سایر خبرها
گورخواب های بی گور
به گزارش ایسنا، زهرا جعفرزاده در روزنامه شهروند نوشت: پرویز زیر قاب خروجی کمپ اخوان ، زندگی اش را کیسه سیاهی کرد، انداخت روی شانه های خمیده اش و رفت. رفت تا جُل و پلاسش را این بار در ویره پهن کند. لیلا سر از زندان درآورد، پسرش مهدی هم، بین شایعه مرگ و زندگی، دست و پا می زند. فرخنده و پروانه ، از هفت دی پارسال، مثل 10، 15 سال قبلش، آواره بیابان و باغ های خشکیده شدند. آرمان را هر روز در پاتوقی جدید ...
شهیدی که جواز شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت
خرج زندگی مان را درمی آورد. مهدی یک روز با چند تا از رفقاش آمدن خانه ما و کمی به ما کمک کردند و رفتند . از اون روز به بعد مهدی بیشتر به ما سر می زد برایمان برنج و مواد غذایی دیگری می آورد هر بار مبلغی هم به ما کمک می کرد . اکثر اوقات مهدی با همسرش آمد و من و خواهرم رو به گردش می برد یک بار مهدی گفت :بچه ها من دیگه پیر شدم ،دوست دارم مثل رفیقام شهید شم ،مهدی ادامه داد گفت یه قولی بهم بدین ...
ریشه های اگوئیستی در ظهور فتنه 88
روشنگری خاموش کرد. هر جا روشنگری باشد، فتنه انگیز دستش کوتاه می شود. هر جا حرف بی هدف، کار بی هدف، تیراندازی بی هدف، تهمت زدن بی هدف وجود داشته باشد، فتنه انگیز خوشحال می گردد؛ - چون صحنه شلوغ می شود. (1) سؤال اساسی در این مقاله این است که همان گونه که فتنه 88، طبق فرمایشات رهبر فرزانه ی انقلاب، بسیار پیچیده و مسبوق به سابقه بود (2) از چه آبشخور درونی و جغرافیایی ایران منتج می گشت و چه ...
شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت گریه کرد + تصویر اشک ریختن
قرار بود برای دیدن آقا مرتضی به سوریه برویم. رفته بودیم تهران تا با هواپیما عازم سوریه بشویم. منزل شهید صدرزاده بودیم. چند نفر از همسران شهدای مدافع حرم هم بودند. دلم نمی خواست در حالی که آن ها همسران شان را از دست داده اند، من با همسرم تلفنی صحبت کنم. رفتم داخل پذیرایی و پشت یکی از مبل ها نشستم. آقا مرتضی در حالی که خیلی با نشاط بود می گفت انگار از پاقدم شماست که اوضاع بهتر شده و فعلا آتش بس ...
اگر با این مرد ارتباط شوم داشتید، حتما آزمایش خون بدهید!/عکس بدون پوشش
چندی قبل ماموران پایگاه سوم پلیس Police آگاهی تهران در جریان سرقت Stealing و فریبکاری مرد جوانی شدند که با طرح دوستی و خواستگاری از دختران و زنان با چرب زبانی اعتماد آنها را جلب کرده و سپس اقدام به سرقت طلا یا کارت های بانکی آنها کرده است. همین کافی بود تا کارآگاهان به دستور بازگرس شعبه دوم دادسرای ناحیه 6 برای دستگیری متهم فریبکار وارد عمل شوند. کارآگاهان در گام نخست پی بردند که متهم ...
کوچه سوم
| شهاب نبوی| سرای محله مان مشاوره رایگان داشت. وارد اتاق که شدم، آقای مشاور گفت: هان؟ چته؟ گفتم: آقای عزیز، من الان به محبت احتیاج دارم. این چه طرز صحبت کردنه؟ گفت: بیشین بینیم بابا. اون مال وقتیه که ساعتی خدا تومن پول مشاوره می دی، نه این جا که مفتیه. گفتم: من فقط دلم می خواد با یکی حرف بزنم. پولش مهم نیست. یعنی مهمه ها، اما دیگه به اون جام رسیده. دوست دارم دردم رو به یکی بگم. یک تراول پنجاه ...
مراقبت از کودک بیمار، چطور سرگرمش کنیم؟
. والدین فکر می کنند همین که جای کودک شان را جلوی تلویزیون پهن کنند و بگویند استراحت کن بچه راحت شان می گذارد. نخیر! روزهای بیماری کودک مساوی است با روزهای بهانه گیری. تازه بچه ای که مریض شده باید استراحت کند و چندان حوصله جیغ و دادهای عمو ها و خاله های برنامه کودک را ندارد. ما پیشنهاد های مان به شما یاد می دهیم که اگر فرزندتان مریض شد و دکتر برایش چند روز استراحت تجویز کرد بدانید چطور ساعت های کسل ...
زمانی برای گریستن گلها
، ⁃ بر بالین عبدالحسن رفتم، نیمه هوشیار بود، ⁃ صورتش را بوسیدم، چشمانش را نیمه، باز کرد، دستش را گرفتم، که دیدم مادرش گفت : یمه! هاذ آقای خمیسی القیدک بلمدرسه، حب ایده.. (این آقای خمیسی است که ترا در مدرسه ثبت نام کرد.دستش را ببوس) الله اکبر، وای بر بیچارگی من !! ⁃ عبدالحسن تو اون حال تقلا کرد که دستم را که در دستش بود ببوسد، اجازه ندادم و خودم دست عبدالحسن را ...
لا به لای جنازه نخل ها خیار می کاریم
اصلی را دلال ببرد؟ هیچ مسئولی هم اینجا نمی آید که حرف دلمان را به او بزنیم. چرا باید محصولات مان را به دلال ها بفروشیم؟ آنها به ما زور می گویند. سال هاست برای خودشان در این منطقه حکومت درست کرده اند و هر بلایی که دوست دارند سر کشاورزها درمی آورند. شما را به خدا صدای ما را به گوش مسئولان برسانید و بگویید جیرفت صاحب ندارد. شوهر ننه سکینه دستش را می گیرد و می کشد سمت ماشین ...
فرهنگ + شهروندی
...: آره. هنوز یک سال نشده. از اون موقع هر هفته شنبه ها میام پیشش. خودش دوست داشت ها. می گفت آخر هفته شلوغه، کمتر پیشم می مونید و به قبر خیره ماند. پسر هم به حرف آمد و گفت: روحش شاد باشه. مادر منم چهار پنج سالی می شه که عمرشو داده به شما. همین هم سن های خانومتون بود که فوت کرد. بعدشم آقام دوباره زن گرفت. بعد کمی زمین را نگاه کرد و ادامه داد: البته سرزنشش نمی کنما. می گم بالاخره اونم مونس می خواد ...
کاش آن عروس به زندگی برگردد
اسماء از زلزله وحشت داشت. به خلیل گفته بود نکند روز عروسی مان زلزله بیاید. زمین که می لرزید، دست همدیگر را می گرفتند. خلیل با عروس ترسیده شوخی می کرد و می خندید. چهار ماه بعد از عقد هر بار، اتفاقی عروسی را عقب می انداخت. تا چهلم این فامیل را برگزار می کردند، یکی از قوم و خویش عروس به رحمت خدا می رفت. اسماء و خلیل چند ماهی درگیر این مرگ ها بودند تا تاریخ ازدواجشان قطعی شد برای پنجم دی 1382 . ...
جست و جوی امید؛ پشت نیمکت های مدرسه
توی مدرسه ایوبی کارگاه نداریم. اونجا اصلاً مجهز نیست. ما کارگاه نمی ریم فقط سر کلاس هستیم. از دور دانش آموزان دختر را می بینم که کتاب به دست راهی مدرسه می شوند. برخی با لباس های مندرس و برخی دیگر هم با دمپایی های رنگی نه کیفی داشتند نه کوله ای. دانش آموزان همراهم می گویند اینها دانش آموزان دبیرستانی هستند که چند محله بالاتر درس می خوانند. حالا آنها در مدرسه ای هستند که چند سال پیش به خاطر فرسودگی ...
خواب زدگان...
زاهد (روانشناس) باز کنند، امیررضا زاهد را می شناسد. 12 پله از در، تا خانه فاصله است، پر از زباله های چند روز مانده؛ خانه خوابزدگان شاید هیچ وقت قرار نبوده اینجا باشد! ابوالفضل و زهره هنوز خوابند، زاهد، زهره را بیدار می کند، اما خواب ابوالفضل سنگین تر از این حرف هاست که حتی با ورود سه چهار نفر بیدار شود. امیررضا، پدر را چند بار صدا می زد... در هوای نامطبوع و سنگین خانه، رختخواب ...
روایتی تازه از تختی از زبان مرحوم شاه حسینی
بیراه گفت و گفت اگر بفهمند تو اینجا هستی تو را می زنند و می کشند تا نیایی چون تو سابقه آنها را در تربیت بدنی می دانی. گفتم من شش، هفت سال است که نبوده ام. بعد از چند دقیقه تلفنی زد. از اتاق مجاور مدیرکل آنجا آمد و با من احوالپرسی کرد. ایشان قبلا کارمند ساده بود و آن زمان جزو مدیران کلی بود که در اروپا تحصیلات خوبی کرده بود. وقتی از حکم من باخبر شد گفت چه تصمیمی داری؟ گفتم نمی دانم شما بگویید. تقریبا ...
حسین مردم حسینی/ مصاحبه منتشر نشده اعتماد با مرحوم حسین شاه حسینی درباره تختی، مصدق، بازرگان ،کمیته ...
چون تو سابقه آنها را در تربیت بدنی می دانی. گفتم من شش، هفت سال است که نبوده ام. بعد از چند دقیقه تلفنی زد. از اتاق مجاور مدیرکل آنجا آمد و با من احوالپرسی کرد. ایشان قبلا کارمند ساده بود و آن زمان جزو مدیران کلی بود که در اروپا تحصیلات خوبی کرده بود. وقتی از حکم من باخبر شد گفت چه تصمیمی داری؟ گفتم نمی دانم شما بگویید. تقریبا ساعت پنج بعدازظهر شد، تلفن زدند و منشی تربیت بدنی را پیدا کردند که در ...
زنانی که پس از زلزله رودبار میهمان همیشگی کهریزک شدند
میشد با تعمیر درستش کرد. شش سال از زندگی اش را در یکی از بخش های نگهداری معلولان کهریزک گذرانده تا اینکه به یکی از معلولان آسایشگاه دل سپرده و با هم زندگی مشترک شان را آغاز کردند: کهریزک خانه ای به ما در داخل مجموعه داد تا زندگی مان را شروع کنیم. محیط آسایشگاه خیلی دلگیره حتی خانه های اینجا همینطوریه. نمی دونم چرا شاید چون بیرون نمی ریم باعث شده اینطوری فکر کنیم. بابام همیشه افسوس گذشته رو ...
پای خاطرات مسئولین وقت و فعلی بم پیرامون زلزله 5 دی
و رئیس شورای شهر بم در ایام زلزله و همچنین شهردار فعلی، رئیس شورای شهر کنونی و چند تن دیگر بودیم. مهندس باقری شهردار زمان زلزله از ابتدای سال 82 بعنوان سرپرست شهرداری بم انتخاب شده بودم و زمان زلزله شهردار شدم ساعات اولیه زلزله در منزل بودم و به همراه خانوداه توانستیم از ساختمان بیرون بیاییم و به صورت سطحی جراحت برداشته بودم و مدتی را در شوک به سر می بردم هوا نیز بسیار سرد ...
روایت امدادگران هلال احمر از اولین روزهای زلزله بم
اندازه شدت درهم لغزیدن لایه های بم هولناک بود؛ بیش از 20 هزار کشته، بیش از 50 هزار مجروح، بیش از 70 هزار بی خانمان... اون لحظه موبایلم رو باز کردم و شماره گرفتم. شماره زنگ خورد و مدیرعامل وقت جمعیت هلال احمر استان تهران جواب داد. گفتم معلوم هست چرا با ما ارتباط نمی گیرین و ما رو رها کردین؟ اون با تعجب گفت سعید، تو از کجا داری زنگ می زنی؟ گفتم کجا هستم؟ توی فرودگاه بم هستم و شما ما رو ...
روایت پیمان عارف از دستگیری اش در ترکیه [+توضیح]
؛ حاجی می گوید پس چرا اینجا آوردیدش؟ مأمور می گوید متهم مال میت است؛ ما کاره ای نیستیم فقط بازداشتش کرده ایم. حاجی می گوید من نمی توانم اینجا قبولش کنم؛ اینجا فقط اتهامات تروریستی را نگه می داریم. مأمور همراه تلفن می کند؛ بعد از چند دقیقه تلفن روی میز حاجی زنگ می خورد از دفتر بیرون می رود و بعد از حدود 15 دقیقه غرغرکنان برمیگردد. داد می زند که بیایید این ایرانی رو ببرید داخل. ...