سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای آخرین عکس با سردار سلیمانی/ دعایی که رهبر انقلاب کرد/ رُمان هایی که شهید همدانی می خواند
. همه ما دستپاچه شده و به شدت ترسیده بودیم. ولی حاج حسین با خیالی راحت و بدون نگرانی از زیرپتو فرماندهی می کرد. *ماشین تشریفاتی که سردار همدانی سوار می شد صبح زود، بین خواب و بیداری بودم که زنگ تلفن خانه خواب را از سر پراند گوشی را که برداشتم صدای آقای همدانی کاملاً هوشیارم کرد. - آقای میرزاخانی، برادر، هنوز که خوابیدی! - نه حاج آقا. در خدمتم. امری باشد ...
زنی که مردش را گم کرد/ زنی که مردش را گم کرد
را به زیر روسری هدایت می کرد. کیسه پلاستیک مشکی رنگی را جلوی صورتش گرفته بود و چند دقیقه یک بار سرش را در کیسه می کرد اما زود کیسه را کنار می کشید. مادرش در کنار پنجره نشسته بود و شانه دختر را ماساژ می داد و مدام یک جمله را تکرار می کرد “اگر یک بار بالا بیاری حالت خوب می شود”.دختر جوان که لحظه ای نمی توانست روی صندلی بنشیند، روبه من که در صندلی آن طرف راهرو اتوبوس نشسته بودم کرد و گفت:” ماه چهارم ...
تکنیک هایی برای از بین بردن انرژی های منفی در منزل
از خانه باز کردن تمام پنجره ها است. حتی اگر بیرون سرد هم باشد پنجره ها را باز کنید و اجازه دهید هوا داخل خانه بیاید. هوای تازه همه چیز است تا وقتی جریان دارد پتو ها و بالش ها را در آن تکان دهید. در خانه کمی عود بسوزانید این رایحه همراه با دود مانند تمرین فکری و مدیتیشن است ،پس چرا در خانه امتحانش نکنیم؟ عود باعث افزایش انرژی می شود، بیشتر برای تمرین مدیتیشن از آن استفاده می ...
چگونه سحرخیز شدم؟
زود بودم. ساعات اولیه روز همانند یک هدیه بود، چند ساعت که می توانست برایم مفید باشد و برای روز آماده شوم. من یک فرد شب زنده دار بودم و می دانستم برای تغییر این روند نیاز به یک برنامه دارم. برای همین تحقیقات و تجربیانت دیگران را مطالعه کردم و چند تا آزمایش ساده روی خودم انجام دادم. برنامه را از بیدار ماندن تا دیروقت به زود خوابیدن و زود بیدار شدم تغییر دادم و در ساعات آرام ِاول صبح، کلی ...
جنگ تاریخی در فاصله روز و شب
برای خود بسازید تا صبح های شما بهتر و روزتان بهینه تر باشد. شبی برای صبح بهتر درباره زمانی که برای خواب نیاز دارید و زمانی که به دست می آورید، صادق باشیم. بسیاری از ما ممکن است خیلی زود به رختخواب برویم اما این معادل خوابیدن نیست. ممکن است ساعت ها روی تخت غلت بزنیم و فکر کنیم و خواب به چشم ما نیاید. مطمئن باشید، یک شب پر از تفکرات مختلف صبح خوبی برای شما نمی سازد. 6 تا هشت ساعت خوابیدن ...
داستان های پارانرمال واقعی
...> خوابگرد من کلاس چهارم ابتدایی بودم. وقتی کوچک بودم همیشه در اتاقم را باز می گذاشتم و می خوابیدم. تقریبا می توانم بگویم که هر شب از ساعت 3 تا 4 از خواب بیدار می شدم. چون صدای قدم زدن های کسی را می شنیدم. کسی در طبقه پایین خانه قدم می زد. از اتاق پذیرایی، هال، و آشپزخانه عبور می کرد، از پله ها بالا می آمد و درست جلوی در اتاق من متوقف میشد. بعد از چند دقیقه توقف دوباره به راهش ادامه میداد. اما ...
آنچه در روضه ها شنیده بودم دیدم
) یکی از علماء بزرگ شیعۀ شام بود که سه دختر داشته، می گوید یکی از دخترهایم به خواب رفت، یک شب بیدار شد و صدا زد: بابا در شب بی بی رقیه را خواب دیدم، بی بی به من فرمودند: به پدرت سید هاشم بگو آب آمده در قبرم و بدن من نارحت است، قبر مرا تعمیر کنید، پدر اعتنایی نکرد، مگر می شود با یک خواب، دست به قبر دختر امام حسین (ع) زد؟ فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید و باز پدر اعتنایی نکرد، شب سوم دختر کوچک سید ...
بچه های خوابگاه شماره 1
باشد یا صبح که می آمده سر شیفتش دوتا زده توی سر بچه اش و داد بلندی هم کشیده که خسته شدم از همه تان. کلید را انداخت توی قفل و در را باز کرد. همتم را بیشتر کردم و لبخندم را گشادتر: خوش آمدید، ببخشید دیر شد. نشنیدم صدایتان را . کفش هایم را درآوردم و یک دمپایی خیلی بزرگ پوشیدم. پاهایم توی دمپایی سر می خورد. درست نمی توانستم راه بروم. رفتم دم سالن غذاخوری. قبلش دم در ایستادم و آمدم یک نفس عمیق بکشم که ...
در جامعه ما مکتب بوقیسم پیروان بسیاری دارد!
اینها به چنان درجه ای از عرفان رسیده اند که می توانند به وسیله بوق مفاهیم بسیار گسترده و متنوعی را منتقل کنند. بوق در این مکتب می تواند مفهوم تشکر داشته باشد. برای مثال هنگامی که یک راننده حتی نیمه شب در یک مسیر باریک کنار بماند تا خودرو مقابل عبور ساده تری داشته باشد، خودرو مذکور پس از عبور با یک تک بوق ابراز شادی و تشکر می کند. اصلا انگار نه انگار شاید مردم خواب باشند یا بیمار ...
کارآفرین نمونه کشوری با 98% سوختگی
لباسم خیس بود وگرنه در آنجا قلب و ریه هایم هم می سوخت. وقتی همه جا آتش گرفت، آن قدر هول شده بودم که به جای آنکه پله ها را برگردم و بالا بیایم، دویدم داخل آشپزخانه؛ بنابراین تا بیایند من را پیدا کنند، خیلی سوختم. زنگ زدم گفتم: خانم من صبحانه می خواهم! سه سال در بیمارستان بودم. در دو سال اول نتوانستم از تخت پایین بیایم. از شدت درد پاهایم را توی شکمم جمع کرده بودم و پایم همان جا ...
به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست
...> صورت نیلی و پهلویم عذابم می دهند درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است تا که می خوردم زمین گیسوی من را می کشید واقعا این زجر یک دیوانه ی زنجیری است خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد حربه ی این نانجیب از پشت غافل گیری است گوشوارم را شکست آن مرد وقت غارتم گوشوار دخترش دیدی پدر؟! تعمیری است عمه گوشم را گرفت اما شنیدم جمله ای ...
خانه شهید مدافع حرم بنابر وصیتش دارالقران شد
بروم خانه شهید باور نمی کنند دوباره شب بعد همان آقا به خوابم آمد و گفت برو پاکت آماده است. خلاصه اون زن که خواب محمد را دیده بود با چشم گریان آمد و قضیه را تعریف کرد و ما هم یک پلاکی که یادگاری محمد بود در خانه داشتیم به اون زن دادیم. چه چیزی در نبودن محمد به شما صبر و تحمل می دهد ؟ مادر شهید: یه وقتهایی فکر حضرت زینب می کنم با خودم می گویم بچه من هم مثل ابوالفضل که تاسوعا شهید شد واقعا آرامش بخش من در صبر مصیبت اهل بیت به ویژه زینب کبری سلام الله علیهاست. انتهای پیام /گ ...
قدم زدن کنار فیل
که برایش سخت بود. این که عذاب می کشد. صدایش در گوشم مدام تکرار می شد و از آن همه شلوغی و صدای دعوا و بوق و داد و بیداد خیابان صدای قدم هایمان را می شنیدم و هی توی گوشم بلندتر می شد. انگار در خلائی بودیم که فقط ما دو تا تویش راه می رفتیم. توی ذهنم پرسیدم: آخه تو چرا باید توی 8 سالگی توی مدرسه عذاب بکشی؟ و بعد ترسیدم. از این که آن همه شور برای دانستن و یادگرفتن درونش خالی شود و هیچ نماند جز یک خستگی ...
یک روز بودم یاس باغ آرزویت، حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را
سرت را بابا تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟ چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه یک بار می شد من ببوسم حنجرت را بابا تو که گفتی به ما از گوشواره همراه خود بردی چرا انگشترت را؟ با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه دیدم کبودی های چشم مادرت را یک روز بودم یاس باغ آرزویت ...
ارتباط کثیف زن متاهل با مرد غریبه / زمانی که همسرم در خانه خواب بود هاشم و دوستش به خانه ام آمدند
پشیمانی شدید خواستار عفو و بخشش شد. پس از پایان جلسه محاکمه قضات دادگاه وارد شور شدند و قرار است بزودی حکم خود را صادر کنند. ایران 110 پسران افغان کاری با ما کردند که تصمیم گرفتیم هر کجا با یک افغان روبه رو شدیم از او انتقام بگیریم روزی پدرم زن جوانی را به خانه آورد / من هم او را آزار و اذیت کردم ارتباط کثیف زن متاهل با مرد غریبه / زمانی که همسرم در خانه خواب بود هاشم و دوستش به خانه ام آمدند با دیدن شیما در مطب دندانپزشک عاشقشم شدم / به او پیشنهاد دوستی دادم ...
لحظه های وحشت در سردخانه بیمارستان
کجا هستم. احساس می کردم پاهایم سرد است و چون در تاریکی مطلق چشم باز کرده بودم حتی متوجه نبودم کجا هستم. فقط سرما بود و سرما. بدون شک خواست خدا بود که در آن زمان یک جنازه به سردخانه منتقل شود و پاهای من که به خاطر سرما زدگی درسردخانه دو ماه است سنگین شده تکان بخورد تا مسئول سردخانه متوجه زنده بودنم شود.باورکنید همه چیز مثل یک خواب است... خسرو که حالا نزدیک دو ماه است به تخت بیمارستان دوخته شده ...
با دوستانم به سفر رفته بودم - نیمه شب دوستان کثیفم به سراغم آمدند
بعد از مرگ پدرش یکه تاز خانه شان بود شال و کلاه کرد و روانه یکی از شهرهای شمالی شد بدون اینکه بداند چه سرنوشت شومی در انتظارش است. شب نخست بود پس از کلی بازی و تفریح همه در ویلای اجاره ای خوابیدند اما هنوز نیم ساعت نگذشته بود که مارال سایه دوستانش را بالای سرخود دید آنها مشروب خورده بودند و این بار مارال هرچی التماس کرد و مدام گفت که بچه ها من مجید هستم کسی گوش نداد و 4 دوست صمیمی اش ...
روزی پدرم زن جوانی را به خانه آورد / من هم او را آزار و اذیت کردم
تصمیم گرفتیم هر کجا با یک افغان روبه رو شدیم از او انتقام بگیریم روزی پدرم زن جوانی را به خانه آورد / من هم او را آزار و اذیت کردم ارتباط کثیف زن متاهل با مرد غریبه / زمانی که همسرم در خانه خواب بود هاشم و دوستش به خانه ام آمدند با دیدن شیما در مطب دندانپزشک عاشقشم شدم / به او پیشنهاد دوستی دادم ...
شب در راه برگشت به خانه بودم / مردان پراید سوار وحشیانه سد راهم شدند
/ فردای آن روز با واقعیت تلخی روبه رو شدم کار بسیار وقیحانه و غیر انسانی مرد جوان با زن باردار / اورا به اتاق خواب بردم هدیه با پسر جوان در تاکسی آشنا شد/ دختر جوان دو روز در حمام خانه زندانی بود پسر همسایه به مغازه ام آمد / او چیزی از من خواست که قبول نکردم کارکنان شهرداری از دیدن صحنه ای تکان دهنده شوکه شدند ...
تجاوز صاحب رستوران معروف به کارمندانش
جوانی دختر جوانی را به داخل خودروام منتقل کرد و از من خواست به هیچ کس نگویم این دختر را کجا سوار کرده ام. در بین راه مدام تلفن همراه مسافرم زنگ می خورد و من به ناچار پاسخ می دادم. خانواده اش به شدت نگران بودند. ضمن اینکه از آنها نشانی مقصد را پرسیدم. اما همین که مقابل خانه مورد نظر توقف کردم، پدرش مرا به باد کتک گرفت که برگه آژانس را نشان دادم و چون کرایه ام را در تهران گرفته بودم، به سرعت ...
نکاتی مهم در خصوص چیدمان اتاق نوزاد
استرس هایی که پیش از تولد فرزندشان دارند، دچار این سردرگمی هستند که اتاق کودک شان را چه طور طراحی و آماده کنند و اصلا از کجا باید کار را شروع کنند. به همین دلیل است که طراحی اتاق کودک در عین جذابیت برای خانم ها تا حدی می تواند کاری هراس آور هم به حساب بیاید، اگر این اولین فرزند شما باشد، در زمانی اندک مجبورید تصمیم های زیادی بگیرید.این می تواند شما را عصبی کند اما اگر به جای نگرانی سعی کنید از کاری ...
همای: به عشق موسیقی کارگری می کردم
خواب بودم و نمی دیدم اما ایشان به سختی کار می کرد و پول می داد که ما برویم کلاس و درس بخوانیم. بعضی وقت ها هم که در پیانو مشکل داشتم به من توضیح می داد. همین الان که این حرف ها را شنیدم برایم جالب بود و با خودم فکر می کنم چطور این همه سختی کشیدند تا رسیدند به این سطح. بعضی ها می خواهند برای اینکه سطح خودشان را بالا ببرند دیگران را پایین می کشند که خودشان بالا بروند. مثل سالیاری و موتزارت. موتزارت ...
هدیه با پسر جوان در تاکسی آشنا شد - دختر جوان دو روز در حمام خانه زندانی بود
. من مطمئن هستم که دخترم قربانی جنایت هولناک خانواده شوهرش شده است. شوهر دخترم همیشه شب ها خانه بود، اما چرا آن شب خانه نبود. آنها واقعیت را کتمان می کنند.به دنبال اظهارات زن میانسال بازپرس جنایی دستور تحقیقات ویژه برای رازگشایی از مرگ مرموز نوعروس جوان را صادر کرد. ایران 110 این اخبار را از دست ندهید: عاشق معلم پسرم شدم / کلید خانه مان را به او دادم+عکس ...
مسکن مهر یا حاشیه نشینی مدرن؟
، اداره تعاون. همه جا مراجعه کرده ایم اما هنوز کسی کاری برای مان نکرده. الان شکایت نامه هم نوشته ایم و دست حسن نوروزی نماینده مردم رباط کریم داده ایم. فهمیده ایم که این بلوک ها در سامانه مسکن و شهرسازی ثبت نشده. معلوم نیست که خانه ها به اسم چه کسانی است. خیلی ها آنقدر رفتند و آمدند که خسته شدند و انصراف دادند. حاضر شدند پولی که داده بودند، کسر شود و مابقی مبلغ را بگیرند. می گویند 97 درصد کار انجام ...
هفت قانون طلایی تمرکز
. پیدا کردن این موارد خیلی سخت نیست؛ همه چیزهایی که فکر می کنی زندگی امروز بدون آنها ممکن نیست و در واقع هست، همه چیزهایی که این توهم را برایمان به وجود آورده اند که با وجود آنها هیچ لحظه از دست رفته ای نداریم و در واقع اینطور نیست. ما معمولا به همنشینی با دزدان تمرکز عادت کرده ایم! اصلا مدام دلمان برای آنها تنگ می شود و انگار چاره ای هم نیست مگر اینکه در اولین فرصت دوباره به سراغشان برویم! باور کن ...
نابغه ای که تاریخ شهادت خود را پیش بینی کرده بود!
گذشت تا اینکه یک شب تلفن همراهم زنگ خورد. عباس بود، بعد از احوا ل پرسی های عادی و معمولی گفت: پدر، من بیشتر از این موقعیت و شرایط صحبت کردن ندارم، به تک تک خواهرها و برادرهایم سلام مرا برسان و بعد خداحافظی کرد و ارتباط قطع شد. روز بعد حدود ساعت هشت صبح یکی از پسرانم به نام الیاس سراغ من آمد و گفت پدر می خواهم سر زمین کشاورزی برای آبیاری محصول بروم. ما زمین کشاورزی داشتیم و پسرم گندم کشت کرده بود ...
تابویی که باید شکسته شود
به گزارش عصر دنا، عادت هر روزش بود، اینکه صبح ها آفتاب نزده از خواب بیدار شود و بعد آنقدر زل بزند به آسمان تا هوا روشن شود و اهالی خانه بیدار. زهرا خانم 72ساله ا ست و این آبان که بیاید، می شود 8سال که شوهرش رفته و او را تنها گذاشته. بعد ازشوهرش دوسالی را تنها زندگی کرد، اوایل هرهفته یکی از بچه ها یا نوه ها می آمدند سراغش و بهش سر می زدند و بعد هم که گرفتاری بیشتر یقه بچه هایش را گرفت، او بود که ...
گزارشی از زندگی خوابگاهی طلاب
هر جمله یک خدا را شکر بگویند و انگار در 27 سالگی تکلیف خود را با همه مسائل روشن کرده اند، سال های گذشته از عمر خود در حوزه را کم وبیش مشابه هم می دانند و مهدی آن سال ها را خلاصه می کند: صبح ها حدود ساعت 5 یا شاید کمی دیرتر، بیدار می شدیم و پس از نماز و صبحانه، در کلاس های حوزه شرکت می کردیم. ناهار و نماز و پس از آن هم کلاس های مختلف تا شب. البته از سال چهارم به بعد دیگر عصرها کلاس نمی رفتیم. شب ها ...
پدرو مادرم به مسافرت رفتند - نیمه شب فریبرز به اتاق خوابم آمد
. ساغر ادامه داد: برای خواب به اتاقم رفتم و چون خسته بودم سریع خوابم برد هنوز زیاد نگذشته بود که صدای نفس های کسی را در نزدیکی خودم احساس کردم تا چشم باز کردم فریبرز را دیدم نگاهش فرق داشت ترسیدم و پرسیدم اینجا چه می کنی که خندید و گفت حالا که خواهر و برادر نیستیم بهتره با هم دوست دختر و دوست پسر باشیم گفتم خفه شو برو بیرون که ناگهان به من حمله کرد و آن شب بدون اعتنا به التماس هایم به من ...
نیمه های شب از بالکن صدایی شنیدم/ قاسم به خانه ام آمد و به زور من را به اتاق کشاند
نشد و تا اینکه به علت بیماری سرطان مرد و همه ثروتش، پول هایی کلان در حساب های بانکی، املاکی در شمال و خانه ویلایی اش در شمیران به این بیوه جوان رسید، یک روز این زن را در شعبه بازپرسی دادسرای تهران دیدم، لباس فاخری به تن داشت. سینه ریزی با نگین هایی از زمرد بر گردنش می درخشید و انگشتری که نگین درشت الماسش در روشنی آفتاب چشم را خیره می کرد. به بازپرس می گفت: - شوهرم همه وصیت ش را کرده و به ...