سایر منابع:
سایر خبرها
زنی که در خرمشهر سه بار دستگیر و آزاد شد
آن سن زود پژمرده شده بود. ناگهان دستش را کشید و گفت نه این کار را نکنید! من کی هستم که دست مرا بوسید، شرمنده ام نکنید! گفتم مامان محمود آنقدر خودت را اذیت نکن، خدا بزرگ است. گفت خیلی سخته دخترم انتظار کشیدن کسی را که خبر از آمدن او نداری، دست خودم نیست. این را می گفت و سرش را با بی قراری تکان می داد. گفتم پسرت چند ساله بود که اسیر شد؟ جواب داد: بچه ام محمود تازه هفده سالش تمام شده بود ...
من جان بخش سینمای ایران هستم!
، نزدیک مراسم عروسی اش همه کارها را انجام دادم و به پروژهایی هم که در آن زمان کار داشتند گفتم که عروسی دخترم است. باورتان نمی شود همان شب و در سالن زنگ زدند که عمو کارمان در خیابان است و می خواهیم یک سکانس را در میوه فروشی بگیریم! من خودم را سریع رساندم و به بهانه شیرینی خریدن تا سعادت آباد رفتم و برگشتم! آن شب سر صحنه بچه ها هم کلی از دیدن من تعجب کرده بودند که با کت و شلوار و لباس رسمی رفته بودم و ...
متهمان قتل بنیتا تقصیر را گردن هم انداختند
به سمت قیامدشت حرکت کردم. در بین راه چند مرتبه به عقب برگشتم. دختر بچه چشمان روشنی داشت و در چشمانم نگاه می کرد و هنوز نگاهش جلوی چشمانم است. مهدی آمد و مقداری از وسایل داخل خودرو را سرقت کرد و گفت بچه را به یک آژانس بده تا او را به خانه اش ببرند. این مهدی بود که گفت پراید را سرقت کن. من موادفروش بودم و کارم را می کردم. او من را گرفتار کرد. پس از رفتن او ماشین را در خیابانی که پرتردد ...
متهم: فقط به فرار فکر می کردم
شاهد ماجرا بودم و از بیتابی های زن و مرد جوان فهمیده بودم بچه ای داخل خودرواست اما از ترسم حرفی نزدم.سابقه دار هستم و زن و بچه دارم .به همین خاطر فقط با محمد تماس گرفتم و از او خواستم تا بچه را به یک آژانس تحویل دهد. من خودم هم همان شب ماجرا را به دوستم مسعود گفتم اما حالا مسعود ادعا می کند یک روز قبل از پیدا شدن جنازه من او را از ماجرا مطلع کرده ام. با طولانی شدن دادگاه هیئت قضایی ادامه جلسه را به روز چهارشنبه موکول کرد. ...
جزئیات جدید از نحوه مرگ بنیتا، دختربچه 8ماهه
خطاب به متهم گفت: اظهارات شما با اظهارات مندرج در کیفرخواست و گزارش های پلیس آگاهی متناقض است. متهم ادامه داد: در مرحله اول در خانه شاکی بودم. بعد در قیامدشت مهدی را دیدم که به او گفتم اگر نیایی ماشین را رها می کنم و کاری ندارم. من در پاکدشت زندگی نمی کردم و در مشیریه پیش عمه ام زندگی می کردم. در این فاصله درباره بچه صحبتی نکردم و فقط مهدی گفت بچه را تحویل آژانس بده که من از ترس مأموران به سمت ...
بی باکی شهید شجاعی در جابجایی اعلامیه امام (ره)
به گزارش دولت بهار، پدر شهید احمد شجاعی کشاورز و مادرش خانه دار بود. پس از گذراندن دوره ابتدایی در باغین، برای تحصیل در دبیرستان به کرمان رفت و پس از گرفتن مدرک دیپلم، برای سربازی وارد سپاه دانش شد. احمد پس از پایان سربازی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و بعد از اخذ مدرک فوق دیپلم، در سال 1351 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج چهار فرزند بود. پس از انقلاب در پخش اطلاعیه های حضرت امام (ره ...
شهادت شرط اول ازدواج/ امام کاظم(ع) واسطه رضایت برای اعزام به سوریه شدند
جهانی کلام خود را با بسم ربّ الشهداء و الصدیقین آغاز کرده و می گوید: پسرم7 دی 1360 به دنیا آمد و و 22 آبان 95 دعوت حق را لبیک گفته و به مقام رفیع شهادت نائل شد؛ جواد از کودکی با بچه های دیگر فرق داشت، فهمیده، نترس و شجاع بود. او که خاطرات کودکی فرزند شهیدش را در ذهن مرور کرده لبخند عمیقی می زند به بلندای قامت رشید فرزندش و ادامه می دهد: جواد 12 ساله که شد برای بسیج فعال اسم نوشت، حرفش را ...
به یاد زاون
معتمد آریا، بعد از مرگ مادرت به تو بگوید حالا از این به بعد من مادرت هستم. به چشمان زاون کوچولو نگاه می کنم. چشمانش باز است. آمبولانسی به جلوی در خانه آمده است. همه به بیرون می روند. تخت خالی می شود. ملافه به رنگ سفید است. چند گل و چند شکلات به رنگ قرمز و آبی روی تخت ریخته اند. برمی گردم به حیاط. زاون به نقل از ستاره ها می گوید قرار است چهل و اندی سال بعد به تعبیر محمد رضا اصلانی سرطان اندوه بگیرد ...
کاش معاون اولی احمدی نژاد را پذیرفته بودم!
را می شناختند. البرز پولی بود، معروف بود به کالج البرز. یادم هست آن موقع سالی ششصد تومان شهریه می گرفتند. من رفتم گفتم آقای دکتر! من که پول ندارم، با همان لهجه شمالی اش گفت برادر چمران که نباید پول بدهد. فقط 5 تومان برای کارت تحصیلی دادم. بعد از البرز به دانشکده هنرهای زیبای تهران رفتم و همان جا هم درسم را تمام کردم. در تظاهرات ها هم شرکت می کردید؟ نه تنها شرکت می کردم، بلکه بچه های ...
گرد فراموشی مسئولان روی پرونده زنان معلق
و حقوقش به او برگردانده می شد، پیشنهادهای زیادی از طرف وکیل و منشی دادگاه و مردان شاکی داشته است.صدای گریه کودکش بلند می شود، چند لحظه اجازه میگیرد تا کودکش را آرام کند، با صدایی لرزان ادامه می دهد: هر روز دنبال کار می گشتم تا اینکه قرار شد از پیرزنی پرستاری کنم اما اجازه نداشتم دخترم را همراه خودم ببرم، بعد از چند روز که دخترم را با مادرم که حالت روحی ثابتی ندارد تنها گذاشتم، متوجه شدم مورد آزار ...
ترجیح می دهم بازی نکنم
اکرم محمدی انگار تمام خاطرات گذشته در یک لحظه جلوی چشمانش به تصویر کشیده شد و با دیدن ایشان خوشحال شدند و گفتند: اکرم تو اینجا چه می کنی؟! و با همان خوشحالی ادامه داد: این اکرمه، خواهر کوچک من در فیلم مادر علی، عروس لج درارم در سریال پدرسالار و خوش وبش آنها شروع شد. جالب اینجا بود که این دو نفر حتی نمی دانستند خانه هایشان آن قدر به هم نزدیک است. اکرم محمدی همان ابتدا از کشاورز پرسید که هنوز تلویزیون ...
دوره شهرداری احمدی نژاد شبیه بعد انقلاب بود و نیروها با سلامت کار می کردند
دوره احمدی نژاد چون بعد از دوره کرباسچی بود، وقتی وارد شهرداری شدیم همه جا شبیه انقلاب بود. شبیه بعد از انقلاب که همه خودسانسوری می کردند و می ترسیدند تخلف کنند. مثلا می ترسیدند رشوه بگیرند و فضای شهرداری، فضای انقلابی بود. نیروها با سلامت کار می کردند اما زمان آقای قالیباف مثل اینکه دوباره همه چیز برای شان عادی شد و دیگر از فضای انقلابی خبری نبود. ...
قانون چگونه از فرزندان طلاقی که هیچ کدام از والدین حاضر به سرپرستی از آنها نیستند حمایت می کند؟
خواهرم با او بود حداقل خواهرم که دختر بچه پنج ساله ای است بیشتر به مادر نیاز دارد. پدرم هم حاضر نبود ما را با خودش از ایران ببرد. البته این طور که اخیراً فهمیده ام مثل اینکه یک بچه دو ساله آلمانی دارد ولی حاضر نشد حتی من یا خواهرم را برای دو روز نگه دارد. من و خواهر بیچاره ام بچه های اضافه ای شده ایم که نه مادرمان ما را می خواهد نه پدرمان.پارسال که برای طلاق پدرو مادرم به دادگاه ...
کارتون های جذاب دوران کودکی که رمان بودند
ایران هم آشناست. ماجرای کورالین را داستانی ترسناک اما در ستایش شجاعت می داند و آن را با آلیس در سرزمین عجایب مقایسه می کند. این رمان، فضایی شگفت دارد و درباره دختری است که بعد از نقل مکان به خانه جدید، به دنبال کشف موضوع تازه و هیجان آوری می گردد و پس از جست و جو، به در پشتی خانه می رسد. او در آن جا مرد و زنی عجیب و غریب را می بیند که شکل و شمایلی شگفت انگیز دارند. او در خانه جدید، در ...
گزیده ای از اشعار زیبای طنز
...> ~*~*~*~*~*~*~*~*~ بنده ی خوب خدا مادر زن ذکر خیرش همه جا مادر زن خنده رو، مثل مربا شیرین بهتر از باقلوا مادر زن از دخالت متنفر، دلسوز منطقی، راه بیا مادر زن زندگی با زن و فرزند که نه بلکه شیرین شده با مادر زن از ششم هفتم هر برج به بعد بهترین حامی ما مادر زن صاحب صندوق قرض الحسنه گره ...
از شرح آسمان تا خاطرات همسران آزاده ها
من حرف زد که توانستم کمی خودم را کنترل کنم و حال و روزم، دیگران را باخبر نکند. کمک کرد، من را رساند خانه پدرم و خودشان رفتند.نه یک ساعت بعد، نه دو ساعت هیچ حرفی از شهادت علی نزدم. ساکت بودم. آن ها هم فکر می کردند بدحالی ام به خاطر مجروحیت علی است. پدرم از جریان مطلع بود؛ اما مادرم که می دید من گریه می کنم، بی خبر از موضوع دلداری ام می داد و می گفت: چرا با خودت این طوری می کنی؟ چرا این قدر ...
پای درد دل های این روزهای ایرج صغیری
...! هر چه از او پرسیدم که داستان چیست او گفت فقط زود برو نزد دکتر شریعتی. وقتی به خانه دکتر در محتشمی کوهسنگی مشهد رفتم، دکتر به من گفت که مشخصاتت را بده برای تهیه بلیط هواپیما برای امشب چون باید برای اجرای نمایش ابوذر در حسینیه ارشاد به تهران برویم. خلاصه نمایش را در حسینیه ارشاد اجرا کردیم و استقبال بی نظیری هم از آن شد. قلندرخونه، نمایشی با موضوع اعتراض کارگری است بعد از ...
ماجرای نجات خواهر شوهر 17 ساله توسط عروس درستکار
من هم در بدترین وضعیت روحی قرار گرفته بودم. دو سال از بدترین روزهای عمرم گذشت. یک روز ،بعد از جر و بحث مفصل با مادرم، از خانه بیرون زدم. در خیابان پرسه می زدم که یک موتورسیکلت با من برخورد کرد. مرا به بیمارستان بردند. به برادرم و همسرش زنگ زدم. عروسمان خودش را بلافاصله رساند. برایش تعریف کردم موضوع از چه قرار بوده است. کارهای ترخیص مرا انجام داد و به خانه اش رفتم. او به مادرم گفت با هم بوده ایم ...
اقدام زشت خواهر شوهر که غوغا به پا کرد
خودش را مقصر می دانست و می گفت، اگر موقع رانندگی پا روی پدال گاز نگذاشته بود و خواب پلک هایش را سنگین نمی کرد، این اتفاق نمی افتاد. سال ها گذشت. یک روز پدرم به خانه که آمد خیلی خوش حال بود. می گفت قرار است برایم خواستگار بیاید. من زیر بار نمی رفتم و نمی خواستم ازدواج کنم اما، با اصرار پدر، بالاخره حاضر شدم در جلسۀ خواستگاری حضور داشته باشم. در اولین چیزی که به خواستگارم گفتم این بود که دستم از ...
قتل برادر برای پنهان کردن قتل پدر
تهران فرستاده شد و روز گذشته روی میز هیئت قضایی به ریاست قاضی قربان زاده قرار گرفت. ابتدای جلسه خواهر مقتول اعلام گذشت کرد در ادامه برادر مقتول و دختر 12 ساله او درخواست قصاص کردند. سپس متهم ردیف اول در جایگاه قرار گرفت و اتهام هایش را قبول کرد. سپس متهم با شرح دوباره ماجرا گفت: نیلوفر در قتل نقشی نداشت. او فقط شیرینی را مسموم کرد و به رضا تعارف کرد. بعد از آن بود که با چاقو پنج یا شش ...