سایر خبرها
علیرضا به حجاب و رعایت واجبات حساس بود/ تعبیر خواب شهید پس از گذشت 14 سال
گفته بودند که چرا بالای منبر از ظلم و ستم های شاه حرفی نمی زنید، چرا از شکنجه های شاه چیزی نمی گویید. ساواک می خواست خواهرش راضیه را برای همین مسئله بگیرد و برایش پرونده درست کنند به منزل همان آخوندی که نامه را برایش نوشته بودند رفتم و به او التماس کردم که اسم دخترم را به ساواک ندهید. خواهرش راضیه در زمانی که مدیر مدرسه بود به حجاب و روسری داشتن دخترها در مدرسه مقید بود و به ...
سوران حسینی: کول بر یک پدیده و یک اتفاق نیست، یک فرآیند غلط است
بعد می گذارند داخل ماشین؛ اما در بعضی از مرزها هنوز روی کوله شان است. مرز باز شده است. یک فرصت اقتصادی به وجود آمده؛ ولی بعضی کارت کول بری ندارند. مثلاً سال تولدش باید 59 باشد، یعنی شرایط خاص خودش را دارد، مثلاً باید ازدواج کرده باشد. من که ازدواج نکردم به من کارت نمی دهند. یک مرز باز شده است. این مرز که باز شود قاچاق هم وارد می شود. این ها که می روند کول بری همان اجناسی که رسمی می ...
ادعای عجیب رئیس کل بانک مرکزی احمدی نژاد
بخشی از گفت وگوی محمود بهمنی با خبرآنلاین را در ادامه می خوانید: سمت تان در دوره های قبل چه بوده؟ در تمام دولت ها سمت های بالا داشتم. قائم مقام بانک ملی، مدیرکل اعتبارات و سرمایه گذاری و ... بودم. همان موقع هم آقای هاشمی هر وقت می خواستند پروژه افتتاح کنند زنگ می زدند و با هم می رفتیم. چون چهره سیاسی نبودم توانستم با همه دولت ها کار کنم و باور این برای خیلی ها سخت ...
شهید محسن حججی، شهید حسین قمی و شهید محمد تاج بخش؛ در مهلکه شانزدهم مرداد تدمر، جنگ نابرابری که تکفیری ...
. دست هایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید. من همین جا یک حال غریبی شدم. گفتم مادرجان تو هر دفعه می رفتی تهران ماموریت، هیچوقت اینطوری خداحافظی نمی کردی. گفت این دفعه ماموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ می شود. من دیگر چیزی نگفتم ، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم ، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم. انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار ...
شهید همدانی: یک لحظه نفسم بند آمد/درخواست سخت محسن رضایی از حاج احمد
خندان می گویند: برادر همدانی، مژده بده، اگر گفتی چه کسی آمده؟ گفتم: شما بگوئید. گفتند: رفیق فابریک حاج محمود و شما این جاست؛ برادر حاج احمدمتوسلیان! از شدت خوشحالی، یک لحظه نفسم ام بند آمد. پرسیدم: حالا کجاست؟ گفتند: دفتر فرماندهی، پیش حاج محمود با سر قدم هایی بلند و با عجله، خودم را رساندم پشت در اتاق فرماندهی و وارد شدم. همان طور که قبلاً هم به شما گفته بودم، اتاق فرماندهی با یک دیوار ...
مخترع آ با کلاه و رکورددار طولانی ترین زمان تدریس + عکس
معلم ایشان در چهارم ابتدایی بودم و بعد به تهران منتقل شدم. شهید رجایی همشهری خودمان بود و یک نسبت فامیلی سببی هم داشتیم. دانش آموز خوبی بود. معلم کلاس اولم از پنجره داخل کلاس می آمد از استاد وحیدی سوال می کنم روز های اول به مدرسه رفتن خودش را به یاد دارد ؟ محکم می گوید: بله، یادم هست. معلم کلاس اولم به رحمت خدا رفت. اما هنوز کلاس درسم در قزوین سرجایش است. خاطرم می آید آن اوایل ...
دوست داشتم معلم شوم نه قاتل
. آنجا بود که دیگر مطمئن شدم، آنها ارتباط دارند. بعد چه شد؟ ماجرا را به برادرم گفتم که او با همسرش دعوا کرد. عروسمان فرزندش را برداشت و قهرکنان به خانه پدرش رفت. مقتول به اعتمادم و دوستی مان خیانت کرده بود. اول تصمیم گرفتم همسر برادرم را بکشم اما او به خانه پدرش رفته بود و نتوانستم اقدام خود را عملی کنم. بعد سراغ دوستم رفتم و بعد از دعوا، با ضربه های چاقو او را کشتم. بعد از این ...
مهم ترین علاقه مندی اش در نوجوانی خواندن کتاب بود/ برای آشنایی با سختی ها بدون مزد در تابستان کارگری می ...
بار آخری که می خواست به جبهه برود دستهایش را باز کرد وقتی نزدیکش شدم در گردنش نور سپیدی دیدم همان لحظه برایم یقین شد که حمید این بار شهید می شود، به او گفتم آقا حمید اگر شهید شدی قیامت دست ما را بگیر. مدتی بعد اقوام می آمدند و می رفتند و چیزی هم درست نمی گفتند در حالی که من آرام بودم و اظهار می کردم چیزی نیست. در وصیت نامه اش به چه اموری سفارش کرده است؟ در مورد معلمان و ...
توصیه نزار قطری به مداحان ایرانی
قضیه تا هفت مجلس ادامه پیدا کرد. لذا چون بنده بسیار در دردسر بودم و از شهری به شهری دیگر سفر می کردیم، به خانواده گفتم که شما باز گردید و بنده تنها ماندم. لذا این مجالس تا هفت مجلس به طول انجامید. من هرگز پرسش و تقاضایی نداشتم و صرفا در هر رنامه ای که می گفتند شرکت می کردم. روز آخر وقتی می خواستم به فرودگاه بروم، شخصی که بنده را دعوت کرده بود، بنده گفت که چند کیف داری که من گفتم یک کیف دارم. او گفت ...
حماسه آفرینی های یک شیر زن در پشت جبهه
می رفتیم. عکس های امام را جوانان می گرفتند و روی دیوارها می چسباندند. یک روز سربازی یک پسری را گرفته بود و بخاطر اینکه عکس امام خمینی را روی دیوار چسبانده بود میزد. گفتم سرباز نامرد برای چه او را می زنی؟ سرباز دنبال من کرد و رفتم داخل مغازۀ سبزی فروشی، به سبزی فروش گفتم اگر سربازی آمد دنبال من بگو من اینجا نیستم ، صاحب مغازه گفت چرا گفتی, نمی گفتی! گفتم من نمی ترسم. دو تا بچه دارم, اگر من را ببرند ...
ارتش و سپاه هیچگاه با هم اختلاف نداشتند/ اگر طرح سپاه پذیرفته می شد، فاو از دست نمی رفت/ سفارش آقا ...
گفتند که من فکر کنم شما اشتباه کنید باید حداقل چهل وپنج دقیقه تو راه باشیم، گفتم نه بچه ها رفتند و دیدند که سی دقیقه تو راه هستیم. ایشان احتمال می دهم که به گفته ما اعتماد نکردند، فکر کردند همان چهل وپنج دقیقه است، لذا 45 دقیقه زودتر راه افتادند، من در پادگان نیروی زمینی بودم بچه ها بی سیم زدند به جای اینکه سه در پادگان باشند، یک ربع به سه دارند می آیند، من به فرمانده نیروی زمینی گفتم که آقا دارند یک ...
فائزه هاشمی: من یک فمینیست هستم
پاسخگو باشی و زمان زیادی از روز را از دست می دهی. همیشه پیدایت می کنند. معتقدم موبایل 10درصدش خدمت است و 90درصدش آزار. هیچ وقت تلفن همراه نداشته اید؟ وقتی نماینده مجلس بودم و بعد که به انگلیس رفتم، داشتم ولی بعدش نه. خانم هاشمی، شما با مردم ارتباط دارید ولی به نظر می آید یکی از مهمترین موارد، همان 6ماه زندان شما است. در زندان فکر کنم زنان با جرایم مختلف حضور داشتند. ...
با عبدالله ویسی رفاقتی ندارم!
... بعد از دو سال به خوزستان بازگشتم بعد از دو سال و اندی به اهواز برگشتم. سفر خوبی بود چرا که خانواده و دوستان قدیمی ام را دیدم و با مردم خونگرم خوزستان دیدار داشتم. خوشحالم که یک بار دیگر در ورزشگاه غدیر به میدان رفتم. درست است که من با دلخوری از خوزستان بیرون آمدم؛ اما بازگشت به این استان همیشه برای من جذاب و دوست داشتنی است. لزومی نداشت سمت نیمکت استقلال خوزستان بروم ...
حرف های جوانی که به خاطر توهم رابطه همسر برادرش با دوستش، او را کشت
اینکه من پای سیاوش را به آن خانه بازکرده بودم، خودم را مقصر می دانستم. سیاوش فامیل دور ما بود اما به خانه برادرم رفت و آمد نداشت. من به سیاوش بیشتر از چشم هایم اعتماد داشتم. پای سیاوش را من به خانه برادرم باز کرده بودم و در حقیقت عامل اصلی شروع این رابطه من بودم. چرا با او حرف نزدی؟ قصدم کشتن اش نبود؛ رفتم تا با او صحبت کنم. اما آنقدر عصبانی بودم که ضربات را پی در پی می زدم و زمانی ...
با "اسب" ناتوانی انسان را فراموش کنید!
حصارهایی که ما را از طبیعت جدا می کند، در آنها کمرنگ تر است؛ مهمترینش هم افکارشان. به خصوص که سارا از کودکی در کنار اسب ها بزرگ شده و با خلق وخوی آنها آشناست. او دختر غزاله منتظم، مربی کار با اسب هاست که یک ساعت پیش روبه رویش نشسته بودم. نعل به نعل ماجرا از جایی شروع شد که شنیدم یکی از دوستانم به توانبخشی به کمک اسب می رود. گفتم: به کمک اسب؟ گفت: آره. استرسی رو که همیشه باهام بوده، می تونم با ...
دستیابی جانباز روشندل به مدارج عالی حوزوی و دانشگاهی
.... علاقه بسیاری به دروس حوزوی داشتم؛ یکی از مشوقات بنده برای ورود به این عرصه، خاطره خوبی بود که از یک روحانی داشتم. فکر می کنم سال سوم ابتدایی بودم که ایشان به محله ما آمد. یک روز آن روحانی از من خواست سوره حمد را بخوانم. یادم هست که آن روز خیلی ایشان من را تشویق کرد و یک سکه پنج ریالی به من داد، سال 57 یا 58 پنج ریالی ارزش زیادی داشت. از همان موقع علاقه مندیِ من هم به روحانیت و هم به ...
شایعه کردند بابت هر قدم یک میلیون می گیرم/ می گفتند آقا تا دیروز مداح بوده حالا ترانه خوان شده/ اصولگرا ...
برنامه داشتم نرفتم، در بندرعباس پیشنهاد شد نرفتم، شهرهای مختلف مثل اصفهان، مازندران و.. دعوت شدم نرفتم. یکی از جاهایی که خیلی راغب بودند با من برنامه داشته باشند خود قم بود چون چند سالی به خاطر تحصیل همانجا بودم، خصوصا در ایام محرم، ولی آن موقع به این فکر می کردم که بیایم برای شهر خودم و اینجا بتوانیم گرهی باز بکنیم، الان هم به چشم افسوس نگاه نمی کنم و شاید اگر باز هم بمیرم و زنده شوم ...
ضرورت افزایش توان نظامی دربرابر دشمن/ اخلاق سیاستمداران ما علوی باشد
جهاد با نفس است و کسی که در جهاد با نفس موفق نشده توفیقی نخواهد داشت. امام جمعه موقت مشهد ادامه داد: جهاد با نفس همان خودسازی که شما می گویید همان تزکیه و تخلق به اخلاق اسلامی است. به عبارتی دیگر همان حاکمیت معنویت بر لحظه لحظه زندگی انسان است زیرا همانطور که می دانید هر جا که یک لحظه زندگی از حاکمیت معنویت خارج باشد آنجا شیطان حضور می یابد. دبیر شورای عالی حوزه علمیه خراسان در ...
تقدیری که در یاد گلچین خوش نشست
رفتم داخل خانه و به پدر و مادر حضور ایشان را اعلام کردم. استاد نادرگلچین به اتفاق همسر و فرزندانش یک هفته میهمان خانه ی شیون بودند. روزهای خاطره انگیزی که شاهد خوشحالی و سرخوشی شیون در لحظه های شورانگیزی بودم. شخصیت هنری و محترم استاد نادر گلچین درآغاز جلوه گر مجالست با ایشان بود. او بسیار شیون را دوست می داشت و سال های سال از پذیرایی شیون و مادرم به نیکی یاد می نمود. در سال ...
مقاومت جوانان خرمشهری با دستان خالی
رفتم درحالی که معدل کلاس اول و دوم من نمره 20 را نشان می داد. به علت آغاز جنگ و سرگردانی من و خانواده ام بین شهرهای اهواز، شوشتر و برخی روستاهای بین این دو شهر آن سال به مدرسه نرفتم. وقتی سال بعد به مدرسه رفتم آن قدر از درس و مدرسه متنفر شده بودم که دیگر بیش از کلاس سوم درس نخواندم و بعد از دو سال در کلاس سوم، مجبور به ترک تحصیل شدم. کشتار پناه جویان شلمچه احمد بحرانی یکی دیگر ...
برخی تهدیدم کردند که فیلم دفاع مقدسی نسازم/ سینمای دفاع مقدس در حال سقوط است
...، اکران های شهرستانم باقی مانده بود من تمام اکران های شهرستانم را رفتم در اصفهان برخوردهای جالبی شد، سینما نیمه پر و خوب بود، خیلی می گفتند ما نمی خواستیم بیاییم چون دیشب برنامه هفت را دیدیم گفتیم اینقدر از این فیلم بد می گویند برویم ببینیم چیست؟! من نمی گویم فیلم خوب و شاهکار و عالی ساختم، من تجربۀ خودم را در این فیلم دارم و همه تجربۀ خودشان را در فیلم هایشان دارند. من سعی کردم نگاهِ هنر خودم را ...
رفع حصر در جلسه اخیر شورای عالی امنیت ملی مطرح شد
رمضان رفتیم یکی دو بار آن مسیر را رفته بودیم، احساس من این بود که سی دقیقه در راه باشیم. مقام معظم رهبری از من سئوال کردند که ما چقدر در راه هستیم؟ من گفتم سی دقیقه. ایشان گفتند که من فکر کنم شما اشتباه کنید باید حداقل چهل وپنج دقیقه تو راه باشیم، گفتم نه بچه ها رفتند و دیدند که سی دقیقه تو راه هستیم. ایشان احتمال می دهم که به گفته ما اعتماد نکردند، فکر کردند همان چهل وپنج دقیقه است، لذا 45 دقیقه ...
ابوالفضل را کشتم
ها به تشریح قتل پرداخت. پسر جوان که چهره ای آرام دارد، در گفت وگو بااز انگیزه اش برای قتل گفت. مقتول را می شناختی؟ پدرش حوالی خانه مان موتورسازی داشت. زمانی که به مغازه پدرش می آمد یا در پارک همان حوالی بازی می کرد، او را می دیدم. اما بدم می آمد او در آنجا بازی کند. چرا؟ چون او مرا به یاد گذشته تلخ خودم در آن پارک می انداخت. من همسن او بودم که آن کابوس ...
اولین روز مدرسه؛ یادش به خیر
راهی مدرسه کرد اما به جای مدرسه به منزل پدربزرگم رفتم که نزدیک خانه خودمان بود. مراقب بودم کسی متوجه حضورم در خانه آن ها نشود به همین دلیل میان وسایل انباری آن ها قایم شدم. چند ساعتی که گذشت خیلی گرسنه شدم اما چون ساعت برگشت از خانه را نمی دانستم تا غروب آنجا ماندم. زمانی که به خانه رسیدم مادر و برادرم خیلی عصبانی بودند و با من دعوا اما بعد صحبت و توجیهم کردند که باید به مدرسه بروم تا باسواد شوم ...
فضای ایثار در هشت سال دفاع مقدس، هر لحظه تکرار می شد
هیچگاه مکتوب نشده است. راوی روایت می کند/فضای ایثار در سراسر جبهه هر لحظه تکرار می شد عملیات والفجر مقدماتی اولین عملیاتی بود که در آن حضور داشتم، حدود 16 کیلومتر خاک رملی بود که نه در دست ایران و نه در دست عراقی ها بود و به عبارت دیگر حدود 16 کیلومتر با خط مقدم عراقی ها فاصله داشتیم. در این عملیات جزء گروه تخریب بودم و باید با تعدادی دیگر از رزمندگان به سمت مین های کار گذاشته شده می ...
گفتگویی با فائزه هاشمی از فمینیسم تا صیغه!
ها را از حقوق اولیه شان محروم می کنید و این همه حرف و حدیث ایجاد می کنید و این همه ایران را بد جلوه -می دهید، چون چند تا توالت نمی توانید بسازید؟ -من موبایل ندارم.چون وقتی موبایل داشته باشی، باید پاسخگو باشی و زمان زیادی از روز را از دست می دهی. همیشه پیدایت می کنند. معتقدم موبایل 10درصدش خدمت است و 90درصدش آزار.وقتی نماینده مجلس بودم و بعد که به انگلیس رفتم، داشتم ولی بعدش نه.اصلا در ...
شهیدی که حاج قاسم سلیمانی به او عشق می ورزید
بمانم آسمان پوشیده از ابر بود و همه جا ظلمات محض و هوا بارانی بود وبشدت می بارید نیمه های شب صدای مادر حسین را از داخل اتاق شنیدم مرا صدا کرد بالای سرش رفتم. گفت:حاج آقا تمام خانه روشن شده است بلند شو ببین کیه. نگاهی به اطراف انداختم همه جا تاریک بود. گفتم: چیزی نیست همه جا تاریک است. گفت: نه همین چند لحظه پیش تمام خانه عین روز روشن شده بود. برای اطمینان ...
پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه (س)
. پنجره خانه ای در شهر، گرم انتظار و محو گفت و گوی شب با ستارگانش بود. نسیم، بر دیوارهای آفتاب خورده خانه می وزید. قلب شهر، از تنها پنجره باز و روشن خود می تپید و همه به انتظار نشسته بودند که ناگاه صدای گریه نوزادی خجسته، احساس شب را به بازی گرفت. اشک شوق بر گونه ها غلتید و لب ها، یک صدا، ترانه لبخند سرودند. غنچه ای دیگر، به باغ حسین (علیه السلام) روییده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه های عاطفه ...
فرانسه گَردی اعضای فراکسیون امید و بی توجهی به مشکلات مردم!
.... ایرانگردی و جهانگردی یکی از برنامه های من است؛ مثلاً پارسال با یک تور رفتم اروپای شرقی و هشت کشور را گشتیم، آن جا در هتل ها اقامت می کردیم. قبلش هم نپال رفته بودم و خیلی کشورهای دیگر . .. همین دو ماه پیش مادرم با فاطی و محسن رفتند اسپانیا، قبلش هم به لندن رفته بودند. من هر سال چند کشور همسایه را با هم در یک سفر برای دیدن انتخاب می کنم. معتقدم که آدم باید دنیادیده شود . وی با اشاره به ...
پاییزِ عاشق
پاییز بهاری است که عاشق شده است . روز اول مهر برای من روز شادی و زیبایی است. اول مهر سال 32 را به یاد می آورم؛ پس از روز تلخ 28 مرداد 32 که زنده یاد مصدق و حکومت ملی او در آن تابستان گرم سقوط کرده بود و پیرمرد به حبس افتاده بود... صبح زود اول مهر ما در قم بودیم، پدرم پزشک راه آهن بود و مدرسه صنیع الدوله نزدیک خانه ما. مادرم از زیر قرآن ردم کرد و با شوق به مدرسه ای رفتم که شنیده بودم مدیرش آقای عارفی است و معلم کلاس اول آقای محمود بروجردی. ...