سایر منابع:
سایر خبرها
انتقاد تند فرخ نژاد از شرایط نامساعد خوزستان
رقیب است جواب دهد و یک روز دیگر هم آن طرفی ها حادثه پلاسکو را پررنگ می کنند و دنبال رقابت های سیاسی هستند. اما مردم انگار هیچ نقشی در این اتفاق ها ندارند. انگار نه انگار که زندگی مردم است که قربانی این بازی های سیاسی و این درست عمل نکردن به وظیفه ها می شود. اگر در این میان کاری از دست مدیر سازمان محیط زیست برنمی آید، چرا استعفا نمی دهند تا افکار عمومی متوجه مشکلات شوند و بدانند از دست ایشان هم کاری برنمی آید؟ کاش یک بار به این شرایط درست و دقیق نگاه کنیم؛ زندگی مردم را ببینیم و شرمنده انجام ندادن وظیفه خود باشیم و نه رقابت جناحی. ...
گزارشی از زندگی یک عروس سیاه بخت
با او زیر یک سقف رفتم. چند ماه اول، زندگی خوبی داشتیم اما وقتی آن واقعیت تلخ را شنیدم... گریه امانش نمی داد تا حرفش را تمام کند. چند دقیقه ای طول کشید تا به خودش مسلط شد.بعد هم ادامه داد: نمی توانستم باور کنم اما واقعیت داشت. کیارش؛ مردی که همه زندگی ام شده بود، کسی که پدر بچه در شکمم بود... یک تبهکار سابقه دار بود که دو زن دیگر هم داشت. فهمیدن این واقعیت، مانند پتکی روی سرم خراب شد. آن از ازدواج اولم که بدبخت و آواره شدم و این هم دومی که حالا با یک بچه در شکمم نمی دانم باید چه کنم و به کجا پناه ببرم. چرا باید سرنوشت من این قدر سیاه باشد... و.... ...
بیبین مردوما اِز خوشحالی ریختن بیرون که آبا بیبینن!
بالا داده باشی، اینجا چیکار میکنی؟ گفت: تِمومی این بیست روزی که آب وازس میخوام بیام حظشا ببرم، مِگه من چقد دیگه اِز عمرم مونده س؟ سیر نیگاش میکنم که اِگه یه وقت عزرائیل قبضا آورد دلم نسوزِد. گفتم: بیا درباره یه موضوع دیگه ای حرف بزنیم، این چند وقت راجع به رودخونه زیاد مطلب کار کردیم. گفت: کار کرده باشی، اصش اسمی این صفحه را بذارید زاینده رود، الان اسمش چی چیه ؟ گفتم: خیلی قبل ترها ستون سفید بود ...
گفتگو با اسیدپاشی که با قربانی خود ازدواج کرد
همیشه دلم می خواست روزی رو به روی یک اسیدپاش بنشینم و صاف توی چشم هایش خیره شوم بپرسم چرا؟ از پدرشوهر معصومه، شوهر سمیه، برادرشوهر زیور، شوهر محبوبه و ... . سال ها صبر کردم تا بالاخره آن روز رسید. امروز قرار است توی چشم های شوهر محبوبه نگاه کنم و بپرسم چرا؟ چه شد که یک شیشه اسید دستت گرفتی؟ آن موقع در ذهنت چه می گذشت؟ همان موقع که سوزاندی و نابود کردی، چه احساسی داشتی؟ روزهای بعدش چه؟ امروز با پاهای خودش آمده تا داستانش را برایم تعریف کند، چشم در چشم. ...
من، زن و زندگی ام را دوست دارم و نمی خواهم او از جریان من و دختر جوان با خبر شود!
. اما چون مجردم به من گذرنامه نمی دهند. تو پسر خوب و چشم پاکی هستی به همین خاطر می خواهم کمکم کنی. قول می دهم به محض خروج از کشور طلاق نامه ام را برایت بفرستم و دیگر هیچ وقت مزاحم زندگی ات نشوم... بعد شروع کرد به قسم دادن و التماس کردن. من هم که جوان و بی تجربه بودم خام حرف هایش شدم و پذیرفتم. چند روز بعد قرار گذاشتیم و من بدون اینکه به پدر و مادرم حرفی بزنم تنها به محضر رفتم، او هم با خودش فردی ...
اعتراف تلخ محمدخانی: زندگی من مثل فیلم شده
و دو موتور مرا در اتوبان آزادگان دزدیدند. تعدادشان زیاد بود. سه چهار ساعت هم مرا دزدیده بودند و در را قفل کرده بودند و می خواستند مجبورم کنند که خواهرشان را عقد کنم. من هم گفتم باشد! بمانید تا برویم عقدش کنیم! دنبال وقت بودم چون می دانستم پسرم به پلیس خبر می دهد. از همان جا به پسرم پیام دادم. بعد نیروی انتظامی با حکم قضایی وارد منزل شد و مرا نجات دادند. کتک تان که نزدند؟ - در ...
گفتگو با نخستین اسیدپاش ایران که با قربانی خود ازدواج کرد
به گزارش سیتنا، ایران در ادامه نوشت: صورتش را تصور می کنم؛ نمی دانم چرا ناخودآگاه چهره پاشا اسیدپاش فیلم لانتوری با آن موهای فرفری و رنگ شده جلوی چشمم می آید؛ عاشق کور. آیا او شبیه نوید محمدزاده بازیگر نقش پاشا ی لانتوری است؟ می دانم به جوانی نوید نیست و دهه چهارم زندگی اش را می گذراند. دوستانم سفارش کرده اند مراقب خودم باشم. گفته اند بالاخره کسی که یک بار اسیدپاشی کرده، ممکن است باز هم بکند. می گویند نمی ترسی تنها بروی؟ نمی ترسم. اسیدپاش و انگیزه های ...
ماجرای زنی که زیر تیغ جراحی بیدار شد!
چشمانش جاری شد و گفت: متاسفم. جملاتی که حین عمل شنیده بودم را به او گفتم؛ حرف هایی که در مورد آپاندیس و اندام های داخلی ام زده بود را هم به او گفتم. او پاسخ داد: بله، درست است. آن حرف ها را زدم. الان 9 سال از آن ماجرا می گذرد. از بیمارستانی که عمل جراحی ام را در آن انجام دادم، قانونا شکایت کردم. پس از عمل، آسیب روحی شدیدی دیده بودم. نزد یک تراپیست رفتم. اما صحبت کردن در مورد آن بیماری ...
خوابی که جان رزمنده نوجوان را نجات داد
جان پناه بعدی که می رفتیم گلبرگ عمر عده ای از بچه ها بر زمین می افتاد. چهارلول برای پدافند هوایی است قرار نیست برای درو کردن آدم ها استفاده شود. انگار قسم خورده بودند همه ما را بزنند و نگذارند احدی از آن معرکه جان به در ببرد. به تنها چیزی که فکر نمی کردم شلوار غرق در خونم بود. فقط می دویدم. می دانستم این نیرو از جای دیگری است. کسی انگار مرا از میان باران گلوله ها سالم حرکت می داد. یکی از ...
وقتی مهر مادری رنگ خون گرفت/ دخترم را شکنجه می دادم و سرانجام با دستان خودم جان او را گرفتم!
. باران به صورتم می زد. در خیابان سرگردان بودم تا این که به خانه مرد مواد فروش رسیدم. گوشواره ها را دادم و چند صوت شیشه خریدم و به خانه بازگشتم. دخترم همان کنج خوابش برده بود. نیم نگاهی به او انداختم و شیشه ای را که خریده بودم مصرف کردم. زمانی که دردخماری از بدنم رفت. انگار حالم دگرگون شد. با دیدن دخترم احساس می کردم که او عروسک جادویی شد و می خواهد جانم را بگیرد. از او می ترسیدم. هرجا را که نگاه می ...
طلوع از هیچ
شان را به اطراف می دواندند. بعد از چند لحظه؛ همان مرد درشت اندامِ ریش بلندِ چهارشانه خم شد؛ تا حاجی درِ گوشش چیزی بگوید. بعد کمر راست کرد و نگاهی به جمعیت انداخت و گفت: تو این جمع کسی محرم این خواهرمون نیست؟؟؟؟؟؟ با تمام ناراحتی یی که داشتم؛ اما به خودم گفتم، باید این کار را برای سیما انجام دهم.با سری پایین رو به حاجی گفتم: چرا من هستم. اما انگار کسی صدایم را نشنید. ...
ناگفته هایی از امام(ره) و آیت الله منتظری
یک خاطره دیگر هم دارم که روز دوم یا سوم فروردین سال 68 یعنی سال رحلت امام بود و من در سفر بودم و ساعت دو بعد از ظهر دراز کشیده بودم و خبر رادیو را گوش می دادم که دیدم پیامی از امام به مهاجران جنگ تحمیلی منتشر شد و امام فرمودند من با هیچ کس عقد اخوت نبسته ام. من نشستم و گفتم این خطاب به آقای منتظری است. ما چیزهایی را در جریانات می دانستیم و حس کردم این باید مال آقای منتظری باشد. گفتم من از مسائل بین امام و آقای منتظری این طور حس کردم. نامه شش فروردین امام هم به نحوی به این موضوع مرتبط می شود. چهارم فروردین به تهران آمدم که پنجم روزنامه منتشر شود. آن زمان مثل حالا تا سیزدهم روزنامه ها تعطیل نبودند و منتشر می شد. شب از روزنامه به خانه آمدم و دیدم که تلفن زنگ زد و آقای انصاری از بیت تماس گرفت و گفت امام پیغامی به شما دادند که از امروز به بعد هیچ چیزی از آقای منتظری چاپ نکنید. من تا این جمله را شنیدم، خوشحال شدم. گفتم در آبان ماه گذشته (یعنی سال 67) آقای منتظری حرف هایی زدند و من مقاله ای نوشتم و در آن مقاله به آقای منتظری انتقاد کردم که چرا درباره کوپن به دولت ایراد گرفتید؟ ...
گفتگو با اسیدپاشی که با قربانی خود ازدواج کرد
به گزارش آی سبک ، روزنامه ایران، زندگی زنی بنام محبوبه را گزارش کرده که در دوران جوانی به وسیله پسری که عاشقش بوده با اسید مورد حمله قرار گرفته. پسر 8سال زندانی شده و بعد از آزادی با محبوبه ازدواج کرده است و حالا 2فرزند دارد. در این گزارش آمده است: دریکی از اغذیه فروشی های محل نشسته ایم و چندمتری با پلاسکو فاصله داریم. ساختمان وسط گفت و گو آوار می شود و فریاد رهگذران ما را هم می کشاند به خیابان. روزی که حرف از آتش است و فروریخت ...
سه نشان با یک تیرِ زهرآلود/ درباره نسخه مَجعول و مَغلوطِ ناقص کلنلِ دولت آبادی
که حتماً نشده است. حالا، باز چه شده و چرا و چه کس یا کسانی باز آمده اند دست به چنین کارِ زشتی زده اند و با وقاحت و رذالتِ تمام، انگِ متنِ کامل و سانسورنشده نیز بر آن نهاده اند و نام و نشانِ نشرِ ما را در صفحه مشخصاتِ کتاب گذاشته اند؟ حتماً خواسته اند با یک تیرِ زهرآلود، سه نشان بزنند: هم منفعتِ مالی ببرند، هم ضربه بزنند به نویسنده و هم به تصوّرِ باطلِ خودشان دردِسر درست کنند برایِ نشرِ ...
گفتگو با اسیدپاشی که با قربانی خود ازدواج کرد
، نتوانستم. چاقو هم بلد نبودم دست بگیرم. جرئتش را نداشتم، هنوز هم ندارم. سیم درست کردم خفه اش کنم. این حرف ها به زبان آسان است چون من این کاره نیستم. خلاصه نشد نتوانستم. تا اینکه یک روز رفتم کوچه مروی ناهار بخورم؛ تو تاکسی بودم، داغان، مدام سیگار می کشیدم. راننده گفت تو چته؟ گفتم توی عشق شکست خورده ام. راننده نمی دانم نیتش خیر بود، شر بود؟ گفت برو بلایی سرش بیار. برو روش اسید بپاش. تا حالا ...
زنگ خطر طلاق در میانسالی
و حالا موعد آن رسیده بود تا زن و شوهر میانسال از هم جدا شوند؛ درست طبق قراری که 25 سال پیش با هم گذاشته بودند. آنها تاکنون به دادگاه های خانواده مراجعه نکرده بودند و هرگز پایشان حتی به کلانتری باز نشده بود. هر چند در طول آن سال ها بارها اختلاف نظر پیدا کرده بودند، اما تربیت خانوادگی طرفین مانع از آن می شد که مناقشات خود را به کلانتری و محکمه، حتی پیش ریش سفیدهای فامیل بکشانند. حالا زوج ...
زنانی که مردانشان برای کولبری جان می دهند
هزار شغل ایجاد کردیم. اگر هر فرماندار این تعداد شغل ایجاد کرده باشد، مشکل بیکاری جمعیت 100 هزار نفری سردشت باید حل می شد؛ اما آنها اشتغال کاذب ایجاد کرده و نمی خواهند رویکردشان را تغییر دهند. مسأله دیگر این است که کولبرها فقط حامل بارند، هر چند نهادهای انتظامی می گویند که چون برخی از آنها غیررسمی اند قاچاقچی اند اما سود اصلی به قاچاقچی های مادر می رسد. حتی در سردشت هم می بینیم گاهی اوقات ...
بنیاد در آینه مطبوعات
مردمداری و کشورداری کنند، مسؤولان ما هم باید مسؤول پذیر باشند. جانباز دیگری هم با قدردانی از همسرش می گوید: بیشتراز ما، همسرانمان از ما دردمندترند، اکثر آن ها دیسک کمر، آرتروزهای شدید گردن و پا و زانو دردهایی دارند که بارها تحت جراحی قرار گرفته اند. دیگری در انتهای سالن آسایشگاه روی تخت دراز کشیده است، او هم از سال 64 قطع نخاعاز گردن است. او می گوید: داوطلب بودم و رفتم برای دل خودم و الان هم ...
تفریح جدید دختر و پسرهای تهرانی/ گزارشی از کافه های سیار در تهران +تصاویر
درست کردن غذا تنها پنجاه درصد کار بود؛ آنها در مورد مشکلات این کار می گویند: اولین چیزی که باید برای این کار داشته باشی کسی است که به مشکلات ماشین آشنا باشد، چون این ماشین ها زیاد خراب می شوند. باطری اضافه هم برای ماشین خریده ایم. مشکل بعدی نبود تعریفی از این شغل در شهرداری است. ما هر روز که اینجا کار می کنیم، دست و دلمان می لرزد که یکدفعه نیایند ماشین را بخوابانند. ساعت کاری هم زیاد است؛ ما از ...
گرافیستی که نویسنده شد
.... همین امر جذابیت آن را بالا برد. تقریبا هر پنج صفحه یک اتفاق می افتد و خواننده را درگیر می کند. سعی کردم از دو تکنیک نگاه به گذشته (فلاش بک) و روش داستان در داستان مثل (هزار و یک شب) استفاده کنم. رمان در حوزه جوانان نوشته شده و عاشقانه ای نجیب است. اگر شخص جوانی هنگام مطالعه کتاب، جملات و نکته هایی که نویسنده قصد رساندنش را دارد نشان دار (هایلایت) کند، در انتها از کتاب راضی خواهد بود. ...
برق و آب خوزستان چطور با ریزگردها قطع می شود؟!
...!!! وقتی این اتفاق رخ داد ناچار شدند و قرار شد دانشگاه تهران بررسی کند از من هم مشورت خواستند و گفتم با این روند خرمای استان هم نابود می شود، همانطور که اکنون محصولات به شدت کاهش یافته است. وی گفت: اما آنها ابتدا روی سد رس ریختند و کوبیدند و بعد ریگ ریختند انگار دو تا تا لحاف انداختن روی نمک اما باز هم نمک حل شد آب خرمشهر شور شد. با این روند می گویم اگر این آب ادامه پیدا کند چند سال ...
غزاله علیزاده در خانه ی ادریسی ها
باقی ماند. هر چند حاصل عمر نویسندگی اش مختصر است اما زیاد کار کرد و آرام آرام توانست نثر و نگرش شخصی اش را پیدا کند. پر و پیمان زندگی کرد و در عمر کوتاهش از تندی و خشم و عناد و مهر و لطف و عنایت هیچ کم نگذاشت. همیشه خانمی بود تمام و کمال و به خاطر رفاهی که داشت دغدغه امور جاری زندگی دست و پا گیرش نشد و چونان بزرگ زاده ای متشخص زندگانی کرد. اهل مراقبت و حمایت از هر گم گشته ای بود و در ...
گفت وگو با مهدیه محمدخانیبرای رشد موسیقی بانوان ایده های بسیار دارم
سارا احمدی: چند باری نامش را شنیده بودم. قبل از مصاحبه ذهنیت خاصی درباره اش نداشتم. متولد 65 است و جوان. با خودم فکر می کردم نباید در زمینه موسیقی خیلی باتجربه و آگاه باشد؛ ولی وقتی پای صحبت هایش نشستم، متوجه شدم پختگی و تجربه اش بیشتر از سن و سالش است. خوش بینانه درباره موسیقی اصیل ایرانی صحبت می کرد و می گفت گشایش را در عرصه موسیقی به چشم دیده است. مهدیه محمدخانی فراگیری موسیقی را با ...
در برنامه نود چه گذشت؟ داور دربی اعتراف کرد/ دفاع تمام قد منصوریان از رحمتی
....به آنها گفتم بعد از بازی هم می توانم به شما کارت بدهم. او این را گفت و ادامه داد: شرایط را دارند بعد ازدربی طوری پیش می برند که دوباره داور خارجی بیاورند.این دو تا تیم در چند وقت اخیر بازی های خوبی انجام داده اند اما رفاقت بیرون زمین شان باعث شده تا در داخل زمین اتفاقات دیگری بیفتد.انتظار دارند رفیق شان در زمین روی آنها خطا نکند.همه چیز داشت خوب پیش می رفت و جنجالی نبود اما در نهایت ...
نخبه ادبیات ایران در هاروارد عاشق نوشتن است
مقدم جبهه بودم . من به عنوان ستوان در ارتش حضور داشتم . شاید باورتان نشود ، اما من همان جا توی سنگر می نشستم و توی دفترچه ام داستان می نوشتم . در آن سو خیلی وقت ها آن بالا آن ها داشتند بمباران مان می کردند و این درست مثل یک جور زندگی زیرزمین بود برای من . آنجا هیچ نوری در کار نبود جز یک فانوس و وقت هایی که پناه می گرفتم توی سنگر دفترچه یادداشتم را درمی آوردم و می نوشتم و آن بالا خمپاره ها داشتند ...
سریال اولیو کیتریج ، حکایت افسردگی و ملال در یک شهر کوچک
کرد و گفت وای خدای من. قرار است این نقش را بازی کنی؟ من هم جواب دادم نه، فیلمی در کار نیست، چون من اعتقاد ندارم که کتاب های خوب لزوما می توانند فیلم های خوبی هم باشند. باید ترتیب زمانی داستان را در فیلم رعایت کنیم و دو ساعت اصلا کافی نیست، ولی کیتی گفت که بله می دانم، با وجود همه این ها تو می خواهی این نقش را بازی کنی و این طوری بودکه جرقه ای در ذهنم زده شد. او همچنین در بخش دیگری از ...
لحظه شیرین بازی تئاتر با معلولان
ایران آنلاین / حمیدرضا عظیمی- رضا نامجو | پله ها را گز می کنی و پایین می روی. آن پایین جایی که ارتباطش با آدم های بالایی قطع می شود، قوانینش هم با آن بالا فرق دارد. انگار وارد دنیای دیگری شده ای، دنیایی که از نظر آدم های بالایی، شبیه دنیای دیوانه هاست. همیشه آدم های عاشق از نظر بالایی ها، به مجنون می مانند. درک قوانین این پایین شاید برای بالایی ها غیرممکن باشد. بالایی هایی که جلوی فعالیت چند بچه ...
واکنش پورعلی گنجی به علاقه اش به پرسپولیس
انگار این بازیکن به نوعی الگوی توست؟ اگر دقت کرده باشید عکس بکام را به همراه خانواده اش روی پروفایلم گذاشتم چون خانواده های پرجمعیت را دوست دارم و بکام هم با سن 45 سال چهار فرزند دارد و من هم علاقه دارم در آینده خانواده پرجمعیتی را درست کنم. به نظر می رسد قبل از بازی با استقلال هواداران ایرانی که البته اذعان داشتی ژاوی از آنها خیلی تعریف کرده است، این بازیکن را خسته و عصبی کرده ...
در دوران تحصیل، پول توجیبی هایم صرف خرید کتاب می شد/ منزل سیرابی فروش از خانه ی نویسنده آشناتر است!
هنری که بخواهیم ارائه کنیم و بخواهیم متعهدانه و از سر دلسوزی و وجدان باشد و نه از سر تفنن یا به خاطر پول و مطرح شدن یا چیز دیگر، قطعا یک سختی هایی هم دارد اما نوشته های کوتاه یک سختی خاصی که دارد، این است که باید در همان چند سطر کوتاه، همه حرف هایت را بتوانی بزنی و پیامت را هم منتقل کنی و این دشواری کار را دوچندان می کند. در نوشته های کوتاه نویسنده محدود است؛ مثل برخی برنامه های ...
معلول یاسوجی که یارانه اش 2 سال قطع شده است+ تصاویر
چسبید در همین حین نیز علی کوچولو بیدار شد . دیگر سئوالی نداشتم چرا که همه سئوالاتم با بودن در آنجا پاسخ داده شدند. ساکت شدم و با دفترم و خودکارم ور می رفتم و نوشته های قبلی را پرررنگ می کردم و گاهی نیز خط خطی می کردم .من نمی توانستم برای چشمان معصوم محمد و علی که به من زل زده بودند کاری انجام دهم. نمی دانستم چه بگویم. دفتر را بستم و دیگر ترجیح دادم چیزی ننویسم چرا که توصیف زندگی 4 نفر ...