سایر خبرها
از امانت تا خیانت همراه با آیه، روایت و داستان
کلی از طرف آنها نا امید شدم نقشه ای کشیدم و آن را عملی ساختم. نقشه این بود که: خمره بزرگی را پر از شن و قلوه سنگ نمودم، سپس سر آن را پوشاندم و در زیر بسترم دفن کردم. چند روز بعد همان طور که در بستر بیماری افتاده بودم، عمویم را خواستم و گفتم: ای عمو. چند وقت پیش بسفری رفتم. در آن سفر گنج عظیمی یافتم آن را با خود آوردم و فعلا در جایی پنهان کرده ام. چون می بینم بیماری ...
از فساد دربار پهلوی تا بی اعتمادی مضاعف مردم به خاندان پهلوی
بر گرده مردم سوار کرده بود تا با فروش زمینهای موات و منابع ملی، پول آنها را به دربار تحویل بدهد. پس از آن که قیمت نفت به شکل سرسام آوری بالا رفت، شاه به بهانه های مختلف هر روز بر ثروت خود افزود. شاه در سال 1337 برای عادی جلوه دادن فعالیت اقتصادی به پیشنهاد علم، سازمانی اقتصادی را تحت عنوان بنیاد پهلوی تأسیس کرد. بنیاد پهلوی ظاهراً یک بنباد خیریه بود و چند کار هم مانند کمک هزینه به ...
پدر قاتل: پسرم ارزش زنده ماندن ندارد، هر چه زودتر اعدامش کنید!
هم سرزندگی اش رفت ولی متاسفانه به اعتیادش ادامه داد و این هم یکی از عوامل بدبختی های او شد به طوری که هر زنی نمی توانست در این شرایط زندگی کند ! پسر شما یک بار هم به جرم سرقت دستگیر شد؟ درست است؟ بله! البته در دو سال آخر مستقیم با من صحبت نمی کرد! آن شب هم که به خاطر سرقت لاستیک دستگیر شد من به کلانتری نرفتم، فقط برادرش را فرستادم که متوجه شدم او دست به سرقت زده است ! ...
جنجال سلبریتی ها برای حمایت از اشاعه ابتذال/ افاضات کورکورانه درباره یک مسئله قانونی؛ از خادم رسانه های ...
صدای موسیقی، رقص مختلط، حضور دختران نوجوان بدون اذن والدین، در جریان نبودن شوهران از حضور همسران خود در تورهای طبیعت گردی و مسائل اخلاقی که در تورهای دارای شب خواب به وجود می آید، بخشی از مواردی است که موجب نارضایتی عمومی شده است. در خدمت رسانه های معاند اگرچه 10 روز از انتشار این اعلامیه می گذرد ولی در حال حاضر این سوال به وجود می آید که چرا پس از این مدت این موضوع رسانه ای ...
هنوز هم با پدر شادیم
داشتند که آقا را ببینم. آرامم کردند و من را جلو آوردند. آن قدر کوچک و دستپاچه بودم که منی که از اولین سال های زندگی ام چادر به سر داشتم، بی حجاب رفتم پیش آقا. ایشان مهربانانه من را روی پایشان نشاندند.چندین ماه از آن دیدار گذشت. یک روز آقا خواسته بودند ما را در دیداری خصوصی ببینند. وقتی با چادر پیششان رفتم، خندیدند و گفتند: زهراخانم! چادر پوشیده ای! یادت هست آن روز کوچک بودی بدون روسری آمدی؟ زبانم بند ...
نرگس کلباسی؛ بانوی امید زلزله زدگان کرمانشاه
کم زمینه را برای ساخت خانه فراهم کرد. تصمیم برای انتخاب نقشه خانه و مشورت با صاحبان هر خانه در حین ساخت یکی از ویژگی های خانه هایی است که کلباسی در یک سال گذشته به همت پویش یاران عشق ساخته است. او می گوید : خیلی زود در روند ساخت خانه ها متوجه شدیم که مردم تمایل به ساخت خانه هایی با پذیرایی بزرگ تر دارند و در عوض تعداد اتاق خواب کمتر. یا برخی از خانواده ها ترجیح می دادند ...
این مرد ایرانی در کربلا بود که خبر فاجعه خونین را شنید! + عکس
عوامل بدبختی های او شد به طوری که هر زنی نمی توانست در این شرایط زندگی کند! پسر شما یک بار هم به جرم سرقت Stealing دستگیر شد، درست است؟ بله! البته در دو سال آخر مستقیم با من صحبت نمی کرد! آن شب هم که به خاطر سرقت لاستیک دستگیر شد من به کلانتری نرفتم، فقط برادرش را فرستادم که متوجه شدم او دست به سرقت زده است! فرزندشما مواد مخدر Drugs صنعتی مصرف می کرد؟ نمی دانم! من این اواخر اصلا او را به ...
پدر یک قاتل: فقط با قصاص پسرم آرام می گیرم! +عکس
به گزارش شریان نیوز ،مرد 56 ساله ای که پسر جوانش در یک ماجرای انتقام جویی هولناک، برادرزن خود را با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده است، به خراسان گفت: فقط با قصاص پسرم آرام می گیرم! آن چه می خوانید حاصل گفت: وگوی یک ساعته با پدر بازنشسته ای است که به عنوان اولیای دم خواستار قصاص فرزندش شد! خودتان را معرفی کنید! من هادی ع هستم و 56 سال دارم به چه شغلی مشغول هستید؟ من بازنشسته ...
بازیگر هالیوودی که آگهی تسلیت مرگش آماده است!
چیزهایی که پدر و مادرها از خود بر جای می گذارند چقدر مهم است. پدرم رابرت دنیرو سینیور یک هنرمند بود و از زمانی که در سال 1993 درگذشت، استودیوی او را دست نخورده نگه داشته ام، درست مثل آخرین روزی که آن را ترک کرد. ابتدا فکر کردم از دست آن خلاص شوم اما من وخانواده ام پس از مرگ پدرم در استودیوی محل کارش جمع شدیم و متوجه شدم که واقعیت با آنچه در عکس می ببینیم متفاوت است و بنابراین آنجا را نگه داشتم. ...
نبود پدر را سر سفره عقدم بیشتر احساس کردم
قرآن خواندنم را مدیون مادرم هستم. روح الله محیطی پناه: همچون پدرم آتش نشان شدم پدرم که شهید شد، من خیلی کم سن و سال بودم. به خاطر همین بیشتر از طریق اطرافیان، پدر را شناختم. می گویند پدر هیچ وقت نماز اول وقتش را ترک نمی کرد. اهمیت زیادی به بیت المال می داد. امام را از صمیم قلب دوست داشت طوری که نام مرا روح الله ذاشت. اولین باری که نبود پدر را در زندگی ام حس کردم، هفت سال ...
مرد مشهدی شیشه مغازه را شکست و دخترش را از پستوی شیطانی فروشنده نجات داد
کاش به حرف های دوستانم گوش نمی کردم و در برابر نصیحت های پدر و مادرم سر تسلیم فرود می آوردم. کاش دوستانم مرا دختری عقب افتاده و متعلق به قرن بوق می دانستند اما این گونه همه زندگی و هستی ام در معرض تاراج قرار نمی گرفت وقتی دوست پسرم مرا به پستوی مغازه کشاند. دختر 15 ساله ای که به همراه پدرش برای شکایت از جوان لوازم تحریر فروش وارد کلانتری شده بود با بیان این که هنوز از شدت وحشت لحظه ای ...
توطئه چهار زن زندانی برای کشتن یک دختر
سیزده سال قبل هنگام صبح در زندان زنان تهران دادن جیره غذایی به زندانیان آغاز شده بود که با گشودن در یکی از بندها دختری از میان هم بندهایش به تقسیم کنندگان جیره گفت: یک جسد روی دست مان مانده، می توانید جنازه این دختر را ببرید! مقتول یک زندانی جوان به نام فرشته بود که مانند چند زن جوان دیگر دوران محکومیتش را در آن سلول می گذراند. فرشته و چهار زن و دختر دیگر که مریم، هانیه ...
جزئیات هولناک از سلاخی مادر جوان و دختر یک ساله
پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند، عقده های روانی من هم شکل گرفت به طوری که هر روز بر این عقده ها افزوده می شد و من با افسردگی دست و پنجه نرم می کردم. در این اثنا وقتی بزرگ تر شدم با دختر دایی ام (مقتول) ازدواج کردم، ولی این عقده های روانی مرا رها نمی کرد و همسرم را کتک می زدم با آن که بعد از سال ها خداوند فرزندی به ما عطا کرده بود، ولی من به رفتار های خشن خودم ادامه می دادم تا این که آخرین بار وقتی ...
فراری شدن دختر نوجوان از خانه به دلیل آزار پسر عمو
. اما بعد از مرگ عموی معتادم و ازدواج مجدد همسر او، دو پسرعمویم نیز به خانواده ما اضافه شدند و وظایفم سنگین تر از قبل شد. اما بدبختی ها از آنجا شروع شد که پدر بزرگ و مادربزرگم نیز به فاصله کوتاهی از یکدیگر فوت کردند و من ماندم و پسر عمو هایی که دیگر عضو رسمی خانواده شده بودند. پدرم به برادرزاده هایش اطمینان کامل داشت و روز ها که همراه مادرم و برادرانم به سر مزرعه و زمین کشاورزی می رفت مرا به امید ...
تجربه موفق دختر ایرانی در پیدا کردن گمشده ها
تماس با آن شماره متوجه شدم که پدر این دختر پاکبان شهرداری است و مدتی است از دختر خود خبر ندارد. این پدر در انتخاب عکس دختر خود دقت نکرده بود و عکس او اولا کاملا ناواضح بود و ثانیا روی پوستر سن او را طوری نوشته بود که به جای 1 سال و نیم، 105 ساله خوانده می شد. من صفحه خود را به نام "ملیکا علی احمدی" تغییر نام دادم و سعی در اطلاع رسانی از گم شدن او کردم. کانال تلگرامی نیز با نام او راه انداختم و سعی ...
حکایت وارثان میرزا رضای شاه شکار
؟ مگر ما جزو این ملت نیستیم؟ مگر ما حق حیات نداریم؟ میرزا به شدت مخالفت می کند، اما زهرا خانم اصرار دارد که این راه را امتحان کند بلکه نتیجه بگیرد: سحرگاه روز بعد عریضه به دست جلوی خانه اتابک ایستادم. اتابک که با کالسکه اش بیرون آمد، خودم را جلوی پای اسب های کالسکه انداختم و شروع به داد و فریاد کردم. سورچی به دستور اتابک کالسکه را نگه داشت و بعد خود اتابک از دریچه کالسکه رو به من کرد و ...
درباره دانش و فعالیت های فرهنگی حضرت سکینه چه می دانید
...، محفل زنان و دختران عرب قرار داده بود و تبلیغ دین خدا را از راه این محفل ادبی انجام می داد . وفات حضرت سکینه حضرت سکینه علیهاالسلام پس از حدود هفتاد سال عمر سراسر پرافتخار و عظمت، سرانجام در ظهر روز پنجشنبه، پنجم ربیع الاول سال 117 ق، در مدینه جان به جانان سپرد. پس از رحلت آن حضرت، خالد بن عبدالملک، حاکم مدینه، با عده زیادی از مردم در محل حضور یافت و ابتدا براساس رسم آن زمان ...
کابوس اعدام پای دار قالی
مقتول از گناه او بگذرند و با گذشت آنها بتواند از اختراعش برای حمایت از خانواده زندانیان استفاده کند. به گزارش همشهری، هیچ کس باورش نمی شد پسر باهوشی که کارش در برنامه نویسی کامپیوتر بی نظیر و زبانزد همه بود، روزی دست به جنایت هولناکی بزند که او را پشت میله های زندان بکشاند. اما همیشه این تصمیم های اشتباه هستند که باعث می شوند برخی از آدم ها قدم در راه هایی بگذارند که بازگشت از آنها سخت و ...
پهلوانان زنده
کهریزک وقتی متوجه می شود با کمبود امکاناتی که در خانه داشته نمی تواند در کنار خانواده زندگی کند، خود تصمیم می گیرد به کهریزک کوچ کند؛ هر چند در روزهای ابتدایی ورودش به کهریزک مشکلات زیادی داشته و کمی زمان برده تا به این نوع زندگی عادت کند اما حالا از اینکه بیشتر باعث زحمت خانواده اش نشده، خوشحال است و می گوید: الان با همه اعضای خانواده ام در ارتباط هستم، همسرم با درایتی که داشته، فرزندانم را به بهترین ...
بانویی باچارقد داستان
تلویزیون پخش می کرد. ذهنم در گیر می شد ولی لحظه ای بعد فراموش می کردم. تلویزیون اعلام کرد که فقط سه روز مانده به پایان مهلت ارسال آثار. حس عجیبی پیدا کردم. انگار من هم بچه خرمشهر بودم. انگار دینی به گردنم بود و کوتاهی کرده بودم. همه خواب بودند. بلند شدم،چراغ پستو را روشن کردم و نشستم پای نوشتن. فرض کردم، عراق حمله کرده و من توی خرمشهر هستم. با رزمندگان همراهی کردم. با مادرها اشک ریختم. با بچه ها ترسیدم ...