سایر منابع:
سایر خبرها
از اینکه معلول به دنیا آمده ام، خوشحالم
ها که حاضر نیستند یک فرد عادی به آنها کمک کند و معمولاً خانه نشین و گوشه گیر هستند، من از کمک دیگران بسیار هم استقبال می کنم و وقتی به کمک آدم های مهربان دور و برم به انتهای پله ها می رسم احساس موفقیت و رضایت می کنم و آنجاست که به خودم می گویم نسرین به خاطر همین نشستن روی ویلچر است که جذابی. همه اینها در حالی است که نسرین تا مقطع راهنمایی با واکر و بریس راه می رفت و از آن زمان به بعد به ...
همراه با فیلم های سینمایی و تلویزیونی در اولین هفته اردیبهشت ماه
خلاصه داستان فیلم با بازی جواد عزتی و محمود جعفری آمده است: مجید نان آور خانواده ای پنج نفره است که سرپرست آن در پی وقوع حادثه ای زمین گیر شده است و با پارچه نویسی تلاش می کند تا بخشی از بار مجید را بر دوش کشد اما پسر ارشد خانواده که با برادر کوچکتر متفاوت است او را ترغیب می کند تا غیرقانونی از مرز جنوبی خارج شده و با کار در کشورهای شیخ نشین پول بیشتری را روانه خانه کند.... ...
افشای راز جنایت در شهربازی
و با چاقو به سر او زدم. بعد از قتل چه کردی؟ با همسرم به خانه آمدم. چون هیچ رد و سرنخی از من نداشتند در تمام این مدت در خانه ام بودم و حتی فکر فرار هم به سرم نزد. در تمام این مدت مثل همه آدم ها زندگی می کردم و کارم هم پیک موتوری بود. عذاب وجدان نداشتی؟ خیلی زیاد. یک لحظه آرامش نداشتم، اما ترس از اعدام و مجازات باعث شده بود که جرأت نکنم خودم را به پلیس معرفی کنم. ...
راه 60 ساله
ذوق و علاقه اش به صنعت و مهندسی را از نوجوانی حفظ کرده و برای پایایی و پویایی آن رنج ها و فشارهای گوناگونی را تحمل کرده. جامعه صنعتی و مهندسی ایران او را پدر صنعت ایران می دانند. مهندس محسن خلیلی سال 1308 در خانواده ای صنعت پیشه در تهران به دنیا آمد. وی بنیانگذار شرکتی است که راه گاز را به خانه های ایرانیان باز کرد. محسن خلیلی بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته مهندسی الکترومکانیک، با همراهی پدرش (مهندس محمود خلیلی) با تحولات صنعت گاز مایع آشنا شد و شرکت صنعتی بوتان را که اولین و بزرگ ترین تولیدکننده ...
سلام دوباره به زندگی
ژافه وند را از زبان خودش بخوانید. از گذشته تان بگویید. لادن ژافه وند هستم، متولد تهران. 62سال دارم. زندگی سختی را پشت سر گذاشته ام. فرزند اول خانواده ام و دو خواهر و دو برادر دارم. با مرگ پدرم سرپرست و نان آور خانه شدم و سه راه بیشتر نداشتم: دزدی، فحشا و فروش موادمخدر. موادفروشی را انتخاب کردم، آن هم در 14 سالگی و از آنجایی که مواد را خانه می آوردم، خواهر و برادرهایم هم اعتیاد پیدا ...
نامادری با خاک انداز فلزی توی سرم می زد
اقدام به هنگام کرد. ما سه فرزند پسر 5، 9 و 14 ساله از یک مادر بودیم؛ پدرم یک نامزدی ناموفق داشت و بعد از آن با مادرم در سن 35سالگی و با اختلاف سنی 19سال ازدواج می کند و ثمره این ازدواج – که البته از سن دوسالگی فرزند بزرگتر زیربنای طلاق در آن گذاشته شده بود، – سه فرزند شد. سرانجام در 9سالگی من این طلاق انجام گرفت و شد آنچه که باید می شد. ذکر اختلاف سنی و طلاقی که اگر زودتر ...
لطفا کمی عصبانی باش! + عکس
حق با کیست. من کاری نمی توانم بکنم یا چیزی بگویم. خودت جوابش را بده. خب مطمئنا خدا خیلی بهتر از ما جوابش را می دهد و اینجوری کسی هم از دست شما ناراحت نمی شود . واقعا هم همین کار را می کردم و خیلی مواقع حرم می رفتم و از امام رضا (ع) مثل یک پدر دلسوز کمک می خواستم . غذای پر از شته ! چون دختر کوچک خانواده بودم و سنی نداشتم خیلی آشپزی بلد نبودم آقا مصطفی هم تنها پسر خانواده بود و ...
وقتی پزشک، بیمارش را یک کیف پول می بیند!
اگر من به توصیه آن پزشک می رفتم و دخترم را سقط می کردم حالا دخترم را نداشتم، اشک می ریزم و خدا را شکر می کنم که این اتفاق برای من نیفتاد، اما کسی چه می داند که تا به حال برای چند نفر این اتفاق شوم افتاده است . برای نشان دادن تصویر MRI دوباره پول گرفتند ارغوان نعیمی می گوید: متأسفانه الان پول و درآمد، جایگزین وجدان کاری و تعهد شده است. مطب متخصص مغز و اعصاب بودم برای مشکل دیسک ...
ما جزو آمار نبودیم!
. آنجا بود که آزادیمان محرز شد. بعد از آن ما را به بغداد منتقل کردند و آز آنجا با هواپیما راهی تهران شدیم. هفت: صدای قدم های مادر وقتی از پله های هواپیما پیاده شدیم ما را به قرنطینه بردند. ساعتی بعد قرار بود با پرواز دیگر راهی اصفهان شویم اما گفتند که پرواز لغو شده است. به هر حال با اصراری که کردیم ساعت11 شب راهی اصفهان شدیم. وقتی به فرودگاه رسیدیم خانواده ام آنجا را ترک کرده بودند. همراه ...
راننده اتوبوس جنایتکار در یک قدمی چوبه دار
...> اما این وقت کشی هم به نفع ثلاث تمام نشد و سرانجام دادگاه بعد از برگزاری 3 جلسه متهم را مستحق قصاص آن هم سه فقره شناخت. صدور حکم و اعتراض متهم دادگاه سرانجام در مهلت قانونی حکم مورد نظر را صادر کرد و به متهم و طرفین پرونده ابلاغ کرد. ثلاث هم که به حکم اعتراض داشت اعتراض خود را اعلام کرده و به این ترتیب پرونده به دیوان عالی کشور رفت. اما سرانجام روز ...
روبرتو باجو و مارچلو لیپی: کالبدشکافی یک عداوت (قسمت سوم و پایانی)
بازی بازگشت قبل از آن که باز باجو همه کاره زمین شود. رکوبا فرار کرده بود به سمت چپ محوطه جریمه پارما و توپ بلندی را ساخته بود برای زامورانو، مهاجم شیلیایی توپ را فرستاده بود کنج محوطه، جایی که باجو ایستاده بود به انتظار ... توپ پله شده بود جلوی پای باجو و او با یک والی کشنده توپ را شلیک کرده بود به سمت دروازه پارما. گلزن و گل ساز در جوی سرشار از شادی یکدیگر را در آغوش کشیده بودند. هفده دقیقه بعد ...
آیت الله العظمی بهجت به چه چیزی افتخار می کرد ؟
، خسته می شدیم و دیگر حتی حال صبحانه خوردن نداشتیم. وی افزود: ایشان حداقل پنج یا شش ساعت بیداری کشیده بود، ولی در راه برگشت از حرم انگار تازه همین الآن صبح اول وقت ایشان است. با همه شوخی می کرد و حالشان را می پرسید. آیت الله بهجت هر روز در تمام عمرشان دو ساعت به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می رفت. یکساعت و خرده ای را ایستاده نماز و زیارت می خواند و سپس می نشست. ما پاهایمان درد می گرفت و ...
زیباترین عکس یک شهید برای مادرش
طالقان رفتیم. خوابگاهی که در آن اقامت داشت کاملا تعطیل بود. با سروصدای زیاد توانستیم نگهبان را پیدا کنیم. مشخصات مصطفی را گفتیم و با تعجب از ما پرسید: یعنی شما نمی دانید فرزندتان دارد آموزش نظامی می بیند؟! گفتیم: خیر. سپس گفت: مصطفی در افسریه دارد دوره های آموزش رزمی را می گذراند. از طالقان به تهران بازگشتیم و روز بعد برای دیدارش به افسریه رفتیم و نام فامیلش را به نگهبانی که در آن مرکز دوره می دید ...
قصه مردی که تسلیم سرنوشت نشد
دادند و بدون آن که باقیمانده پول شان را بگیرند آن جا را با عجله ترک کردند. از اظهار محبت دختران جوان ابتدا احساس دلگرمی کردم اما پس از آن که پی بردم توجه آنها از سر ترحم و دلسوزی بوده است از خودم خشمگین شدم؛ به بلاهتم نفرین فرستادم و کارت پستال ها را بین چند بچه آس و پاسی که آن موقع شب در خیابان می لولیدند، پخش کردم و مغموم و افسرده راهی خانه شدم. با این همه از پیشاهنگی دست بر نداشتم و با هر مشقتی بود، به همراه پسردایی ام احمد لباس مخصوص آن را خریدم تا بتوانم در اردوی پیشاهنگی شرکت کنم. منبع:روزنامه شهروند ...
طعم زندگی در شام یکشنبه شب
سرآشپز شود و رستورانی برای خودش داشته باشد. او با یادآوری آن روز به خبرنگار سی ان ان می گوید: از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. من موفق شده بودم به هدفم دست پیدا کنم. در نخستین سال کار در رستورانش، هوستر موفق به گسترش کسب و کارش شد و توسط مجله آشپزی محلی به عنوان سرآشپز آینده دار دالاس انتخاب شد. انتخابی که باعث شد تا او برای رسیدن به موفقیت بیشتر تلاشش را دو برابر کند. اما مدتی بعد اتفاقی ...
عقاید یک دلقک با ترجمه سپاس ریوندی
برایش نمانده. به همین دلیل دفترچه تلفنش را باز می کند و شروع به تماس با آشنایان می گیرد. در این میان بارها به گذشته می رود و خاطراتش را می گوید. ماری همسر او یک کاتولیک بوده و در جوانی با هم فرار کرده اند و بدون اینکه با هم ازدواج کنند با هم رابطه داشته اند. این امر ماری را عذاب می داده و بالاخره روزی از او فرار می کند. هانس شنیر دلقک، تنها به اتاق خود در بن، پناه برده است و ...
سیاست شکلات
پایین نگه داشته می شود. در بازارهایی مثل انگلستان، شکلات همیشه تمایل به این داشته که ارزان فروخته شود. برای مثال، شرکت سازنده شکلات و شیرینی راونتری که به وسیله خیریه کوادکر اداره می شود، قصد دارد از انتهای یک روز یا یک هفته کار سخت، تا جای ممکن کمی بیشتر رضایت جدا کند و به آنها بدهد. اما مطالعات این طور نشان می دهد که در کشورهای کنونی تولیدکننده شکلات، رضایت خاطر از طول زندگی آنها کنده می ...
رابطه نامشروع دختر خارجی با پسر ایرانی در مشهد | با رامین رابطه داشتم تا اینکه ....
پسرش خواستگاری کرد در حالی که من هیچ علاقه ای به او نداشتم پدرم اصرار داشت به خاطر نسبت فامیلی و شناختی که از یکدیگر داریم با کرامت ازدواج کنم او می گفت اجازه نمی دهم با فرد دیگری به جز پسر عمه ات ازدواج کنی. این گونه بود که من از خانه فرار کردم و به مشهد آمدم. چند ساعت بعد از آن که به مشهد رسیدم با پسری به نام رامین آشنا شدم و به خانه مجردی او رفتم. انتظار داشتم او با من ازدواج کند ولی چند روز بعد فهمیدم رامین نامزد دارد. وقتی در خیابان به خاطر همین موضوع با یکدیگر مشاجره می کردیم مورد ظن ماموران قرار گرفتیم و دستگیر شدیم. حالا هم پشیمانم اما .... http://www.aftabir. ...
دست های روی پرده آزمون ارشد/ وقتی مزه تقلب زیر زبانم رفت!
است که آن روز مکالمه من با پدرم قطع شد ولی او از راضی کردن من برای ادامه تحصیل ناامید نشد. سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود مدام برای من طرح می کرد. "اگر درس نخونی، پس می خوای چکار کنی؟" طبیعی است که والدین نگران آینده فرزندانشان باشند. می خواهند ادامه نسلشان تضمین شده باشد. این یک حس غریضی است. واقعیت اش لیست گزینه هایی در کار نبود. فقط می دانستم چه کارهایی را نمی خواهم انجام بدهم. نسبت به مابقی ...
کارمندان سعید کریمیان در بزرگترین تلویزیون اینترنتی ایران مشغول کارند!
که رفتی گویندگان جوان هم هدفت همین بود یعنی پیوستن به انجمن اصلی گویندگان؟ از روز اول می خواستم یک فرصتی را پیدا کنم که دیده بشوم و ببینند که ممکن است که کسی باشد که مثلا در انجمن گویندگان جوان هنر دارد و می تواند مدعی باشد. طی چهار سال خود را ثابت کردم. وقتی به مجموعه صدا و سیما آمدم چشم اندازم این بود که آن انرژی متراکم شده در وجودم را در اختیار این سیستم قرار بدهم. می دانستم که اول با ...
ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم
کوتاه به قدری مورد استقبال جوانان قرار گرفت که ناگهان تبدیل شدم به نویسنده روز نسل جوان. در لار که تعداد کتاب ها کم بود، چه کتاب هایی می خواندید و به واسطه چه کتاب هایی، خواندن را تجربه کردید؟ - کتاب های آن زمان مثلا داستان امیر ارسلان و نظیر اینها بود. تقسیم بندی آثار کودک و نوجوان و اینها نبود. بیشتر گلستان سعدی می خواندم. در آن سن کم متوجه گلستان می شدید؟ ...
طرفداران احمدالحسن از طریق اجنه و سحر به خواب افراد می آیند/ادعاهای وقیحانه علیه انبیا
و مخلصانه از گناهان خویش و تقصیراتی که درباره پیامبر خدا یونس داشتند توبه کردند. در اینجا پرده های عذاب کنار رفت و حادثه بر کوه ها ریخت و جمعیت مؤمن توبه کار به لطف الهی نجات یافتند. یونس بعد از این ماجرا به سراغ قومش آمد تا ببیند عذاب بر سر آن ها چه آورده است؟ هنگامی که آمد در تعجب فرو رفت که چگونه آن ها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولی اکنون همه موحد خداپرست شده اند ...
حجت چطور توانست بدون اِلِنا برود
چطور شنیدید؟ من از شهادت حجت بی اطلاع بودم. یعنی از طریق رسانه ها چیزی متوجه نشدم. دو روزی می شد که با خانه تماس نداشت. نگران شده بودم. روز سه شنبه 21 فروردین بود که از پادگان محل خدمت حجت تماس گرفتند و گفتند می خواهند به خانه ما بیایند. گفتند حجت مجروح شده است. بعد از اینکه گوشی را قطع کردم با خود گفتم مجروح نشده، شهید شده است. در منزل پدرم مانده بودم تا حجت از مأموریت برگردد. دوستانش به در ...
بلای وحشتناکی که به خاطر زن و شوهر جوان سر دایی آمد | به خاطر کاری که با دختر خواهرم کردن به آنها حمله ...
خودرواش را متوقف کرده و همسرش را از داخل خودرو بیرون انداخته اند. وقتی این حرف ها را شنیدم عقل ام را از دست دادم. نمی دانستم چه می کنم احساسات و غرور وجودم را فرا گرفته بود به همین دلیل اسلحه شکاری را از دست خواهرزاده ام گرفتم و به سمت خانه طرف های مقابل رفتم. وقتی دیدم آن ها که حدود 200 نفر بودند داخل کوچه جمع شده اند در تاریکی شب به سمت آن ها شلیک و از محل فرار کردم. بعد از آن که فهمیدم جوانی 35 ...
گفت وگو با محمد نصیری ، از روزگار تختی تا روزگار ما (2)
سالنامه اعتماد - وحید جعفری: محمد نصیری از آن دست آدم هایی است که اگر قهرمان هم نمی شد، هر آدمی با هر عقیده و نظری با یک بار دیدنش هرگز از یاد نمی بردش و دوستش می داشت؛ چه سیاسی، چه هنرمند و چه ورزشکار. برای همین هم وقتی قهرمان شد، عالمی را عاشق و شیفته خود کرد تا هرگز از یادها نرود. حتی وقتی سالیان سال در غربت زندگی کرد و از خانه دور بود، باز هم در ذهن ها ماند و امروز بعد از چند دهه از درخشش اش ...
اگر دادستان انفرادی تحمل کرده بود، موضع دیگری می گرفت
یک بیانیه ی یک صفحه ای منتشر می کند. خیلی هم مورد توجه جوان ها و ناراضیان قرار می گیرد. یک مدعای بزرگ را در یک صفحه انتشار می دهد. اما اگر یک پژوهشگر دینی بخواهد همین حرف را بزند روشش این است که می گوید کسانی ادعا کرده اند که قرآن کتاب قانون است. در میان آنها یک عده گفته اند یک دوازدهم قرآن آیات الاحکام است. برخی هم کمتر یا بیشتر را گفته اند. پس اول فقها و مفسرینی را ذکر می کند که در ...
عروس بی رحم پای چوبه دار
دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی اصغر عبداللهی و با حضور یک مستشار در حالی پای میز محاکمه ایستادند که اولیای دم برای آنها حکم قصاص خواستند سپس شیرین به دفاع ایستاد و گفت: شوهرم ماجرای اختلاف هایمان را با پسرعمویش در میان گذاشته بود .به همین خاطرآن روز با محمود تماس گرفتم تا به خانه مان بیاید. می خواستم بدانم شوهرم چه حرف هایی درباره اختلاف های ما با هم به خانواده اش گفته است. دقایقی از آمدن ...
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم...
همان وقتی که محمد روی تخت بیمارستان بود، همان روزهایی که هرجا می رفت با انگشت او را نشان می دادند و می گفتند این همان سرباز فدارکار است! از آن روزها، حالا یک سال و چهار ماه گذشته، وعده هایی که آن روزهای ابتدایی حادثه از قول بسیاری از مسئولان نقل شد، تنها در حد وعده باقی ماند و باختر را خیلی ها فراموش کردند. این را خودش می گوید وقتی بعد از 16 ماه با او تماس می گیریم و از حال و روز این روزهایش می پرسیم. او اما با وجود هم ...
زیباترین عکس یک شهید برای مادرش
به دیدار دایی اش رفت و از او خواسته بود که دعا کند که شهید شود. همان روز به عکاسی رفت و عکس ی را از خودش گرفت. وقتی عکس را به خانه آورد گفت: زیباترین عکس را برایتان گرفتم که تنها یادگاری باقی مانده از من برای شما باشد. پس از آن به سازمان انتقال خون رفت و خون هم اهدا کرد. من به او گفتم: اصلا صحبت شهادت را نکن که تحمل اش برایش بسیار سخت است اما تصمیم اش را گرفته بود. روز 16 فروردین به ...
مردان خارجی قتل را گردن هم انداختند
که جسد مقتول در آن کشف شده بود، گریخته اند و از آنها خبری نیست. به این ترتیب آن دو کارگر به عنوان اولین مظنون پرونده تحت تعقیب قرار گرفتند تا اینکه دو پسر جوان به نام های عزیز 17 ساله و نظیر 21 ساله در اردوگاه افغانستان واقع در ورامین در حالیکه قصد فرار به کابل را داشتند شناسایی و بازداشت شدند. متهمان با انتقال به پلیس آگاهی به قتل مرد میانسال با همدستی یکی از دوستانشان به نام محمد 17 ساله اعتراف ...