سایر منابع:
سایر خبرها
مدافع حرمی که ذکرش "شهادت در راه اهل بیت(ع)" بود/ شرط پدر برای حضور "ابوعلی" در سوریه/ مرتضی به آرزویش ...
را بگیرند که چرا نگذاشتی برود مگر جوان تو از جوان امام حسین(ع) بهتر بود. من سه تا جوان دارم حاضرم هر سه پسرم را بفرستم اگر بروند حرفی ندارم و خوشحالم چون راهشان راه درستی است و راهشان را خودشان پیدا کردند. مادر شهید مدافع حرم می گوید:از کودکی دنبال بسیج بودند پسر کوچکم هم رفت اما قبولش نکردند اما با این حال زندگی اش شده بسیج حداقل باید جوانان پشت جبهه هم فعالیت داشته باشند و هیچ ناراحت ...
شهادت گره از کار ابوعلی باز کرد
بعدازاینکه برگشتند، به من گفت که قصد رفتن دارد که من خیلی هم گریه کردم. اما مرتضی رفت و ما از او سه هفته اصلاً خبری نداشتیم.فقط می دانم که بعد از آموزش وقتی شهید به سوریه رسیده بودند، زنگ زدند به برادر خودشان و گفتند که در سوریه هستند. از رفت وآمدهای شهید از سوریه پرسیدم، اینکه برای اولین بار پس از چند وقت به خانه برگشتند و همسر شهید به من جواب داد: بعد از 109 روز، شب لیه الرغائب بود که شهید ...
رهبر انقلاب چه آیاتی را برای همخوانی پیشنهاد کردند
تا با برادران خلیلی( به ترتیب سن: محمدمهدی، مرتضی، مصطفی و مجتبی) گفتگویی را پیرامون فعالیت قرآنی آنها داشته باشیم: از راست: مرتضی خیلی، محمدمهدی خلیلی، مصطفی خلیلی و مجتبی خلیلی * اگر مایل باشید در ابتدا پیرامون خانواده و محیط خانوادگی که در آن رشد پیدا کردید، بحث را آغاز کنیم. محمدمهدی: خانواده ما دارای 4 پسر و 4 دختر است. پسرها که همه در فعالیت قرآنی مشغول هستند ...
پنج حافظ قرآن در یک خانواده 25 نفری
نداشت و مجبور شدیم به شهر مهاجرت کنیم. مهاجرت به شهر و مشکل اجاره کردن منزل در همدان سختی های زیادی کشیدیم که اولین آن ها تهیه مسکن بود. باوجود 10 فرزند که 4 دختر و6 پسر بودند که بزرگ ترین آن ها متولد سال 1354 و کوچک ترین آنها متولد سال 1371 است پیدا کردن یک خانه که صاحب خانه اش با ما کنار بیاید بسیار سخت بود. همه کسانی که مستأجر هستند خوب می دانند وقتی برای اجاره کردن خانه می ...
پاسخ دهید لغو پاسخ
با خود برده است. او برادر کوچک و پدرش را می بیند. پدر بسیار بی احساس است که دلخوری دختر در پی دارد. برادر وسطی گویا فراری است و عده ای به خاطر قتل دوستشان در پی او هستند. پدر برای یافتن پسرش می رود در این میان یکی از همدستان برادر از راه می رسد، تیر خورده و بیهوش می شود. اهل خانه از او مراقبت می کنند که ... ************************************* شبکه تماشا فیلم ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (313)
...! بیژن و هانا کامکار، پدر و دختر هنرمند در منزلشان در سنندج در زیر تصاویر قدیمی از بزرگان موسیقی و هنر که زینت بخش دیوار منزلشان است. آقا آشنا هم برادر کوچکتر هانا است. حسن اسدی بازیگر سینما و تلویزیون در کنار مادر عزیز و مهربانش. آرزوی سلامتی داریم برای همه مادر های دوست داشتنی. سلفی های رضا خان رفیع در کنار علیرضا افتخاری و محمد گلریز در گوشه و کنار سازمان صدا ...
به معنای واقعی یک استاد نمونه
نبودند پسر هم بودند اما می مردند فقط 4 دختر زنده ماندند. در حال حاضر چند خواهر و برادر هستید؟ از چهارخواهری که از من بزرگ تر هستند سه تن مرحوم شدند و چهارمی سایه اش بر سر من هست. یک برادر ناتنی هم دارم که 6 ماه جوان تر از من است و الحمدالله در قید حیات است. علت اینکه تا 12 سالگی درس نخواندید چه بود؟ سال اول ابتدایی را در شهر فامنین به مدرسه رفتم سال دوم مصادف بود با ...
سرباز و سه خواهر
دریدن بدن او گرد آمدند. طولی نکشید که پسر سلطان همسایه زن او را به عقد خود درآورد. از آن طرف سه دختر زیبا - همان سه خواهری که در کلبه زندگی می کردند - منتظر بودند که سرباز روزی به آن ها سربزند. خواهر بزرگ تر خواب دید که سرباز کشته شده و استخوان هایش در روی زمین افتاده است. چون از خواب بیدار شد برای پیدا کردن سرباز به راه افتاد. خیلی راه رفت تا آن که او را پیدا کرد. استخوان های وی ...
غولی که در کوزه بود
. چیزی نمانده بود که دیوارهای قصر خراب شود، ولی خوشبختانه همین که خروس بانگ زد و نزدیک صبح شد شیطان ها بیرون رفتند. این قضیه سه شب ادامه یافت. شب سوم حاکم شیطان ها را مرخص کرد و به جوان گفت: - تو پیروز شدی. حالا دیگر می توانی دختر مرا به عقد خودت درآوری. قصر و تمام دارایی مرا می توانی مالک شوی. دنبال من بیا. من کلیدهای قصر را به تو می دهم. حاکم جلو می رفت و پسر جوان از عقب سر ...
سه گره جادو شده
. ناوخدای ما، که فرمانروای دریاها و بادها بود، برای انجام این امر حاضر و آماده شد. پسر سلطان شاد و خرسند به کشتی قدم گذاشت. ناوخدا گره اول را گشود، چنان باد مساعدی وزیدن گرفت که بادبان ها را باز کردند و کشتی در دریا به حرکت درآمد. صبحگاهان روز بعد پسر سطان از دور، در روی ایوان قصر، نامزد خودش را دید. قصد داشتند او را به عقد شخص دیگری درآورند. او با عجله به قصر رفت و موفق شد که با دختر ...
سه برادر و شاهزاده خانم در روی کوه شیشه ای
هم به عقد وی دربیاورد. برادرهای بزرگ تر درصدد برآمدند که بخت و اقبال خود را بیازمایند. برادر کوچک تر هم خواست به آن ها ملحق شود و از آن ها تقاضا کرد او را هم همراه خود ببرند؛ ولی آن ها فقط خندیدند و گفتند: - تو بهتر است توی خانه بنشینی. صبح روز سوم برادرها برای پیدا کردن دختر سلطان، که در روی کوه شیشه ای بود، به راه افتادند. پسر احمق در منزل ماند تا خوک ها را خوراک بدهد. وقتی که ...
گرفتار شدن مرد روستایی و پسرش در جنگل عقاب سیاه
دوباره به شکل عقاب درآمد و به قصر سیاه پرواز کرد. مرد روستایی فوراً راه را پیدا کرد و به طرف منزل رفت. کیسه ی پول و کیسه ی سحر و جادو شده را بر دوش افکنده بود و در راه از فرط خوشحالی سوت می زد. روز سوم به منزل رسید. همین که نزدیک منزل رسید از توی دروازه یک نفر سوار بر بز کوهی بیرون آمد که جوانی را با خود همراه داشت. جوان کلاهش را در هوا تکان داد و گفت: - پدرجان، خداحافظ. تو مرا به چه ...
اشعار آیینی ویژه ولادت امام هادی علیه السلام
شما تا قیامت بلند و پا بر جاست بزم می ، برکة السباع ، ای وای روضه هایت گریز عاشوراست خاکبوس در تو سلطان است هرکه بیچاره ی تو شد آقاست کمیل کاشانی بر هادی راه اقتدا باید کرد بر پایه اصول را بنا باید کرد بر هادی راه اقتدا باید کرد پیش از نجف و قدم به وادی غدیر تعظیم به سوی سامرا ...
جادوگری که زشتی دخترش را با زیبایی عروس حاکم عوض کرد
. دخترک بار دیگر زیبایی خودش را به دست آورد. پسر برای این که خواهرش در راه دوباره گرفتار زن جادوگر نشود خود او را به خانه رساند. چیزی نگذشت که جشن عروسی بسیار مجلل دختر با حاکم برگزار شد. منبع مقاله : نی یدره، یان؛ (1382)، داستان های لتونی؛ ترجمه ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم ...
عبدالله سر سفره عقد آرزوی شهادت می کرد/ هنوز هم منتظرم برگردد + تصاویر
برای پسر خودش نشان کرده باشد. خدا خدا می کردم تا جلسه تمام شود و همه مکالماتم را که بین من و مادرم رد و بدل شده بود را برای مادرم بگویم. هنوز به خانه نرسیده بودم کل صحبت هایم با حاج خانم را برای مادرم گفتم. قرار نبود من به این زودی لباس عروس بپوشم و عبدالله هم لباس دامادی ، من چون تک دختر بودم مادرم همیشه می گفت من تو را بیست و پنج سالگی شوهر می دهم و عبدالله هم یک مأموریت آلمان برایش پیش می آید که ...
عشق نافرجام
نه صد دل عاشق هم شده بودیم. اما با مخالفت های شدید خانواده ام رو به رو شدم. وقتی با پدرم صحبت کردم گفت: رعنا جان تو هنوز بچه ای، در ضمن تو نشان کرده پسر عمویت هستی. این پسره و خانواده اش در شان ما نیستند. اما من که گوشم به این حرفها بدهکار نبود دیم اصرار و التماس کردم گریه کردم، تا اینکه پدرم علیرغم میل باطنی اش موافقت کرد من و رضا با هم ازدواج کردیم. اما هنوز دوماه نگذشته بود که ...
گاو نر و بچه های یتیم
گذشت زن جادوگر از پسر بچه خواست که انگشتش را به او نشان بدهد. پسرک که زرنگ و باهوش بود، فوراً یک تکه شاخه ی خشک پیدا کرد و به جای انگشت آن چوب را توی دست پیرزن گذاشت. پیرزن آن را لمس کرد و با خودش گفت که بچه ها هنوز لاغرند. باید به آن ها غذا داد تا چاق تر شوند. دوباره غذای بسیار لذیذی برای آن ها تهیه کرد. روز بعد دوباره از پسربچه خواست که انگشتش را به او نشان دهد. پسرک باز همان چوب را توی ...
تعریف رشد عاطفی، چگونگی رفتار با بچه
...! دلم می خواد امشب پیش تو بخوابم و تن نرمت رو ناز کنم! در مقابل چنین جمله ای که از دهان پسر شما دربیاید چه می کنید؟ با دختر بچه ای که مدام دوست دارد پدرش نوازشش کند و در بغل اوست و پدرش را از لب هایش می بوسد، چه؟!اغلب والدین در این شرایط دچار سردرگمی و دستپاچگی می شوند. آنها دلیل بروز این رفتارها و نحوه درست برخورد با آنها را نمی دانند چون بچه ها وارد حوزه های شبه جنسی شده اند و والدین نمی ...
جزای خشم و غضب
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: یان نی یدره مترجم: روحی ارباب داستانی از لتونی پدری دو پسر داشت و یک ناپسری. پسرها به عاقلی معروف شده بودند و ناپسری به ابلهی؛ زیرا دو برادر سعی داشتند که او را تحقیر کنند. پسر بزرگ تر گرچه خودش را خیلی عاقل می دانست ولی اول کسی بود که به چنگ شیطان گرفتار شد. او نزد شیطان به عنوان چوپان اجیر شد و ...
عده ای سینما را به حرفه بساز و بفروشی تبدیل کرده اند
سینمایی که در اول لاله زار بود، رفتیم، دیدیم در طبقه بالای سینما چند پراژکتور روشن است و اسمش را گذاشته اند استودیو، در حالی که چندی پیش سر صحنه یک فیلم بودم و دیدم 80 نفر فقط پشت صحنه فیلم هستند و آن را با زمانی مقایسه کردم که 4 نفره یک فیلم می ساختیم. پدرم از همان ابتدا با کار من مخالف بود و آن را مطربی می دانست نسیم آنلاین ، از خانواده تان بگویید؟ چند خواهر و برادر هستید و آیا از ...
نیم قرن عاشقی
بدهد که گفت ندارم و بیا با ما در خانه ای که خودمان زندگی می کنیم. من هم رفتم. همه با هم با پدر شوهر، مادر شوهر و دو تا برادر شوهرهایم در یک خانه زندگی می کردیم. وقتی 15سالم بود نخستین دخترم به دنیا آمد و دیگر زندگی مان پرجمعیت تر شد. الان دو دختر و دو پسر دارم. با چادر سفید رفتی با کفن برمی گردی سرور خانم با خنده از خاطره 13سالگی اش تعریف می کند که از آن زمان تا به امروز آن را ...
دکتر سیدعباس پاکنژاد:پس از اسارت فرزندانم را نشناختم
تهران بودم، در سه، چهار سال آخر انقلاب شد که یک شب در سال 58 خواب دیدم که امام خمینی نیروها را تقسیم می کنند و بنده فرار می کردم! آمدم به منزل و دیدم قبل از اینکه وارد منزل شوم، ایشان در منزل هستند! صبح که بیدار شدم خواب را برای مرحوم پدرم تعریف کردم، گفتند این کاری است که مربوط به امام است وقتی به تو گفتند فوری قبول کن! • انتصاب بعنوان رئیس بهداری کل سپاه صبح وقتی به سرکار رفتم ...
دعوای عشقی امام حسین با یزید!
مردی با فضیلت است، پسندیده ام . به پیش او روید و مطلب را با او درمیان گذارید آنان نیز همین گونه کردند. به این ترتیب عبدالله به خواستگاری دختر معاویه آمد. معاویه به او گفت که اختیار دخترم در دست اوست و او باید خود با این وصلت موافق باشد. از طرف دیگر، معاویه جریان را با دختر خویش در میان گذارد و به او گفت که اگر عبدالله برای خواستگاری به نزد تو آمد، به او بگو که تو زن داری و اگر خواهان ...
مثلث عشقی ناصرالدین شاه با دو خواهر +عکس
اشاره می کند. او نوشته صدراعظم که کار را به کام دید (از خانم باشی) عیش مدام گرفت. صدراعظم برای اجرای این خیانت به شاه و فراهم کردن فرصت ملاقات با خانم باشی به بهانه نصیحت کردن خانم باشی و دیدار پدر و مادر و زیارت مقابر او را سوار بر کالسکه می کرد و به تفرج می برد. در تمام این مدت شاه مخفیانه و به دور از چشم خانم باشی خواهرش ماه رخسار را ملاقات می کرد. سرانجام خانم باشی به ...
این روزها کودکان لالایی خوان پدران شده اند!
مرز در جغرافیای دیار کربلا، رنگ باخت. همه جا انگار کربلا شد؛ دیاری که غربت اش، غروب ها بیداد می کند؛ زمینی که روضه خوان هایش هیچ زمان روضه تکراری نخواندند آخر کربلا همیشه مهمان دارد، یک روز مادر، یک روز پسر و وای بر دل دختر...کربلا فقط کربلا نیست. معبر دلباختگانی است که راه را برای رسیدن به حق کوتاه کردند. کربلا مقر عاشقانی است که به بهانه سه ساله دل را به آب زدند و رفتند. کربلا رمزی است که ...
گفت و گو با دیپلمات باسابقه ای که نویسنده شد
شاه بود، پیاده می شدیم و بقیه را هم که راهی نبود، پیاده می رفتیم. بغل سینما آسیا پیاده می شدید؟ بله. در راه مدرسه تنها بودید؟ نه، من برادرهای بزرگتر دیگری داشتم که به آن جا می رفتند، بنابراین با هم می رفتیم. بعد هم برادر کوچکتر من هم به ما پیوست. چه چیزی از آن زمان هنوز برای شما جالب است و در یادتان مانده؟ شخصیت های آن جا به عنوان ...