سایر خبرها
اول اخلاق بعد فوتبال
حاشیه شهر شروع کردند و توانستند جایگاهی برای خود در ابومسلم به دست آورند. صحبت از رضا عنایتی می شود و محمد می گوید: خانه پدری آقا رضا در همین محله حسین آباد قبل از پل سرخس بود و تا مدت ها همینجا زندگی می کردند. از برادرهایش جعفر و جلیل شنیدم مدتی به قاسم آباد رفتند؛ اما از عراق که برگشتم برادر ها گفتند پدرشان همین محله را دوست داشت و دوباره برگشته است. مدتی هم خودم با رضا در آدنیس هم بازی بودم. ...
طلاق به خاطر دستفروشی در مترو!
بیرون می روم. روز اول حدود ساعت 8 صبح از خانه بیرون رفت و ساعت 6 غروب برگشت. فکر می کردم به خانه خواهرهایش سر می زند و با خودم می گفتم بهتر از این است در خانه بماند و روی مغز من راه برود. برای همین هفته اول موضوع را جدی نگرفتم. اما کم کم فریدون به رفتار همسرش مشکوک شد: راضیه در خانه با دخترم پچ پچ می کرد. دیگر کاری به کار من نداشت و مشخص بود موضوعی ذهن او و دخترم را درگیر کرده است. گاهی ...
تخریب خانه جنگزدگان در بوشهر (+ فیلم)
این بود که کجا زندگی کنیم؟ همین. چه کسی به من جواب می دهد؟ " زن دیگری می گوید: "دیروز ساعت یک ظهر برق و آب را قطع کردند. ما هم تا ساعت یک شب اینجا بودیم و بعد گرمازده و خسته هر یک به سویی رفتیم. من به خانه مادرم رفتم. قولنامه خانه ام هم در اثاثیه ای است که بردند و گفتند بعدا بیایید تحویلش بگیرید. " اطلاعیه پلیس بوشهر درباره تخلیه و تخریب منازل مسکونی به گزارش ایسنا، روز سه ...
ماجرای دختر مسیحی که از عشق ارادت به امام رضا (علیه السلام) مسلمان شد
...، دشمن او را نبش قبر کرد، سرش را از تنش جدا کرد و سرش را روی نیزه بردند. او از بی توجهی برخی مداحان به آگاهی بخشی برای قشر جوان گلایه می کند و می گوید: من همیشه فکر می کردم این ها همه یک سری خرافات بیشتر نیست اما این واقعه را که متوجه شدم دلم لرزید به امام حسین(ع) گفتم می خواهم به کربلا بیایم تا تو را بشناسم. مطمئن بودم اگر من بچه ای داشتم که با او اینگونه برخورد می کردند در جا ...
پرسش از ما پاسخ از قرآن کریم
...> 8-✨ گفتمش: آیا بیرون آمدن بی مورد از منزل را جایز می دانی؟ گفت:وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِ. خود را با دستان خود به هلاکت نیندازید.(بقره آیه195) 9-✨گفتمش: اگر کسی را دیدیم که تب و لرز و مشکل تنفسی دارد نشانه چیست؟ گفت: وَهُوَ سَقِیمٌ او بیمار است.(صافات145) 10-✨گفتم: در این صورت ما چه کنیم؟ گفت: فَلَا ...
وصلت جوان ایرانی و ژاپنی در مسجدی باقی مانده از جنگ جهانی دوم
سلام داد و همراه ژاپنی اش حرف های او را از انگلیسی به ژاپنی ترجمه کرد. پدر، مادر و برادرم فقط گوش می کردند. مرد ایرانی می گفت: من دختر شما را دوست دارم و قول می دهم خوشبختش کنم و همیشه به او وفادار باشم. پدر و مادرم حرفی نزدند. آقای بابایی ادامه داد: کار من تجارت بین ایران و ژاپن است، اما بعد از ازدواج تا یک سال یا بیشتر در ژاپن می مانم تا بچه اولمان به دنیا بیاید و شما نوه تان را ببینید و ...
روایت دردناک همسر شهید رضایی نژاد از لحظه ترور این دانشمند هسته ای
با آن سر و شکل ژولیده روی تخت روبروی من نشست لبخند زد و پرسید: مامان خوبی؟ گفتم خوبم زندگی مامان. خیالش از من که راحت شد پرسید بابا کجاست؟ آتش گرفتم باورم نمی شد نمی داند چه اتفاقی افتاده. می گفتم آرمیتا که دید... طول کشید که این اتفاق را درک کند و با آن کنار بیاید. هنوز هم گاهی در مورد آن روز با هم حرف می زنیم. هیچ وقت، اما به آرمیتا نگفته ام همیشه در مرور آن روز به داریوش فکر می ...
حامد عسکری: نمی خواستم در خال سیاه عربی عرفان بترکانم!
.... عکسی از پسرعمه ام با علی دایی گرفتم. علی دایی گفت: تو هم اگر می خواهی عکس بگیری بیا که الآن اتوبوس حرکت می کند ، گفتم: نه علی آقا مرسی! ، گفت: چرا؟ ، گفتم: من می خواهم فردی بشوم که دیگران با من عکس یادگاری بگیرند ، گفت: واقعاً این تفکر توست؟! ، گفتم: بله! و بعد مرا در آغوش کشید. خاصیت سفر حج با سایر سفرها این است که می گویند فلانی به حج رفت یا به عربستان؟ ما اربعین عراق نمی ...
گفتگو با زهرا بهرامی، بازیگر افغانستانی فیلم باران مجید مجیدی
پدرم برای معاینه چشم به مشهد رفتم. همان روز از بلندگوی مسجد خانواده ما را صدا کرده بودند، مادر من به دفتر می رود و نشانی خانه خاله ام را در مشهد به آن ها می دهد. در خانه خاله ام نشسته بودم که زنگ در زده شد و وقتی در را باز کردم، دیدم آقای مجیدی پشت در است. همان روز من را به دکتر چشم بردند، برایم عینک گرفتند و 2 روز بعد من و پدرم را با هواپیما به تهران بردند. تا قبل از اینکه به فرودگاه برویم، نمی ...
دیدار با معلم خصوصی فرزندان شیخ احمد کافی / خانه شیخ، کمیته امداد قبل از انقلاب بود
درس بدهید؟" او پذیرفته بود اما روز اول که برای تدریس رفته بود، مبلغی را مطرح کرده و گفته بود: "من به ازای هر ساعت تدریس، فلان قدر می گیرم." آن جلسات تدریس بیش از یکی دو روز ادامه پیدا نکرد. آقای کافی گفته بود دیگر به خانه شان نرود. چند روز بعد از این ماجرا که من برای هماهنگی برنامه گروه سرود به مهدیه رفته بودم، آقای کافی گفت: "آقای وزیری شما می توانید به بچه های من درس بدهید؟" من آن موقع دیپلم ...
دعا کنید نه اسیر شوم نه مجروح
.... از یک طرف آذوقه و وسایل مورد نیاز رزمندگان را جمع آوری می کرد و از طرف دیگر با برگزاری سخنرانی ها و جلسات پی در پی مردم را دعوت به دفاع و شرکت در جبهه ها می کرد. پس از آن به تهران رفت و در هلال احمر به عنوان کمک پرستار به مداوای مجروحان و بیماران پرداخت. چندی بعد پدرش مسلم از آقای اسماعیلی که دوست صمیمی و همکار او بود خواست تا دختر مناسبی را برای ازدواج با او پیدا کند. محسن از همان ...
شهادت سعادت ما را در دنیا و آخرت تضمین می کند
شوند ولی من این سعادت را ندارم. اگر این بار برای من دعا کنی فردای روز قیامت پیش مادرم زهرا شفاعت تو را نمی کنم. بالاخره رمضان از مادرش قول گرفت تا دیگر برای سلامتی وی دعا نکند. در طول سال های حضور در جبهه بارها فرماندهی دسته و گروهان را به عهده داشت. در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل لشکر ویژه 25 کربلا را عهده دار شد. وقتی ...
فال روزانه دوشنبه 30 تیر 99 + فال حافظ و فال روز تولد 99/04/30
.... امروز روزی همراه با کارهای ضد و نقیض برای شما خواهد بود. بعداز ظهر به ورزش رفته و شب یک پیتزای کامل را به تنهایی می خورید. تا دیر وقت می خوابید و بعد هم شب زود به رختخواب می روید. معلوم نیست چکار می کنید و چه انگیزه ای دارید. امروز روز نظم و ترتیب دادن به کارهایتان نیز هست. تمام آن تماس های تلفنی که مدت ها است به فکرشان هستید و برای انجامشان امروز و فردا می کنید را همین امروز ...
کنج خالی کوچه
همیشه برای رفتن به محل کارم از خانه بیرون زدم و مسیر همیشگی را رفتم ناخواسته، از دور منتظر شنیدن صدا و دیدن چادری مشکی در کنج دیوار بودم، نزدیک و نزدیک تر شدم؛ اثری نبود دور و اطراف را نگاه کردم. با خودم گفتم: چه شده است! اگر و امروز و فردا و روزهای بعد نیاید، دیگر او را نبینم، چه! از پیچ کوچه و جای خالی اش گذشتم. از روبرویم خانمی آراسته با چادر مشکیِ برازنده با صورتِ گرد قلبی شکل، با اجزای صورت ریز و ...
از تپه های کردستان تا دشت های مشهد
آب داشتی در دعوا با دیگر قرقی ها از دست دادی! عمو به اینجای ماجرا که رسید اخم هایش درهم رفت و گفت: انگار به دلم چاقو زده باشد! برگشتم و میخ در چشم های جوانک براق شدم و گفتم اگر من و امثال من در زمان جنگ جلو دشمن سینه سپر نمی کردیم و صورت و گوشه گوشه بدنمان از تیروترکش سوراخ نمی شد، تو الان باید به صدام می گفتی عموصدام! این بار که میهمان مردم قرقی شدیم، با راهنمایی خسرو ضعیف ...
میراث قادری
زندگی این مرد شدم، تا وقتی بیمار و افتاده شد، ترک نشد. با آنکه منزل ما نزدیک چهارراه برق و حرم بود، همیشه راه را دور می کرد و از پنجراه و سمت پایین پای حضرت وارد حرم می شد. به ما هم توصیه می کرد برای زیارت حتما از سمت پایین پای آقا وارد حرم شویم. خیلی وقت ها هم سر راه به مدرسه می رفت تا طلاب را برای نماز صبح بیدار کند، بعد به حرم برود. حاجتی که زود روا شد روایت مسجدسازی و وقف آن ...
وقتی کرونا مثل نقل و نبات از در و دیوار مجالس عروسی می بارد / بفرمایید ویروس!
... شب خوبی بود و به همه خوش گذشت. شاید این زن جوان زیادی به خودش سخت گرفته بود و بیش از حد نگران بود. اما حالا فهمیده که نگرانی اش بیخود نبوده. اول شوهرش علائم پیدا کرد و با فاصله کمی، علائم سراغ خودش هم آمد؛ تب و بدن درد. دلشان می خواست فکر کنند یک سرماخوردگی ساده است، اما تست کرونا چیز دیگری می گفت. حالا هردو مبتلا شده اند و در خانه روز های سختی را می گذرانند. زن می گوید آنقدر بدن درد دارد که ...
اعتقادی به ماسک نداریم!
پای شما داشتم به دوستم می گفتم حاجی! از من و تو سن و سالی گذشته؛ حتماً ماسک بزن. به من نگاه نکن که چند سال پیش عمل کرده ام و نمی توانم ماسک بزنم. خیلی زود نفسم می گیرد. به خاطر همین سعی می کنم خیلی کم از خانه بیرون بیایم. دمیری می داند که مشکلات کرونا چیست و چه عوارضی به دنبال دارد. می گوید: کسانی که بیماری زمینه ای دارند، بیشتر در معرض خطر هستند. حتی عوارض آن را می دانم. اما متأسفانه ...
تصادفی که قاتل را به دام انداخت
این خصوص ادامه دارد. گفتگو با متهم چه شد که دست به قتل زدی؟ من با سروش مشکلی نداشتم آن شب مست بودم، واقعاً متوجه نشدم چکار کردم. من با پسر شریکم دعوایم شده بود. انگیزه دعوایت با پسر شریکت چه بود؟ به او گفتم که برود خانه و من در مغازه هستم و نیازی به حضور او نیست. اما گفت می ایستد. سر همین مسأله باهم دعوایمان شد و من چاقویی را که داخل مغازه میوه فروشی بود ...
جزئیات دادگاه پرونده پیچیده قتل در بزرگراه آزادگان
آن زمان متوجه نشده بودم گلوله به صابر اصابت کرده است. خانه من را آتش زدند امین ادامه داد: ساعت 12 شب بود که همسر پسرعموی پدرم به من خبر داد صابر کشته شده است. پس از این حادثه آن ها به محل زندگی من حمله کردند و خانه و تمام وسایل زندگی ما را آتش زدند و پرونده آن ها نیز در جریان است و من از آن ها شکایت کرده ام. من پس از فرار منزل مجردی نگرفته ام و به همراه خانواده خانه اجاره کرده ...
کتابی با خاطرات خانطومان
و داماد به تالار آمدند فامیل برف شادی ریختند و دست زدند. عروس و داماد هیچکدام خواهر نداشند. وقتی دیدم هیچ کس نیست که دامن لباس عروس را نگه دارد خودم رفتم و آن را گرفتم. هر که می گفت"چرا تو؟" می گفتم من هم خواهر عروسم و هم خواهر داماد. دسته گل عروسی شان گل شیپوری سفید بود. در حیاط خانه خودمان شیپوری سفید داشتیم. بعد از عید آن را می چیدم و هر وقت به خانه شان می رفتم گل می بردم. حسین و ...
قتل در جشن تولد!
بعد از فوت پدرمان ما را به سختی بزرگ کرد. من فقط برای اینکه مادرم دستگیر نشود حقیقت را پنهان کردم و به پلیس گفتم شوهرم گم شده است. پس از او سعید در دفاع از خودش گفت: من مهندس معماری هستم، اما چون وضع مالی خوبی نداشتم کارگری و دستفروشی می کردم. روز حادثه به تهران آمده بودم تا از بازار خرید کنم که خواهرم با من تماس گرفت و از من کمک خواست. وقتی به خانه شان رفتم متوجه موضوع قتل شدم و برای ...
دختر تهرانی خواستگارش را دزدید
بدون او زندگی کنم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم سراغ خانواده میترا بروم و با آن ها صحبت کنم. به میترا گفتم می خواهم با تو ازدواج کنم و موضوع مادرم را هم خودم حل می کنم، اما قبول نکرد و بعد هم گفت با کسی نامزد کرده است. او راست می گفت؛ من دیدم مردی جوان به نام سینا در خانه شان نشسته است. برادر میترا هم در خانه بود. من از میترا گله مند شدم، اما در نهایت کاری از دستم برنمی آمد و به خانه برگشتم. حال روحی ...
غم غربت داغی افزون بر دل مهاجرین جنگ تحمیلی/ حسرت دائمی دیدار فرزند چند ماهه بر دل سردار شریفی
ماهی زندگی کرده بود و من که پدر او بودم، چنان سرگرم جنگ و کارم شده بودم که حتی نرفته بودم او را ببینم. مادر گفت: یونس! ما می میریم. سرما و غریبی اینجا ما را از بین می برد. اگر قرار است بمیرم، بهتر است در خانه خودم و در هویزه بمیرم. مادر! تو را به هر که می پرستی ما را بردار و به هویزه ببر. مادرم این حرف ها را در حالی که هق هق گریه امانش نمی داد گفت. انتهای پیام/ 141 ...
پیش بینی عجیب سفیر انگلیس برای احمدی نژاد
بلند شو برای احمدی نژاد دعا کن، وجود نورانی ... دارند برای احمدی نژاد دعا می کنند. می گوید من حتی اسم احمدی نژاد را نشنیده بودم. و رفیق دوست پاسخ می دهد: حالا شما... هم حرف مرا بنویسید، هم حرف ایشان را... حرف من خوابی نیست، در بیداری است(خنده). به افزایش قیمت نفت مشکوکم، احمدی نژاد با این هفتصد میلیارد دلار چه کرد؟ رفیقدوست به نکتۀ دیگری نیز در صفحه 233 ...
محمود کریمی نابغه است/ هیچوقت فکر نمی کردم آخوند شوم
العالی است و چه آنچه را که باید آقا موافقت کنند در عید غدیر بگذارید. اصلا مجلس این را قانون کند. راهنمایی و رانندگی، اداره برق ، اداره آب و گاز بگویند عید غدیراست فلان قدر از جریمه ها را بخشیدیم. وزارت صمت پای کار تخفیف روز عید غدیر بیاید مرادی اظهار کرد: سال گذشته در برنامه آیینه خانه گفتم رییس مخابرات به من پیامک زد و گفت رایگان کرده ایم. گفت تخفیف دادیم. جشنواره ای باشد از ...
سعادت امروز در این است که پیرو امام خمینی (ره) باشید
نمی دانم که چه بنویسم برای شما چون نمی توانم از آن همه خوبی های شما چیزی بگویم و از آن همه زحمات شما چیزی بگویم مرا ببخشید که قدرت قدردانی را ندارم و این همه قدردانی زحمات شما را واگذار می کنم به خداوند بزرگ و متوسل می شوم به دعای امام سجاد (ع) در حق شما پدر جانم و مادر عزیزم. پروردگارا به روان مقدس محمد (ص) که بنده تو و پیامبر توست و فرزندان پاکدامن و پرهیزگارش رحمت فرست و بهترین برک ...
دفاع مقدس در شعر شاعران مازندران / شاعران اشک انار پرچم دار شعر حماسی و ملی
...> شاید از قصه ی پیچیده ی من حیرانی گفتم: انگار خودت حال مرا می دانی گفت: روزی پسرم رفت و شدم خیره به در سال ها رفت و نیامد ز گلم هیچ خبر تا که گفتند که فرزند شما مفقود است دیدنش گر بشود روز قیامت زود است خرده ای مانده از اجساد، همه گمنامند پسرت پیش خدا رفت، قوی باش و بخند استخوانش یکی از این همه باشد شاید ...