سایر منابع:
سایر خبرها
سیری بر زندگی خواهران شهید "جمیله و مژگان گنجی"
...! سری به نشانه تایید تکان دادم و گفتم:-فکر می کنم... سر انگشت هایم را روی شیشه تیره گذاشتم،داغ بود از گرمایی که از بیرون می آمد،گرمایی که مثل بخار از روی آسفالت تیره و داغ بلند می شد و آن دورها چیزی شبیه حوضچه ای از آب شکل گرفته بود که می دانستم سراب است. روی این زمینه داغ و تیره که بخار و هرم گرما از آن بلند می شد،هواپیمای سپید انگار به خواب رفته بود و همه آن آدم ها ...
میکروفن مثل سرطان می ماند! (سفرنامه طلبگی مشهد مقدس)
...!!! در سال 88 هم کوتاه ترین مشهد عمرم را رفتم؛ 6 ساعت. قضیه از این قرار بود که در آزمون دانشگاه علوم اسلامی رضوی که در حرم است شرکت کردم؛ در کتبی قبول شدم و برای مصاحبه دعوت شدم و می خواستم یک روز بمانم اما کارم زود تمام شد و همان روز برگشتم. 18 ساعت رفت؛ 6 ساعت در مشهد و 18 ساعت در راه بازگشت!!! بیچاره شدم! کار، درس و شهریه طلبگی! من در کنار طلبگی کار هم می کنم ...
آن 3 تفنگدار ره صد ساله را یک شبه طی کردند
شاءالله خدا از شما راضی باشد. بعد به اتفاق رفتیم برای نماز جماعت. بعد از نماز هم رفتیم سنگر و سر سفره ناهار نشستیم. ناهار آن روز عدس پلو با کشمش بود. دور هم ناهار را در بشقاب های روحی خوردیم و یک استراحتی کردیم. بعد از ظهر به بچه ها گفتم 60 تا موشک آماده را پشت کامیون 911 بار بزنند و برای مأموریت آماده باشند. نیم ساعت بعد رفتم زاغه ببینم بچه ها چه کار می کنند. دیدم با چند تا جعبه مهمات یک سکو درست کرده ...
برای پسرم دعای شهادت کردم/ قرار بود امسال داماد شود
به گزارش حوزه ازدواج و خانواده گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان ؛ سفره هفت سین را چیدند، آینه و قرآن را مثل رسم همه ایرانی ها با احترام بر سفره گذاشتند. مادر موقع تحویل سال تمام حواسش به قاب عکس فرزند جوانش بود که حالا برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) بندهای پوتینش را محکم کرده بود. خانه ای ساده و کوچک در شهرستان پاکدشت، وارد کوچه که می شوی عکس جوانی خندان حواست را پرت می کند. خیره می ...
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود حالم بهتر از این نمی شود / در نامه آخرش ...
درست را تمام کن، آقا سجاد خیلی ناراحت شد. بیشتر با من صحبت می کرد. یک روز آمد و گفت: بابا حرف شما را گوش می دهد، با او صحبت کن. من هم به پدرش گفتم مگر شما خودت وقتی خواستی بروی سپاه عاشق این کار نبودی؟ مگر از پدر و مادرت اجازه گرفتی؟ این بچه عاشق این کار است. ایشان خندید و گفت شما خودت مخالف بودی حالا چی شد موافق شدی؟ گفتم چون خودش دوست دارد. آقا سجاد ورودی 82 به سپاه بود. همین سپاه گیلان پذیرش شد ...
آموزه های استاد صالحی/ حسن علوی نژاد
...، شهید صدوقی (ره) ضمن پذیرایی از من پرسید: آقای صالحی از مشهد پیاده آمده ای! و یک بار به مناسبتی در لابه لای درس فرمودند: پیاده روی نه تنها برای بدن مفید است که فرصت مناسبی برای اندیشه و مرور درس قبل از تدریس نیز می باشد، و گفتند: روزی تصمیم به آمدن به محل درس با ماشین سواری گرفتم. مدتی کنار خیابان منتظر شدم تا ماشین ترمز کرد. همین که نگه داشت مسافران جوان تر با سرعت و شدت به سوی ماشین ...
تحولاتی که در روحیه و زندگی او رخ داد، کم نظیر بود
نظر شما چه باید می کردیم که نکردیم؟ موضوع بسیار ساده است. شما هر مطلبی را که بخواهید، در اینترنت می توانید پیدا کنید. یک کلمه بزنید مثلاً اسرائیل، چند صد مقاله درباره آن به شما می دهد، اما کلمه شیعه یا ایران را بزنید و ببینید با توجه به سابقه تاریخی آنها، چند مطلب مهم به دست می آورید؟ تقریباً هیچ! کاری که شهید آوینی انجام داد این بود که نگذاشت بخش مستند جنگ هم خالی باشد. این کار را با ...
بیش از13هزار نفر در اعتکاف چهارمحال و بختیاری شرکت کردند/ حال و هوای معتکفین شهرستان ها
خداحافظی کرده و التماس دعا گفتم و به سمت یک جمع دیگر رفتم و از معنویات اعتکاف و حس و حال آن پرسیدم یکی از آن ها میگفت پنج سال متوالی است که به این مراسم می آیم و اگر خدا قسمت کند سال های آینده هم می آیم. او میگفت اعتکاف آرامشی را به من می دهد که در طول سال آن را نمیتوانم حس کنم. یکی دیگر از آن ها میگفت: بعد از پایان مراسم اعتکاف حس تولد دوباره به آدم دست می دهد. او ...
همه از منظر خود آوینی را می بینند/ "انحصار ورثه" برای تطهیر هیچ کس نیست/ فیلم سفارشی نمی سازم
که پیشنهاد اول از کجا بود؟ شعبانی: یادم نیست که چه کسی اول پیشنهاد داد؛ در یک مهمانی دوستانه با چند نفر از دوستان بودیم که حسین افشار هم بود؛ من گفتم یک آرشیو خوبی از آوینی دارم ک می شود مستند خوبی ساخت و بعد هم شروع کردیم. برای من خیلی اینکه با چه کسی کار می کنم مهم نیست؛ در هر حال فیلم خودم را می سازم؛ اگر سفارش هم بدهند فیلم سفارشی نمی سازم. فرهنگ نیوز : مشاوره ...
داستان یک جنایت عاشقانه!
است و شمشادهای بلند اطرافش را پوشانده است و نفرات زیادی برای مصرف مواد مخدر به آنجا می آیند و جای بسیار خطرناکی است به همین خاطر با خودم چاقو بردم. آن روز لیلا از صبح می خواست که پیش دعا نویس برود و او را ببیند و با او صحبت کند، ولی دعانویسی در کار نبود. مجبور شدم به او بگویم که بیاید آنجا چون یک آدم نئشه راحت تر می تواند مخ یک زن را بزند. از وقتی که آمد من چنین نشان دادم که دعانویسی که می خواهد ...
نماز اول وقت مهمتر است یا فیلمبرداری؟!/ با شنیدن نام مولا علی(ع) سرمست می شد
دستی غذا می خورد. گفتم کمی با من حرف بزن، اما حرفی نزد و فقط می خندید. فردای آن روز از طرف خانواده ی آقا مرتضی تماس گرفتند و گفتند برای سلامتی اش ختم صلوات گرفته اند. خودم را رساندم آنجا. گفتند آقا مرتضی تیر خورده است. تا شنیدم فرماندهان قرار است بیایند، حرفش در خاطرم زنده شد: اگر گفتند فرماندهان قرار است که به خانه بیایند، این یعنی شهادت نصیبم شده است. فهمیدم آقا مرتضی به آرزویش رسیده است. ...
حجت الاسلام حسن آبادی: رسم زندگی امیرالمومنین(ع) را همراه نامشان به خانه هایمان بیاوریم+گزارش تصویری
ناشناس به کارگری در حرم ایشان رفتم. در مقابل حرم ایشان کودکی را با لباس های کثیف دیدم که می گفت مادرم بیمار بود و شما دعایی به من دادید و به او دادم و او خوب شد بازهم دعا برای مادرم می خواهم. با اینکه من را اشتباه گرفته بود ولی اصرار داشت دوباره به او دعا دهم. گفتم من را اشتباه گرفته ای ولی رو کرد به سمت حرم و به مولا از من شکایت کرد. گفتم کاغذی بده تا برایت ذکر بنویسم. روی کاغذ نوشتم "یاعلی" و به او گفتم آن را به مادرت بده. بعد از ساعاتی به همراه مادرش به نزد من امد وگفت وقتی کاغذ را به مادرم دادم حالش خوب شد. پی نوشت: 1.بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ج 2، ص 60 ...
مجموعه اشعار آئینی ویژه شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
نماندن درست نیست در کوی عشق صحبت دلدادگی خوش است حرف دگر میانه کشاندن درست نیست از دل حرم بساز و بگو یا علی سلام در سینه غیرِ یار نشاندن درست نیست حالا در این حرم نظری کن ببین که کیست دل خانه ی محبت محبوبه ی علی ست گفتم علی دوباره لبم باده خوار شد گفتم علی درون دلم انفجار شد گفتم علی دلم به ثریا عروج کرد ...
روحانی از نامزدی هاشمی ناراحت شد
؟ ما هم دیگر رسما به طرف آقای هاشمی شیفت کردیم. یعنی آقای روحانی احساس می کرد به نحوی در این ماجرا بازی خورده و از این بابت ناراحت بود؟ حالا هرچه تصور داشت اما انتظار این را نداشت که آقای هاشمی که می گفت من کاندیدا نمی شوم، خودش ثبت نام کند. شما این را به آقای هاشمی هم منتقل کردید؟ همان روز آقای هاشمی جلسه فوق العاده مشاورین را گذاشت و من آنجا رفتم و طرح موضوع کردم و گفتم الان ...
شهادت آرزوی همسرم بود - جوانان پیرو ولایت فقیه باشند
این بود که من می روم و بعد از اینکه رفتم می بینید که حضرت زینب چقدر در زندگی کمک شما می کند. واقعا لحظه ای بعد از شهادت آقا فیروز به سختی نیفتاده ایم و شهید و حضرت زینب در سختی های زندگی کمکمان می کنند. خیلی ها به من گفتند مشکل داشتیم و برسرمزار شهید کمک خواستیم و مشکلاتمان حل شده است. خبر شهادت آقا فیروز را از چه طریقی به شما رساندند؟ روز شهادت ایشان دلم خیلی آشوب بود ...
گفت وگوی با آقای گلی که حالش خوب نیست!
.... چقدر خوب بود که بازی ها سالم برگزار می شد تا تا تیمی که قهرمانی را به دست می آورد، قهرمانی به آن تیم می چسبید و همیشه سرش بالا بود. *پس روز قبل از بازی تمرین نکردی؟ زمانی که به رختکن رفتم، محمود خان خوراکچی و حسین سلطانی از تمرین فیروزصفه مانده بودند و با آنها صحبت کردم. گفتم دوست ندارم فردا به من انگ خاصی بچسبد و بگویند در یک اتفاق ناجوانمردانه دخیل بوده ام. به هر حال ...
پیشروی زیر آتش دشمن
آمده بود و می گفت هر زمان فرمانده عوض می شود پرونده مرا علم می کنند. پرسیدم کدام پرونده؟! پاسخ داد: شما نمی دانید؟! یادم آمد که در گزارش یکی از نهادها به او که از بستگان شاه است و صلاحیت ادامه خدمت ندارد اشاره شده بود. به او فرصت دادم تا صحبت کند، گفت همان طور که از اسم من پیداست همشهری رضا شاه هستم و با پهلوی ها نسبت دارم، اما این خویشاوندی جز دردسر چیزی برایم نداشته است. گفتم گوش من به این حرفها ...
تعدیل نیرو!
به برنج زد و بالا نکشید. نا نداشت.انگشت های کوچکش کم جان بود. نگاه معصومش زل زده بود به نقطه ای دور. با هیچ وسیله ای نمی شد افق نگاهش را پیدا کنم. غذا سرد شده بود. خوابش برد. گردنش کج شد و رفت روی زانوی مادر آرام گرفت. مادر انگشت هایش را مثل دندان شانه به موهای دختر زد و اشک از گوشۀ چشم هایش سرازیر شد و غلتید روی گونه اش و افتاد در بشقاب غذا. از کنار سفره بلند شدم. کنترل را از روی سنگ ...
طارمی: شرمنده هواداران شدیم/ کارمان سخت شد اما هنوز به اتمام نرسیده است
آخه شب عیدمون رو خراب کردید خدا کنم جبران کنید اگه صعود نکنیم حلالتون نمیکنم چون امسال بهترین تیم و بهترین مربی رو داشتیم که شاید سال های بعد نداشته باشیمشون نقل قول +3 #82 ماکان666666 2017-04-11 09:49 بره گم شه ...دیشب از استادیوم تا شمال پنج ساعت تو راه بودم .از بس حرص خوردم سه بار رفتم تو خاکی یعنی چی فدای سرت.طارمی تو تخت خواب نازش بود من تو بارون .. ...
سخت دلتنگ پدر هستم/ پدر یعنی بهترین دوست
...؛ چرا که والاترین الگوی شهامت و دیانت برای مردان آزاداندیش است. پدر، یکی از شاهکارهای خداوند است؛ کسی که نمی شود معادلش لغتی را صرف کرد. شانه هایش همچون کوه و دلش مانند دریا، دستهای خش دار، خنده های ساده و چشم هایی که آینه هستند. همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند، حتی در شرایط خیلی سخت، طاقتش طاق نشود، لبخندش نریزد، دست و پایش نلرزد و محکم و استوار باشد. ...