سایر منابع:
سایر خبرها
قاتل دایی بخشیده شد
نفهمیدم دخترم و کاوه چه زمانی ازخانه بیرون رفتند و حالا هم از آن ها خبر ندارم. بدین ترتیب با این احتمال که قتل از سوی تازه داماد رخ داده است بازپرس جنایی دستور بازداشت او را صادر کرد، اما کارآگاهان در ادامه دریافتند وی و همسرش از کشور فرار کرده اند؛ بنابراین نام کاوه وهمسرش درفهرست متهمان فراری قرار گرفت و بازپرس جنایی از پلیس اینترپل خواست آن ها را دستگیر کنند و به کشور برگردانند. با ...
پیش گویی شهید مدافع حرم در مورد پیکرش
.... حتی گفت: گاهی هم شرایط به گونه ای است که شما را هم باید با خودم ببرم. در کل زمان کمی در خانه هستم . * برای بله گفتن دو دل بودم هم زمان با آقا محمود چند خواستگار دیگر هم داشتم. یکی از آن ها کارمند بانک بود. با اینکه یک زندگی عادی برایم اهمیت داشت نمی دانم چرا آن کارمند بانک را بدون اینکه حتی اجازه بدهم بیایند منزل ما رد کردم. اما در مورد آقا محمود نمی دانم قسمتم بود یا چه؟ اما ...
اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم پزشک می شوم 29 تیر 1399 ساعت: 13:4
از همسن های خودم جلو تر بودم. تحصیلات پنجم ابتدایی به بعد را در تهران گذراندم. اول مدرسه ایتالیایی ها که زبان انگلیسی بسیار قوی داشتند و سپس دبیرستان پهلوی رفتم. چون پدرم خیلی به درس خواندن ما اهمیت می داد ما همیشه مدرسه های خوبی درس خواندیم، در سال 1342 هم دیپلم گرفتم. همان سال کنکور دادم و وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم. خودتان علاقه مند به درس خواندن بودید یا اصرار خانواده بود؟ ...
گفتگو با زهرا بهرامی، بازیگر افغانستانی فیلم باران مجید مجیدی
...، بخش نامه برای ثبت نام ما آمده بود، اما مدیر مدرسه گفت: مادر افغانستانی ها آجر ها را از کنار دیوار مدرسه به بیرون ببرند تا ما فرزندان آن ها را ثبت نام کنیم. هیچ وقت من آن صحنه را که مادرم چادرش را بست و آجر ها را از مدرسه بیرون برد تا من را ثبت نام کنند، فراموش نمی کنم. در همین سال های گذشته هم که رهبری دستور دادند بچه های افغانستانی بدون هیچ محدودیتی در مدارس ثبت نام شوند، متأسفانه بازهم ...
نمایشی از جدال مرگ و زندگی یک پرستار
شوند نمی ترسید که ناقل باشید؟ خدا را شکر مادر مهربانی دارم. دخترهایم پیش مادرم هستند. خانواده ام را قرنطینه کردم. خودم به تنهایی در خانه می مانم. بیشتر وقتم را در بیمارستانم. وقتی خیلی دلم تنگ می شود. به حیاط خانه مادرم می روم، از دور مادرم و دخترهایم را تماشا می کنم. قبل اینکه موقعیت بحرانی شود خیلی دلم می خواست آن ها را در آغوش بگیرم؛ اما بازهم خودم را کنترل می کردم. دخترانم را تشویق می ...
از تپه های کردستان تا دشت های مشهد
انتخاب کرده بودند. گروهان مولاناآباد چند روستا را پوشش می داد. 6 ماه آنجا بودیم و بعد به مرخصی آمدم. رویم نمی شد به خانه بروم، زیرا امکان تماس و نامه نوشتن نداشتیم و من آن ها را بی خبر گذاشته بودم. دوباره به سربازی و همان حوالی برگشتم. هر روز هواپیما هایی را که برای بمباران سقز می آمدند، می دیدم که از روی سر ما رد می شدند و به شهر حمله می کردند. وضعیت منطقه را تشریح کنید. گروه های ...
نان در خونِ کرونای هموطنانم نمی زنم / در برابر پرستاران احساس پوچی می کنم
.... و هیچ چیزی را مطلقاً حتا یک ریال برندارم. واقعیت این بود که من آنجا خودم را بدهکار دانستم. حسش کردم که من آنجا هیچ کاری نتوانستم بکنم. و مطمئن هستم این ناچیز، بدهی های من به آن شب و روز عید را نمی پردازد. به خطِ ساعدی هیچ چی. اساساً مسأله کرونا که یک مسأله به شدت هم وطنی است و دارد در خانه برایمان اتفاق می افتد و منظورم از خانه ایران است، یک مسأله میهنی ست، امیدوارم باهاش، از رنج بیماران که ...
بخشش تازه دامادی که مرتکب قتل شد
راه می انداخت. روز حادثه دخترم که تازه عروس است، به خانه من آمد و قرار بود شب را بماند. اواخر شب بود که رامین زنگ در خانه را زد. وقتی از آیفون تصویری دیدم رامین پشت در است، از ترس جواب ندادم. او مدام به در می کوبید و تهدید می کرد اگر در را باز نکنم، آن را می شکند و وارد می شود. من و دخترم در خانه تنها بودیم و خیلی ترسیده بودیم. برادرم زور زیادی داشت و اگر وارد خانه می شد، حتما ...
بخشش تازه دامادی که مرتکب قتل شد
مدت ها بود بیماری روانی داشت. او هر چندوقت یک بار به خانه ام می آمد و می گفت باید تو را بکشم. گاهی هم به خانه دیگر خواهران و برادرانم می رفت و داد و فریاد و درگیری راه می انداخت. روز حادثه دخترم که تازه عروس است، به خانه من آمد و قرار بود شب را بماند. اواخر شب بود که رامین زنگ در خانه را زد. وقتی از آیفون تصویری دیدم رامین پشت در است، از ترس جواب ندادم. او مدام به در می کوبید و تهدید می کرد اگر در ...
ثبت تصاویر مردگان کرونا یا سوختن جنگل ها؛ کدام سخت تر است؟
غسالخانه نگه داشته بودند. صدای ضجه های دختر متوفی را می شنیدم و می دیدم که پاهایش سست شده و چند نفری زیر شانه اش را گرفته اند. داخل غسالخانه یا علی گفتند و جسد را گذاشتند روی سنگ. بوی سدر و کافور از ماسک رد شد. مراسم تغسیل شروع شد. قبلاً غسالخانه رفته بودم و مراسم غسل میت را دیده بودم. همه چیز خیلی سریع اتفاق می افتاد اما اینجا قضیه فرق داشت وهمه چیز در کمال آرامش انجام می شد. گویی هر کدام از ...
حس خوب نجات
زندگی واقعا احساس خوشبختی می کنم. قبلا هم با چنین اتفاقی روبه رو شده بودید؟ نه. راستش قبلا که به باغمان می رفتم، از روی رد پاها متوجه شده بودم که یک گله قوچ، میش یا آهو به آن حوالی می آیند. برای همین جایی در بیرون از باغ درست کرده بودم که داخلش آب می ریختم و آنها می آمدند و آب می خوردند ولی تا قبل از این اتفاق، ندیده بودمشان. کاری که من انجام دادم، به نظر خودم کاری طبیعی و معمولی ...
کتابی با خاطرات خانطومان
. وقتی وارد حیاط شدم دیدم صدای بچه گریه بلند است، از مناره مسجد اذان می گفتند. این را به فال نیک گرفتم. سکینه صادقی مادر شهید مشتاقی هم روایتی از شب تولد فرزندش دارد: آن شب خانم های همسابه را صدا زدم که بروند دنبال ماما. خودم آب گذاشتم که گرم شود و وسایل دیگر را آماده کردم. حسین آقا را به تنهایی به دنیا آوردم. آن موقع 19 ساله بودم، صدای اولین گریه حسین با اذان صبح همراه شد. تنم لرزید، گفتم ...
خیابان توس 81 با وجود کارتن خواب ها حال و روز خوشی ندارد | میهمان های ناخوانده
کارگری می کرد. سن و سالش هم بالا بود. یک روز سر کار می رفت و 3 روز در خانه می افتاد. دوازده ساله بودم که شاگرد تراشکاری اصغرآقا شدم. صاحبکارم خیلی آدم خوبی بود. 15 سال در مغازه اش کار کردم. وقتی فوت و فن کار را یاد گرفتم خودم مغازه ای کرایه کردم و کاسبی راه انداختم. کارم رونق گرفت. سفارش ها زیاد بود و باید شاگرد می گرفتم. برای همین یکی از دوستانم را به شاگردی گرفتم. این بزرگ ترین اشتباه زندگی ام ...
سرقت موبایل با ترفند مسافرکشی
به گزارش جهان نیوز ،چندی قبل زن جوانی مأموران کلانتری 115 رازی را از سرقت گوشی تلفن همراهش با خبر کرد. او گفت: در میدان منیریه منتظر تاکسی بودم تا به خیابان قزوین بروم. لحظاتی بعد یک خودروی پراید یشمی رنگ توقف کرد و بعد از گفتن مسیرم در صندلی جلو سوار شدم. راننده مردی حدوداً 50 ساله بود و زن و مردی هم در صندلی عقب ماشین سوار بودند. بعد از طی مسافتی راننده به سمت من خم شد و در ماشین را ...
با حشمت ا... کلباسی اولین جراحی که تکنولوژی لاپاراسکوپی را وارد ایران 28 تیر 1399 ساعت: 16:4
، چراکه اگر رشته کشاورزی را ادامه می دادم خیلی زودتر از این رشته به پول و مادیات می رسیدم، هم دوره اش 4 ساله بود هم می توانستم سرمایه ای برای خودم دست وپا کنم. خرج زیادی برای پزشک شدن کردم حتی زمانی که خارج از کشور بودم، ابتدا که استانبول بعد هم سوئد و درنهایت انگلیس، همه اینها خرج بسیاری داشت. : پدر مخارجتان را تامین می کرد؟ پدرم وقتی 8 سالم بود فوت کرد : شغل پدر چه بود؟ پدر ...
تداعی دهقان فداکار در کف خیابان / فریاد زدم نگهدار و پیاده شوید
: روز دوشنبه این هفته روز استراحت و ورزش من بود که با دوچرخه برای خرید بیرون رفته بودم که در این میان متوجه شدم اتوبوس در حال حرکت است که از آخر اتوبوس جرقه های آتش بیرون می زند که فریاد زدم نگهدار و پیاده شوید، راننده با یک کپسول آتش خاموش کن پیش آتش رسید و دست و پا گم کرده بود، من هراسان گفتم نترسید من آتش نشان داوطلب هستم بروید و مسافران را بیرون ببرید و بقیه کپسول ها را بیاورید که خودم هم دنبالش ...
دختر 15ساله برای ازدواج با جوان افغانستانی خودش را ربود
دختر 15ساله مرد برج ساز که عاشق راننده پدرش شده بود، تصمیم به ازدواج با او گرفت اما وقتی با پاسخ منفی خانواده اش روبه رو شد نقشه آدم ربایی ساختگی کشید. به گزارش همشهری، مدتی قبل پدر و مادری به دادسرای جنایی تهران رفتند و خبر از ناپدید شدن دخترشان دادند. پدر که به شدت نگران بود به بازپرس پرونده گفت: دخترم روشا مدام موبایلش زنگ می خورد و می گفت دوستش حالش خوب نیست و می خواهد به دیدن او برود ...
شهین تسلیمی: به من می گویند بمب انرژی مثبت
حرفتان را پس گرفته اید، گفت: بله پیش آمده است. گاهی پیش آمده است که گفته ام من چیزی را گفتم و اشتباه کردم. بنابراین حرفم را پس می گیرم. این بازیگر در پاسخ به اینکه علاقه ای به کار در رادیو داشته اید، اظهار کرد: بله دوست داشتم و به من پیشنهاد هم شد. قبل از انقلاب رفتم امتحان دادم و صدایم قبول شد. قرار شد بروم اما نرفتم. آن زمان سنم کم بود و خانواده اجازه ندادند. ولی کار در رادیو را دوست دارم ...
15 شهریور؛ سال تحصیلی را در هر شرایطی آغاز می کنیم
های مختلف اختصاص داشت که شرح پرسش و پاسخ ها را در زیر می خوانید: شما متولد 1338 قم هستید. بله. یعنی الان تقریباً 61 ساله هستید. بله. پدر و مادر فرهنگی بودند؟ نه، مادرم خانه دار بود و پدرم هم در کار عمده فروشی میوه و حبوبات در میدان تره بار بودند. در قید حیات هستند؟ خیر. سال 89 به رحمت خدا رفتند. هم پدر و هم مادر؟ نخیر. مادرم در قید حیات ...
خراسان رضوی|روایت تسنیم از زندگی شهید عبدالله پسنچی
رویی اول به مزار فرزندم بروم و او این غربت را ببیند، پس اول برای او فاتحه ای می خوانم. در این مدت که رسانه های شهرستان گناباد شهید پسنچی را برای مردم معرفی کرده اند هر روز شاهد حضور خانواده ای بر سرمزارش هستیم و امروز دیگر عبدالله در گناباد غریب نیست و پدر و مادرهای زیادی دارد. مردم این شهر امروز سئوال نمی کنند این مزار کیست؟ بلکه می گویند این مزار فرزندمان عبداله پسنجی که ...
روایت های مادر ژاپنی یک شهید دفاع مقدس
.... من هم می دانستم اینها امانتی در دست ما هستند و ما باید آنها را تربیت کنیم و تحویل دهیم، چه بهتر که آنها را با شهادت تحویل دهیم؛ چرا که شهید شدن وظیفه مسلمانان و بالاترین مقام است. محمد به خواست خدا عمل کرد و من هم خوشحال شدم چرا که به دستور قرآن عمل کرد. ما در آیات قرآن می بینیم که مسلمانان اگر زیر ستم باشند وظیفه شان کمک به اسلام و دفاع از آن است و در زمان جنگ هم رزمنده ها و شهدا ...
قتل در جشن تولد / قاتل در یکی از برج های الهیه بازداشت شد + عکس
مادر پس از آن سیما که با قرار وثیقه آزاد بود به جایگاه رفت و گفت: من دو خواهر و یک برادر دارم. مادرمان بعد از فوت پدرمان ما را به سختی بزرگ کرد. من فقط برای اینکه مادرم دستگیر نشود حقیقت را پنهان کردم و به پلیس گفتم شوهرم گم شده است. پس از او سعید در دفاع از خودش گفت: من مهندس معماری هستم، اما چون وضع مالی خوبی نداشتم کارگری و دستفروشی می کردم. روز حادثه به تهران آمده بودم تا از بازار ...
هفتانه کتاب-110| زن آقا روایتی ساده و بی آلایش از زندگی با یک طلبه
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، هفتانه کتاب این هفته، به سراغ روایتی از یک زندگی خاص می رود و اگر می خواهید کمی بیشتر با سبک زندگی خانوادهٔ طلبه ها آشنا شوید، زن آقا یکی از آن گزینه های مناسب است. زن آقا سفرنامهٔ یک زوج طلبه است که برای اولین بار با فرزندانشان برای تبلیغات به یکی از روستاهای جنوبی ایران در استان فارس سفر می کنند، زهرا کاردانی نویسندهٔ کتاب با لحنی نرم و زیبا خاطرات ...
دختر تهرانی خواستگارش را دزدید
بدون او زندگی کنم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم سراغ خانواده میترا بروم و با آن ها صحبت کنم. به میترا گفتم می خواهم با تو ازدواج کنم و موضوع مادرم را هم خودم حل می کنم، اما قبول نکرد و بعد هم گفت با کسی نامزد کرده است. او راست می گفت؛ من دیدم مردی جوان به نام سینا در خانه شان نشسته است. برادر میترا هم در خانه بود. من از میترا گله مند شدم، اما در نهایت کاری از دستم برنمی آمد و به خانه برگشتم. حال روحی ...
سیر عرفانی حاج آقا دولابی از زبان خودش
الله شیخ محمدتقی بافقی آمد و بر او نماز خواند. من که دیدم شیخ هم بر عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ تر است، جذب او شدم؛ به گونه ای که حتی همراه جنازه به قم نرفتم. خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمدتقی بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیت الله شیخ غلامعلی قمی ملقّب به تنوماسی داد. من هم که او را قشنگ تر دیدم، از آن پس همراه وی بودم. در همین ایام با ...
حاجی میرزایی: 15 شهریور؛ سال تحصیلی را در هر شرایطی آغاز می کنیم
قم هستید. بله. یعنی الان تقریباً 61 ساله هستید. بله. پدر و مادر فرهنگی بودند؟ نه، مادرم خانه دار بود و پدرم هم در کار عمده فروشی میوه و حبوبات در میدان تره بار بودند. در قید حیات هستند؟ خیر. سال 89 به رحمت خدا رفتند. هم پدر و هم مادر؟ نخیر. مادرم در قید حیات هستند. چند خواهر و برادر هستید ...
فقیهی از خاندان فقاهت/ حسن طالبیان شریف
انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، برای تقویت رزمندگان ایران در جهت دفاع از مردم مظلوم، بارها به میدان جنگ رفت. به یاد می آورم پیرمردی را که در منزل آیت الله مرعشی، از خاطرات حضورش در جنگ به همراه ایشان خبر می داد که با چند اتوبوس کفن پوش عازم جبهه شدند . حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد فاضل کدکنی نیز خاطره ای از رفتن خود در ملازمت آیت الله مرعشی در جنگ، برایم تعریف ...