سایر منابع:
سایر خبرها
آقای دکتر قلابی زندگی زنان را سیاه می کرد / او با ناهید در بلوار فردوس چه کرد؟ + عکس
به گزارش پیک نکا ، هجدهم آبان ماه سال 91، مأموران کلانتری 103 گاندی از ناپدیدشدن ناگهانی زن 35 ساله ای به نام ناهید باخبر شدند. مادر ناهید گفت: دخترم در شمال تهران آرایشگاه داشت. بعد از جدایی از شوهرش خانه ای اجاره کرد و تنها زندگی می کرد. شب قبل خانه او بودم که یک نفر تماس گرفت و ساعتی بعد ناهید به بهانه ملاقات با پزشک داروساز از خانه خارج شد. نیمه های شب بود که در آپارتمان باز شد. فکر کردم ...
جزییات زندگی قاتل آتنا / خانواده متهم از شهر فراری شدند
همین هم اعدام شد؛ اما من راست و دروغش را نمی دانم. وقتی آتنا گم شد، اصلا فکرش را هم نمی کردیم اسماعیل او را دزدیده باشد. هنوز هم باورمان نمی شود. آن روزها همه مردم شهر متأسف بودند. برادران اسماعیل هم مثل همه ما ناراحت بودند؛ حتی برادران او هم عکس آتنا را روی پروفایل تلگرام شان گذاشته بودند. اصلا قیافه اسماعیل نشان نمی داد که قاتل باشد. یکی از برادرانش خیاط است. همیشه او را در محل می دیدم؛ اما از آن ...
داستان غم انگیز مازیار؛ از شاگرد اولی در مدرسه تا زندگی در میان زباله ها
، یک کارتن خواب را در آغوش گرفته بودم و هق هق گریه می کردم بی توجه به تمام نگاه های متعجب. احساس می کردم زمان برای من و مازیار ایستاده است. به 15 سال پیش برگشتیم وقتی هر دو نوجوان بودیم. درست همان روزی که تازه از باشگاه برگشته بودیم و سر کوچه، دایی محسن بدون هیچ مقدمه ای غضبناک از تأخیرم، تلخ ترین خبر زندگی ام را داد. مادرم ساعت ها پیش فوت کرده بود و کسی نمی دانست کجا هستم تا ...
با چشمان باز نگاه می کنیم
توانند معناهای متکثر داشته باشند. حالا البته منتقدان باید ارزیابی کنند که این هدف چه قدر محقق شده ولی انگیزه من این بوده که بتوانم تخیلاتی گسترده را در یک فرم محدود متبلور و کپسولی بکنم و به خواننده ام بدهم و این همان طور که گفتم با زمان ما هم سازگارتر است. با خودم فکر کردم من که پنجاه سال پیش یادداشت های آدم پرمدعا را نوشته بودم حالا اگر بعد از پنجاه سال دوباره به همان الگو برگردم چه طور فکر می ...
حکایتی از نوع دوستی آیت الله سید علی قاضی (ره)
...> آینه: حکایت؛ شیخ مسلم جابری، خطیب و منبری مشهور و شاعر معروفی در نجف نقل می کند: روزی من مشغول رفتن به منزل بودم، سیدی را در کوچه ای مشاهده کردم (بعداً متوجه شدم سید علی قاضی بوده) که در کنار پسر بچه ای ایستاده است که گویا شغل پسرک آوردن آب بود، اما دو خیک آب او از روی حیوان به زمین افتاده بود و گریان و نالان که قادر نیست آن ها را به روی کمر حیوان منتقل کند. همین که نزدیک آن ها شدم ...
بهزاد نبوی علناً به شهید بهشتی توهین می کرد/هاشمی گفت با ساواک صوری همکاری کن/ماجرای دیدار با خواهر رجوی ...
عجیبی به من که مسئول زندان و از مسئولان نظام بودم زد. به من گفت که شما نمی فهمید که امام خمینی چه شخصیتی دارد! گفتم چه طور این حرف را می زنی؟ گفت زیرا {امام} خمینی مانند شطرنج بازی ماهر در حالی که بیش از 200 سال شرق و غرب تلاش کردند که علیه اسلام حرف بزنند تا اسلام را به انزوا ببرند ولی ایشان با جابجایی مهره ای موفق شد شرق و غرب را کیش و مات کند. او در ادامه گفت من که این خانم(مرحوم ...
من، داود رشیدی بچه خیابان ری کوچه آبشار...
واقعا دلتنگ می شدم. (الان هم دلتنگ گذشته ام). آن وقت بود که مثل همان شب نخست خوابگاه، پتو را می کشیدم روی سرم و به یاد پدر و مادرم، به یاد خواهرم و دیگر دوستانم، اشک می ریختم، اما در این زمان اوضاع طوری شده بود که این حالت خیلی دوام نداشت. خب سنم کم بود و زرق وبرق اطراف هم بی تاثیر نبود. مهمتر از همه، بچه هایی بود که در اطرافم بودند. همین می شد که خیلی زود غم ها از یادم می رفت و دوباره آش همان آش و ...
چو استاده ای دست افتاده گیر
زیادی پیدا کنم، مادرم بود. او همیشه به دیگران کمک می کرد مثلا اگر فردی در همسایگی ما زندگی می کرد و توان رفتن به مطب پزشک را نداشت، به خانه اش پزشک می برد تا او را معاینه و درمان کند. او هر کاری که از دستش برمی آمد، برای افراد نیازمند انجام می داد. با اینکه خیلی کم سن و سال بودم، ولی متوجه تأثیر کارهایش می شدم و این مسئله برایم حس خوبی به همراه داشت برای همین من هم سعی می کردم مثل مادرم باشم ولی چون ...
زندگی مشترک، مهارت می خواهد
...: مشکلی با همسرم داشتم که شاید بسیاری از خانواده ها با آن درگیر باشند. همسرم از همان سال های اول زندگی بسیار حساس و زودرنج بود. وقتی همراه هم به میهمانی یا مجلس جشن می رفتیم احساس می کرد منظور همه حرف هایی که در آنجا زده می شود او بوده و به نوعی همه حرف ها را به خودش ارتباط می داد. خیلی زود عصبانی می شد. برای همین سعی می کردیم کمتر به منزل بستگان برویم. این رویه روزبه روز بدتر می شد و حتی به ...
دست غیب تابلوی معراج را هدایت کرد/ از فراق معراج بیمار شده ام
کند کافر است". این در ذهنِ من ماند و آن روز تصمیم گرفتم وقتی همه هنرهای پدرم را یاد گرفتم معراج را به وسیله 10 رشته هنری بسازم. تابلوی معراج را چه سالی شروع کردید و چندسال طول کشید تا به اتمام رسید؟ من تابلوی معراج را در سال 1355 شروع کردم یعنی زمانی که 42 ساله بودم. صبح ها روی تابلوی معراج کار می کردم که به حوصله و دقت بیشتری نیاز داشت و بعدازظهرها روی آثار دیگر کار میکردم ...
منافقین تلاش میکنند با جدا کردن مردم از اهل بیت (ع) آن ها را در جهل نگه دارند
.... پدرم پاسخی نداد و سر خود را پایین انداخت. مطلب مشخص بود. رجعت مسئله ای اجماعی بین همه ی علمای شیعه و سنی است. چهل سال قبل خواب دیدم در یک سربالایی هستم و عده ای از علما با لباس سفید سوار بر اسب های سفید، با صورت هایی قرمز و با یک حالت عجیبی حضور دارند. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم پدرم را هم دیدم که ایشان را در عمر خود به آن حالت ندیده بودم. هنگامی که ایشان صبح ها زیر آسمان ...
با سامان نیک اقبالیان نخستین جراح پیوند پانکراس پیچیدگی های پیوند، عطش درونی من را سیراب می کند
ماجرا این است که شرایط کاری آدم درک می شود و سنگینی کار از طرف مقابل قابل هضم تر است. وقتی وارد دوره پیک عمل پیوند شدم باوجوداینکه خانه ام نزدیک بیمارستان بود و با 5 دقیقه پیاده روی می توانستم برگردم گاهی می شد که حتی 5 شب هم نمی توانستم به منزل برگردم. مجبور بودم بروم شهرهای دیگر مثل یزد، ارومیه و شهرکرد عضو بیاورم و عمل پیوند را انجام بدهیم و همین طور پشت سر هم اتفاقاتی روی می داد که وقت استراحت ...
اینجاهنوز هم بوی بهار می دهد/ گفت وگویی با سیدجواد ، معروف ترین عطر فروش ایران را دوباره بخوانیم
...: توی بازار زنجیر دکانی تهیه کردم تا بازار رضا بنا شد، سال 55 بازار زنجیر را که خراب کردند؛ رفتم توی بازار، منزل اولم کوچه چهنو بود، خیلی شلوغ شد این بود که زمینی این جا تهیه کردم و ساختمان زدیم، حالا هم که صبح ها پسر کوچکم مرا به حرم می برد و چندی قبل که زمین خوردم و لگنم شکست مانع می شود بروم در دکان، خدا حفظشان کند پسران، مغاره را می چرخانند. سید به این جا که می رسد، نفس راست می ...
عشق به همسرم جواز من برای رفتنش به سوریه شد
روز 23 ماه رمضان که ارتباط قطع شد دلشوره زیادی گرفتم و حدس زدم ممکن است اتفاقی افتاده باشد. با دوستانش که تماس می گرفتم می گفتند کلاس است، دستش بند است. می گفتم در میدان جنگ چه کلاسی برپا است؟ حالم بد بود. به خانه مادرم در تهران رفتم تا از این فضا دور شوم که اقوام تماس گرفتند و گفتند هرچه زودتر به مشهد برگرد که حسین به شدت مجروح شده است. وی ادامه داد: در نیمه راه مشهد بودم که بچه ها ...
جوان شانزده ساله هموطنمان که یک شبه 2 تا زن گرفت!
عروسی تعیین شد. محمد ادامه داد: آن روزها احساس می کردم خوشبخت ترین مرد روی زمین هستم و به خاطر سن کمی که داشتم تصور نمی کردم که اداره دو زندگی همزمان با هم چقدر سخت و همراه با مشکلات فراوان است. روز عروسی فاطمه و الهام با چادر سفیدی که به سر کرده بودند، کنارم نشستند. همه با لبخند به ما نگاه می کردند و عاقد پس از گفتن مقدمات جواب بله را از هر دوی آنها گرفت و از آن ساعت به بعد من مرد دو خانواده شدم ...
چه کنیم از هجمه شیطان در امان باشیم؟/ رذائل و فضائل قوه غضب
، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که به ارتحال آن بزرگوار منتهی شد، در کنار بستر آن حضرت بودم که حضرت فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)، وارد شدند. جالب است که حضرت سلمان، نکته ای دارند که دیگران ندارند. اباذر نزد پیامبر آمد، گفت: یا رسول الله، من پیش سلمان بودم، چیزی دیدم که بسیار تعجّب کردم، من را نجات بده. فرمودند: چه دیدی؟ گفت: پاهایش را زیر دیگ برده بود، آتش و هیزمی ...
پدرام کشتکار: زحمات زیادی در موسیقی کشیدم ولی همه را آب برد!
هنرستان فنی و حرفه ای هنر و ادب صدا و سیما بودیم. در آن جا آهنگسازی را نزد آقای علیرضا مشایخی فرا گرفتیم و یک دوره هم با بهروز شاگرد آقای فرهاد فخرالدینی بودیم. سه سال پیانو نواختم و یک سال و نیم هم هارمونی و آهنگسازی و کنترپوئن و مسائل دیگر را آموزش دیدیم. اما آهنگ فاصله را با کیبورد تنظیم کردم. همان کیبوردی که با آن آلبوم دهاتی را هم تنظیم کردم. * پس چه طور شد که بهروز زودتر وارد فضای حرفه ...
آیت الله فخر زنجانی در گفتگویی عنوان کرد: هیچ هوای نفسی در امام خمینی نبود/ در این زمان مرجعیت به شکل ...
آیت الله خویی بودم پول های زیادی را به منزل می آوردم؛ ولی همسرم به هیچ عنوان توجهی به این مبالغ نداشت. یک زمان یادم رفته بود که پولی که آیت الله خویی به من داده مربوط به چیست. همسرم به من یادآوری می کرد. از جهت نماز، واقعاً نماز زیبایی می خواند. خداوند نعمت بزرگی را به من داد؛ ولی او را از من گرفت. بعد از همسرم هم، زندگی را از من گرفت و بعد از ایشان دیگر زندگی خوبی ندارم. او مرا طوری در زندگی عادت ...
غوغای چرم روی چوب
سال1372 برمی گردد و می گوید: کار با چرم مرا به سمتی پیش برد که تکنیک های جدیدی در کار کشف کردم. در این زمان 2 فرزند داشتم و یک خانه استیجاری در کنار یک حرفه که شناختی از آن وجود نداشت و من ناچار بودم آثارم را با زحمت زیادی به فروش برسانم؛ به خصوص که وقتی از کار کفش بیرون آمدم، کارگاه کفش دوزی پدرم ورشکست شده بود. در آن موقعیت بود که از همسرم خواستم 3 النگویش را بفروشد و سرمایه کار من کند. کار من با ...
تفاوت های ماهوی فلسفه اسلامی وفلسفه یونانی/آشنایی با اندیشه عامری
زمانی میان دو فیلسوف بزرگ یعنی فارابی و ابن سینا می زیسته است. ابوالحسن در نیشابور زاده شد و در همانجا به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس در بلخ نزد ابوزید بلخی به تحصیل فلسفه پرداخت. پس از مرگ استادش به چاچ رفت و نزد ابوبکر قفال، فقه و کلام آموخت و سپس به بخارا بازگشت و کتاب معروف خود السعاده و الاسعاد را در همانجا به رشته تحریر درآورد و در فاصله سال های 352 -342 در نیشابور اقامت کرد و حدود 5 سال ساکن ...
پدر و پسری که هر دو در تیرماه آسمانی شدند+تصاویر
بخشی از خاطرات مرحوم حجت الاسلام سید جواد موسوی شالی از آخرین دیدار با فرزند شهیدش را می خوانیم: 5 تیرماه سال66 برای کاری به تهران رفته بودم بی آنکه کسی را باخودم ببرم. ساعاتی بعداز نماز ظهر به منزل یکی از دوستانم به نام آقای جوهرچی رفتم؛ ساعت حدود 5، 6 بعداز ظهر بود زنگ گوشی به صدا درآمد و بعد صدای آقای جوهرچی که گوشی را سمت من گرفته بود. تن صدایش می لرزید سید کمال شهید شده است ...
واکنش ها به خبر درگذشت پرفسور مریم میرزاخانی [+عکس]
سوم از سمت راست مریم میرزاخانی است. مصاحبه مریم میرزاخانی با گاردین همچنین بخشی از مصاحبه میرزاخانی با روزنامه گاردین که با روزنامه انگلیسی گاردین در سال 2015 انجام شده بود نیز بارها دست به دست شد. در بخشی از این مصاحبه آمده است: بچه که بودم می خواستم نویسنده شوم. خواندن کتاب های داستان هیجان انگیزترین کار من بود. در واقع هر چیزی را که می توانستم پیدا کنم، می خواندم ...
عقیلی؛ روایتی از سال های دور هنرستان هنرهای زیبا
که تازه وارد هنرستان شده با یک هنرجوی 18 ساله که می خواست دیپلم بگیرد، همه باهم در یک کلاس کار می کردیم. عباس عقیلی موزه هنرهای زیبای اصفهان را در اواسط دهه 1340 سر و سامان داد. عکس: اصفهان امروز بخشی از خاطرات این هنرمند نیز مانند همه هنرآموزان قدیمی هنرستان هنرهای زیبای اصفهان به بازدیدهای بسیار مقامات عالی رتبه کشور و شخصیت های فرهنگی، هنری و سیاسی برجسته دنیا بازمی گردد ...
از حضور در جلسات قرآن استاد شریف تا شهادت در کانی مانگا/ تقدیر قاری مصری از شهید آقا خانی
: من خودم معلم قرآن بودم و از کودکی بچه ها را با قرآن آشنا کردم. حسین از همان دوران دبستان قاری مدرسه بود و دیگر فرزندانم مانند حسین قاری قرآن هستند. از تدریس قرآن و ریاضی در جلسه قرآن تا توفیق شهادت بچه های جلسه این شهید عزیز سال 1346 متولد شد و در حدود 15 سالگی به جبهه رفت و در آنجا هم فعالیت های قرآنی اش را هم ادامه داد و برای رزمندگان جلسه قرآن برپا می کرد. وی در 18 سالگی ...
هر کجا ماندید در کل امور/ رو به سوی حضرت زهرا(س) کنید
فلک یک ذره از محبت زهرا(س) نمی دهم آخرین روزهای سال 88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم. اگر هم دختر بود همسرم . فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتابهای اسم و... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما بی ...
دعوای بچه گانه به برادر کشی در مشهد ختم شد
قاضی ویژه قتل عمد مقابل منزل مذکور توقف کرد و بدین ترتیب تحقیقات در این باره آغاز شد. جسد مربوط به جوانی حدود 35 ساله بود که آثار بریدگی با شیء نوک تیز و برنده روی گردن وی نمایان بود. خون زیادی روی زمین ریخته بود و اطرافیان هنوز باور نداشتند که به خاطر مشاجره ای بر سر هیچ! با صحنه دردناک قتل روبه رو شده اند. مادر خانواده که هنوز از وقوع این حادثه تلخ در شوک بود به قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و ...
ما قربانی شدیم
اگر قبول شود بعد از سه سال حکمش بخورد و سال 94 از پایان نامه اش دفاع کند و آن وقت رئیس یک دانشگاه عوض شود و بگوید من از چهره این آقا خوشم نمی آید. مگر می شود با سرنوشت نخبگان بازی کرد؟ به یکی از بچه ها گفتند ما از چهره شما خوش مان نمی آید. البته دلیل را عدم واحد درسی زدند. آیا هیچ ارگانی نباید از ما حمایت کند؟ وزارت علوم با وجود اینکه ما مشکلی نداشتیم ولی تلاش می کرد به دانشگاه ها نامه ...
خشونت هایی به رنگ خون - صد آه و هزار افسوس از جانی که برفت
پیاده شد و در حضور همسر و فرزندانم به من فحاشی کرد. من نیز درحالیکه عصبانی شده بودم، با دو دست ضربه ای به سینه او زدم و او را هل دادم که ناگهان وی به زمین افتاد و از پشت سربه آسفالت برخورد و دچار خونریزی شد و از حال رفت و توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شد. **درگیری دو جوان و مرگ یکی از آن ها نزاع و درگیری با چاقو بین دو جوان در یکی از خیابان های شهرستان ایرانشهر به مرگ جوان ...
بر شانه های شب
از صدها بیمار ام اس هستند که محتوای ناخوانده زندگیشان منشوری از غم و اندوه است با بغضی گلوگیر. باید باشی. باید ببینی تا بفهمی چه بر آنها می گذرد در روزهایی که عقربه های ساعت حوصله حرکت ندارند و ماه و ستاره همچنان شب نشین عزلت و تنهایی می شوند. اوایل بیماری حال و روز بهتری داشتم؛ اما الآن دو سه سال است که حالم بدتر شده و از قبل از عید تا الآن نمی توانم راه بروم. من و تک دخترم چند سال است به این ...
پیامک های عاشقانه برای پدر حکم مرگ او به دست همسر و بچه هایش را داشت/ زیر سر این مرد بلند شده بود
راننده آن پسری 14 ساله بود. در بازرسی از خودرو جسد مردی میانسال کشف شد. با اعلام ماجرا به پلیس، پسر نوجوان در تحقیقات به قتل پدر با همدستی نامادری اش اعتراف کرد. او در تحقیقات از انگیزه جنایت گفت: پدرم بداخلاق بود و دائم مرا به خاطر معاشرت با دوستانم دعوا می کرد. نامادری ام هم با تحریک به این که با مرگ پدرم اموال او به من می رسد و همچنین به خاطر رابطه پنهانی که داشتیم مرا ترغیب کرد که پدرم را به قتل ...