سایر منابع:
سایر خبرها
ضرورت کنترل دقیق خوابگاه های دانشجویی
احساس می شود. در حوزه دانشگاه ها نیاز به کنترل دقیق خوابگاه ها و پانسیون هایی که اقدام به پذیرش دانشجویان دختر و پسر می کنند، داریم. همچنین نظارت بر عملکرد خانه های دانشجویی که زیر مجموعه وزارت بهداشت یا علوم هستند، بسیار احساس می شود که تاکنون در این زمینه اقدام در خور شأنی انجام نشده و برخوردها بیشتر به صورت مقطعی و ضربتی گزارش شده است. جزینی درباره آمار مرگ و میر معتادان گفت: آمار مرگ و میر در چهارماهه اول امسال بین معتادان، 596 نفر مرد و 70 نفر زن گزارش شده که این آمار 5 درصد رشد را نسبت به سال قبل افزایش داده است. ...
دفاع پسر از پدر
اما وقتی در جایگاه ایستاد، اتهام خودش را انکار کرد و گفت: من همسرم را نکشته ام. ما با هم رابطه خوبی داشتیم. من او را خیلی دوست داشتم و به زندگی ام متعهد بودم و اصلاً سراغ مواد مخدر نرفته ام. متهم در شرح روز حادثه گفت: ساعت 7 مثل همیشه خانه را ترک کردم و به محل کارم رفتم. ظهر بود و مشغول کار بودم که پسرم تماس گرفت و من را از ماجرا باخبر کرد. قاضی سؤال کرد: شما در اظهارات قبلی تان نزد بازپرس ...
روایت عجیب تشخیص هویت شهید غواص/یاد حضرت زینب(س) دلم را تسلی می داد
...، معامله به هم خورده بود. این زمین به واسطه ارث به دختر صاحب زمین می رسید. یک هفته که از به هم خوردن معامله گذشت، دختر صاحب زمین به ما زنگ زد و گفت: این زمین را باید هر طوری شده به شما بفروشیم. برای ما جای سوال بود، که چه شده که چنین حرفی می زنند. وقتی به منزل آنها رفتیم، با اینکه خانواده ما را از قبل نمی شناختند پرسیدند پسر شما شهید شده اند؟ و در ادامه گفتند، خوابی از ایشان دیده اند که به این خاطر باید زمین را به ما بدهند. من واقعا کمک برادرم برای خرید زمین را به وضوح دیدم و از آنجا احساسم بر این شد که من تنها نیستم و اگر ارزشهای برادرم را حفظ کنم، او همیشه در کنارمن است. ...
سقف شیشه ای توانمندی های زنانه
تاحدی رشد کرده است، یعنی مردم دوست دارند دخترانشان درس بخوانند و رشد کنند، زن و مرد به یکدیگر کمک می کنند و آمار ازدواج کودکان پایین آمده است. اما هرجا که ارتقای زنان نیاز به تایید و حمایت دارد، مسئولان مانند یک عامل بازدارنده عمل می کنند. در دولت گذشته به نام کرامت زنان، طرح هایی مانند افزایش مرخصی زایمان زنان تصویب شد که در راستای حذف هرچه بیشتر زنان از صحنه جامعه بودند. هیچ تبعیض مثبتی به نفع ...
فیلمی فمنیستی که البته ضد مرد نیست
شرعاً و قانونا این یک ازدواج رسمی بوده است، اما پنهان از دید همسر! عرف ما این را نمی پذیرد. به همین دلیل من هم رسمیتی برای آن قائل نمی شوم و حتی پدر در صحنه های پایانی فیلم می گوید او اشتباه کرده است و در دعوایی که بین زن و شوهر فیلم اتفاق می افتد ، مرد می گوید که به یک متهم هم حق دفاع می دهند و زن می گوید تو متهم نیستی ، خطا کاری ! او به عنوان یک وکیل از این لغت استفاده می کند.به هر حال به نظر من ...
اقدام وحشیانه 4 عضو خانواده بر علیه دختر 14 ساله/ کینه پسر 15 ساله رنگ خون گرفت + تصویر
ترجیح می دهد راهی دادگاه خانواده شد و درخواست طلاق داد. همسرم از من می خواهد هر ماه حقوقم را به او بدهم مرد جوان زمانیکه دید هر ماه باید حقوقش را به همسرش بدهد راهی دادگاه خانواده شد و درخواست جدایی داد. کینه پسر 15 ساله رنگ خون گرفت/تجدید جلسه محاکمه پسر نوجوان به دلیل عدم حضور مشاوران جلسه محاکمه پسری که در 15 سالگی دست به قتل زده بود، به خاطر عدم حضور مشاوران تجدید شد. ...
رویاهایی که در فنجان قهوه می خشکد
اتاق کار رمال منظر بودند آنها را که دیدم خیالم راحت شد و ترس به صورت کلی از وجودم کنده شد. زن در قسمت بالای اتاق قرار گرفت، دور و برش علاوه بر قوری، کتری، به همراه چند استکان و زیر استکان، قلم و کاغذ با چند کتاب قدیمی چیزی که بیشتر از همه جلب توجه می کرد گاو صندوقی بود که مهره ای آبی قفل آن را پوشانده بود و درآمد این رمال را حفاظت می کرد. رمال بقول خودش با باز کردن در برای ...
بالاخره تعداد دختران از پسران بیشتر است یا کمتر؟!
همه این مشکلات اما وقتی اختلاف سنی دختر ها و پسرها برای ازدواج اضافه شود نور علی نور می شود. کم شدن جمعیت دختران برای ازدواج همین چند وقت پیش بود که مدیرکل دفتر آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال براساس نمودارهای جمعیتی پیش بینی کرده که تا سال 97 اختلاف پسران در سن ازدواج نسبت به دختران در سن ازدواج به دو میلیون نفر می رسد. علی اکبر محزون با اشاره به سال های ...
خوشبختی با نامزد خسیس ممکن است؟
...> فرد خسیس به نگهداری همه چیز علاقه مند است؛ از جوراب کهنه ای که سوراخش را بار ها دوخته اند تا قوطی رب، سطل ماست و ته مانده های مدادرنگی دوران دبستانش. ترس از آینده، فقر و مشکلات مالی باعث می شود که این افراد هرگز نتوانند یک زندگی عادی و به دور از نگرانی را تجربه کنند. نکته ای که وجود دارد این است که معمولا خسیس ها مثل وسواسی ها عمل می کنند و بسیاری از افراد وسواسی، خسیس هم هستند. این افراد از هر شی ...
ستاره های خاموش
...، همه چیز به هم می ریزد و رازهای گذشته خانوادگی دوباره سر باز می کنند و این تازه شروع ماجراست. خط اصلی داستانی نقشه ستارگان همین است و بروس واگنر، فیلم نامه نویس با استفاده از این خط داستانی، یک هالیوود به شدت سیاه و کثیف را ترسیم می کند که در هر گوشه از آن نفرت و فساد در جریان است. تمامی شخصیت های فیلم به گناه یا پلیدی دچار هستند؛ جروم که سودای بازیگر- فیلم نامه نویس شدن در سر دارد نه تنها به ...
افزایش 15/7 درصدی واقعه ازدواج در رضوانشهر
تغییرات ازدواج در رضوانشهر را نسبت به سال گذشته مثبت عنوان کرد و افزود: 214 مورد ازدواج در سه ماهه نخست سال 94 در شهرستان ثبت شده که 50/5 درصد از این تعداد در مناطق شهری شهرستان رخ داده است و این مقدار ازدواج نسبت به فصل زمستان گذشته دارای 6/5 درصد و نسبت به فصل بهار سال 93 دارای 15/7 رشد بوده است و در مجموع نرخ واقعه ازدواج به میزان جمعیت شهرستان در این مدت 12/3 درصد محاسبه شده است. ...
جوانان بیکار و جولان نیروهای غیربومی در معادن راور / جای خالی سرمایه گذاران در روستاها /حاصل زحمت ...
...> این زن برای اینکه ثابت کند، فیض آبادی ها به قالیبافی علاقه دارند و این هنر در وجود همه آنهاست به دختربچه 10، 11 ساله ای اشاره می کند و می گوید: بچه های با این سن و سال در فیض آباد می توانند قالی ببافند، اما پول نداریم که مواد اولیه را بخریم. یکی دیگر از زنان روستای فیض آباد هم با تایید صحبت های این زن جوان ادامه می دهد: دو تا دختر بیکار دارم که هر دوی آنها قالیبافی بلد هستند، اما خدا ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
تصور می کردم تا پنج سال دیگر هم پلیس نتواند مرا شناسایی کند اما اشک های پدر مقتول باعث شد پس از 20 روز بازداشت و سکوت به قتل اعتراف کنم. به گزارش صدای ایران، جام جم نوشته است: این بخشی از اظهارات مرد جوانی است که دوست 22 ساله اش را با انگیزه سرقت به قتل رساند. او پس از جنایت جسد را در مغازه خود دفن کرد. راز این جنایت روز شنبه با اعتراف قاتل فاش و صبح یکشنبه جسد مقتول در عمق ...
با یک کلیک همسر خود را انتخاب کنید!
و واسطه های ازدواج در این سایت فعالیت می کنند تا زمینه های سواستفاده های رایج از بین برود و این سایت گزینه های مناسب برای هر فرد را نهایتا به خانواده وی معرفی می نماید! همچنین در سایت همسان گزینی از متقاضیان دختر و پسر تست شخصیت گرفته می شود و در صورت بروز نشانه های افسردگی یا سایر اختلالات فرد بجای معرفی تحت درمان و مشاوره قرار می گیرد. نوشدارویی مثل همیشه پس از مرگ سهراب ...
احیای دوباره اصلانی بعد از عصر یخبندان / سینمای ایران تعطیل است
...، نقد بدون تماشاگر بی معنا است. وی با اشاره به مشکلات ساخت فیلم عنوان کرد: من اخیرا مروری بر آثار اسکار 2014 داشتم و چند فیلم آن مثل فیلم مرد پرنده ای و دختر گمشده را توصیه می کنم که حتما ببینید. با دیدن این مدل فیلمسازی متوجه می شوید که سینمای ایران در همه ابعاد چقدر حقیر و فقیر است. سینمای ایران مثل مبارزی می ماند که 28 نفر دست و پای او را گرفتند و فرار کردن یک نفر از دست 28 نفر با ...
دود بطالت در فضای بی هویت کافی شاپها
با شاخه نبات هم می زنند. زن و شوهر جوانی سمت دیگر نشسته اند و آرام صحبت می کنند. چند پسر جوان در سمتی دیگر قلیان به دست، می گویند و می خندند. صدای قل قل قلیان و جوانهایی که بی خیال و بی توجه به هر چیز دیگر مشغول کشیدن و بیرون دادن دود هستند. فضای بی هویت و ترویج بی هویتی این پاتوقهای دنج که این روزها از گوشه و کنار همه شهرها سر بر آورده اند تنها نام قهوه خانه را با خود به ...
خواستگارانی که آدم کش می شوند
اعلام کرد که این دختر خودکشی کرده است اما هنوز علت دقیق فوت او مشخص نشده است. یک زن نامشخص خبرگزاری مهر 30خرداد در استان خراسان جنوبی خواستگار ناکامی به خانه دختر مورد علاقه اش حمله کرد و پدر دختر را به قتل رساند. یک مرد خواستگار ناکام خبرگزاری مهر اول تیر پسر جوانی مردی را که به ادعای او ...
معلم مرد 25 ساله در دبیرستان دخترانه!؟ روحانی دستور اصلاح داده است
فرهنگیان نیوز - تدبیر : رئیس سابق سازمان نظام روان شناسی کشور از حضور معلمان مَرد در کلاس های درس دختران به رئیس جمهور اعتراض کرد و گفت: حضور این معلمان باعث می شود دختران ما با پسر جوان 26ساله همدلی کنند و برای نفوذ در دل وی مسابقه دهند. غلامعلی افروز با بیان اینکه مطلبی را به رئیس جمهور به عنوان گله مبنی بر حضور معلمان مرد در مدارس دخترانه و حضور معلمان زن در مدارس پسرانه تا ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
چگونه خواهرم را باحجاب کنم؟
بیشتر و دوام زیبایی اوست. (غررالحکم، 5820) امام صادق علیه السلام نیز فرموده اند: حجاب زن برای طراوت و زیبایی اش مفیدتر است. (المستدرک، ج5) 12- زمینه های گناه و منکر را در خانه حذف کنید: اگر در منزل خود از ماهواره استفاده می کنید؛ جزو اولین اقدامات شما باید این باشد که با والدین خود صحبت کنید و آن را به طور کامل جمع کنید. حتی به بهانه این که از شبکه های مذهبی و علمی آن استفاده می ...
مهم ترین اصل جمعیتی اصالت کانون خانواده است/ هیچ کس با اشتغال بانوان مخالف نیست
شب هم می تواند کار انجام دهد اما حضور یک دختر جوان هم در عرصه کار و هم در عرصه خانواده، تعادل زندگی مشترک را به هم می زند. حضور دختران و زنان جوان در کانون خانواده در شرایط فعلی نه تنها به اقتصاد خانواده کمک می کند بلکه در این صورت دولت نیز هزینه کمتری را برای آسیب های روحی، روانی، طلاق، مشکلات فرزندان و یا طلاق های عاطفی می پردازد. ب)یک زن جوان به جای ازدواج به فعالیت اقتصادی بپردازد ...
مهم ترین مسئله در حوزه عفاف و حجاب تکثر مراکز فرهنگی است
جنبه آموزشی بخشی از آموزش رسمی به حجاب و عفاف اختصاص دارد، به عنوان مثال در کتاب های درسی حتماً چند صفحه ای در این زمینه صحبت شده است اما بسیاری از افراد به آن اعتقادی ندارند. عضو هیئت علمی تحقیقات زن و خانواده گفت: به طور قطع مردم دوست ندارند فرزندانشان روابط جنسی پیش از ازدواج را تجربه کنند یا دچار بیماری های مقاربتی شوند و یا زن و مرد نسبت به یکدیگر خیانت کنند و یا حتی رابطه آنها از عشق ...
تجدید جلسه دادگاه به دلیل وحشت از اعدام!
با مازیار ازدواج کردم. یک ماه از عقد موقت ما گذشته بود که حسین با من تماس گرفت و خواست به دیدنش بروم، اما به او گفتم ازدواج کرده ام. حسین برای ملاقات با من پافشاری کرد و خواست صیغه نامه ام را به او نشان دهم. من هم برای اثبات حرفم با حسین در خیابان قرار گذاشتم. اما نمی دانم چطور مازیار متوجه قرار ما شد و در حالی که من و حسین در ماشین پشت چراغ قرمز بودیم، وارد ماشین شد و با اسلحه به سر حسین شلیک ...
برادرم به اتهام کتک زدن یک بچه به 60 سال حبس محکوم شد/ قاضی برای صدور حکم به فیلم ضدایرانی استناد کرد/ ...
است که 24 سال پیش با تشخیص پدر و مادرش برای ادامه تحصیل به این کشور سفر می کند، اما پاپوشی که یک دانش جوی دختر آمریکایی برای او می دوزد، و جوسازی های ضدایرانی در دادگاه دست به دست هم می دهد تا این جوان ایرانی به 60 سال زندان محکوم شود. "هوشیار" متهم می شود که به کودکِ زنی که برای گرفتن اقامت به شکل صوری با او ازدواج کرده بود، صدمه زده است. این در حالی است که به درخواست هومن برای بررسی پزشکی ...
گروگان ها، گروگانگیران را به قتل رساندند
به بیمارستان تحت درمان قرار گرفتند و به محض مرخص شدن، تحت بازجویی قرار خواهند گرفت. جنایت خانوادگی دومین پرونده اما از یک جنایت خانوادگی حکایت دارد. شامگاه شنبه مأموران پلیس شهر ساردوئیه از توابع جیرفت در جریان قتل زن و مردی در خانه شان قرار گرفتند و راهی آنجا شدند. قربانیان زن و شوهر بودند و مرد با ضربات چاقو و زن بر اثر اصابت ضربات جسمی سخت به سرش به قتل رسیده بود. تحقیقات برای کشف راز جنایت ...
افزایش آمار 5 درصدی مرگ و میر معتادان/کشف دو میلیون قرص روانگردان
اعتیاد راه اندازی شده و طی چهارماه گذشته 117 هزار و 400 نفر با این سامانه تماس گرفته اند افزود: از بین تماس گیرندگان 82 درصد زن و 18 درصد مرد بوده اند و 78 درصد از تماس ها مربوط به مصرف کنندگان نبوده و تنها تقاضای ارائه راه های پیشگیری از سومصرف مواد را داشته اند. وی در ادامه افزود: 39 درصد از این تماس ها سوالاتی را درباره شیشه پرسیدند، 29 درصد متعلق به همسران افراد معتاد و 28 درصد از تماس ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
در فاصله 30 سانتی متری او ایستاده بودم که سلاح را از زیر کاپشن بیرون آوردم و دو گلوله به شقیقه سمت راستش شلیک کردم. او بی جان روی زمین افتاد و خون کمی از سرش جاری شد. تصور می کردم تا پنج سال دیگر هم پلیس نتواند مرا شناسایی کند اما اشک های پدر مقتول باعث شد پس از 20 روز بازداشت و سکوت به قتل اعتراف کنم. این بخشی از اظهارات مرد جوانی است که دوست 22 ساله اش را با انگیزه سرقت به ...
دین شعاران خود را از دین مداران جلوتر می دانند / پیمودن مراحل قانونی هسته ای جزء محکمات خط ولایت است / ...
ولایت باشد و بس و امر ولایت، حجت شرعی است، اما امر فلان حزب و فلان جبهه حجت شرعی نیست و عاشقان ولایت با حجت شرعی عمل می کنند و مثلا می پرسند، آیا این تجمع، راهپیمایی و موضع را آقا قبول دارد یا خیر. * کوبیدن شورای نگهبان مد شده است امام جمعه موقت تهران یادآور شد: ولایتمداری عاشقان، ولایت یکپارچه است و همه رهنمودهای ولایت را روی چشم می گذارند، اگر مقام معظم رهبری فرمودند، دولت را ...
استمرار در اجرای یک نمایش!
یک کار کمدی است بسیار تمیز و نجیب است و اصلا سخیف نیست و می توان آن را با خانواده هم دید! در این نمایش هر ساز ، خود یک شخصیت است و موسیقی در این کار اصلا مزاحم نیست. این نمایش همان قدر که انگلیسی است، ایرانی هم هست و از این سرزمین دور نیست. کاظم هژیرآزاد دیگر بازیگر نمایش رام کردن زن سرکش هم گفت: 45 سال پیش من دوست داشتم که بازیگر شوم و همیشه به من، نقش پیرمردها و افراد خیلی جدی می دادند ...
فرهاد اصلانی : برخی از مدیران ، سینما را به بیانیه سیاسی تبدیل کردند
انتظار بازی بد را نمی شود از او داشت بنابراین از او سوال می کنم که او چگونه نقش یک مرد زن ذلیل را بازی کرده است ؟! فرهاد اصلانی در پاسخ گفت: فکر می کنم موضوعی مثل شک ، تبدیل به یک بیماری در جامعه ما شده است ضمن اینکه هیچ کدام از ابعاد این شخصیت برای من نا آشنا نبود من البته کمی هم خودم زن ذلیل هستم البته از نوع کُردی( با خنده )هرچند که خود فیلمنامه همه چیز را به من داده بود و کارگردان هم ...