سایر منابع:
سایر خبرها
درد دلی صمیمانه با رئیس دستگاه قضا/ انتظاری که قربانیان اسیدپاشی از قوه قضاییه دارند
صورت معصومه اخرین روزهای سال 96 بود که خبری ناگوار منتشر شد. دختری دیگر قربانی اسیدپاشی واقع شد و زیبایی اش قربانی خودخواهی یک جوان شد. معصومه جلیل پور دختر قربانی اسیدپاشی در توضیح روز حادثه می گوید: 28 اسفند بود و داشتم با مادرم برای خرید عید بیرون می رفتم، خانه مان در طبقه ی سوم بود و قبل از آماده شدن مادرم پایین آمدم و به مادرم گفتم پایین منتظرش هستم، غافل از این که محمد ...
بسته شعری به مناسبت شهادت امام موسی کاظم (ع)
...> خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را روزی ما کرده خدا باب الحوائج را از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد یادش بخیر آن روزها که مادر خانه گه گاه میزد پرچمی را سر در خانه پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه یک سفره نذری ، قدر وسع شوهر خانه ...
ادبیات چیزی غیر از زندگی مردم نیست
های دیگر از تعزیه شناسان بزرگ، در تکیه معاون ، تعزیه ای از شهر شیراز در حال اجرا بود. شمرخوان در روی حوض وسط تکیه دور تا دورش مردم بودند و درحال نعره کشیدن بود، به آقای زندی که کنارم نشسته بود گفتم اگر دختر زیبایی از میان تماشگران برود آن وسط و کاسه ای آب جلو شمر بگیرد و بگوید 'خونریزی بس است ، مهرورزی کن' و بعد شمرخوان عاشق این دختر شود چه اتفاقی خواهد افتاد... آقای زندی گفت پسر خوب، همینو بنویس ...
گلچین مداحی شهادت امام موسی کاظم (ع)
... صلوات بر امام کاظم (علیه السلام) ما سائلیم، سائل آقای کاظمین (روضه) گلچین مداحی شهادت امام موسی کاظم (ع) با نوای محمدرضا طاهری و حسین طاهری من امام رضایی هستم از دعای خیر مادر (زمینه) پر و بال نیمه جون و به قفس می زنم (واحد) عمری زدیم از دل صدا (واحد) واحد و مظلوم کجایی مادرم تو لحظه های آخرم (شور) دستم نمی گردد هرگز کوتاه (شور) ...
مورد مشترک دو پرونده اسیدپاشی در ایران
22 روز است هرروز شکنجه می شوم، تا قعر جهنم می روم و برمی گردم، پوستم می ریزد، از شدت درد نمی توانم به چیزی فکر کنم و با چند قرص آرامبخش به خواب می روم و کابوس می بینم، قیافه ام خراب شده و از دست رفته، بدنم، دستانم را از دست داده ام. نامش ''مهسا''ست و 26 ساله است، در بخش سوختگی زنان بستری است. ''محمد'' خواستگار سابقش 28 اسفند او را به زور سوار اتومبیل شخصی خود می کند و علاوه بر خراش ...
اظهارات تکان دهنده دختری که خواستگارش شب عید به صورتش اسید پاشید
ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست وهشتم اسفند ماجرا از کجاشروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی ...
اولین اشتباه ، آخرین اشتباه!
.... کنار رفتیم و گفت: می شود فرداشب در صحبت هایتان بگویید: اینقدر پدر و مادرها ما را اذیت نکنند. گفتم: چرا؟ گفت: بخدا قسم نمی خواهم گناه کنم اما پدر و مادرم نمی گذارند. مرا خانه اقوام می برند. عمو و عمه و دایی و خاله و دخترهایشان با چه وضعی هستند. من نمی خواهم گناه کنم اما چه کنم؟پایان صحبتم این جمله از آیت الله نجفی مرعشی را بگویم. علماء و بزرگان ما یک مقدار مراقبه داشتند، ایشان صبح که از خانه ...
خواستگار بی رحم انگشتان معصومه را برید و روی صورتش اسید ریخت + عکس
...> و بیست و هشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت: یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی خواهش کرد که بروم و جوابش را بدهم. من رفتم نزدیکتر، ولی سوار ماشین نشدم، او در ماشین را باز کرد و از موهایم من را کشید داخل. خانه ...
بولم از بارو بالا می ره!
، البته یه وقتایی بروستات مشکل دار می شه. چراغ قوه اش را خاموش کرد و فشارسنج را آورد: چرا نمیای بیرون از روزنامه؟ آستینم را بالا زدم و گفتم: به بولش نیاز دارم. فشارسنج را دور بازویم بست و بیلبیلکش را چند بار فشار داد و گفت: فشارت بالاست. گفتم: دکتر فقط اونجا نیست، از همه جا داره بهم فشار میاد. دیگه نمی تونم فرق محل کار و زندگی رو تشخیص بدم. یه شب تو خونه تمام عکس های عروسیِ ...
درخواست اجرای عدالت برای عامل اسیدپاشی به مهسا
دختر جوانی که اسفندماه سال قبل در شهرستان تبریز هدف اسیدپاشی خواستگار کینه جو قرار گرفته است همچنان با مرگ دست و پنجه نرم می کند. او درخواست کرد عدالت در مورد عامل حادثه که در بازداشت به سر می برد اجرا شود. معصومه جلیل پور، 26 ساله معروف به مهسا در توضیح حادثه به ایسنا گفت: 28 اسفند سال 96 وقتی از خانه خارج شدم با خواستگار سمج مواجه شدم. برادرم وقتی درباره او تحقیق کرد متوجه شده بود که او و ...
پرونده ویژه شهید صیاد شیرازی/ فرماندهی از تیره عشایر؛ "صیادِ منافقین" در مرصاد
...، دستم را خیلی گرفته است، از جمله در بعد ازدواج. من در شهرستان های مختلفی که بودم، دنبال ازدواج هم بودم، ولی هر کس معرفی می شد، همان وضع ظاهرش را که می دیدم، احساس می کردم نمی توانم با او زندگی کنم. پیش از این ها پدر و مادرم هرچه پیشنهاد می کردند، رد می کردم تا این که زمینه خواستگاری از همسرم فراهم شد. او دخترعمویم هست و من آنچه در ظاهر ایشان می دیدم حجاب بود و احساس می کردم می توانم به چنین ...
ناصر ملک مطیعی: مردم هیچ وقت رهایم نکردند
خیلی محو و کوچکی هم یادم بیاید و به صورت دور و مبهمی یادم می آید که مرا بردند داخل سینما و نشاندند روی صندلی. این بلیت ها و صورتحساب ها و این ها در دفاتر قدیمی خانه ما بود، اما کم کم در اسباب کشی های مختلف از بین رفت. یادم هست که می گفتند مثلا دو ریال نفع داشتیم و از این حرف ها... می دانید که چه فیلم هایی نشان می دادند؟ - فیلم های ماسیس در جهنم و این فیلم ها. البته فیلم فیلم های عربی ...
دختری که خواستگارش رویش اسید پاشید: اسید لباس هایم را سوزانده بود و من لخت کنار خیابان افتاده بودم/همه ...
دارم و می خواهم با تو باشم. من هم گفتم اصلا از این به بعد به رویت هم نگاه نمی کنم، تو که الان جلوی من به زن های دیگر زنگ می زنی، بعد از ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست و هشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد ...
این مرد 26 سال با همسر ناتوان اش زندگی کرده!
نهم توانستم درس بخوانم و رفتم برای درجه داری. چقدر حقوق می گرفتید؟ ماهی 600 تومان می گرفتم که همه خرج پدر و مادرم و خانه می شد. کم کم پدر و مادرم هم به تهران آمدند و رفتند در خانه قدیمی پدربزرگم ساکن شدند. بعد هم آن خانه را چون امکاناتی نداشت، فروختند و رفتند یک جای دیگر رهن کردند. همان زمان بود که مادرم کم کم می گفت دیگر وقت ازدواج تو رسیده و باید ازدواج کنی. من گفتم شما که ...
روایت تلخ دختر تبریزی که قربانی اسیدپاشی خواستگار شد+ عکس
فکر کردی زن برای من کم است؟ دوروبرم پر است، اما من تو را دوست دارم و می خواهم با تو باشم. من هم گفتم اصلا از این به بعد به رویت هم نگاه نمی کنم، تو که الان جلوی من به زن های دیگر زنگ می زنی، بعد از ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست وهشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم ...
26 سال زندگی متفاوت آقای بی خیال
به گزارش خبرگزاری دانا و به نقل از ایسنا، شهروند در ادامه نوشت: البته زندگی مهدی طرزعلی به این روز ختم نمی شود. وقتی با او به گفت وگو نشستم، درباره شرایط سخت کودکی اش نیز شنیدم و روزهایی که تصور آن هم غیرممکن است. با این گذشته سخت، حالا فرض کنید که چطور باید زندگی را در کنار همسر و نوزادش ادامه بدهد. او نه تنها از این روزهای طاقت فرسا می گذرد، بلکه تا همین امروز ترجیح می دهد کنار همسرش بماند. مهدی طرزعلی در واقع 26 سال بدون اینکه ازدواج کند، با عشق و علاقه کمر به خدمت به زنی می ...
بسته شعری ویژه شهادت امام موسی کاظم (ع)
روز تو و او هردو به پایان آید سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید همدم آن پدر پیر ز چندین اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید گرچه ...
تکرار فاجعه آتنا، ستایش و اهورا؛ این بار ندا 6 ساله از مشهد!
دوباره ازدواج کردی؟ فقط دو روز. آن هم به خاطر لجبازی با خانواده همسر سابقم. یعنی از قبل زمینه را آماده کرده بودی؟ نه! درست دو روز بعد از آن که مهر طلاق در شناسنامه ام ثبت شد و به قول معروف هنوز جوهر این مهر خشک نشده بود که سوار اتوبوس یکی از بستگان مادرم شدم تا از تربت به مشهد بیایم. در بین راه با راننده صحبت می کردم که از دادگاه می آیم و چنان و چنان! او هم خندید ...
مشکلات زنان شاغل، در محیط کار
: "بعضی از خانم ها هم به حقوق کم قانع هستند" سمیه که 27 ساله است و اکنون در یک شرکت نرم افزاری کار می کند از تجربه کار در یک کتابفروشی در حاشیه تهران می گوید رسما "بیگاری" بود، روزی دوازده ساعت حتی جمعه ها و روز های تعطیل، چند ماه مهم سال هم مرخصی ممنوع، بدون بیمه، کلا ماهی 200 هزار تومان می دادند. با خودم گفتم بروم آنجا بنشینم بهتر از این است که خانه باشم، ولی همان موقع کاملا حس می کردم ...
ماجرای پاکبانی که وسوسه نشد
یک آقایی است که با صدایی نگران به من گفت آقا تو رو خدا نگذار آبروم بره، همه زندگی و آبروی من داخل آن کیف است. التماس می کرد و حتی نزدیک بود گریه اش بگیرد. من هم بلافاصله گفتم این حرف ها را نزن! من یک پاکبانم و کیف شما دست من امانته. بیا امانتی را از من بگیر. بعد از این حرفم، آرام شد و گفت که در راه آمدن به آنجاست. چرا چنین کیف با ارزشی را آنجا گذاشته بود؟ چند دقیقه بعد از تماس ...
رهبری 100هزار دلار نقد برای ساخت چه برنامه تلویزیونی فرستادند؟
.... مرا فرستاد پیش یکی که گفت ببین این حرفها باید طرح و برنامه بشود. گفتم من حوصله این بازیها را ندارم. گفت نمی سازی دیگر؟! دنبال بهانه بود، گفتم نه . او هم به فریدزاده گفت همایونفر آمد و گفت نمی سازم. چند روز بعدش باز حجازی زنگ زد؛ خیلی پیگیر؛ گفتم رفتم پیش فلانی، شما که می شناسیدش، نمی خواهند تولید شود. گفت برو پیش فروزش. با فاصله وقت گرفتم با اینکه خودش را دوست داشتم ولی چون رفته ...
لباس بسیجی اش را پوشید و آماده شهادت شد
روز در شلمچه به شهادت رسیدند. بین این سه نفر، پیکر برادر همسرم مفقود و سال 76 تفحص شد. من خودم که در جبهه جنوب فعالیت داشتم. حتی کوچک ترین برادرمان هم مقطعی به جبهه آمد. بعد از آنکه امتحان های نهایی سال پنجم ابتدایی را داد، او را با خودم به جبهه بردم و می گفتم حداقل می تواند آب دست رزمنده ها بدهد. با این سبک برادرهای من تربیت شده اند. اشاره ای به تربیت بچه های خانواده تان کردید، به نظر ...