سایر منابع:
سایر خبرها
4 طلاق عجیب در ایران که باور کردنشان سخت است
...! تنها به خاطر این که مدیرعاملم یک زن بود باید چشمم را روی کار و درآمد مناسبم می بستم و بیکار می شدم. هرچه سعی کردم نگین را قانع و با آرامش او را متوجه اشتباهش کنم، فایده ای نداشت. الان پنج ماه است نگین هر شب قهر می کند و دعوا به راه می اندازد تا من از کارم استعفا بدهم. می گوید دوست ندارد من برای یک زن کار کنم. من هم وقتی دیدم حرفش غیرمنطقی است، قبول نکردم. زندگی ما در این چند ماه از این رو به ...
بازندگان و برندگان التهاب بازار ارز
بود که دلار دوباره به قیمت قبلی بازمی گردد من هم همان روز تمام دلارها را با قیمت 4هزار تومان فروختم اما روزبه روز قیمت بالاتر رفت و حالا باید با نرخ روز دلار بخرم و به اطرافیانم برگردانم. من ضرر کردم و یک جورایی ورشکست شده ام. چند وقت است که در این بازار کار می کنی؟ من قبلا در کار سکه بودم که در آن کار هم ورشکست شدم. قیمت سکه هم نوسان داشت و من بازی را باختم. برای همین وارد ...
از دعوا در تلگرام تا نزاع مرگ بار در خیابان
ضربه وارد شده و پس از انتقال به بیمارستان جان سپرده است. شاهدان در ادامه تحقیقات به کارآگاهان گفتند: چند پسر جوان با یکدیگر درگیر شدند که در همان حین پسری به نام مازیار با چاقو یک ضربه به سینه مقتول وارد کرد. جست وجو برای پیداکردن عاملان قتل آغاز شد و در نهایت پلیس مازیار را شناسایی و بازداشت کرد. او در بازجویی ها به قتل اعتراف کرد و گفت: با مقتول در یک گروه تلگرامی آشنا شدم. او ...
رد شنی تانک ارتش روی پیکر مادرم مانده بود
جمعه با همسرم در جلسات مبارزه با بهائیت شرکت می کردیم. وقتی مکتب توسط ساواک بسته شد، من در مسجد نبی واقع در کوه سنگی مشهد کلاس های مذهبی خودم را ادامه دادم. هر روز کلاس های این مسجد شلوغ تر می شد. یک کلانتری روبه روی مسجد قرار داشت. وقتی جمعیت خانم ها همگی با چادر مشکی پوشیده از مسجد خارج می شدند، بعضی ها فریاد می زدند: کلاغ سیاه ها درآمدند. کمی بعد کلاس ما را تعطیل کردند که مجبور شدیم در خانه ...
پسر نوجوان به پرداخت دیه و مجازات حبس محکوم شد
قتل گفت: روز قرار از یکی از دوستانم به نام فرزین خواستم برای رفتن سر قرار همراهم باشد. او قبول کرد و مرا با موتور به محل رساند. وقتی از موتور پیاده شدم فرامرز وقتی مرا دید با یکی از دوستانش که تا به حال او را ندیده بودم به من حمله کرد. ترسیدم و برای دفاع از خودم چاقویی که همراه داشتم را بیرون آوردم که ناخواسته به گردن مقتول خورد. وقتی فرامرز را خونین روی زمین دیدم از ترس سوار موتور فرزین ...
پسرانم از گود کشتی وارد معرکه نبرد شدند
اش را که گرفت راهی شد. اتفاقاً برنده هم شد. چند روز بعد به اهواز اعزام شد و مدت زیادی در اهواز ماند. بعد مرخصی آمد. دامادم گفت این بار من با موسی می روم تا مراقبش باشم. کمی از رفتنشان گذشته بود که دامادم تنها آمد. به ایشان گفتم پس موسی کو، قرار بود مراقبش باشی؟گفت مادر جان هر زمان عملیات می شد موسی هر جا که بود خودش را می رساند و داوطلب می شد و به کسی فرصت نمی داد. آخرین اعزام هم به مریوان رفت ...
وقتی دختر همسایه مان باردار شده باز هم به زندان افتادم و! / عاشق خنده های شیرین رها هستم!
ماجرا نگذشته بود که دوباره دوستان ناباب محاصره ام کردند و این بار تنها به خاطر رفاقت یک سال و نیم دیگر زندانی شدم. تصمیم گرفتم دیگر مهر پایان بر خلافکاری هایم بزنم و زندگی تازه ای را شروع کنم به همین خاطر از تهران به مشهد آمدم و با کمک یکی از دوستانم خانه ای اجاره کردم و با موتور سیکلت مسافرکشی می کنم اما از روزی که موتورسیکلتم خراب شده، کار دیگری پیدا نمی کنم چرا که سربازی نرفته ام و سابقه دار هستم با وجود این دوست ندارم دنبال خلاف بروم و از خنده های شیرین دخترم محروم بمانم . . . ...
دوست ندارم که شوهرم با این خانم کار کند مگر زور است...
من از کارم استعفا بدهم. می گوید دوست ندارد من برای یک زن کار کنم. من هم وقتی دیدم حرفش غیرمنطقی است، قبول نکردم. زندگی ما در این چند ماه از این رو به آن رو شد. آن قدر که هردو تصمیم به طلاق گرفتیم. در ادامه، همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من دوست ندارم شوهرم برای یک زن کار کند. از یک زن حقوق بگیرد و یک زن به او دستور بدهد. کار شوهرم جوری است که در شرکت ارتباط مستقیم با مدیرعاملش ...
داستان های واقعی از عشق های باورنکردنی
اما الان برخلاف میلم در حال جدا شدن هستیم. اولین بار که او حرف از طلاق زد وقتی بود که برای کارهای دانشگاهم یک روز زودتر از سفر تبریز برگشتم (کارشناسی مهندسی کشاورزی قبول شده بودم) علی به زور مرا پیش خواهرم فرستاده بود، وقتی به خانه رسیدم، علی اصلا حال طبیعی نداشت، اول که می خواست مرا راه ندهد بعد که به زور وارد شدم خودش را به درو دیوار می زد و بد و بیراه می گفت دوست داشت مرا از خانه بیرون ...
از رانندگی لیفتراک و کارگری تا مردی به نام اُوه
...، گفت: که این مرد؛ اوه ، خیلی شبیه توست. چون من هم با دیگران کم صحبت می کنم و زیاد اجتماعی نیستم. از آن به بعد مردی به نام اُوِه شکل گرفت. هنگامی که او دست نوشته رمان مردی به نام اُوِه را نخستین بار برای چند ناشر ارسال کرد، اکثر ناشران او را نادیده گرفتند و پاسخی ندادند. حتی چند تن آن را به طور صریح رد کردند. در این میان آنچه سبب امیدواری وی می شد بازخورد خوب خوانندگان وبلاگش بود ...
متهم دوم قتل بنیتا: به کلانتری خاتون آباد ماجرا را خبردادم، توجه نکردند
بد من مغازه در آن مدت تعطیل بود. آخرین بار چه زمانی آزاد شدی؟ دی ماه پارسال بود. 17 ماه به اتهام 130 سرقت لوازم داخل خودرو بازداشت بودم و پدرم سند خانه اش را گذاشت و من از زندان آزاد شدم. بعد از آن دوباره سراغ دزدی رفتی؟ بله، در این مدت که آزاد بودم حدود 40 سرقت دیگر انجام دادم. از زمانی که ماشین پدر بنیتا رابردی، چند سرقت انجام دادی؟ هیچی ...
شعر به جای شاعر حرف می زند
سوم دبیرستان که آنجا مشغول به تحصیل بودم شعرم در ویترین مخصوص کاردستی های منتخب باشد و این یکی از بهترین اتفاق های زندگی ام بود . او با بغض از بدترین اتفاق زندگی در 15 سال پیش می گوید: بعد از فوت ناگهانی همسرم، فرزندانم از من خواستند برای سنگ مزار همسرم شعر بگویم، در حالی که بدترین شرایط روحی، روانی و جسمی را تجربه می کردم، این کار را کردم و هنوز بعد از این همه سال با هر بار خواندنش، شوک ...
سنگ تمام شعرای جبهه انقلاب برای حاتمی کیا/ گاف بزرگی که جشنواره ساز شد
انگیزت دارم بد جور میسوزم مثه سطلای تهرانم شدم ویرونه و بیهوده می گردم به دور تو شبیه ریزگرد و زلزله، تو کل ایرانم تو حصری، توی چنگالای داداشای نامردت برا سانتریفیوژ حلقِ اونا، عینِ سیمانم چراغ و خط قرمز معنی و مفهومشون سخته چراغا سبزه کلا چونکه من راننده نیسانم مگه میشه که رأی تو کسی غیرِ خودم باشه یه ...