سایر منابع:
سایر خبرها
به فوتبالیست ها نمی شود دخیل بست
دانشنامه نگاری ایران) هستند به خاطر دارند که در سال هایی(1376-1377) که در این مرکز به عنوان معاون مرحوم استاد احمد بیرشک فعالیت می کردم، قرار بود دانشنامه فوتبال منتشر شود. من از مشوقین سرسخت دانشنامه فوتبال و مشوق دوستان برای نوشتن چند کتاب اولا در زمینه فلسفه ورزش ها و ثانیا در زمینه اخلاق ورزش ها بودم. اگر به فلسفه ورزش توجه کنیم، می بینیم که فوتبال چنان که گفتم از همه ورزش ها هیجان انگیزتر است ...
می خواهم بگویم هنوز زنده ام
. بازی در فیلم پل برای محمود بصیری سکوی پرتاب بود: یک روز وقتی دیالوگ را گفتم و یکی از سکانس های فیلم تمام شد، جمشید مشایخی که سر صحنه حضور داشت برایم کف زد و گفت تو بازیگر خوبی هستی. جالب اینکه خودم هم شروع کردم به دست زدن اما چند لحظه بعد متوجه شدم آقای مشایخی دارد مرا تشویق می کند.تشویق های استاد مشایخی انگیزه مضاعفی به من داد تا کار بازیگری را جدی تر بگیرم.تا قبل از آن، سابقه بازی در نقش ...
چند لقمه نان و پنیر و پونه؛ کمی آسمان آبی و شب مهتابی وقف شادمانی شما
راه می رفت، چون مردمان با چند لقمه نان و پنیر و پونه و آسمان آبی و شب های مهتابی همه شعف، رضایت، شکر و امتنان بودند. پس کسی برای روشن کردن سیگار به جهنم نمی رفت. کبریت توکلی ارزان تر از یک ریال در دسترس بود و سیگار زر و اشنو از این مرحمت خودسوزی می کردند. راست این است آن روزگاران دور و دیر، شادی مثل مرغ در هوا پر می زد و کافی بود چند دانه ارزن می ریختید تا مثل کبوتر جلد بر بام شما نشیند. ...
شیراز| جانباز 70 درصد شیمیایی که تا یک قدمی شهادت رفت؛ فریاد مظلومیت ایران را به گوش دنیا رساندیم
سوزش ریه اش را احساس می کند. نفس هایی که خردلی شده و تا پایان عمر این نفس ها و چشم های خردلی با وی همراه است. اسماعیل جمالی متولد 20 فروردین 43 در شهر نوجین استان فارس است. تحصیلات ابتدایی را آنجا گذرانده و به دلیل فراهم نبودن شرایط تحصیل و کار به شیراز مهاجرت کرد و با انقلاب آشنا شد و مسیر زندگی اش تغییر یافت. تسنیم: از آغاز جنگ بگویید و چند ساله بودید؟ جمالی: در ...
حسین رضایی نیا: وقتی برای اولین بار آقای شجریان را دیدم، پاهایم می لرزید
؛ آنقدر که ما با خودمان گفتیم این کار را ضبط کنیم و کردیم؛ بعد نشر ماهور اثر را از ما خرید و به جای دستمزد نفری 50 تا سی دی به ما داد. البته اثر یک پک زیبا داشت با دفترچه ای که تمام اطلاعاتِ نوازندگان به دو زبانِ فارسی و انگلیسی در آن آمده بود؛ اما جلد شیشه ای سی دی خیلی زود می شکست. (خنده) 50 سی دی را که گرفتم، با خودم می گفتم خدایا من این سی دی ها را چی کار کنم؟ (خنده) با همه ی اینها صوفی یکی از ...
چرا حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خود فراری بود ؟
موقع که میخواستیم از منزل کوچ کنیم علی بن محمّد را دیدم که لباس بارانی پوشیده و دم مرکب خود را گره زده است ، من از این موضوع تعجّب کردم و علّت آن را نفهمیدم ، مختصری که راه پیمودیم ناگهان در آسمان ابری نمایان شد، پس از آن باران شدیدی آمد که گوئی دهان مشک ها را باز کرده اند، ما آن روز از ریزش باران بسیار ناراحت شدیم . در این اثناء امام متوجّه من شد و رو بطرفم نموده فرمود : من فهمیدم تو ...
اشعار رحلت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
...> قد زینب شده است کوته تر تا که او را نشانه میکردند سنگ ها را روانه میکردند گریه اش را بهانه میکردند قسمتش تازیانه میکردند تازیانه، به روی یک خواهر تازیانه... مدینه... یک مادر اشعار علیرضا شریف به مناسبت رحلت حضرت سیدالکریم ای دلنواز، دلبرم ای سیدالکریم مسکین لطف این درم ای سیدالکریم در سر خیال روی تو آب است و دانه ...
دیوی به نام اعتیاد/ از احساسی خوشایند تا رؤیاهای بر باد رفته
آغاز کرده است، زمانی که درباره چگونگی معتاد شدنش می پرسم، می گوید: در اوج جوانی درگیر مسائل عاطفی شدم و برای رهایی از مشکلات به مواد مخدر پناه بردم، اولین پکی که به مواد زدم تمام هم و غم روزگار از من دور شد، انگار در دنیای دیگری سیر می کردم، دنیایی که فقط شادی بود و شادی! به چهره اش که می نگری انگار 50 ساله است، آنقدر در دود و دم مواد، روزگار را سپری کرده که این بلا بر سر چهره زیبایش ...
مروری بر آنچه در هفتم تیر رخ داد؛ بچه ها بوی بهشت می آید
ملاقاتش می آیند. بلافاصله این چند مسئله با هم یک ارتباطی پیدا کرد. در عین حال که خیلی خیلی از این مسئله غمگین بودم و در حقیقت ناله و زاری می کردم، به او جواب دادم که نه نیامدند. در عین حال این فکر هم به من کاملاً مشهود شد که آنجا که کسی راجع به ملاقات های من سؤال می کند، راجع به اشخاصی صحبت می کند که به ملاقات خود او رفته اند... قاطعانه برگشت و گفت: کیاوش تو نجات پیدا می کنی.... و باز گفت ...
چند روایت تلخ از حاشیه های ورامین و قرچک
هم کم ندارد از این محلات حاشیه ای اما گل تپه چیز دیگری است. ظهر گرم تابستان است و آفتاب تند و سوزانی روی سرمان می تابد. تصمیم دارم با کمک فعالان محلی، سری به این محلات پرمشکل بزنم. با شنیدن اولین جملات اهالی با خودم فکر می کنم بی خود نیست که اینجا این همه جرم و جنایت گزارش می شود. همین طور که توی کوچه پس کوچه ها قدم می زنم تصویر ستایش دختر افغان جلوی چشمانم است. دختر شش ساله ای که توسط پسر 17ساله ...