سایر منابع:
سایر خبرها
6 سال تدریس رایگان به دانش آموز معلول/ دانش آموز بیمار آقا معلم وکیل شد+تصاویر
این منظومه بلند و مصداق بارز آن، معلم فداکار اهری از استان آذربایجان شرقی است. مرتضی اصغری 52 ساله، اهل شهرستان اهر در استان آذربایجان شرقی فردی است که در اوج فداکاری و ایثار، به علی اصغرزاده دانش آموزی که به دلیل ابتلا به بیماری رماتیسم مفصلی قادر به حرکت و حضور در سر کلاس درس را نداشت، علم و دانش آموخت، اما از جنس دیگر و در قامت عشق و عشق ورزی. آن سوی سیم تماس، آقا معلم با ...
محورهای اصلی چهار تقریظ جدید رهبر معظم انقلاب
مدیر انتشارات انقلاب اسلامی در یادداشتی به بررسی محورهای اصلی چهار تقریظی که اخیراً از رهبر معظم انقلاب منتشر شده، پرداخته است. به گزارش تسنیم، مراسم ششمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت به همراه رونمایی از تقریظ های حضرت آیت الله خامنه ای بر چهار کتاب دختر شینا ، وقتی مهتاب گم شد ، گلستان یازدهم و آب هرگز نمی میرد در حوزه ادبیات دفاع مقدس از نویسندگان استان همدان هفته گذشته رونمایی و ...
زندگی در برزخ بی شناسنامگی
بدون شناسنامه ای که هرگز به مدرسه نرفته اند و تمام عشقشان در این دنیا، گوش کردن به صدای بچه ها پشت دیوارهای مدرسه بوده است! حضور در آموزشگاه نقاشی و آموزش در کنار بچه ها، برای آنها مانند رؤیایی است که تعبیر شده... موضوع بی شناسنامه بودنِ گروه زیادی از مردمان سیستان وبلوچستان، موضوع تازه ای نیست. آن چنان که اسناد و گزارش ها نشان می دهند، از سال 1374 تاکنون، بیش از 14 هزار پرونده فاقدان ...
رضایت کامل پسر با دو دختر همزمان در ایران
دامداری می رفتم آنها با هم قالی می بافتند و هیچ وقت شاهد دعوا یا ناراحتی آنها از یکدیگر نبودم. یک سال بعد الهام باردار شد و خدا هانیه را به ما داد. شرایط بد اقتصادی مشکلات زیادی برای ما به وجود آورده بود، اما به دنیا آمدن هانیه باعث شد تا همه چیز را فراموش کنم. به خاطر آنکه گله گوسفندان را باید به دشتی دور از روستا می بردم مجبور بودم شب را در کلبه ای سر کنم و روز بعد به خانه بازگردم. هنگام بازگشت ...
هادی غفاری _شیخِ اصلاح طلب؛ از هم بندی با شریعتی تا ماجرای هویدا و ردّ بازداشت در سال 88
10 سال است ورشکسته مطلق شده است. ما سال 70 تحویل دادیم، 10 سال است ورشکسته شده دستگاه ها رفت، زمین رفت، همه چیز رفت. - دستگیری من در سال 88 دروغی بود که جناب آقای شریعتمداری گفت؛ پسر بزرگم زنگ زد خانه و خانمم گوشی را برداشت. گفت بابا را گرفتند؟ خانمم گفت بابات اینجا خوابیده توی اتاق خواب پیش من خوابیده گفت آره اینجا کیهان توی مدرسه فیضیه قدم به قدم چسبانده اند. بعد گوشی را گرفتم گفتم ...
ماجرای دیدار سید حسن نصرالله با رهبر معظم انقلاب در ایام سقوط احتمالی دمشق/ سعید قاسمی: با دیپلماسی ...
انقلاب اسلامی هستند و در نهضت جهانی اسلام بروز کردند، بر ما تکلیف است. اگرچه که باز قبل از پدیده انقلاب اسلامی ما مدیون چهره هایی مثل امام موسی صدر و دکتر چمران هستیم و هنوز در ابتدای نهضت انقلاب اسلامی که اینها هم با همان تفکر حضرت روح الله، کار را در لبنان شروع کردند. نمی شود از عماد صحبت کرد و از استادش، چمران صحبت نکرد. می دانید عماد بچه طیر دبا و جنوب نهر است و یک مقطعی از زندگی چمران را در ...
حال ناخوش زندگی در اطراف هامون
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن (ایکنا) به نقل از روزنامه جام جم نوشت: دو شاخه بلند درخت و ریسمانی که حکم تور را دارد، بجز زمین هایی که از بی آبی لب هایشان ترک خورده و قایق هایی که در حال دفن شدن زیر توفان ریزگردها هستند، این به ظاهر تور والیبال تنها چیزی است که نشان می دهد به یکی از نزدیک ترین روستاها به هامون رسیده اید. روستایی که حالا به نظر می رسد دور ترین نقطه دنیا به دریاچه هامون است، زیرا از آبادانی که به نام تالاب ها گ ...
رضا عطاران و رازهای جالبی از زندگی او
رضا عطاران کودکی درس خوان، زرنگ و حرف شنو!! پدر مهربانش با کلامی زیبا و دلنشین برای ما تعریف می کند: رضا بسیار باهوش و با استعداد بود، در تمامی دورن تحصیل و مدرسه اش، یک بار ندیده ام که او در خانه درس بخواند و یا مشقی بنویسد، گاهی با عصبانیت به او می گفتم: پسرجان تو چه جوری فردا می تونی امتحان بدی وقتی هیچی درس نخوندی! در جوابم با خونسردی می گفت: بابا جان شما از من ...
سبک زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها
...: مادرم فاطمه را در شب جمعه در محراب عبادت دیدم که به عبادت و نماز مشغول است، او پیوسته به رکوع و سجود مشغول بود که شب به پایان رسید. آن حضرت در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان کودکان خود را به بیداری فرا می خواند. حضرت در روز بچه ها را می خواباند تا استراحت کنند و غذای کمتری به آنان می داد تا بدین گونه زمینه و موقعیت بهتری برای شب زنده داری داشته باشند. ایشان نمی گذاشت احدی از اهل خانه ...
شهیدی که هیچ گاه لباس نو نپوشید/روز خواستگاری از پنجره بیرون پرید
بگیرد و بگوید چرا نگذاشتی؟ شما جواب می دهی؟ مادرم گفت: نه شنیده ام در همان رمل های فکه باهمان دمپایی حرکت می کرده و دوستانش گفته بودند ابراهیم اینطوری خیلی سخت است و او گفته است که نه سخت نیست. یکبار دیدم در خانه دولادولا راه می رود. گفتم چی شده؟ گفت کمرم درد می کند. ساکش را که باز کردم دیدم یه عکس در بیمارستان انداخته است. گفتم بیمارستان بودی؟ گفت عکس را دیدی؟ گفتم خب چشمم خورد. بعد کاشف به عمل آمد ...
مادر شهیدی که در خواب توسط فرزند شهیدش شفا یافت
پیدا کرده بود تا کارهایش در خانه و خیاطی به اتمام می رسید به مسجد و پایگاه می رفت با بزرگ ترها نشست و برخاست داشت هر وقت به گشت و اردو و یا تمرینات نظامی می رفتند محمد را هم با خودشان می بردند و این باعث شد که جسم و روح محمد روزبه روز بیشتر رشد کند و پرورش یابد. منتظری افزود: پدر محمد هم مدام در جبهه ها حضورداشت و در ستاد پشتیبانی مشغول کار بنایی و ساخت و سازهای برای رزمندگان بود. ...
همسر شهید: برای اینکه او را در لشکر فاطمیون راه دهند با لهجه افغانی صحبت می کرد/ حاج قاسم می گفت فکر می ...
بهترین ها را مهیا می کنم. اهل تجملات نبود، می گفت دوست دارم ساده زندگی کنم، اما شاید بچه هایم فاطمه و محمد علی زندگی ساده را دوست نداشته باشند. شغل همسرم، آزاد بود. همواره می گفت: رزق حلالی که ما به خانه می آوریم، نمره بندی دارد. ممکن است نمره نان حلال ما، 16 باشد. باید دنبال نان حلالی باشیم که نمره اش 20 باشد. سید ابراهیم دنبال نان حلال با نمره 20 بود. همواره هم از در آمدش برای هیئت و کارهای خیر ...
به مادرم بسپارید...
به گزارش ایسنا، نگاه های ما شاید برای سه تا چهار ساله ها همان نگاه های امن خاطره انگیز باشد، اما برای هفت ساله ها تنها یادآور این است که هفت سال نه مادر داشته اند نه پدر. شاید یادآور این باشد که هفت سال هویت خود را از ابر و خورشید و ستاره ها گرفته اند. بهشت اینجا کوچک است. چون مدرسه همینجاست، خانه همینجاست، خانه خاله و عمو و دایی و مامان بزرگ هم همینجاست؛ انزوا، خلوت، شلوغی، تفریح، جتسجو و ...
نگاهی به زندگی و شهادت احمد تنه کار از شهدای قرآنی لرستان
انشاهایی که می نوشت تمام آن ها جنبه ی مذهبی و هدایتی داشت و سعی می کرد به نحوی بچه ها را به مذهب آورد و کوشش می کرد به سؤالات همکلاسی هایش که از او سؤال می کردند در انشایش جواب بدهد. به خاطر عشق و علاقه ای زیاد که به مکتب اسلام داشت و می خواست به نسل جوان آگاهی دهد و آن ها را هدایت کند.به کمک چند تن از دوستانش جلسه ای به نام مکتب و نبی تشکیل دادند که در این جلسات جوانان و دانش آموزان شرکت می ...
روایت خواندنی
بسیجی با همه بار فرهنگی این کلمه است با نگارش روان و موشکافانه با شرح بعضی از جزئیات به ظاهر کم اهمیت به خوبی توانسته ادای مطلب و دین کند. می توان گفت روح اخلاص و باصفایی در میان صفحات کتاب موج می زند. هر برگی از کتاب به موضوعی خاص اشاره دارد، از این رو تیترهای گوناگونی در هر ورق به چشم می خورد. آمیختگی خاطرات به طنز و شیرین زبانی که از استعداد فطری نویسنده نشأت می گیرد به خوبی در متن کتاب جا باز ...
زندگی نامه شهید آزادی از شهدای روحانی شهرستان خدابنده+تصاویر
شهادت ائمه یا اعیاد مذهبی را پا به پای ما روزه می گرفت . دوران ابتدایی را در مدرسه ی امام خمینی (ره) زادگاهش سپری کرد , وقتی در مقطع ابتدائی درس می خواند شب ها به همراه برادرش حاج ابوالفضل ,در محضر پدر گلستان , بوستان و جوهری و ... را فرا گرفت . کم حرف بود و به هر چه از دین می دانست عمل می کرد ,هیچ گاه پیش نیامدبه من یامادرش بی احترامی کند ,به کوچک و بزرگ احترام می گذاشت و با هر کس به زبان خودش حرف می ...
گفتگو با نویسنده ی رُمان طنز بچه های کشتی رافائل
مثل گردش در کشتی رافائل به دلم مانده بود. کتاب بچه های کشتی رافائل من را به هر دو آرزویم رساند. اگر دقت کنید حتی اسم کتاب را هم شبیه کارتون های جذاب کودکی ام انتخاب کرده ام. مثل بچه های کوه آلپ یا بچه های مدرسه والت . این انتخاب اسم هم تعمدی بود. می خواستم نقبی به سال هایی زده باشم که اگرچه سخت گذشت اما برای ما بچه های آن دوران پر از خاطرات شیرین است. * واقعیت و خیال هر کدام چه قدر در ...
گمشده کوهستان:دوستانم راخوردم تا زنده بمانم
تیمی از این کشور به رقابت بپردازند. داستان آن ها در منطقه ای که امروزه به عنوان دره اشک ها می شناسیم رخ داد؛ داستانی عجیب و ناراحت کننده، داستانی که مادر کتاب ها و فیلم های پرفروشی بوده است. روبرتو کانسا، در زمان سقوط هواپیما، دانشجوی پزشکی 19 ساله ای بوده است و حالا، به عنوان یکی از برترین متخصصان قلب اروگوئه شناخته می شود؛ اما درس هایی که در کوهستان آموخت را هرگز فراموش نخواهد کرد. ...
خوابی که خبر از شهادت محمدرضا می داد
من در جلوی پیکرش هستم. چند روز بعد بود که سربازی آمده بود و خبر از آدرس خانه محمد رضا می گرفت. وقتی به او گفتم که از دوستانش هستم ،ٰ اولش به من گفت که او زخمی شده است. همان موقع یاد خوابی که دیده بودم افتادم. مدتی بعد همان سرباز خبر شهادت محمد رضا را به من گفت و خوابم تعبیر شد و باید بگویم که غم فراغ تو ای دوست،در باورم نمی گنجد.( دست نوشته داود رضایی از دوستان شهید محمد رضا کریمی ) جانش را داد تا ...