سایر منابع:
سایر خبرها
بخند تا خوب شوی/ گزارشی از کودکان مبتلا به کرونا در بخش عفونی بیمارستان مرکز طبی
دنیا آمد همه فامیل پدری دور هم جمع شدند.پدر مانلی از سر رودربایستی و اینکه مبادا ناراحتی و کدورتی پیش آید حسابی با همسرش جر و بحث کرده بود. حالا 4 روز است پدر نخوابیده. شب و روز بیرون بیمارستان و پشت پنجره اتاق مانلی می ایستد و آنقدر به سلامتی دختر 11 روزه اش فکر می کند تا مگر برای ساعتی خوابش ببرد. مادرش می گوید : بعد از 11 سال خدا به ما بچه داد. روزهای وحشتناکی را سپری می کنیم. مانلی یک هفته ...
اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم پزشک می شوم 29 تیر 1399 ساعت: 13:4
نبود؟ مرخصی زایمان داشتیم ولی من حتماً باید به سربازی می رفتم. استادیاری من درست شده بود، نمی توانستم آن را عقب بیندازم و کارم ازنظر دانشگاه عقب می افتاد. درنتیجه همه کار ها را باهم کردم و خدا کمک کرد. فرزند دومم لیلی، سه سال و نیم بعد از علی به دنیا آمد. خب من به لحاظ کارم که در ایدز شروع کرده بودم و خیلی سرم شلوغ بود، همه اش نگران بودم که وقت کافی برای بچه هایم نمی گذارم. این من را خیلی ...
نان در خونِ کرونای هموطنانم نمی زنم / در برابر پرستاران احساس پوچی می کنم
بیمارستان شروع کردید به نوشتن؟ وقتی از بیمارستان خارج شدم، سه روز یک تِک نشستم پای نوشتن نسخه اولیه داستان، با کمی خوابیدن ها بین آن. با اینکه همه نُت ها و صحنه ها را برداشته بودم نمی خواستم به حافظه چند روز بعدِ خودم اعتماد کنم. وقتی می خوابیدم بعد چند دقیقه از خواب می پریدم. می خواستم دقیقاً همان صحنه ها را در نسخه اولیه ثبت کنم؛ با جزئیاتش، لحظه ها را، همان ها که از هر تخیلی جلوتر بودند ...
سهم من از عاشقی ؛ خاطراتی که تنها با انگشت سبابه نوشته شده
خوام زودتر خوب بشم برم خونه مون. می خوام دوباره برم جبهه. چرا از میونِ این همه رزمندۀ زخمی، فقط من یکی باید این جوری باشم؟ این چه جور مجروح شدنیه که دست و پام سالمه، اما نمی تونم حرکتشون بدم؟ بعد از لحظاتی، به خاطر قهر کردنم، از خدا عذرخواهی می کردم. خودم را به دست مصلحت اندیشی اش می سپردم و می گفتم: خدایا، راضی ام به رضای تو. دوباره، ساعتی بعد، چنان غمگین می شدم که انگار ...
دبیر مجمع تشخیص مصلحت از جوان فداکار حادثه کلینیک سینا تجلیل کرد
کپسول ها مسدود بود. از محلی که قبلا بلد بودم وارد شدم و چند زن که یکی باردار بود و یک کودک و یک مرد بیهوش را در طبقه چهارم آنجا دیدم. ابتدا سعی کردم با دست خالی شیشه ها را بشکنم که مجروح شدم. به وسیله یک آهن، شیشه ها را شکستم و دود خارج شد. از پنجره ها بالا رفتم و خودم را به آنها رساندم. توانستم چند نفر را به پشت بام برسانم و از آنجا به ساختمان مجاور منتقل کردم و خیلی متاسف شدم که دو نفر را ...
از تپه های کردستان تا دشت های مشهد
در بخش ارتوپدی بستری شدم. دست پرخونم را شستند و روز بعد هم سرم را که فوق العاده کثیف بود، شستند. پرستار پرسید کجا بودی که بین موهایت همه چیز است؟ آهی کشیدم و گفتم جایی بودم که نه آبی بود نه و آبادی. در بدترین جای کردستان بودم. رئیس بخش آمد و وقتی فهمید از کردستان می آیم، رنگش عوض شد. گفت شوهر من هم آنجا مأمور به خدمت شده است. پرسیدم چه نهادی که گفت شهربانی. گفتم خیالت راحت باشد. آن ها در شهرند و ...
مستاجری که صاحبخانه را کشت تا اثر انگشت او را پای قولنامه بزند! +عکس
روزنامه خراسان: این ها بخشی از ماجرای یک جنایت هولناک است که با ریزبینی و هوشیاری قاضی شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد از لابه لای اوراق یک پرونده جعل سند بیرون کشیده شد. راز این جنایت زمانی لو رفت که خواهر مرد 45 ساله ای در پاییز سال 97 ماجرای گم شدن برادرش را به پلیس گزارش داد و ادعا کرد که مستاجر 38 ساله برادرش، آگهی فروش خانه او را در سایت دیوار اعلام کرده است. این در حالی بود که مستاجر اد ...
عصبانیت پسر جوان کار دستش داد
بعد بر اثر شدت خونریزی فوت کرد. مأموران در تحقیق از شاهدان دریافتند عامل این دو جنایت پسری 40 ساله به نام فرهاد است. با افشای این ماجرا، متهم ردیابی و بازداشت شد. وی گفت: ما از مدت ها قبل با این خانواده درگیری داشتیم. آن ها همیشه به من و کارهایم اعتراض می کردند. روز حادثه شهرداری شاخه درخت ها را هرس کرده و شاخه های بریده شده را در خیابان رها کرده بود. من مشغول جمع کردن شاخه های هرس شده از ...
آرش داجلیری بازیکن جوان استقلال: مجیدی با دل و جرات بود که به من بازی داد
اعتماد مجیدی به خود اظهار داشت: واقعیتش آقا فرهاد خیلی با دل و جرات بود که در این شرایط به یک بازیکن جوان میدان داد. البته در طول هفته به من گفته بودند که احتمالا بازی می کنم و برای همین من خودم را برای به میدان رفتن در این بازی آماده کرده بودم. آرش داجلیری بازیکن جوان استقلال در ارتباط با این که در زمین استرس داشته، اعلام کرد: استرس یک چیز طبیعی است و من همان اول که ...
محسن باباصفری: دو روز در فرودگاه معطل شدم و آخر به اصفهان برگشتم!
. اما نمی شود گفت که من مقصر بودم. من می خواستم بیایم اما تقصیر کرونا است که ما را دور کرد. تکلیف حضور همسرتان در والیبال رومانی چه شد؟ اینجا دو ایجنت هستند که از قبل من رزومه همسرم را به آنها داده بودم. در رومانی چند تیم دوست داشتند که همسرم برای شان بازی کند ولی هم همسرم و هم من دوست داریم که زندگی مشترک مان را کنار هم شروع کنیم. قبلا بوزائو در لیگ والیبال بانوان تیمداری می ...
گفتگو با زهرا بهرامی، بازیگر افغانستانی فیلم باران مجید مجیدی
پدرم برای معاینه چشم به مشهد رفتم. همان روز از بلندگوی مسجد خانواده ما را صدا کرده بودند، مادر من به دفتر می رود و نشانی خانه خاله ام را در مشهد به آن ها می دهد. در خانه خاله ام نشسته بودم که زنگ در زده شد و وقتی در را باز کردم، دیدم آقای مجیدی پشت در است. همان روز من را به دکتر چشم بردند، برایم عینک گرفتند و 2 روز بعد من و پدرم را با هواپیما به تهران بردند. تا قبل از اینکه به فرودگاه برویم، نمی ...
دوست دارم در پرسپولیس بمانم، اگر بدقولی ها اجازه بدهد!
بازیکن جوان و در رده امید برای پرسپولیس آمدی و معدود خرید های این چنینی در فوتبال ایران وجود دارد. الان بازیکنی باتجربه هستی، این افزایش سن چه تاثیری در فوتبالت و ذهنیتت در زمین مسابقه می گذارد؟ قبل از پرسپولیس من در لیگ برتر عراق بودم و در تیم ملی هم چه پایه و چه بزرگسالان بازی کردم و با بازیکنان باتجربه ای همبازی بودم و در لیگ عراق هم سال قبل از این که به پرسپولیس بیایم قهرمان لیگ این کشور شدم ...
پیراسته از دشواری
چشم و از چشم بر سر نهاد و خندان و سروگردن جنبان دعا به جان من و اولاد من و اولاد اولاد من و پدر و جد و اجدادم کرد. دلم سر رفت، نزدیک بود نعره بزنم و از خود بی خود بنای راه رفتن به طرف خانه را گذاشتم. زیارت نامه خوانم هم راه افتاد و هی مثل سگ تاتوله خورده دور من می گردید .
نمایشی از جدال مرگ و زندگی یک پرستار
...> صدای دکتر را می شنیدم که می گفت: سطح هوشیاری در حال پایین آمدن است. دلم می خواست خودم بلند شوم فشار کپسول اکسیژن را بیشتر کنم. اما مثل مرده ای روی تخت افتاده بودم. همکارانم همان ها که هرروز با بسم الله کارمان را با یکدیگر شروع می کردیم. صلوات آخر را زیر لب می فرستادند. دیگر کاری از دستشان ساخته نبود من مانده بودم معلق، بین مرگ وزندگی. هوا می خواستم و نبود. انگار ریه هایم پرشده بود از ...
گلاب ننه! زنِّگی خیلی زیبا هه!
که دیدم خشکم زد و دلم آشوب شد... منظور بی بی از این حرفها چه بود؟ او چه تصمیمی داشت؟ دور و برم را نگاه کردم تا بلکه کسی را ببینم و زودتر به خانه برسم اما انگار هیچکس نبود... پاتند کردم... نفس نفس زنان رسیدم خانه، از پیام بی بی 25 دقیقه ای گذشته بود. خداخدا کردم و با دلهره کلید را توی قفل در چرخاندم و ناگهان... بی بی جلوی آینه ایستاده بود، چارقد سفید پولکدارش را ...
سرفه کوتاه (5)
بد نیست... ! بد نبود، هیچ چیز، فقط 379 روز کذایی است که پدر در خانه و مادر در خانه همسایه مشغول هستند. سخت به یاد می آورم اما این بسیار نزدیک است در خاطرم. مریضی که آمد، آری...؛ همین ویروس ناشناخته مرموز بشر را می گویم، گفتند چیزی نیست... وضعیت آنقدرها که می گویند بد نیست. به والله که چیزی نبود، اصلا چیزی به چه معناست که هیچ وقت در جملات نیست و همیشه در معنا هست؟ درست ...
کتابی با خاطرات خانطومان
خانم که شروع شد نزدیکی های اذان صبح بود. در این منطقه خانه های زیادی ساخته نشده بود، ما بودیم و همین چند تا همسایه دور و بر. خانم همسایه را صدا زدم و خودم رفتم دنبال ماشین. آن موقع ها از تاکسی تلفنی خبری نبود. فقط کنار کلانتری چند تا از تاکسی های شهری کشیک می ایستادند که خدا را شکر، در نزدیکی خانه ما بود. می رفتم دنبال مادرخانم تا با هم خانم را به بیمارستان برسانیم ولی حسین راه ما را کوتاه تر کرد ...
غم غربت داغی افزون بر دل مهاجرین جنگ تحمیلی/ حسرت دائمی دیدار فرزند چند ماهه بر دل سردار شریفی
آغاز جنگ می گذشت. اخبار بدی از خرمشهر، آبادان و اهواز به گوش می رسید. همسرم به اتفاق دختر یک ماهه ام و خانواد ه اش از هویزه کوچ کردند. تا آن هنگام، همسر و نوزادم را هنوز ندیده بودم یعنی فرصت نشده بود به سراغشان بروم. فکر می کردم دفاع از کشور مهمتر از خانواده و احساساتم است. هرطور بود خانواده خودم را هم راضی کردم که از هویزه کوچ کنند. پدر، نرفت، اما مادر و خواهران و برادرانم با خانواده ...
پیش گویی شهید مدافع حرم در مورد پیکرش
دو دل شده بودم. او اولین خواستگاری بود که قبول کردم با هم صحبت کنیم. شخصیت آقا محمود به دلم نشسته بود. اصلا دیگر به این فکر نکردم که برود ماموریت ممکن است چه بلایی سرش بیاید. یا اینکه من با او بخواهم بروم خطر ندارد؟ اما این را می دانستم که آدم پاکی است. مدل صحبت کردنش ساده و بی ریا بود. من هم از او جز اخلاق و ایمان نخواستم. * قبل از جواب مثبت شناسنامه دادم نزدیک عید قربان بود و روز ...
دختر 15ساله برای ازدواج با جوان افغانستانی خودش را ربود
ما مخالفت می کنند. اما من عاشق احمد بودم و دلم می خواست با او ازدواج کنم. وی ادامه داد: وقتی ماجرای آشنایی ام با احمد را به خانواده ام گفتم آنها به شدت عصبانی شدند. تا چند روز مرا در خانه حبس کرده و موبایلم را از من گرفتند. روز بعد متوجه شدم پدرم، احمد را اخراج کرده است. می گفتند به خاطر سن و سالم نباید فعلا به فکر ازدواج باشم. اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود و پنهانی به احمد زنگ زدم و ...
با حشمت ا... کلباسی اولین جراحی که تکنولوژی لاپاراسکوپی را وارد ایران 28 تیر 1399 ساعت: 16:4
جایگزین سربازی بودم و همچنین در بیمارستان خصوصی ایران مهر مشغول به کارشده بودم. وقتی همه شرایط روبه راه شد جنگ شروع شد چون جراح بودم سالی یک ماه برای کمک به جبهه اعزام می شدم. من شکایتی از آن دوره ندارم اما بچه ها بسیار نگران و مضطرب بودند. : اگر این دوره اجباری نبود خودتان علاقه مند بودید که برای کمک به جبهه بروید؟ سال 1360 اولین دوره ای که رفتیم سه نفر بودیم. بنده، دکتر سیرکیان و دکتر ...
دلم طاقت نیاورد و به تمرین پرسپولیس رفتم
به گزارش خبرورزشی ، محمود خوردبین در گفت وگو با رسانه رسمی باشگاه پرسپولیس و در ارتباط با حضور هفته گذشته اش در محل تمرین سرخپوشان اظهار داشت: مدت ها بود که دلم می خواست بچه ها را از نزدیک ببینم. به هر حال یک عمر کنار تیم زندگی کرده بودم، اما شیوع کرونا و تعطیلی فوتبال این امر را عقب انداخته بود. البته خودم هم احتیاط می کردم. تا این که چند روز قبل از حضور در تمرین، تلفنی در حال صحبت با دکتر حقیقت ...
خیابان توس 81 با وجود کارتن خواب ها حال و روز خوشی ندارد | میهمان های ناخوانده
اختلافات باعث شد وقتی به مغازه می رفتم عصبی بودم. یک روز شاگردم کمی تریاک که به همراه داشت به من داد و گفت مصرف کنم تا اعصابم آرام شود. بعد از مصرف سرم سنگین شد و دوسه ساعتی در مغازه خوابیدم. بعد از آن روز، هر بار به بهانه های مخالف بساط مصرف مواد در مغازه به راه بود. یک بار دندان درد بودم، یک بار بچه ها نگذاشته بودند شب قبل بخوابم، یک بار اعصابم خرد بود به خودم آمدم و دیدم یک سال است اعتیاد دارم. از ...
قتل خواهر با نوشیدنی مسموم
. بعد به خانه خواهرم رفتم و با او مشغول صحبت شدم. سپس آبمیوه مسموم را به او دادم، مهشید بعد از نوشیدن آبمیوه بی حال شد. بعد از چند دقیقه اطمینان پیدا کردم او جانش را از دست داده و نقشه ام اجرا شده است؛ به همین دلیل سریع خانه را ترک کردم تا ردپایی از خودم بر جا نگذارم. بنا بر این گزارش متهم در حال حاضر در بازداشت به سر می برد و تحقیقات از او برای روشن شدن جزئیات جنایت ادامه دارد. ...
ابراهیم ایرج زاد، کارگردان تابستان داغ و عنکبوت : جغرافیای مشهد برای کارکردن جذاب است
.... چند روز بعد رفتم برای جواب مصاحبه استخدامی، پذیرفته شده بودم و باید چند روز بعد در ترمینال می بودم که اتوبوس مشخص شده، من و دیگر منتخبان را به پادگان هوانیروز اصفهان ببرد. نمی دانستم چه اتفاقی دارد می افتد گیج بودم، این چیزی نبود که می خواستم، اما برای رسیدن به خواسته ام چیزی در اختیارم نبود. با اینکه مسیر طولانی بود شروع کردم به پیاده رفتن به سمت خانه از چهارراه لشگر تا میدان تقی ...
باب رحمت الهی در حرم امام رضا(ع) باز است
او شما را نشان داد و گفت همین آقایی که در حال بیرون رفتن است مشاور خانواده است. در آن لحظه خیلی خوشحال شدم احساس کردم که امام رضا(ع) مأموریت راهنمایی این آقا را به من واگذار کرده است. خاطره دیگر اینکه یک روز صبح جمعه بود. باز هم به صورت غیرمعمول از در دیگری وارد حرم شدم. در آنجا خانمی که گویا من را در تلویزیون دیده بود، صدایم زد و گفت: شما آقای بهادرخان، مشاور خانواده نیستید؟ گفتم بله ...