سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی وارد خانه شدم ایوب با دو دوستش و یک زن در حال عیاشی بودند / وقتی به خودم آمدم که شوهرم با یک دختر ...
زن 23 ساله که برای اعلام شکایت از همسرش به کلانتری مراجعه کرده بود در حالی که اظهار می کرد تصمیم های اشتباهم در زندگی مرا به گرداب بدبختی انداخت به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: هیچ گاه فکر نمی کردم زندگی شیرینم این گونه متلاشی شود و سرنوشتم با سیه روزی گره بخورد آن روز که ایوب به خواستگاری ام آمد در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم. وقتی مادرم موضوع خواستگاری ایوب را مطرح کرد خیلی ...
آزار دختر 13 ساله تهرانی در قزوین
متهمان که از طریق دوربین های مداربسته یک داروخانه شناسایی و ردیابی شده بودند دختر نوجوان را تهدید کردند اگر از آنها شکایت کند راز زندگی اش را در برملا و آبرویش را می برند. اوایل اسفند ماه سال گذشته دختر 13ساله ای به نام هدی به تنهایی به پلیس آگاهی رفت و از دو پسر آزاگر شکایت کرد. دختر تنها گفت: از چند سال پیش که پدر و مادرم از هم جدا شدند زندگی ام تغییر کرد. پدرم که معتاد ...
درخواست قصاص برای قاتل 6 میلیونی
مرد قصد قتل شوهرش را کرده است. به هر حال پیشنهاد مریم را قبول کردم. او در خصوص نقشه قتل گفت: روز قبل از حادثه مریم یک اسلحه کلت همراه 2 میلیون تومان پول نقد برایم آورد و قرار شد بقیه پول را بعد از کشتن شوهرش به حسابم واریز کند. متهم ادامه داد: مطابق نقشه، روز حادثه با مقتول و همسرش برای خرید مرغ به مرغداری رفتیم. از همسرم هم خواستم با ما همراه شود تا ایرج شک نکند. آن روز چهار نفری با ...
آتشی زیر خاکستر/ خطرات اشتغال زنان در محل های نامناسب
کمک خرج خانواده ام باشم، اما بدبختی من از زمانی شروع شد که با پیام پسر صاحب کارگاه آشنا شدم. پیام که مردی 30 ساله بود بعضی روزها برای دریافت کارهای خیاطی و بردن به فروشگاه به کارگاه می آمد. من دو ماهی بود که در آنجا مشغول به کار بودم تا اینکه کم کم نگاه ها و حرکات پیام نظرم را جلب کرد، تا اینکه یک روز که می خواستم به منزل بروم جلویم را گرفت و گفت: من به خاطر مشکلاتی که با همسرم دارم درحال ...
شغل همسر “مهران مدیری” چیست؟ + تصاویر
. اسم فرهاد را هم مادرش انتخاب کرده و بعد از آن مهران مدیری زیاد از این اسم در شخصیت های تلویزیونی اش استفاده کرده است. شوخ طبعی ارثی او شوخ طبعی را هم از پدرش به ارث برده؛ اگر چه آن روزها کمتر امکان بروز این توانایی را پیدا می کرد و می گفت: همه می گویند پدرم آدم شلوغی است من به خاطر شرایط خانوادگی ام نمی توانستم این طور باشم البته آنقدر با هوش بود که گزک دست کسی ...
هدیه ای که شهید اقبالی به صدام داد
...> از نحوه آشنایی تان با شهید اقبالی برایمان بگویید. همسر شهید: علی از سوی یکی از اقوام که وی هم خلبان بود به ما معرفی شد. مهر وی بسیار بر قلب من و خانواده ام نشسته بود تا جایی که مادرم پس از گذشت سال ها از شهادتش هر زمان نام همسرم را می شنود، اشکش سرازیر می شود. چه خصوصیات بارزی از شهید به خاطر دارید؟ همسر شهید: علی در خانه بهترین همسر و پدر و در محل کار، یک فرد موفقی ...
هدیه ای که شهید اقبالی به صدام داد
. از نحوه آشنایی تان با شهید اقبالی برایمان بگویید. همسر شهید: علی از سوی یکی از اقوام که وی هم خلبان بود به ما معرفی شد. مهر وی بسیار بر قلب من و خانواده ام نشسته بود تا جایی که مادرم پس از گذشت سال ها از شهادتش هر زمان نام همسرم را می شنود، اشکش سرازیر می شود. چه خصوصیات بارزی از شهید به خاطر دارید؟ همسر شهید: علی در خانه بهترین همسر و پدر و در محل کار ...
حسین مظلومِ جبهه جنگ بود/ او جهاد در راه خدا را به تحصیل در دانشگاه ترجیح داد
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آوای نطنز؛ پاییز سال 1341 در روستایی که شمیم درختان و گل ها با عطر مردمان آن درهم آمیخته بود و صدای جویبارهای روان و نوای پرندگان در صدای گریه و خنده کودکان آن گم می شد آخرین فرزند خانواده رشیدی در روستای جزن نطنز چشم به جهان گشود. پدر خانواده کشاورزی کوشا بود، صبح ها تا ظهر سرِ کشت و کار فعال بود و بعد از صرف ناهار ...
یتیم نوازی پیامبر اسلام؛ من از امروز پدرت و دخترم فاطمه خواهر توست
پسر رفاعه انصاری هستم، پدرم در جنگ احد کشته شد. خواهری داشتم که ازدواج کرد و مادرم نیز شوهر کرد و مرا از خود راند. اکنون بی کس و تنها مانده ام. بچه ها مرا سرزنش می کنند و به بازی نمی گیرند. حضرت بسیار ناراحت شده و اشک از چشمانش جاری گردید و سپس او را روی زانوی خود نشانید و فرمود: ناراحت مباش، من از امروز پدر تو و دخترم فاطمه خواهر توست. کودک شادمان شد و برخاست و فریاد زد: ای بچه ها، دیگر ...
برادرم در اتاقی شهید شد که در آن آرزوی شهادت می کرد
را در زندگی یافته بود که هرگز او را به دو روز دنیای فانی شیفته نکرد. گفت وگوی ما با اشرف آجودانی خواهر بزرگ تر شهید را پیش رو دارید. آقا رضا چطور بچه ای بود که از سن کم به شهادت عشق می ورزید؟ به نظر من ذات این بچه ها خوب بود که از سن کم عاشق خدا می شدند و بهترین راه رسیدن به خدا را هم در شهادت می دیدند. رضا یک بچه جنوب شهری قوی بنیه ای بود که سر سفره پدر و مادرمان حلال خورد و حلال ...
مرا به سمت اتاق خواب پرت کرد و...
. عزیزترین مهدی دنیا. از کودکی اسمش برایم عزیز بود. دوستش داشتم به اندازه تمام لحظاتی که کنار هم خوش بودیم. ما مثل خواهر و برادر بزرگ شدیم اما بعد فهمیدیم که مثل خواهر و برادر همدیگر را دوست نداریم. 18 سالم بود که عمویم به پدرم خبر داد همراه مهدی برای خواستگاری می آیند. هم روزش را یادم هست و هم ساعتش را. شیرین بود. قند و عسل بود آن روز. خندیدیم و شاد بودیم. قند در دلم آب می شد ...
محمد رسول مظفری: صبح ساحل اجازه نمی دهد من فراموش شوم
ام این چندنفر یک لحظه هم مرا تنها نگذاشتند. بعد از این خاطره تلخ یک خاطره شیرین هم تعریف کنید؟همه خاطرات داوری شیرین است اما برای من شیرین ترینش همان سالی است که توسط ریاست شایسته و لایق کمیته داوران فوتبال استان محمود رئیسی کشف شدم . ایشان همان سال هم مرا به لیگ دسته سوم فوتبال کشوری معرفی کردند و علی رغم اینکه درجه یک داوری داشتم و به لیگ های استانی دعوت نشده بودم بسیار شگفت زده شدم. چند فرزند ...
فرم استخدامی در کار نبود او مرا به کارگاه کشاند و درخواست شیطانی کرد/ مرد شیطان صفت حتی از التماس هایم ...
نمی دانم با چه رویی به چشم های معصوم پدر و مادرم نگاه کنم. پدرم صبح تا شب کارگری می کند تا خرج زندگی مان را دربیاورد. او یک عمر با عزت و خوش نامی زندگی کرده و من آبرویش را به بازی گرفته ام. از چندی قبل با پیشنهاد همکلاسی ام دنبال کاری می گشتم تا کمک خرج خانواده باشم و هزینه های درسی ام را تامین کنم. به چند جا سرزدم. کارگر تمام وقت می خواستند. یک روز با شماره تلفن یک آگهی تماس گرفتم. مردی که خودش ...
ادعای متفاوت دختر و پدر در مرگ مادر
تهران خودش را معرفی کرد. مرد میانسال خودش را بی گناه دانست و مدعی شد که چون شنیده پلیس در تعقیبش است با پای خودش به اداره پلیس آمده است. این مرد میانسال دیروز برای تحقیق به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و در برابر بازپرس پرونده چنین گفت: من قاتل نیستم و جنایتی انجام نداده ام اما اختلاف و درگیری با همسرم را قبول دارم. راستش همه چیز از خرید شب عید شروع شد. چند روز مانده بود به سال نو که همراه ...
راز پنهان فرار دختران 15 ساله لو رفت
.... دختر 15 ساله ادامه داد: هنوز یک سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند، در این شرایط پدرم من و خواهر بزرگترم را به مادر بزرگم سپرد تا در کنار آن ها زندگی کنیم. آن زمان من چیزی از این مشکلات نمی فهمیدم تا این که وقتی بزرگ تر شدم آرام آرام با احساس کمبود محبت پدر و مادر، به معنی واقعی طلاق پی بردم این در حالی بود که هر روز باید زخم زبان ها و سرزنش های مادربزرگم را نیز ...
امید تازه دختر نوجوان برای نجات پدر از اعدام
، 200 میلیون تومان تهیه شده و دختر و پدر چشم انتظار خیرین هستند تا با تهیه 200 میلیون تومان دیگر و پرداخت دیه به اولیای دم، پس از شش سال دوری زندگی دوباره ای را شروع کنند. خواهر متهم نیز در گفت وگویی اعلام کرد: برادرم 36 ساله است و همسرش در زمان مرگ 27 ساله بود. آنها حدود 10 سال با هم زندگی کرده بودند، اما از مدت ها قبل از این اتفاق با هم اختلافاتی داشتند به نحوی که برادرم تقاضای طلاق را ...
زندگی برباد رفته با ازدواج اجباری
وارد زندگی سرد و بی روح با اکبر شدم. اکبر از همه لحاظ مرد خوبی بود. برایم هرچه می خواستم می خرید و خانواده عمویم هم به من محبت می کردند اما آخرش دلم راضی به زندگی با او نبود، چند بار هم به بهانه های مختلف قهر کردم و به منزل پدرم رفتم و هربار اکبر می آمد و با خرید هدیه و گل مرا به منزل می برد تا اینکه یک روز در پارک با پسر جوانی به نام ساسان آشنا شدم. از آنجاکه ساسان همسن و سال خودم ...
کودک طلاق و ماجرای عشق و نفرت
آنها به من اجازه دیدن دخترم را نمی دادند و من در راه مدرسه او را چند باری به صورت پنهانی می دیدم، برای دیدن فرزندم هرکاری که می توانستم کردم، وکیل گرفتم و به دادگاه شکایت کردم و بالاخره توانستم از راه قانونی اجازه ملاقات فرزندم را بگیرم. اما دیروز وقتی می خواستم او را در آغوش بگیرم با عصبانیت به من گفت: از تو متنفرم، اگر دوستم داشتی مرا دوسال رها نمی کردی؟ و بعد به طرف پدر بزرگش رفت وآنها هم ...
یک هفته مانده به عروسی به تلفن های مشکوک گوشی شاهین زنگ زدم همه خانم بودند و...
...، سراغ مغازه بعدی می رفتند. این وسط فامیل های عروس و داماد هم بیکار نبودند و هر لباس و کمربندی که زوج جوان برمی داشتند، کلی عیب روی آن می گذاشتند که چنین است و چنان. زن جوان می گوید: قرار شد اول برای شاهین کت و شلوار بخریم و بعد برویم سراغ لباس عروس. شاهین دست گذاشت روی یک کت و شلوار یک میلیون و 200 هزار تومانی و گفت همین را می خواهم. به شوهرم گفتم که پدر به من فقط 800 هزار تومان ...
دختر جوان گفت: دفعه بعد حتما خودم را می کشم! / می خوام خانه مجردی داشته باشم!
به مشاور داشته باشد؟ بله، می دانم. من و برادرش بارها با او صحبت کرده ایم و من حتی شماره تلفن روان شناس های معروف تهران را از آشنایان گرفتم و حتی یادم هست از یکی از مشاوران با اصرار و التماس وقت گرفتم اما مهتاب نیامد. مدام می گوید من علاقه ای ندارم که حرف هایم را به آنها بزنم به شما گفته ام. خودم خیلی تحت فشار هستم از من هم سن و سالی گذشته است، از یک طرف، دائم باید با او مدارا کرده و از طرف ...
اسیر پسری به نام فردین شدم/ او مرا به گرداب کثیف نابودی کشاند!
نمی کردم، سارق نبودم و دستبند و پابندهای آهنین هیچ گاه بر دست و پاهایم قفل نشده بود. در واقع انسانی آرام و سر به راه بودم. تا این که 3 سال قبل وارد دانشگاه شدم.روزی یکی از دوستان دوران دبیرستانم که در سال سوم ترک تحصیل کرده بود و دیگر از او اطلاعی نداشتم به طور اتفاقی مرا در خیابان دید. از آن روز به بعد فردین همانند یک شیطان در مسیر زندگی ام قرار گرفت و مرا به گرداب نابودی کشاند. او مدام ...
جوان شانزده ساله هموطنمان که یک شبه دو تا زن گرفت!
برای برگزاری مراسم عروسی تعیین شد. محمد ادامه داد: آن روزها احساس می کردم خوشبخت ترین مرد روی زمین هستم و به خاطر سن کمی که داشتم تصور نمی کردم که اداره دو زندگی همزمان با هم چقدر سخت و همراه با مشکلات فراوان است. روز عروسی فاطمه و الهام با چادر سفیدی که به سر کرده بودند، کنارم نشستند. همه با لبخند به ما نگاه می کردند و عاقد پس از گفتن مقدمات جواب بله را از هر دوی آنها گرفت و از آن ساعت به بعد من ...
گفتگوی جذاب با تنها زن استخوان شناس ایران
آنجایی که هر روز در زمان کاوش چیز تازه ای به دست می آوریم در نتیجه خسته نمی شویم و من به شخصه چون کارم را خیلی دوست دارم هیچ وقت احساس خستگی نمی کنم. شما مجرد هستید و حرفه باستان شناسی احتمالا برای زنان متاهل کار سخت تری خواهدبود. هیچ وقت فکر کرده اید که ازدواج چقدر می تواند روی کارتان تاثیر بگذارد و آیا همین مساله باعث شده که به ازدواج فکر نکنید؟ با اینکه مجرد هستم اما پدرم آدم ...
طول ماندگاری ازدواج در اصفهان، بالای 8 سال
ازدواج به این مرکز رفتم سن کمی داشتم و اگر تنها یک فرد آگاه چند دقیقه با من صحبت می کرد می توانست مرا متوجه اشتباه بودن تصمیمم بکند. این زن جوان در ادامه می افزاید: میان من و همسرم اختلافات بزرگ و فاحشی وجود داشت و بعد از ازدواج تقریبا تمام مشاورانی که ما را با هم دیدند این مساله را تایید کردند. او می گوید: همیشه آرزو می کردم کاش این مشاوره ها را پیش از ازدواج گرفته بودم تا در تصمیمم کمتر عجله می کردم!! ...
رها کردن جسد مقتول وسط حیاط بیمارستان/مشخص شدن وقت دادگاه برای رسیدگی به پرونده پزشک تبریزی/اقدام جنون ...
مقتول پرداختند که خبر قتل را اعلام کرده بود."چند سال قبل و به دنبال جدایی پدر و مادرم، من به همراه دو خواهر دیگرم در این خانه زندگی می کردیم. تا اینکه دو خواهرم ازدواج کردند و رفتند. دیروز دایی حسن که در شهرستان زندگی می کند تماس گرفت و گفت که به تهران آمده است . بعد هم به خانه مان آمد و با هم شام خوردیم. پس از شام من به خانه دوستم رفتم و صبح وقتی به خانه برگشتم با جسد مادرم روبه رو شدم اما هیچ ...
این دختر 70 سانتیمتری، یک کارآفرین نمونه است
نمایشگاهی که در اصفهان برپا شده بود 14 میلیون تومان از فروش کارهای دستی ام درآمد کسب کردم و در این 15 روز ایام نوروز امسال نیز در قلعه رودخان 15 میلیون تومان درآمد خالص به دست آوردم. شکی ندارم که اگر حمایت شوم می توانم دست کم ماهانه 20 میلیون تومان نیز فروش داشته باشم و از آن برای گسترش کارگاه و آموزش به معلولان استفاده کنم. در این سال ها بارها با افرادی مواجه شده ام که با وجود جسم سالم هیچ امیدی در زندگی شان نداشتند. این افراد وقتی شرایط مرا دیده اند و با آنها صحبت کرده ام، امید دوباره ای در زندگی شان پیدا کرده اند. این را از ته قلبم می گویم و به آن اعتقاد دارم؛ در زندگی هیچ جایی برای ناامیدی نیست. ...
درامتدادتاریکی؛ وقتی معنای طلاق را فهمیدم
وقتی به همراه دوستم نقشه فرار از منزل را کشیدیم، تصورمان بر این بود که از این همه درگیری، مشکلات خانوادگی، سرزنش ها و زخم زبان ها رها می شویم و می توانیم در یک شهر دیگر به تحصیل و زندگی خودمان ادامه بدهیم. آن زمان از سرنوشت دختران فراری هیچ اطلاعی نداشتیم و فقط می دانستیم که مرکزی مانند بهزیستی از دختران فراری و آسیب دیده حمایت می کند و ما هم می توانیم به بهزیستی برویم اما ماجرا به گونه ای دیگر رقم خورد و ... ...
روایت تلخ گوشه ای از زندگی فرزند یک "جانباز شهید"
پدر که رفت دیگر خیلی سخت تر شد. با وجود اینکه می دانستم پدرم شهید شده است و دیگر نزد ما نیست، نمی دانم چرا قبول نبودنش، برایم مشکل بود. تا مدتی بعد از شهادت پدرم، انتظار آمدنش را می کشیدم. با وجود اینکه مراسم تشییع و خاکسپاریش را دیده بودم، ولی دوست نداشتم که باور کنم، دیگر به خانه نخواهد آمد. نزدیک به شش ماه، نبود پدر را با تمام وجود لمس کرده بودم، اما، باز هم امید داشتم که خواهد آمد. ...
زندگی تلخ جوان 33 ساله کهگیلویه و بویراحمدی/انجام 37 عمل جراحی بر روی صورت+تصاویر
و وقتی شنید تاکنون 37 عمل جراحی انجام دادم خیلی تعجب کرد و باورش نشد تا اینکه مدارکم را نشان دادم بعد بهم گفت این چند روز که تهران بودی چقدر هزینه کردی مبلغ را گفتم و همان مقدار را بهم داد وقتی می خواستم بیرون بروم بهم گفت می خواهی سروسامان بگیری و ازدواج کنی بعدش ما بهت بیشتر می توانیم کمک کنیم گفتم نه من شرایطشو ندارم اما سرآنجام قبول کردم و قضیه را به پدرم گفتم . در حالی که من تهران ...