لحظه ای در فکر فرو بروم و گوش ندهم پنج دقیقه از نمایش عقب می افتد، بعد پنج دقیقه باید تلاش کنم تا لحظه ای را که از بین رفته دوباره سر ریتم برگردانم و ...
الگوی اسلامی-انقلابی زن مسلمان
، شما وارد معامله شوید، دو برابر پول بدهید، جنس را شما بخرید و نگذارید آن ها جنس بخرند. با یک چنین وضعیت سختی سه سال را گذراندند. این شوخی است؟ آن استقامت اولی، آن عمود مستحکم این خیمه، آن دل متوکل علی الله است که چنین استقامتی را در فضا به وجود می آورد که آحاد صبر می کنند. شب تا صبح بچه ها از گرسنگی گریه می کردند که صدای گریه ی بچه ها از توی شعب ابی طالب به گوش کفار قریش می رسید و ضعفای آن ...
واکنش شهید بهشتی به اتهام قتل آیت الله طالقانی
عمومی امام، می گفت اینجا بوی خدا و بهشت می آید، شما حس نمی کنید... من عمداً می گفتم نه! عصبانی می شد. در روز ملاقات با امام هم او اول از همه حاضر می شد وقتی می پرسیدم چرا زود می آیید، می گفت من بوی بهشت را اینجا می شنوم من هم می گفتم اینجا هوای خیلی خوبی دارد ولی بوی بهشت نمی شنوم - می خندد – این ها این طوری تظاهر خط امام را می کردند. تسنیم: برگردیم به همان بحث مناظره. حجت ...