سایر منابع:
سایر خبرها
حرف های شنیدنی همسر شهید مدافع حرم
.... روز عروسی مان هم میلاد امام زمان(عج) بود. ما مراسم جشن عروسی نگرفتیم. این نظر هر دوی ما بود. برای عروسی به یک سفر مشهد رفتیم. دوران عقدتان چگونه گذشت؟ در دوران عقدمان خیلی به هم وابسته بودیم. همه جا با هم بودیم. مهدی خودش عضو هیئت بود و در پخت و پز آنجا کمک می کرد. من را به مراسم های هیئت می برد. یادم می آید اولین شب قدرمان را در خانه گذراندیم. این نظر هر دویمان بود. شب 19 ...
پسرها هم از شستن ظرف ها معاف نیستند! / ماجرای زیرسیگاری طلای شهید بهشتی
مند بودند فرقه های دیگر اسلامی هم به مسجد بیایند. آلمانی ها، هرکدام یک روز در هفته در آن مسجد جلسه و اجتماعات می گذاشتند. البته بعد از ایشان، باز نام مسجد را تغییر دادند و نام مسجد بلال و سپس امیرالمؤمنین(ع) یا مسجد علی بن ابیطالب(ع) را بر آن نهاندند. توجه به بیت المال علیرضا بهشتی، فرزند شهید، می گوید: یک بار لامپ اتاق منزل مان که محل مطالعه و تحقیق پدر بود، سوخت و از تعاونی ...
ناگفته های 40 ماه حصر در سفارت
حق امضای مشترک داده بودم (حسابدار، صاحب جمع اموال، وابسته نظامی) برداشت و به صورت پول نقد به گاوصندوق های سفارت منتقل می شد تا از دسترس دولت عراق دور باشد. بنابراین پول نقد به اندازه کافی داشتیم. دوران اسارت چگونه به پایان رسید؟ در تمام این سال ها، با همه سختی ها، نه تنها من که عضو دیگری از سفارت هم درخواست بازگشت به ایران نکرد، حتی یک بار. حرف ما این بود که اگر قرار است این ...
روایت یک بازیگر از پایان زندگی مشترک با همسر هنرمندش
دوستانه بود، به نظرم وقتی بچه ها با پدر و مادرشان رفیق هستند، راحت تر مسائل شان را با آنها در میان می گذارند، اِمای من هم از همان دورانی که کم سن و سال بود تا حالا که کلاس اول ابتدایی رفته عادت کرده همه چیز را برایم تعریف کند، همین موضوع ما را به شدت به هم نزدیک می کند هر چند با گذشت سال ها او هنوز با کار من کنار نیامده و مدام می گوید مامان سر کار نرو و پیشم بمون اما من در جوابش می گویم سرکار می ...
پیشنهادهای مدیر پردرآمدترین سایت دنیا
بود و من تصمیم گرفتم هرطور شده این ایده را عملی کنم. چه کسی در شروع، حمایت مالی اش را در اختیارتان گذاشت؟ جف بزوس: پدر و مادرم بدون این که شناختی از کار من داشته باشند قول همکاری با من را دادند. آن ها همه سرمایه شان را که سال ها پس انداز کرده بودند را در اختیارم گذاشتند. آن ها روی کاری شرط بسته بودند که هیچ اطلاعی از پایان آن نداشتند. به آن ها گفتم که شانس موفق شدن این پروژه ...
ناگفته هایی از زندگی شهید بهشتی از زبان فرزندانش
بود و مخارج تحصیل او را تا زمانی که خود آقای بهشتی به عنوان دبیر زبان انگلیسی مشغول کار شد، تأمین می کرد. محمدرضا بهشتی: تا آخر کارمند آموزش وپرورش بود. علیرضا بهشتی: یک بار بعد از تبعید از قم به تهران که پس از حوادث سال 42 اتفاق افتاد، در مدرسه کمال، نارمک ایشان استثنائا قرآن یا دینی تدریس کرد ولی حق التدریسی آن را قبول نکرد. محمدرضا بهشتی: می گفت این وظیفه من به ...
خانه مان را ساواک به آتش کشید
را در درس خواندن جمع کنم. زمانی که با هم بودیم گذر زمان را فراموش می کردم. خانه مان را ساواک به آتش کشید پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همسرم در نیروی هوایی خدمت می کرد ولی مخفیانه فعالیت های انقلابی داشت. در دوران حکومت نظامی، شبی همسرم را برای پاسبانی در یکی از میادین اصفهان انتخاب کردند. عباس از این دستور سر باز زد و گفت من مردم بی گناه را نمی کشم. شب ها با یکدیگر ...
همه چیز درباره فاجعه بمباران شیمیایی سردشت
همان روز با پدر و خانواده از شهر خارج می شوند. فردای آن روز برای برداشتن وسایل ضروری و مورد نیاز به سردشت باز می گردند و در حیاط خانه میوه های درخت چشمک می زند، لیلا میوه ای می چیند تا ترس و استرس 24 ساعت قبل را کاهش دهد، میوه را آب می زند و می خورد و از همان شب خارش گلویش آغاز می شود... هیچ کس به او نگفته بود که از حالا به بعد، همه چیز سردشت آلوده است.( + ) پروین از ...
شاگردی شیخ مجتبی قزوینی در فردوس تا همراهی امام در پاریس
چگونه رقم خورد؟ بنده متولد سال 1323 در شهرستان فردوس در خانواده ای کارمند هستم، پدر من هر ساله ده روز مراسم روضه خوانی در خانه برقرار می کرد؛ سال 1343 بعد از این مراسم، خانواده حاج آقا که بنده را دیده بودند، به خواستگاری ام آمدند. آن زمان حاج آقا فردوسی پور در مسجد شهر منبر می رفتند و تقریبا شناخته شده بودند. البته جریان ازدواج ما هم داستانی جالب دارد، پدر من کارمند دولت بود ...
روایت روزگاران و یادگاران از ماه رمضان های جنگ
گفته بود اگر من ماه رمضان منطقه بودم، شما به جای من قرآن را ختم کنید. پنج جزئش را خوانده بودیم. یک روز در زدند. برادرم باز کرد، گفت از سپاه اومده ن. مادرم چادر سر کرد و رفت جلو در. فقط پرسید جسدش کجاست؟ طرف تعجب کرده بود. فکر می کرد کسی قبل از خودش آمده به ما خبر داده. روزگاران15 اسارت،نویسنده: لیلا قلی پور اسکویی، 112 ص، چاپ چهارم 1389، تیراژ تا کنون 14300 تقسیم کار ...
انتقاد شدید حائری از هاشمی/کشف باغ وحش مخفی در یک شهر/ بنر عجیب در ماه رمضان/ واکنش یک نماینده به ...
. اجماعی که خط مقدم آن می توانند ظریف و روحانی باشند! بعد از شکست مذاکرات خیلی ها می خواهند شکاف اجتماعی درست کنند؛ اما آن چیزی که من از سخنان رهبر انقلاب فهمیدم این بود که ایشان می خواهند این شکاف تهدید آمیز را به فرصت بزرگی مثل یک اجماع ملی بی نظیر علیه آمریکا تبدیل کنند... این یعنی تمام انتقادات دلسوزان در این دو سال درست بوده و جواب داده، مردم بیدار شدند و فهمیدند چه خطری به اسم توافق هسته ای دارد بر ...
روایت روزگاران و یادگاران از ماه رمضان های جنگ
ماه رمضان منطقه بودم، شما به جای من قرآن را ختم کنید. پنج جزئش را خوانده بودیم. یک روز در زدند. برادرم باز کرد، گفت از سپاه اومده ن. مادرم چادر سر کرد و رفت جلو در. فقط پرسید جسدش کجاست؟ طرف تعجب کرده بود. فکر می کرد کسی قبل از خودش آمده به ما خبر داده. روزگاران15 اسارت،نویسنده: لیلا قلی پور اسکویی، 112 ص، چاپ چهارم 1389، تیراژ تا کنون 14300 تقسیم کار با من بود ...
جزییات شهادت شهید سلطانی/ شهید با گفتن یااباعبدالله(ع) به درجه شهادت رسیدند
دوران ابتدایی و راهنمایی را با نمرات عالی و رتبه برتر در روستا گذارندند به طوری که هر سال نامش در مسجد محل به عنوان شاگرد اول طنین انداز بودند. پس از تحصیلات راهنمایی در روستا به خواسته پدرشان برای ادامه تحصیل راهی شهر آمل شدیم و تلاش پدر مرحوم شان ایشان در بهترین دبیرستان این شهر به ادامه تحصیل پرداختند. در آن سال ها علاوه بر تحصیل در هیات های مذهبی حضور یافتند و با داشتن سن ...
سحر قریشی و رازهای خانوادگی اش
خورم واقعا حالم بد می شود اما از ترس همین حواشی و شایعات جرات نداشتم عمل کنم، چون به محض اینکه عمل می کردم، ترورها و توهین ها شروع می شد. ولی امروز دیگر برایم مهم نیست، هرچه دوست دارند پشت سر من حرف بزنند. آنهایی که یکهو ظاهر شدند! بعد از اینکه سریال دلنوازان را بازی کردم تلفن خانه مان مدام در حال زنگ خوردن بود. آدم هایی زنگ می زدند که سال ها بود از آنها خبری در زندگی من نبود ...
افشای یک جنایت پس از نیم قرن
...." سال 1951 بود، و هلن و خانواده اش در "نوک"، پایتخت گرینلند، زندگی می کردند. "یک مترجم همراه آنها بود و من و خواهرم فکر می کردیم که برای چه کاری به خانۀ ما آمده اند. ما خیلی کنجکاو بودیم. وقتی که با مادرمان صحبت می کردند، ما را بیرون فرستادند." "آنها از مادرم پرسیدند که آیا حاضر است که من را به دانمارک بفرستد؟ به او گفته بودند که در این صورت دانمارکی یاد می گیرم و ...
روایت دلبستگی دختر و پسری که قلب هایشان متعلق به خودشان نیست
بزرگ تر از خودم داشتم. دوران کودکی ام در بازی با خواهران و برادرم سپری شد و شیطنت کودکانه ام اجازه نمی داد یک لحظه هم در خانه بمانم و همیشه در کوچه و خیابان در حال بازی کردن بودم. فوتبال من خیلی خوب بود و همیشه در مسابقات زمان یارکشی سر اینکه در چه تیمی بازی کنم دعوا بود. دوران مدرسه و تحصیل فرارسید و من در فضای شاد مدرسه و با این آرزو که در آینده تحصیلات دانشگاهی ام را در رشته مهندسی ادامه بدهم ...
کتاب تاریخ زندگی شهید نادر مهدوی نوشته می شود
نویسنده از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. گفتگوی کوتاه ما با او را می خوانید: *آقای یاحسینی چه شد که نویسنده شدید؟ من از بچگی به خوبی می دانستم که نویسنده می شوم. دلیلش هم به شرایط خانوادگی من بر می گشت. پدر من معلم بود و مادرم هم فرد باسوادی بود، در خانه ما کتابخانه کوچکی بود که بهترین کتاب ها از سعدی و حافظ گرفته تا کلیله و دمنه در آن قرار داشت. علاقه من به خواندن آن ...
هیچ کس حالم را نمی پرسد
به گزارش دولت بهار، محمدرضا طالقانی، رئیس سابق و پرسابقه فدراسیون کشتی ایران است. کشتی گیر قدیمی که مدال نقره جهان را گذاشت کنار طاقچه تا برود بادیگارد امام خمینی در پاریس شود. مدام از مردم حرف می زند. حالا دیگر بعد از آن روزهای جدایی از فدراسیون کشتی، دیگر دوست ندارد از آن ناملایمات بگوید. می خواهد مدام تاکید کند که زندگی زیباست و باید از آن لذت برد. تعریف؟ آدم بدی هستم ...
خانواده ام نسبت به من بدبین شده اند
در مقطع دبیرستان مشغول به تحصیل هستم. از سال قبل با یک پسر ارتباط برقرار کردم. خانواده ام فهمیدند و رابطه مان به هم خورد. بعد از آن پدر و مادرم به من خیلی بی اعتماد شده اند و هنوز حرف هایی می زنند که بغض گلویم را می گیرد و اشک می ریزم. باید چه کار کنم؟ خواهر گرامی، توجه داشته باشید که اگر اعضای خانواده تان از احساس های منفی ارتباط با شما شکایت دارند باید بررسی کرد که چه رفتارهایی از ...
از کجا زن بگیریم ؟
ایم . دانسته های مان از قرآن مان هست . از این ادعیه مان هست و این فرصت ماه رمضان و البته مؤمنین که وجوه یومئذ مسفره ضاحکة مستبشره مؤمنین با حالت تبسم در آن عرصه ی زیبای قیامت حاضر می شوند . آن جا مشخص می شود که چه کسی اهل ایمان بوده است . آن کسی که حرف می زند عامل به حرفش بوده ؟ آن مبلّغی که بنده به عنوان مبلغ تبلیغ نمودم . آن مسئولی که بنده به عنوان مسئول عرض کرده ام خود عامل به عرایضم بودم . آن جا ...
عبور از تابستان سخت تر می شود
را می زدند به آب، کیف می کردند. اصلاً تابستان بود و آب تنی. حالا آب کجا بود! باریکه های آب، به هوا پرتاب می شوند. بچه ها با ذوق جیغ می کشند. چشمه علی- شهرری- همان یک سال قبل پسر بچه های ده، دوازده ساله، پشت به کتیبه قدیمی روی صخره نسبتاً هموار ایستاده اند. به نوبت می پرند توی آب و صدای شلپ و شلپ بلند می شود. تن های لاغر آفتاب سوخته، خیس می شوند. باز در ذهنم تداعی می شود: بچه ها آب ...
گلریزانی دیگر درراه است/گام بلندخیران شاهرودی برای آزادی زندانیان
...، کفاف زندگی مان را نمی دهد. عرب عامری خطاب به خیران و نیکوکاران شهرستان شاهرود، می گوید: امروز چشم امید من و فرزندانم به دستان شماست لذا در نظر داشته باشید فرزندان 9 و سیزده ساله من از ابتدای سال تحصیلی تا نوروز و هم اکنون ماه رمضان پدر خود را ندیده اند. وی افزود: ما همواره به خداوند متعال توکل داشته ایم همچنین از ماه ها قبل اقوام و آشنایانمان درباره کمک های ستاد دیه در ...
کدام گروه ها در استقامت 34 روزه خرمشهر نقش داشتند/ ماجرای درگیری با محافظ بنی صدر
راست می ریختند و به اصطلاح معبر باز می کردند؛ در منطقه ای از مرز که من حضور داشتم به محض عبور نخستین تانک از مرز، آن را با تفنگ 106 هدف گرفته و منهدم کردم. سایر نیروها نیز با 106 به شکار تانک ها پرداختند؛ اما با توجه به طول مرز دو کشور و گستردگی منطقه درگیری، تانک های عراقی از معبرها گذشتند و در داخل خاک ایران آرایش نظامی گرفتند و پشت سر آنها توپخانه عراق مستقر شد. حالا خودم در منطقه ای بودم که بدون ...
قتل همسر به خاطر پیامک های مرد غریبه
نگاه ها را به او خیره کرد. قاضی قربانی متهم را برای دفاع آخر به جایگاه احضار کرد. صدای کشیده شدن زنجیرپایش روی زمین آمد. متهم گفت: پشیمانم. از خانواده زهره عذرخواهی می کنم. از شما هم تقاضای بخشش دارم. نمی خواستم آنطور تمام شود. الان می خواهم به زندگی برگردم و به پدر و مادرم برسم. آنها خیلی در این مدت اذیت شدند. قاضی قربانی ختم جلسه را اعلام کرد و از سرباز همراه خواست نامه زندان متهم را بیاورد تا مهر کند. او مهر را بالا آورد و نقش آن را روی برگه زندان متهم نشاند و گفت: بیرون باشید. امروز آزاد می شود. ...
داستان 18 ماه زندگی مشترک با آشنایی در اتوبوس بین شهری/ من دامادسرخانه نیستم!
نداشتم اما توقع نداشتم که همسرم من را داماد سرخانه بخواند. بعد از 6 ماهی که خانه پدرزنم نشسته بودیم، با او صحبت کردم تا در حد توانم اجاره بدهم اما او قبول نکرد. همسرم هم فکر می کند چون در خانه پدرش هستیم و خانواده اش به ما کمک می کنند، من نباید از او بخواهم که به خانه پدر و مادرم برویم و به آن ها سر بزنیم. اصلا فکر می کند من نباید هیچ گاه اظهار نظر کنم و همیشه باید موافق حرف های او باشم. ...
ماجرای جوشیدن قطره خون حضرت یحیی چه بود ؟ + عکس
، مقداری نان خشک را در آن خیس می کند و به دهان آن بچه می گذارد. آنوقت تو میروی و از آن بچه فلج برای خودت امان نامه ای می گیری چون ما اراده کرده ایم که او را بر بنی اسرائیل مسلط کنیم . ارمیای پیامبر بنابر فرمان حق، بنزد آن کودک رفت و پس از تماشای آنچه که خداوند فرموده بود، خود را به کودک معرفی کرد. سپس به او بشارت تسلط بر بنی اسرائیل را داد و امان نامه ای از او گرفت . بعد از مدتی خداوند ...
بیوگرافی الناز حبیبی + عکسهای با همسرش + ماجرای ازدواج و آیا جدایی؟
حد زیادی سنتی هستند، به همین خاطر مراسم خواستگاری ما به همان شیوه مرسوم سنتی برگزار شد و ما در منزل، میزبان خانواده داماد بودیم، خوشبختانه چون من و مهدی حرف هایمان را با هم زده بودیم، استرسی بابت خواستگاری نداشتیم. خبری از عروسی تشریفاتی نیست من وهمسرم هنوز دوران عقدمان را سپری می کنیم و به قول معروف زیر یک سقف نرفته ایم اما راستش را بخواهید با وجود اینکه چیزی به عروسی مان ...
متهم به قتل پدرخوانده: قصد نجات همسرم را داشتم
وگو با پریسا از چند سالگی بابک شما را به دختر خواندگی قبول کرد؟ یک ساله بودم که از اداره بهزیستی مرا تحویل گرفتند. مادر خوانده ات کجاست؟ پدر خوانده ام خیلی بداخلاق بود به همین خاطر مادرم از او جدا شد. موضوع بداخلاقی پدرت را به کسی هم گفته بودی؟ بله به دو عمویم که در خارج از ایران هستند و حتی به اداره بهزیستی هم گفته بودم. چی شد؟ هیچی. بیشتر به خانه ...