سایر منابع:
سایر خبرها
سهم من از عاشقی ؛ خاطراتی که تنها با انگشت سبابه نوشته شده
خوام زودتر خوب بشم برم خونه مون. می خوام دوباره برم جبهه. چرا از میونِ این همه رزمندۀ زخمی، فقط من یکی باید این جوری باشم؟ این چه جور مجروح شدنیه که دست و پام سالمه، اما نمی تونم حرکتشون بدم؟ بعد از لحظاتی، به خاطر قهر کردنم، از خدا عذرخواهی می کردم. خودم را به دست مصلحت اندیشی اش می سپردم و می گفتم: خدایا، راضی ام به رضای تو. دوباره، ساعتی بعد، چنان غمگین می شدم که انگار ...
نحوه کنار آمدن دختر تازه مسلمان ژاپنی با حجاب اسلامی
به دل راه ندادم و گفتم: هرجا شما بروی می آیم. و بدون اینکه من از وسیله سفر سوالی پرسیده باشم، گفت: می توانیم با هواپیما از توکیو به تهران برویم و زود به مقصد برسیم. اما من آرزو داشتم بعد از ازدواج یک سفر دریایی طولانی داشته باشم و قصدم این است که در این سفر کشور به کشور شما را با دوستانم آشنا کنم. روز سفر فرا رسید؛ روزی پاییزی و دلگیر که طبیعت زیبای کوبه خزان زده بود و باد تندی می وزید ...
ماجرای دختر مسیحی که از عشق ارادت به امام رضا (علیه السلام) مسلمان شد
ماجرا یک سال و هشت ماه مدام به حرم می آمدم، در صحن اسماعیل طلا (صحن انقلاب) با امام رضا(ع) درد و دل می کردم حرف هایم را به او می گفتم، نبات متبرک یا غذا می گرفتم و به منزل خاله ام می رفتم یک سال و هشت ماه سر سفره علی ابن موسی الرضا(ع) بودم به همه آنچه می خواستم رسیدم. دوباره به کاشان برگشتم زندگی ام کاملا متفاوت و متحول شد ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، احیا گرفتم، چادر سر کردم اما شیعه نبودم و ...
معجزه طی الارض آقاجواد الائمه(ع)
خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم. سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم، که خود را در جای نخست، در شام و در حال عبادت الهی مشاهده کردم. آن مرد رفت، در شگفتی فرو رفته بودم که خدایا این چه کسی و این چه کرامتی بود؟ یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد ...
خاطره جلالی از مهدی ترابی ؛ می گفتند فوتبالیست نمی شود!
.... یکی از آنها مهدی ترابی بود. یادم هست مدیرعامل وقت سایپا، دکتر سبحانی به من گفت واقعا مهدی ترابی در تمرینات بزرگسالان حاضر شود؟ گفتم بله! او گفت مربی قبلی که خارجی بوده به من گفته این پسر فوتبالیست نمی شود. ترابی پسر خیلی ساکت و گوشه گیری است و فوتبال، چنین آدم هایی را نمی خواهد. به دکتر سبحانی در جواب این صحبت گفتم این پسر حتما می تواند بازیکن خوبی شود. اجازه بدهید به تمرینات ما بیاید و 2 هفته تمرین کند. مهدی تمریناتش را با ما شروع کرد و هر روز که می گذشت من بیشتر به او امیدوار می شدم. ...
حق الناس در سیره امام جواد(ع): توجه کن، هنگامی زیارت میروی که در ذمه ات بدهی نباشد
درهم به حضرت رضا (ع) قرض داده بودم و جز ما دو نفر، کسی از این قضیه خبر نداشت؛ یک موقع خبر رسید که امام به شهادت رسیده است؛ لذا پیش خود می گفتم: مالم تلف شد...! تا این که پسرش امام جواد(ع) برایم پیغام فرستاد فردا به نزدش بروم. وقتی نزد حضرت رفتم، فرمود: پدرم رحلت کرد و تو چهارهزار درهم از وی طلب داشتی؟ عرض کردم: آری. آن حضرت از زیر سجاده اش دینارهایی بیرون آورد و به من داد؛ بعد از محاسبه متوجه شدم ...
حاج کمال آچار فرانسه خیابان شهدا/ پیری که شیدای سیدالشهداست
چرا همه برای پذیرایی به آبدارخانه می رویم؟ اصلا چرا نوار مداحی نمی گذاریم؟ وقتی از زیارت برگشتم رفتم و به هیئت امنا مسجد گفتم که من همچنین چیزی در قم دیدم و به جای اینکه زن ها و مردها به آبدارخانه هجوم بیاورند میخواهم دم در خانه مان یک ایستگاه صلواتی بزنم، آن ها هم خیلی استقبال کردند و گفتند حتما این ایده را انجام بده. 10 تا سینی 100 تا استکان اجازه را گرفته بودم اما ...
شهید ذوالفقاری تجسم حضور قاسم ابن الحسن در جبهه ها
بود آهنگ جبهه کرد. علیرضا برادر بزرگ ترش که قبل از او به سوی عرصه عشق و حماسه شتافته بود، باب آشنایی عارفانه محمدحسین را با اسرار جبهه گشوده بود. پدرش می گوید: پس از دیدن دوره آموزش نظامی پیش من آمد و گفت: پدر می خواهم بروم جبهه. گفتم: درس واجب تر است. گفت: در آینده هم می شود درس خواند، اکنون لازم است بروم. گفتم: تو چه کار می توانی انجام دهی؟ تو خیلی کوچکی هنوز 12 سال بیشتر نداری! او ...
چشم های آسمانی
. اولین حضور در مناطق جنگی اولین بار، کی به جبهه اعزام شدید؟ برج 5، سال 60 که آموزشمان تمام شد، وارد سپاه شدیم. برج 11 هم برای اولین بار به جبهه اعزام شدیم. اواخر برج 11 بود. یک گروهان از پاسداران استان، از سپاه اردکان، میبد، مهریز، بافق و تفت، همه جمع شده بودند. چون قرار بود برویم اصفهان سازماندهی بشویم، همه آمدند و نماز مغرب و عشا، تو سپاه اردکان بودیم. ...
داستان/ نویسنده (2)
اصغر علی خانی: ساعت پنج یا شش عصر بود. تَش باد، به تمام سوراخ سمبه های شهر سرک می کشید.هر روز مجبور بودم از روبروی عطاری اش بگذرم.مکثی می کردم.سلامی و علیکی. حالش را که می پرسیدم، آهی می کشید و می گفت:"هَی، می گذرد."همیشه ی خدا این شعرِ شیخ، وردِ زبانش بود. عمر برف است و آفتاب تموز اندکی مانده و خواجه غِرّه هنوز سپس، من می رفتم پی بدبختی ام و او می رفت دنبال ...
نداشتن علائم پریود، منو به فکر برده
الان مسعله ای که نگرانم کرده اینه چرا علائم قبلی پریودی ندارم با توجه به اینکه من سوم تیر بوده اون رابطه ای که گفتم و روز تخمک گذاری هم نهم تیر باید باشه آیا با تمام این تفاسیر امکان بارداری وجود داره؟ یا بخاطر چند روزی که سرما خوردم و یک ماه و نیمه هم که زیاد غذا میخورم و اضافه وزن هم داشتم ک بخاطر امتحان ها استرس زیادی هم داشتم، بخاطری که علائم پریودی ندارم خیلی رفتم داخل فکر ممنون میشم راهنمایی ...
وصلت جوان ایرانی و ژاپنی در مسجدی باقی مانده از جنگ جهانی دوم
متفاوتی با گذشته پیدا کردم؛ احساسی که تا آن لحظه نداشتم. فکر کردم یعنی راستی راستی باید از وطن و خانواده ام پس از یک سال جدا شوم و برای همیشه به جایی در غرب آسیا بروم؟! در این افکار بودم که پدرم صدایم کرد و گفت: کونیکو زندگی و آینده تو دست خودت است و من و مادرت می دانیم این عشق چشم و دلت را بسته و نصیحت ها را نمی شنوی. من هم به این علت راضی شدم. اما بدان، اگر به خانه این مرد رفتی، باید هر وضعیتی را ...
گذری بر زندگینامه شهید خبرنگار استان قزوین/ محمدحسن از سنگر فرهنگی تا سنگر حق علیه باطل
یکی از محلات جنوب شهر قزوین و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش حسین، کارمند اداره فرهنگ و هنر و مادرش هم زهرا خانم یک بانوی خانه دار بود. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند و در کنار تحصیل حوزوی در سپاه و بسیج هم عضویت فعال داشتم. در سال 1362 ازدواج کردم و صاحب یک پسر به نام محمد محسن شدم که البته بعد از شهادتش به دنیا آمد. بعد از حضور در جبهه های حق علیه باطل در هفتم اسفند ...
گفتگو با فریدون حسین زاده که طی 93 ماه در 18 عملیات جنگی حضور مستقیم داشته است
...، اصرار دارد فریدون اول دیپلم بگیرد و بعد راهی جبهه شود. نشستن پای درس، کاری است که در آن شرایط از او برنمی آید. درباره سختی جبهه رفتنش می گوید: آن روز ها خیلی از جوان ها بعد از مخالفت والدینشان، پنهانی به جبهه می رفتند، اما من نمی توانستم با این روش بروم، زیرا مسئول پایگاه بودم و همه مرا می شناختند. تقریبا هیچ راهی برای رفتن، باقی نمانده بود تااینکه به یاد کمک های مردمی افتادم. یک روز که در ...
ماجرای دیدار صمیمانه جانبازان در سال 62 مقابل درب ورودی ریاست جمهوری با آیت الله خامنه ای
حضرت آقا بعد از سخنرانی در جمع با پدران شهدا روبوسی و احوالپرسی و از آنان تفقد می کردند. من هم در میان همین بزرگواران جلو رفتم و دو دستم را روی سینه گذاشتم و تنها جمله ای که خطاب به ایشان داشتم را گفتم که: آقا جان! الهی قربانتان بشویم و بعد هم دست ایشان را بوسیدم. آقا دستم را گرفتند و دستی هم به سر و صورتم کشیدند و گفتند: خدا نکند. ...
ما فقط می گفتیم پیروزی یا شهادت گزینه دیگری را قبول نداشتیم
چیزی از شهید و شهادت نمی دانستم فقط علاقه عجیبی به حضرت امام خمینی(ره) داشتم و پدرم هم در همین راه من را تربیت کرده بود. پدرم الگوی من در زندگی بود، او خدمتگزار آموزش و پرورش بود و در سخت ترین شرایط خانواده را رها کرد و به ندای امام لبیک گفت و وقتی می رفت گفت حواست به خانواده باشد، که من گفتم می خواهم جبهه بیایم. شهادت پدر بنده در سال 64 عازم جبهه شدم، بعد از مدتی و قبل از عملیات ...
شهادت سعادت ما را در دنیا و آخرت تضمین می کند
شوند ولی من این سعادت را ندارم. اگر این بار برای من دعا کنی فردای روز قیامت پیش مادرم زهرا شفاعت تو را نمی کنم. بالاخره رمضان از مادرش قول گرفت تا دیگر برای سلامتی وی دعا نکند. در طول سال های حضور در جبهه بارها فرماندهی دسته و گروهان را به عهده داشت. در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل لشکر ویژه 25 کربلا را عهده دار شد. وقتی ...
تصادفی که قاتل را به دام انداخت
فهمیدم سروش کشته شده آن زمان بود که تصمیم گرفتم از تهران بروم. 15 روزی را در مسافرخانه ای در مشهد بودم و بعد از آن به شهرستان شیروان رفتم. یکی از دوستانم آنجا بود. اما در حال عبور از خیابان بودم که موتورسواری با من تصادف کرد و مرا به بیمارستان بردند و هویتم برملا شد. سال ها قبل با دختر یکی از اقوام مان ازدواج کردم، اما 10 سال بعد به خاطر اینکه بچه دار نمی شدم از هم جدا شدیم. 15 سال است که مجرد زندگی می کنم و آنقدر شرایط زندگی ام بد بود که دیگر ازدواج نکردم و با پدر و برادرهایم زندگی می کنم. ...
سردار سلیمانی جبهه مقاومت را به مکتب مقاومت تبدیل کرد
سردار سلیمانی را نشناخته بود و این مقام معظم رهبری بود که با شناخت کامل حاج قاسم سلیمانی را با عنوان سردار دلها به جامعه معرفی کردند . این پیشکسوت دفاع مقدس اظهار کرد: بعد از قطع شدن دست راستم در جبهه، حاج قاسم به عیادت بنده آمد و گفت “زمانی که خط شکسته میشد من توسل به حضرت زهرا (س) پیدا کردم و موقعی که خبر پاک سازی منطقه توسط شما به دست من رسید خوشحال شدم و دعا کردم که خدایا اجر این ...
روایت های مادر ژاپنی یک شهید دفاع مقدس
یاد دارم که چگونه پیر و جوان و زن و مرد دوشادوش هم متحد شدند و هشت سال حماسه دفاع مقدس را رقم زدند. زنان در پشت جبهه کار پشتیبانی انجام می دادند که من هم یکی از آنها بودم، در دانشگاه علم و صنعت جمع می شدیم و از خیاطی و دوخت و دوز لباس های رزمندگان گرفته تا پختن مربا و بسته بندی آذوقه برای جبهه ها، شبانه روز کار می کردیم. محمد بابایی در سال 1362 در عملیات والفجر یک در منطقه فکه به شهادت ...
با حشمت ا... کلباسی اولین جراحی که تکنولوژی لاپاراسکوپی را وارد ایران 28 تیر 1399 ساعت: 16:4
جایگزین سربازی بودم و همچنین در بیمارستان خصوصی ایران مهر مشغول به کارشده بودم. وقتی همه شرایط روبه راه شد جنگ شروع شد چون جراح بودم سالی یک ماه برای کمک به جبهه اعزام می شدم. من شکایتی از آن دوره ندارم اما بچه ها بسیار نگران و مضطرب بودند. : اگر این دوره اجباری نبود خودتان علاقه مند بودید که برای کمک به جبهه بروید؟ سال 1360 اولین دوره ای که رفتیم سه نفر بودیم. بنده، دکتر سیرکیان و دکتر ...
من مثبتم!
ضدعفونی کننده که به دیوار نصب بود. چند نفری هم بعد از ما رسیدند. حال بعضی خوب نبود. سرفه زیاد داشتند اما ماسک به صورت؛ نه و بعضی هم با احتیاط از کنار هم عبور می کردند. هرچه بود یک انتظار تلخ بود برای همه.باید چند خوان را طی می کردی: اول، دکتر ویزیت کرد و ارجاع داد به اتاق تست اکسیژن و اندازه گیری تب. هر مرحله استرس خودش را داشت. چشمت توی دهن پرستار بود تا ببینی چه عددی را اعلام می کند. بابا از سال ...
بائو: دایی مرا به نیمکت پرسپولیس تبعید کرد
...> زمان زیادی در پرسپولیس نماندی. تا زمانی که کرانچار سرمربی پرسپولیس بود، همه چیز خوب برایم پیش می رفت و یکی از بازیکنان ثابت بودم و عملکردم مورد رضایت وی بود، اما وقتی علی دایی آمد همه چیز بر عکس شد و او به خاطر اینکه من توسط کرانچار و انصاری فرد آمده بودم، به نیمکت تبعیدم کرد و از این تیم رفتم. و دوباره به استقلال برگشتی؟ از پرسپولیس به شهرداری تبریز رفتم و به ...
پایان فرار قاتل مرد میانجی
مرد مرغ فروش فوت شده است. تازه فهمیدم که چه بلایی بر سرم آمده است. از قصاص شدن ترسیدم و فرار کردم. کجا رفتی؟ ابتدا به مشهد فرار کردم. 15روز در مسافرخانه بودم و بعد از آنجا به شهرستان شیروان رفتم، پیش یکی از دوستانم که ساکن شیروان بود. اما از این آوارگی خسته شده بودم. تا اینکه یک روز موتوری به من زد و تصادف بدی کردم. به بیمارستان انتقالم دادند و به این ترتیب هویتم فاش شد. متأهلی؟ متاهل بودم اما 15سالی می شود که از همسرم جدا شده ام. به دلیل اینکه بچه دار نمی شدیم دچار اختلاف شدیم و طلاق گرفتیم. پس از آن معتاد به مشروبات الکلی شدم و زندگی ام نابود شد. ...
گفتگو با زهرا بهرامی، بازیگر افغانستانی فیلم باران مجید مجیدی
فرهنگی بیایند. من معمولا در کار های فرهنگی پیشگام بودم، یک چادر گل گلی سرم کردم و به کانون رفتم. همین طور که به در کانون نزدیک می شدم، دیدم که یک آقایی (مجید مجیدی) دم در ایستاده بود و داشت سیگار می کشید. من نمی دانستم برای چه کاری به کانون می روم، اما همین که آقای مجیدی را دیدم با خودم گفتم چه آدم باکلاسی است، سیگار می کشد و وقتی از کنارش رد شدم، بوی ادکلنش توجهم را جلب کرد. بعد ها که پشت صحنه ...
حکایت واقعی از کلاه برداری در روز روشن
آموزشگاهی می کنم. 21 تیر همین ماه طبق روال هر روز حوالی ساعت 19.30 درب آموزشگاه را بستم و دزدگیرها را روشن و از آموزشگاه خارج شدم. آن روز بخاطر قرار شخصی که برای فروش خودرو داشتم یک ربع زودتر از محل کارم خارج شده بودم تا به موقع سرقرارم برسم. توی راه پله ها با سه نفر مواجه شدم که دو نفر آن ها حدود 35-40 سال و یک نفر حوالی 25-30 که چهره های مشکوکی داشتند! حس ششمم بهم گفت که شاید با ...
نیکبخت: لیگ امسال یک جنگ نا برابر بود
یا نه هم گفت: بله به نظرم باید به فرهاد هم فرصت 3 ساله داده شود تا بتواند برنامه هایش را پیاده کند و تیم را به موفقیت برساند. قبل از این هم هروقت استقلال به سرمربیانش فرصت داده نتیجه آن را دیده است و نباید با عجله سرمایه سوزی شود. وی در پایان اظهار داشت: جا دارد فوت مرحوم سهیل گوهری را هم به خانواده اش تسلیت بگویم. من آن خدا بیامرز را نمی شناختم و فقط دورادور تعریفش را شنیده بودم، ولی از خبر فوتش خیلی ناراحت شدم. از مردم خواهش می کنم کرونا را جدی بگیرند و رعایت کنند. ...