نمایشی از جدال مرگ و زندگی یک پرستار
سایر خبرها
از تپه های کردستان تا دشت های مشهد
در بخش ارتوپدی بستری شدم. دست پرخونم را شستند و روز بعد هم سرم را که فوق العاده کثیف بود، شستند. پرستار پرسید کجا بودی که بین موهایت همه چیز است؟ آهی کشیدم و گفتم جایی بودم که نه آبی بود نه و آبادی. در بدترین جای کردستان بودم. رئیس بخش آمد و وقتی فهمید از کردستان می آیم، رنگش عوض شد. گفت شوهر من هم آنجا مأمور به خدمت شده است. پرسیدم چه نهادی که گفت شهربانی. گفتم خیالت راحت باشد. آن ها در شهرند و ...
برای آنها که غم نان دارند نه جان!
نیستند و اِلا باید کلی لباس هم برایشان می خریدم در حالیکه زندگی را به سختی می گذرانم. به جایی رسیدم که غم جانم را ندارم و فقط از سرنوشت بچه هایم نگرانم. برخی کمک ها در همان اوایل کرونا مثل بسته های غذایی به دست ماهم رسید و امید شب عیدمان بود اما حالا انگار همه چیز فراموش شده است." از این دستفروش خداحافظی می کنم و تصمیم می گیرم که گزارش کوتاهی کار کنم تا شاید مسئولی، مدیری و نماینده ...
سهم من از عاشقی ؛ خاطراتی که تنها با انگشت سبابه نوشته شده
خوام زودتر خوب بشم برم خونه مون. می خوام دوباره برم جبهه. چرا از میونِ این همه رزمندۀ زخمی، فقط من یکی باید این جوری باشم؟ این چه جور مجروح شدنیه که دست و پام سالمه، اما نمی تونم حرکتشون بدم؟ بعد از لحظاتی، به خاطر قهر کردنم، از خدا عذرخواهی می کردم. خودم را به دست مصلحت اندیشی اش می سپردم و می گفتم: خدایا، راضی ام به رضای تو. دوباره، ساعتی بعد، چنان غمگین می شدم که انگار ...
اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم پزشک می شوم 29 تیر 1399 ساعت: 13:4
...> پدرم به شدت دوست داشت ما درس بخوانیم و ما را تشویق می کرد ولی هیچ گاه فشار و اصراری روی ما نبود، برای امتحان کلاس اول پدرم فقط به مدرسه پیشنهاد داد که حالا که این قدر مشتاقانه سر کلاس می آید یک فرصتی به من بدهند و بتوانم امتحان بدهم و من خودم خیلی درس خواندن را دوست داشتم و به اجبار و فشار نبود، چیزی که جدیدا در خانواده ها زیاد دیده می شود که به شدت بچه ها را تحت فشار می گذارند که درس بخوانند. ...
اول اخلاق بعد فوتبال
زمان برخلاف خیلی ها خودم را کنار نکشیدم و جزو بازیکن های خوب و مطرح مشهد بودم؛ ولی تصمیم گرفتم به همین بچه های حاشیه شهر و محله مهرآباد آموزش دهم. اهمیت نداشت که بچه ها لباس یک دست یا کفش ندارند. بعضی از آن ها با دمپایی تمرینات را انجام می دادند. بعد چند وقت توانستم از حساب خودم برای آن ها لباس، کفش، ساک و برای هر دو نفر یک توپ تهیه کنم. این بچه ها به جایی رسیدند که در این منطقه حرف اول را می زنند ...
تو هم او را نادیده نگیر!
هنوز وقتی یادم می افتد که روزگاری چقدر برای خانه و زندگی وقت می گذاشتم، دلم برای خودم می سوزد. می توانستم ورزش کنم، مهمانی بروم یا اصلا استراحت کنم. چرا باید روز هایی که بعد از 24 ساعت شیفت در خانه بودم وقتم را برای نظافت، پختن بهترین غذا و درست کردن سالاد و گاهی دسر تلف می کردم؟ انگار نه انگار که روز های کاری، شب تا صبح سر مریض خواب نداشتم. روز تعطیلم هم از صبح زود بیدار می شدم تا ساعت 3 عصر که ...
مورچه لوچ از سوی سوره مهر منتشر شد
اشتباه می کرد. نامرد صدایم را هم خوب تقلید می کرد. سحر نشده جلوی آزمایشگاه بودم. شما بودید چه می کردید؟ زندگی ام داشت به هم می خورد. بله تصورش هم سخت است. اما بالاخره توانستم از میان آن همه جانور که صبح تا شب دور و برم پلاس بودند لو پپه بی دست و پا را گیر بیندازم درحالی که فریاد می زد دسشویی دارد. لابد می خواست دلم به حالش بسوزد و ولش کنم. نابکار! مسیر خانه تا آزمایشگاه را دویدم منتظر ...
پایان فرار قاتل مرد میانجی
ضربه ای هم به او زدم. واقعا دست خودم نبودم اصلا نمی فهمیدم چه کار می کنم. من با مقتول خصومتی نداشتم و حتی یک بار هم با او درگیر نشده بودم. او بی دلیل کشته شد و همین عذاب وجدان دارد خفه ام می کند. پس چرا فرار کردی؟ ترسیده بودم. ابتدا فکر نمی کردم که کسی در این ماجرا کشته شود. 2روز در تهران و شهریار و در خانه دوستانم بودم. بعد از 2روز که به یکی از مغازه داران محل زنگ زدم و متوجه شدم ...
عصبانیت پسر جوان کار دستش داد
جرم برای وی کیفرخواست صادر و پرونده اش به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در ابتدای جلسه دختر مقتولان در جایگاه ویژه ایستاد و برای قاتل پدر و مادرش حکم قصاص خواست. دختر جوان در حالی که اشک می ریخت، گفت من تنها فرزند این خانواده هستم و غیر از پدر و مادرم کسی را ندارم. بعد از مرگ آن ها خیلی تنها شدم و حالا هم برای قاتل پدر و مادرم درخواست مجازات قصاص دارم. متهم ضمن ...
دلم برای فوتبال تنگ شده است
من را آوردند. موقعیت های زیادی بود که بتوانم به ایران بیایم. اما هیچ وقت قسمت نشد و هیچ وقت زمان مناسبی برای این کار نبود. در مورد آینده هیچ چیز معلوم نیست. هنوز با باشگاه های ایرانی در تماس هستم ولی الان شرایط برای من خیلی سخت است که درباره آینده صحبت کنم. الان در اروپا قرارداد دارم و در این لحظه نمی توانم فکرش را بکنم. اما همانطور که گفتم با بچه های تیم ملی و باشگاه های ایرانی در تماس هستم و ...
ماجرای دختر مسیحی که از عشق ارادت به امام رضا (علیه السلام) مسلمان شد
...، دشمن او را نبش قبر کرد، سرش را از تنش جدا کرد و سرش را روی نیزه بردند. او از بی توجهی برخی مداحان به آگاهی بخشی برای قشر جوان گلایه می کند و می گوید: من همیشه فکر می کردم این ها همه یک سری خرافات بیشتر نیست اما این واقعه را که متوجه شدم دلم لرزید به امام حسین(ع) گفتم می خواهم به کربلا بیایم تا تو را بشناسم. مطمئن بودم اگر من بچه ای داشتم که با او اینگونه برخورد می کردند در جا ...
گفتگو با زهرا بهرامی، بازیگر افغانستانی فیلم باران مجید مجیدی
...، تاریک پر از خیمه که همه امکانات عمومی بودند. حالا زندگی در میهمان شهر تربت جام خیلی خوب شده است، برق هست، آب هست و هر خانواده ای برای خود امکانات خوبی دارد. آقای مجیدی گفت من از امام رضا (ع) خواستم کمکم کند سوم راهنمایی بودم، آن زمان همه خبر های مهم را از بلندگوی مسجد می شنیدیم، نزدیک ظهر بود، می خواستم به مدرسه بروم که از بلندگو صدا کردند که دختر بچه های 12 تا 14 ساله به کانون ...
دنیای شیرین یاسمین
می کنند و جمله ها را چندین بار تکرار می کنند تا یاسمین از دیگر بچه ها عقب نماند. بلندتر صحبت می کنند تا او هم درس ها را متوجه بشود. حالا همه معلم ها به اتفاق می گویند که یاسمین دختر باهوشی است و دوست دارند که توی همین مدرسه بماند و ادامه تحصیل بدهد. مادربزرگ می گوید: ماشاءا... یاسمین دختر مظلوم، خوب، کوشا و درس خوانی است. همه آن هایی که دخترم را می شناسند، دوستش دارند. خودم با خودم ...
کودکان در این بیمارستان بدلیل ابتلا به کرونا بستری اند
. باید بتونم خوب بشم. باید بتونم. بتونم. می شه... من هنوز سیستم دفاعی بدنم قوی هست. گوش کن بابا چی می گم... می گم گوش کن. نه بخند. باید بخندی. اینطوری... پدر با دست هایش توری پشت شیشه را کنار می زند صورتش را به پشت پنجره می چسباند: امروز چکارا کردی؟ اوضاع احوالت خوبه؟ چیزی نمی خوای برات بخرم؟ مادر فرنود 9 ساله که حرف های پدر و پسر را می شنود اشک از گوشه چشمانش سُر می خورد روی صورتش. همه این حرف ...
خانم مهندس راز سرقت های نامزدش را لو داد
سلولی بودیم. دفعه قبل به خاطر کیف قاپی رفتم زندان. آن 3 نفر هم سارق بودند داخل سلول و پشت میله های زندان تصمیم گرفتیم که بعد از آزادی سرقت گوشی تلفن همراه انجام دهیم. اما سیاوش سابقه دار نیست، یکی از بچه های محل است که وضع مالی خوبی ندارد. دلم برایش سوخت و با خودم گفتم من که یک باند سرقت تشکیل داده ام، او هم بیاید تا وضع مالی اش کمی بهتر شود. کیارش گفت: هنوز جوهری که برای اثر انگشت زیر ...
طلاق به خاطر دستفروشی در مترو!
خواست سراغ اقوامشان که به عنوان داور آمده اند برود و از آنها بخواهد پدرش را از طلاق منصرف کنند. حالا با چهره ای گرفته روبه روی قاضی نشسته و می گوید: دلم نمی خواهد زندگی ام خراب شود و در این سن و سال طلاق آبرویم را ببرد. فریدون در ادامه حرف همسرش می گوید: من و همسرم از همان روزهای اول ازدواجمان همیشه با هم جنگ و دعوا داشتیم. تا وقتی مادر خدابیامرزم زنده بود، راضیه با او مشکل ...
نان در خونِ کرونای هموطنانم نمی زنم / در برابر پرستاران احساس پوچی می کنم
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو: من بچه هایی را می شناسم که سرشان بالاست، می روند در بیمارستان ها، کمک می کنند، یکی شان که یکی از شاگردان قدیمی من است، رمانی صدصفحه ای نوشته راجع به کرونا که واقعی است. انقدر داده های خوب دارد، لحظات را درک کرده و از اول هم گفته من آماده رفتن (مرگ) هستم. این جملات را مسعود فراستی، در برنامه هفت، درباره رمان ضدکرونا، نوشته محسن باقری گفته است. شنیدن ...
مرد اسکویی چطور منجی 5 آهوی گرفتار در استخر عمیق شد
حادثه 24 - از وقتی این اتفاق افتاده، آنقدر حس خوبی دارم که انگار یک قرارداد کاری بزرگ با من بسته اند . این را بلال انتظاری 38ساله می گوید. مردی که توانست 2آهوی مادر و 3بره آهو را که در استخری گرفتار شده و در حال غرق شدن بودند نجات دهد و به طبیعت بازگرداند. انتشار کلیپی از لحظه نجات این آهوان گرفتار در شبکه های اجتماعی از روز جمعه تا حالا، حال خیلی ها را خوب کرد و نشان داد که هنوز افراد زیادی ...
من کرونا دارم تو چطور؟
نگاه می کنم طرح کمرنگی از یک لبخند بی جان می بینم؛ شاید برای اینکه پسرها این همه برایش هول می زنند یا اینکه حالا خیالش راحت است که توی بیمارستان است و هر اتفاقی هم که بیفتد، به داد آدم می رسند. - چی شده؟ خانم مادرم حالش خیلی بده، می ترسیم کرونا گرفته باشه. بردیم یه بیمارستان دیگه جا نداشت گفتن بیاریم اینجا. - چرا ماسک نزده؟ نمی تونه خوب نفس بکشه. - وزنش چقدره؟ ...
رنج سراب نیلوفر کرمانشاه از بی توجهی ها
شهر به طرف سراب ، با جاده ای نامناسب روبرو شدیم و در ورودی پارکینگ سراب هم با ورودی 8 هزارتومانی نقره داغ شدیم. از خودم پرسیدم راستی خدماتی که شهرداری و پیمانکار سراب ارائه می دهند، چیست که از هر خودرو مبلغ قابل توجه ای را دریافت می کنند؟ سراب را هیچ وقت اینقدر شلوغ ندیده بودم ، مملو از جمعیت و خانواده ها کنار هم نشسته بودند که قلیان انگار قوت غالب این جمعیت و جوانان بود. کمتر کسی ماسک زده و ...
من مثبتم!
مهسا سماء/ نویسنده دلم قرص بود که همه پروتکل های بهداشتی اعلام شده را رعایت کرده ام. فرقی نمی کرد توی تاکسی یا اتوبوس، ماسک و دستکش از دست و صورتم جدا نمی شد. البته توی جاهایی که جمعیت نبود مثل اتاق کار، واجب نمی دانستم، پروتکل هم، همین را می گفت. اما شست و شوی دست مدام بود. از شروع کرونا سه ماهی گذشته بود. قبل از کرونا معروف بودم به دختر سعدی. از صبح تا شب شرق و غرب و شمال و جنوب شهر ...
کتابی با خاطرات خانطومان
. وقتی وارد حیاط شدم دیدم صدای بچه گریه بلند است، از مناره مسجد اذان می گفتند. این را به فال نیک گرفتم. سکینه صادقی مادر شهید مشتاقی هم روایتی از شب تولد فرزندش دارد: آن شب خانم های همسابه را صدا زدم که بروند دنبال ماما. خودم آب گذاشتم که گرم شود و وسایل دیگر را آماده کردم. حسین آقا را به تنهایی به دنیا آوردم. آن موقع 19 ساله بودم، صدای اولین گریه حسین با اذان صبح همراه شد. تنم لرزید، گفتم ...
پیش گویی شهید مدافع حرم در مورد پیکرش
. اما وقتی می آمد شیوه همسرداری را خوب بلد بود. طوری رفتار می کرد که تو نمی توانستی غر بزنی و با رفتنش مخالفت کنی. از بس مهربان بود و مهربانی می کرد. دلم نمی آمد چیزی بگویم. روز به روز مأموریت هایش هم بیشتر می شد. یک بار بالاخره دل را به دریا زدم و گله کردم که چرا اینقدر می روی سفر؟ بیشتر بمان و از این جور حرف ها. آقا محمود هم برگشت با خنده گفت: من راجع به همه این ها در خواستگاری صحبت کردم ...
افسردگی در دوران بارداری، بچه رو دوست ندارم
باردارم که اصلا دلم نمی خواست از همسرم بچه داشته باشم، حتی 3 بار تصمیم به سقط گرفتم که روز عمل پشیمان شدم:( الان می دونم اون طفل معصوم اصلا ازین دنیا و مشکلات من بی خبر هست،اما نسبت بهش هیچ احساس علاقه ندارم، من تا الان کاملا آزاد و رها بودم، به هرجای دنیا دلم می خواست تنها سفر میکردم، از الان احساس می کنم که اولا بخاطر این بچه مجبورم با مردی که دوستش ندارم زندگی کنم ثانیا تا آخر عمر ...
موفقیت های پرسپولیس اتفاقی نیست/ مردم زدن ماسک را جدی بگیرند
به گزارش مدال و به نقل از مهر، محمود خوردبین در گفتگو با رسانه رسمی باشگاه پرسپولیس و در ارتباط با حضور هفته گذشته اش در محل تمرین سرخپوشان اظهار داشت: مدت ها بود که دلم می خواست بچه ها را از نزدیک ببینم. به هر حال یک عمر کنار تیم زندگی کرده بودم اما شیوع کرونا و تعطیلی فوتبال این امر را عقب انداخته بود. البته خودم هم احتیاط می کردم. تا این که چند روز قبل از حضور در تمرین، تلفنی در حال صحبت با ...
با حشمت ا... کلباسی اولین جراحی که تکنولوژی لاپاراسکوپی را وارد ایران 28 تیر 1399 ساعت: 16:4
، چراکه اگر رشته کشاورزی را ادامه می دادم خیلی زودتر از این رشته به پول و مادیات می رسیدم، هم دوره اش 4 ساله بود هم می توانستم سرمایه ای برای خودم دست وپا کنم. خرج زیادی برای پزشک شدن کردم حتی زمانی که خارج از کشور بودم، ابتدا که استانبول بعد هم سوئد و درنهایت انگلیس، همه اینها خرج بسیاری داشت. : پدر مخارجتان را تامین می کرد؟ پدرم وقتی 8 سالم بود فوت کرد : شغل پدر چه بود؟ پدر ...
ای کاش از پرسپولیس به استقلال نمی رفتم
شهرآورد 66 دادم برایم خاطرات تلخی به همراه داشته است که هیچ وقت فراموش نمی کنم. برای زدن ضربه سر بلند شدم اما توپ به دستم خورد و باعث شد داور پنالتی بگیرد. قلعه نویی در آن زمان سرمربی استقلال بود. به تو حرفی نزد؟ انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. امیر قلعه نویی هدایت استقلال را بر عهده داشت و حتی یک کلمه به من اعتراض نکرد. گفت چند روزی به مشهد مقدس و زیارت امام رضا (ع) برو تا شرایط ...
خیابان توس 81 با وجود کارتن خواب ها حال و روز خوشی ندارد | میهمان های ناخوانده
رهاشده توس به این کوچه آمده بودم. تعقیب و گریز آن روز در ذهنم مجسم شد. دو موتورسوار من و رابط مسجد را تا مسافتی طولانی دنبال کردند. دوباره در همان کوچه بودم؛ اما این بار اوایل هفته و از چیزی که سرم سوت کشید. قمارباز ها دوباره در همان زمین خودروهایشان را دور بساط قمار چیده بودند و قمار می زدند. انگار از آن روز تا حالا زمان متوقف شده و همه چیز دقیق مانند 2 سال پیش است. یک طرف قمارباز ها مشغول بازی ...
جبران روزهای نبوده در جنگ با جهاد در غسالخانه
ه اثر روانی وحشتناکی که در خاطر بازماندگان این عزیزان به دلیل غربتی که در مراسم ها باقی می ماند، را دارد: من هم تا قبل از اینکه اولین میت کرونایی را غسل بدهم، کار غسل و کفن انجام نداده بودم، ولی درسش را خوانده بودم و بلد بودم و در این شرایط حساس باید وظیفه شرعی را انجام می دادم. البته ناگفته نماند که به اسم غسل و تدفین جان باخته های کرونایی وارد غسالخانه بهشت زهرا شدند، اما اگر فوتی های ...