سایر منابع:
سایر خبرها
رمز بقای جمهوری اسلامی ورود رأی مردم به عرصه فقه اسلامی است/ امام می گویند سیاست داخلی نباید در دایره ...
از تجارب پیشینی است؛ در اینکه در بزنگاه تصمیم بگیرد، درست تصمیم بگیرد و اتفاقا همان پرواز تیر خلاص به رژیم ستم شاهی است. اینکه امام سال 42 چگونه وارد می شوند، به همان دانشی بر می گردد که امام از تاریخ سیاسی ایران دارد. مجری: چون ذکر نام حاج احمد آقا شد، من چندین بار در همین حسینیه پشت سر ایشان نماز خواندم، من به همان دوران رفتم. خیلی هم ابوی ما زود از میان جامعه رفتند. ...
موحدی کرمانی: برای بازگشت ناطق با او صحبت کرده ام
کربلا شدم شبِ اول ماه رجب بود و امام هم کربلا مشرف می شدند من سوال هم کردم گفتند امام کربلا هستند، گفتم خوب است من دیداری با امام در کربلا داشته باشم. با حاج احمد آقا تماسی گرفتم و صحبتی کردم و ایشان ملاقات را ترتیب دادند، فکر کنم روز اول ماه رجب بود که من خدمت امام شرفیاب شدم، یک خانه محقری بود و یک موکتی در صحن پهن کرده بودند، امام هم نشسته بودند بنده هم وارد شدم، حالا من امامی را ...
فریب و آزار 40 زن و دختر با کارت ویزیت طلافروشی
. هنگام برگشت از خرید دیدم راننده یک خودروی زانتیا، طوری ماشینش را پارک کرده که نمی توانم از پارک خارج شوم. به همین دلیل مجبور شدم با شماره تلفنی که روی شیشه خودرو قرار داشت، تماس بگیرم. شماره تلفن روی کارت طلافروشی چاپ شده بود. بعد از تماس، راننده آمد و ماشینش را جابه جا کرد. او بعد از جابه جایی خودرو اش کارت طلافروشی را به من داد و پیشنهاد داد برای خرید طلا به مغازه او بروم. چند روز ...
نگاهی به مقام حضرت خدیجه(ع)
...، به تو خبر می دهم که پروردگار در شبانه روز، چندین بار، به وجود تو بر تمام ملائکه مباهات می کند. شب چهلم جبرئیل (ع) آمد و گفت: درب را ببندید و وقت افطار کسی را در خانه راه ندهید. بعد طَبَقی جلوی پیغمبر گذاشت و گفت: با این طعام افطار کن. سپس طبق را گشود. در آن خوشه هایی از خرما و انگور که قسمتی از آن خورده شده بود، قرار داشت. پیامبر با آن طعام افطار کرد و بلند شد و به سمت محراب عبادت رفت. جبرئیل ...
پرداخت 10 ریال برای ورود به مدرسه فیضیه
) سخنرانی های مختلفی در این چند روز در مکانهای مختلفی علیه شاه کرده است و قصد بیداری مردم از خواب غفلت را دارد. به پدرم گفتم مگر خواب غفلت چیست که امام خمینی می خواهد مردم را از این خواب بیدار کند؟ پدرم در جواب به آرامی در گوشم گفت اینجا شهر روحانیون است و گویا روحانیون از جمله امام خمینی (ره) می خواهند علیه شاه شورش کنند و با ظلمی که شاه بر مردم می کند مانند ناامنی در شهرها و روستاها، فروختن ...
اسیدپاشی به خاطر نظر سوء به همسر
حرفی زده می شود چون رئیسش گفته بنابراین نمی تواند چیزی بگوید. این مسئله باعث شد درگیری شدیدی بین من و همسرم ایجاد شود و من هم همسرم را طلاق دادم. اما به مرد شاکی گفته بودم این کارش را تلافی می کنم و هرطور شده او را به روز سیاه می نشانم. بعد از اینکه از همسرم جدا شدم یک بطری اسید خریدم صورتم را پوشاندم و به سراغ مرد مغازه دار رفتم و درحالی که در مغازه اش نشسته بود او را غافلگیر کردم و اسید را به ...
در تاریخ آخوند زیاد داشتیم اما هیچ کدام امام نشدند
حجت الاسلام سیدحسن خمینی در برنامه نگاه یک شبکه اول سیما حضور یافت و به طور زنده با مردم سخن گفت که اهم سخنان او در پی می آید: حقیقت امر این است که امام بیان درد جامعه خودش بوده است. ما در تاریخ آخوند زیاد داشتیم، مرجع هم داشتیم، سید هم داشتیم، خوشگل هم داشتیم، اما هیچ کدام امام نشدند. علت اینکه امام مورد اقبال همه مردم قرار گرفته این است که امام کلید حل مشکلات و بیان درد آنها بوده است؛ که ...
گل، وید، اسید و حشیش موجود است
ختم نمی شود، شیشه کشیدن از شب هایی شروع شد که با بچه ها قرار گذاشتند حسابی درس بخوانند، احسان می گوید: اول یاشار گفت شیشه که بکشیم تا صبح خوابمون نمی بره که هیچ، تا دو روز بعدش هم می تونیم مثل بنز کار کنیم، یکی از دوستام هم می گفت دخترا واسه تناسب اندام شیشه می زنن. من دفعه اول مثل سگ ترسیده بودم، اما فازش عجیب بود. هی می گفتن بی جنبه نباشی، نه گل معتادت می کنه نه شیشه. گل رو راست می گفتن اما ...
طلبه ای که برای بچه ها قصه می خواند
ساله عاشق کتاب بود خاطرات شیرین آقای آذری نژاد کم نیست، او برایمان تعریف می کند: ساعت یازده شب بود که به پسر 4 ساله همسایه کتاب دادم و گفتم: اگر قصه کتاب را فردا برایم تعریف کنی، بهت جایزه می دهم ساعت 6صبح بود که صدای کوبیدن در بلند شد، در را باز کردم. دیدم همان پسرک است می گوید:حاج اقا کتاب تمام شد.قصه رو می تونم تعریف کنم، آماده ام. یکبار بعد از چند ساعت کتاب خوانی با بچه ها در حال جمع ...
نظر 7 شاگرد امام خمینی درباره مدیریت سیاسی و منزلت فقهی رهبر معظم انقلاب/ تعبیر مرحوم آیت الله گلپایگانی ...
طول کشید ولی ساواک مانع آقای خامنه ای شد، برای اینکه منبر ایشان انقلابی بود و جوان ها را دورش جمع کرده بود. همان موقع با آقای خامنه ای صحبت داشتیم و ایشان از من خیلی تمجید کرد و گفت "من شما را مجتهد می دانم". من هم منبر ایشان را خیلی خوب تشخیص دادم. منبر من تا آخر ماه صفر طول کشید و شب آخر، حادثه فیضیه را گفتم و از منبر آمدم پایین و دیگر گرگان نماندم. آقای خامنه ای را انسان بافکر و ...
پسر طیب: پدرم به عَلَم گفت جرأت داری عکس خمینی را بردار
طرف تهران راه اندازی کنید و چنین و چنان شود . ساعت 11 و نیم شب از آنجا برمی گردند و دیگر به خواب نمی رسد. شبانه به منزل یکی از رفقا می رود از همان جا نصف شب با بزرگتر یا سرکرده هر کدام از محلات تهران تماس می گیرد و می گوید که صبح 28 مرداد باید یک عده از خیابان سی متری حرکت کنند که کفن پوش باشند و قمه در دست شعار دهند. صبح 28 مرداد خیابان لاله زار به سمت پایین شعار مرگ بر شاه بود ولی ...
مدل مانتوهای مبینا نصیری نماد چیست؟
آخرین روزی که قرار بود من به رادیو جوان بروم، شب قبل از آن با خودم فکر کردم که اصلا نروم.! ولی در آخر گفتم برم با بچه ها خداحافظی کنم. رفتم و این خداحافظی برای من و تمام بچه های رادیو جوان خاطره شد.آن روز خیلی اتفاقی خانم”فاطمه صداقتی”مجری جوان ایرانی تماس گرفتند و گفتند که نمی توانند بیاید و اصولا در این مواقع گوینده پخش وظیفه دارد که به جای گوینده اصلی برنامه را اجرا کند. به دلیل ...
نفس؛ تکرار پشت تکرار!
ترین شکل ممکن، سراغش می رود. داستان سریالِ نفس نیز گویا قرار است مثل پروانه باشد؛ یعنی مجموعه قبلتری و گویا انقلابی این فیلمساز. همان دختر لوس و دوتا جوان عاشق پیشه که از قضا یکی ساواکی ست و دیگری انقلابی و سرانجام کن فیکون شدن شخصیت ها و... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل . امیدوارم اشتباه کرده باشم و قصه آن، بعدها اینی نباشد که من تلویزیون بین فعلا با چند قسمت اولش، بقیه را تا آخر ...
پسرم اجازه نداد اسلحه ام روی زمین بماند
. برای بار سوم سال 1365 باز به دعوت سپاه مأموریت پیدا کردم به لبنان اعزام شوم. من تا سال 1367 در لبنان در خدمت رزمندگان حزب الله انجام وظیفه می کردم. مسئول پادگان بعلبک به عنوان یکی از بزرگ ترین پادگان های نظامی این کشور بودم. مکارم اخلاق از گفته های پدر شهید فهمیدم که خط جهاد در خانواده کمالی دهقان موروثی است. سال ها پیش پدر این خانواده رزمنده جبهه مقاومت اسلامی می شود و برای دفاع از ...
4 وصیت حضرت خدیجه(س) هنگام رحلت/ دلداری پیامبر(ص) به فاطمه(س) در سوگ از دست دادن مادر
غیرمنقولش را به حبیب خود بخشیده بود، در مقابل فقط یک عبا مطالبه نمود. حضرت خدیجه (س) در آن لحظات آخر در مورد حضرت زهرا (س) ابراز نگرانی کرد، اسماء بنت عمیس تعهد نمود که در شب زفاف او به جای خدیجه نقش مادری ایفا کند. خوف خدیجه (س) از مرگ حضرت خدیجه سلام الله علیها بیست و چهار سال با پیامبر اکرم(ص) زندگی کرد و سرانجام در بستر بیماری قرار گرفت. با اینکه حضرت خدیجه(س) نهایت فداکاری را ...
امام مهربانی
می خواهم بروم داخل حسینیه، علی را آماده کن تا با من بیاید. گفتم: آقا، بد است، حالا او یک چیزی گفت. گفتند: نه، من به او قول داده ام که او را ببرم، تو برو صدایش کن که بیاید. من رفتم و علی را بیدار کردم و لباسش را عوض کردم و گفتم برو حسینیه. وقتی برگشت گفت: مامان رفتم حسینینه (نمی توانست بگوید حسینیه). آنجا یک چیزهایی داده بودند به امام که تبرک بکنند، امام داده بودند به علی، که او دست بکشد. او هم می ...
امام فرمود: اگر خطا کنید خودم بیرونتان می کنم!
نیمه شب از منزلشان بردند، لذا جز خانواده و چند تن از همسایه ها از قضیه با خبر نشدند. من تا ساعت 10 شب در خدمتشان بودم و به نامه ها و استفتائات پاسخ می دادم و آخر شب خسته و کوفته به خانه ام می رفتم، بنابراین از اتفاق با خبر نشدم. صبح فردا که طبق معمول پس از صرف صبحانه به طرف منزل امام به راه افتادم، در نزدیکی مسجد امام حسن عسگری(ع)، یکی از کسبه که مرا می شناخت پرسید: کجا داری می روی؟ گفتم: سر کارم ...
بازیگر مشهور در حرم امام رضا شفا یافت + عکس
خدا خودش عنایت می کنه! صباغی در حالیکه بدنش می لرزید و قطرات اشک بر صورتش جاری شد، ادامه داد: در حال راز و نیاز بودم و هنوز آب نبات از گلویم پایین نرفته بود که احساس کردم بدنم دارد داغ می شود اول، احساس کردم دست راستم داغ شد و می توانم آن را حرکت دهم. چیزی نگذشت که پای راستم هم داغ شد. به همراهم که زیر پهلویم را گرفته بود گفتم؛ دستم را رها کن ... می خواهم راه بروم که همین طور هم شد و من ...
نحوه آشنایی هاشمی، مهدوی کنی، واعظ طبسی و... با امام خمینی
موظف می دانستم. در آن موقع گاراژی در میدان مولوی بود به نام گاراژ ترانسپورت . معمولاً تماس می گرفتم تا ببینم اتوبوس جا دارد یا نه. یک روز وقتی رفتم سوار بشوم، مدیر گاراژ با همان لهجه ی شیرین قمی به من گفت: یک نفر در صندلی عقب جا داریم، اگر هم پهلوی این شیخه می شینی، همین صندلی دوم بشین، کسی نمی شینه پهلوش! من نگاه کردم دیدم آقای مهدوی کنی هستند. گفتم: افتخار می کنم . رفتم خدمت شان و سلام کردم. ...
ناگفته های قیام کنندگان 15 خرداد سال 1342
گلوله می بندند. گفتم: برای چی مردم را می کشند؟ گفت: دیشب در قم مرجع تقلیدمان آیت الله خمینی را دستگیر کردند و در قم و تهران مردم قیام کردند و بخاطر طرفداری و دفاع از مرجع تقلید خود به خیابان ها ریختند. من به برادر شهیدم، امیر (هوشنگ) گفتم: تو در مغازه باش، من زود می روم ورامین ببینم چه خبر است و تکلیف ما چیست. زود برمی گردم. ولی ایشان آن روز از همان مغازه بعد از مراجعه برادرم حاج محمد ...
عملیاتی که قفل آن با شهادت محمد باز شد
زمانی که به جبهه رفت سه روز بعد خبر شهادتش را به من دادند و من بدون اینکه به مادرش قضیه را بگویم لباس مشکی پوشیدم. مادر محمد لباس مشکی را تنم دید با تعجب دلیلش را پرسید و من در جواب گفتم: برای شهادت حضرت زهرا(س) لباس مشکی پوشیده ام وبعد از اینکه همه از جریان شهادت باخبر شدند پیکر این جوان شهید را در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها برابر با 13 ماه جمادی الثانی سال 1365 تشییع و دربهشت زهرا سلام الله ...
با چشم خود دیدم برای او ... سال عروجت، سال غم ها شد
خانه ناگهان بانو برای بی کسی فاطمه بمان بانو به جان دختر مظلومه ات مرو از دست مساز اشک یتیمانه را روا بانو بمان و فاطمه را خود عروس کُن آری که دختران همه محتاج مادران بانو برای غربت من جان به لب شدی اما بدان که غُربت زهراست بعد از آن بانو به باغ یاس تو سیلی زنند؛ باور کن بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو نمانده هیچ ...
مصاف سهمگین امام با جریان شبه روشنفکر و بدعت آفرین
به طور قاچاق از آبادان فراهم شد. مرحوم آقا سید احمد خمینی هم جزو مسافرانی بود که با ما به طور قاچاق به عراق وارد شد. وقت مهاجرت به نجف، برای خداحافظی خدمت آقای میلانی رسیدم، ایشان راضی نبود و می فرمود همین جا بمانید. گفتم آقا تصمیم گرفته ام که بروم. فرمود: استخاره بگیرید. (استخاره ذات الرقاع)، عرض کردم تصمیم جدی است. از استخاره گذشته فرمودند: خیر باشد. بعد که نجف رفتم حدود 1 ماه تا 40 ...
امیر جعفری: می ترسم درباره انتخابات یا مسائل اجتماعی حرف بزنم
کارگردانی می کنیم اضافه کاری است. سوراخ تو دیوار گروهی نیست که طراح صحنه و لباس یا بازیگر داشته باشد. ما گروه ادبیات نمایشی هستیم و هر چهار نفر تولید متن می کنیم و کمک هایمان به همدیگر در سایه است و دیده نمی شود. چیزی که دیده شود این بود که من در دو کار آخر جابر رمضانی مشاور کارگردان بودم و جابر در فیلم من مشاور پروژه. این بخش دیداری آن است اما ساعت ها و روزها درباره متن هایی که قرار است تولید کنیم جلسه ...
روایت شکنجه دانشجوی شیعه در آمریکا
کند و در نهایت او به من گفت من تهدیدی برای آمریکا هستم و او در موردِ من به دولت اطلاع خواهد داد و من هم به او گفتم بسم الله این تلفن من لطفاً تماس بگیرید. او خیلی ترسیده بود و تماس نگرفت و از یک زن در آنجا خواست که با اف بی آی تماس بگیرد و به آنها اطلاع بدهد که من یک تروریست هستم، تقریباً تا یکسال بعد که زندانی بودم در این مورد چیزی نمی دانستم از دادگاه درخواست کردم قاضی را ملاقات کنم گفتم می ...
مدال آوری شغلم بود/ می خواستند مرا برای اسباب کشی ببرند!
خاطره الان بگویم. آقای محمد جهان آرایی می گفت محمدرضا من تو را تشویق کردم، آنقدر دست زدم که کف دستم پوستش رفته. اولین نفرهای ورزشی کاشان بودم که به عنوان قهرمان ملی انتخاب شدم. یک شب یکجا بودیم که به خانواده گفتم: من هیچ چیزی ندارم، صاحب هیچ چیزی هم نیستم ولی قول می دهم که باعث افتخارتان شوم. یک کاری کنم که کل، -آن روز نگفتم کل دنیا- گفتم کل طایفه ما بگویند همگی ای ولله. به همه نشان دهم که آدم می ...
از چالوس تا سرچشمه
رفتم و در شهرک رفسنجان در خانه های سازمانی مستقر شدیم. دلیل سکونت مان در رفسنجان این بود که ادارۀ مالی در آن جا مستقر بود و من باید به عنوان کارشناس برنامه نویسی کامپیوتر در این اداره کار می کردم، ولی همسرم محل کارش در معدن بود، صبح ها می رفت و شب ها برمی گشت. خودشان را بالا می دانستند همان طور که گفتم، ادارۀ مالی در رفسنجان مستقر بود و من برای کار باید به آن جا می رفتم. چون ...
موعامَله با خدا
همین دو شب پیش بود که سحری خواب مرا در بر گرفت و بیدون سحری روزَه گرفتم. خَیلی سخت گوذشت؛ کندَه کاری بیدون آب و نان و در خماری، پیدر آدم را در می آورد. شب گوذشته هم، این ساعتی صاحب مرده کار نکرد و هینگامی که چَشم باز کردم، نَظاره نیمودم یَک چهارم ساعتی از اذان گوذشته است. بیسیار ناراحت شدم. پیش خود گفتم چَکار کونم؟ چَه خاکی بر سر بریزم؟ حال آب و نان بی کَنار؛ این کوفتَ زهر ...
به من میگن بلقیس نه برگ هویج!!
بی بی؟ - میه نیخی بری سحری پاشی؟ چشمم رفت روی ساعت... - بی بی جون! تازه ساعت 2 هس. من الان بلند شم چکار کنم آخه؟ - پوشو نماز شب بخون... - بذار یه کم بخوابم بی بی. بعد از نماز صب میخونم! بی بی محکم زد توی سرم! - روسیا بیشی دختر! آخه کی بعدِ سحر، نماز شب میخونه که تو بخونی؟ پوشو تا نصفت نکردم وایسا نماز... ******* ...
عمه و چالش عکس و زیپ شلوار!!!
چند روز پیش برای دیدن عمه خانم به خانه اش رفتم! احساس کردم اعصابش خیلی سر جایش نیست و کمی عصبانی به نظر می رسد! در حالی که چای چشم خروسی را که برایم در فنجان کمر باریکی ریخته بود به آرامی هورت می کشیدم، زیر چشمی نگاهی به عمه انداختم و با ترس و لرز علت ناراحتی اش را پرسیدم! عمه در حالی که مثل لبو سرخ شده بود چشم غره ای به من رفت و در حالی که دنبال عصایش می گشت با صدای بلند گفت: همش تقصیر تو و اون ...